-عروةُالوثقی!
در دل تاريك شب شمع تو ميگردد دلم؛ خود بگو سوزد پرم پروانه ی من ميشوی؟
یار ان بود که صبر کند بر جفای یار
-عروةُالوثقی!
در دل تاريك شب شمع تو ميگردد دلم؛ خود بگو سوزد پرم پروانه ی من ميشوی؟
_یک سال دیگر آمد و دنیا عوض نشد
چیزی بغیر پیرهن از ما عوض نشد
-عروةُالوثقی!
یار ان بود که صبر کند بر جفای یار
_راز ی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
-عروةُالوثقی!
_یک سال دیگر آمد و دنیا عوض نشد چیزی بغیر پیرهن از ما عوض نشد
در افق چرخ زدی شعله ها
نیمِشبان آتش میقات من
-عروةُالوثقی!
در افق چرخ زدی شعله ها نیمِشبان آتش میقات من
نرو، بمان و بمیران مرا در آغوشت!
-عروةُالوثقی!
نرو، بمان و بمیران مرا در آغوشت!
تو چو خورشید شه خاص من
کفر من و توبه و اخلاص من
-عروةُالوثقی!
تو چو خورشید شه خاص من کفر من و توبه و اخلاص من
نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم؛
اذان گفتند و من کاری نکردم..کافرم یعنی؟
-عروةُالوثقی!
تو چو خورشید شه خاص من کفر من و توبه و اخلاص من
نه چنان شکست پشتم که دوباره سر بر آرم
منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری
-عروةُالوثقی!
نه چنان شکست پشتم که دوباره سر بر آرم منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری
ی اخه؟
یار من پاک تر از برگ گلست
یار من جاذبه لطف و وفاست
-عروةُالوثقی!
ی اخه؟ یار من پاک تر از برگ گلست یار من جاذبه لطف و وفاست
تراوش می کند این نکته از بیهوشی مجنون
که سنگ کودکان دیوانه را رطل گران باشد