••💛
•ایجان ودلبهگُنبدوگلدستهات مقیم
جان را کجا گذارم و دل را کجا برم•
#یاضامنآهو
#امام_رضایی
#امام_زمان
دراینهواےبهارے
شدمدوبارههوایے
بهــارمیرسد،اما...
بهــــارِمن!تو ڪجایۍ؟
#العجلآقاجان💔
#سہشنبہهایجمڪرانی
فکیف اصبر علی فراقک!...
چگونه صبرکنم بر فراق تو!...
وکجاست سخت تر از صبر بر فراق تو!😔
#امام_زمان
#سہشنبہهایجمڪرانی
•••
#تلنگــر ⚠️🍃
گفتـم اگـر در ڪـــربلا بـودم
تـا پـای جــان بـرای حسیـن تلاش میڪـردم
گـف یڪ حسیـن زنده داریـم
نـامش #مهــــــــــدی است
تاحـالا بـرایش چـه ڪـرده ایی
سڪـوت ڪـردم...!!!
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفرج🖇
🥀🕊#لاله_های_زینبی
🌾هر وقت شهید جهانگیر جعفری نیا به ماموریت میرفت و تنها میشدم و می خواست مرا آرام کند، میگفت: من وقتی خدمت میکنم ۷۰ درصد ثوابش مال تو ۳۰ درصد مال من،فقط تو راضی باش، منم به این حرف هایش افتخار میکردم؛ هر وقت زنگ میزد یک دقیقه صحبت میکرد حال من را میپرسید ولی با بچه ها صحبت نمیکرد و فقط صدای حرف زدن و بازی هایشان را از پشت تلفن گوش می داد و می گفت (همین که صدایشان را می شنوم برای من کافی است)،هر چقدر به جهانگیر می گفتم با بچه ها صحبت کن، گفت نه اگر بشنوم،دلم گیر دنیا می شود و ماندنی میشوم.
💐۲ یا ۳ ساعت قبل از آخرین عملیاتش به من زنگ زد،حرفای آخرش را بهم گفت، خیلی برایم سخت بود،در آن مدت به من ابراز علاقه میکرد و در آخر گفت:عملیات میروم برگشتنم معلوم نیست و خداحافظی کرد.😭
✍به نقل از: همسر شهید
_جهانگیر_جعفری نیا
"شهــ گمنام ــیـد"
از یک روستای دورافتاده، خودش را به بخشداری منطقه رسانده بود تا ناصر (بخشدار) را ببیند و مشکلش را به او بگوید، وقتی از بخشداری رفت بیرون، ناصر گفت: میخواهم بروم به روستایی که این بنده خدا گفت، تا وضع زندگیاش را ببینم، گفتم: آقاناصر! باید 30 کیلومتر پیاده برویم تا به روستا برسیم، اشکالی ندارد؟ گفت: نه! چه اشکالی دارد؟
پیاده رفت توی روستا، مشکل اهالی را از نزدیک دید و از هیچ خدمتی فروگذار نکرد.
🌷شهید ناصر فولادی🌷
"شهــ گمنام ــیـد"
ویلای جبهه ها
و ویلانشینان عصر روح الله
از نوع دوبلکس !!
#زندگی_در_جنگ
#مردان_بی_ادعا
"شهــ گمنام ــیـد"
📌جملهای را که سردار سلیمانی گفت، هرگز فراموش نمیکنم
✍معصومه گلدوست، همسر شهید عبدالرحیم فیروزآبادی از شهدای مدافع حرم:با خانواده همسرم و بچههایم به مراسمی در مصلی شهر آمل رفتیم که قرار بود حاج قاسم آنجا سخنرانی کند. وقتی سخنرانی سردار تمام شد، قرار شد برویم با ایشان دیدار کنیم. حاج قاسم سر تکتک میزها میرفتند و چند دقیقهای کنار هر خانواده مینشستند.
سردار سلیمانی از پدرشوهرم پرسید همسر شهید کدام است؟ پدر شوهرم مرا نشان داد. حاج قاسم بلافاصله از من پرسید مشکلی نداری؟ همه چیز خوب است؟ گفتم الحمدالله. سپس حاج قاسم شروع کرد با بقیه خانواده صحبت کردن. بعد گفتند دخترم بیا با هم عکس بیندازیم. جایی خالی کرد تا من بین ایشان و پدرشوهرم قرار بگیرم برای عکس انداختن.
وقتی بلند شدم بروم به خواهر شوهرم گفتم: آبجی بیا بریم با سردار عکس بیندازیم. بعد حاجی پرسید با هم دوست هستید؟ با لبخندی گفتم: بله. پرسید: خیلی؟ گفتم: بله من آنها را خیلی را دوست دارم. بعد حاج قاسم رو کرد به خواهرشوهرم گفت: شما هم دوستش دارید؟ او هم میگوید: بله. حاج قاسم میگوید دختر خوبی است هوایش را داشته باشید.
بعد به دو فرزندم انگشتر هدیه دادند و با آنها هم عکس انداختند. توصیف حس و حال دیدار با سردار سخت است. گاهی برخی حسها دلی است و نمیتوان قشنگی آن را توصیف کرد.
بعد از شهادت سردار خواب دیدم محفل بزرگی است و همه هستند. برادرم میگوید: خواهر! همه دارند میروند سردار سلیمانی را ببینند. ناگهان در اتاقی باز شد و ما وارد شدیم، همسر شهید سالخورده هم همراهم بود. حاجی در اتاق نشسته بود، تا دیدمشان گریه کردم. گویی در خواب یادم بود که شهید شدهاند. سردار در عالم رویا گفت: گریه نکن ببین عکس من و دخترانت همهجا هست؟ من هستم. این جمله را کامل در ذهن دارم و فراموش نمیکنم که گفتند: من هستم!
"شهــ گمنام ــیـد"
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#طنز_همینطورے
👈نبرد با سوسک...😁🪳
🎙استاد رائفی پور
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️
"شهــ گمنام ــیـد"