بگذار تا میتوانند زخم زبان بزنند...
تو یادگار مادرت را با عشق نگهدار..!)💔
#چادرانه
#انگیزشی💛✨
-
آیندهڪتابۍستڪہامروزمینویسۍ؛
پسچیـزۍبنویسڪہ...
فـرداازخوانـدنآنلـذتببـرۍ••!
-
تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم،
در این مدت که مبتلای به جدایی
از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم
گردیدم متذکر شما هستم و صورت
زیبایت در آئینه قلبم منقوش است.
عزیزم امیدوارم خداوند شما را
بسلامت و خوش در پناه خودش
حفظ کند. حالِ من با هر شدتی باشد
می گذرد ولی بحمدالله تاکنون
هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن
در شهر زیبای بیروت هستم؛
حقیقتاً جای شما خالی است فقط
برای تماشای شهر و دریا خیلی
منظره خوش دارد. صد حیف که
محبوب عزیزم همراه نیست که این
منظره عالی به دل بچسبد♥️!
بخشی از نامه #امامخمینی به همسرشان🙃🍃
∞♥️∞
چگونہجانندهدعاشقیکہدلتنگاست؟!
کسیکہباغمِدورۍمدامدرجنگاست.
♥️|↫#یاایهـاعزیز
🖐🏻|↫#السݪامعلیڪیابقیةاللہ
∞♥️∞
هیچڪسمارازمینافتادهدردنیاندید
درنجفتنهابهپایمرتضیافتادهایم:)
❤️¦⇠#یکشنبههایعلوی
🖐🏻¦⇠#السلامعلیکیاامیرالمومنین
💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗
💗🌸💗
🌸💗
💗
عشق پاکــ🌱
#پارت۲۸
رفتم توی اتاقم و دراز کشیدم
فاطمه هم بعد از چند دقیقه اومد و بدون حرفی رفت روی تختش خوابید
به این فکر میکنم که اگه فردا خاله زنگ زد و نظرمو خواست چی بگم از نظر من همه چی خوب بود حرفای محسن به دلم نشسته بود اما خب چه جوری به مامان میگفتم که نظرم مثبته!
صبح از خواب بیدار شدم و صورتمو شستم و رفتم پایین تا صبحانه بخورم
_سلام مامان
مامان توی آشپزخونه نبود پس کجاست؟
_مامان کجایی؟
صدای مامان از توی حیاط اومد
_اینجام الان میام
بعد از پنج دقیقه اومد تو
_کجا بودی؟
_داشتم حیاط و میشستم
_خسته نباشید!
_ممنون عزیزم صبحانه خوردی؟
_نه الان میخورم
_باشه عزیزم بخور
_راستی حسنا خاله زنگ زد گفت میدونم زوده ازتون خبر بخوام اما گفت که بگم محسن اخر هفته میخواد بره مأموریت تا یک ماه دیگه هم نمیاد جوابت چیه؟
از حرف مامان انگار ته دلم خالی شد اخه چرا من تازه میخوام ببینمش کنارم باشه تا یک ماه نبینمش؟ البته دیشب راجب کارش بهم گفت اما نگفت این هفته میره منم فکرامو دیشب کردم
قیافمو تو هم کردم و گفتم
_مامان اخلاقش خوب بود
مامان لبخندی زد و گفت
_پس مبارکه عزیزم
لبخندی زدم و سرمو انداختم پایین
مامان گفت
_پس برم و زود این خبرو به خاله بدم
رفت سمت تلفن خونه و زنگ زد به خاله
_سلام مریم جون خوبی اجی اره ازش پرسیدم گفت نظرش مثبته انشاالله مبارک باشه به خوبی و خوشی
بعد از کلی حرف زدن و قربون صدقه رفتن به محسن گوشیو قطع کرد
_حسنا خاله گفت فردا میان دنبالت برید خرید حلقه
_فردا که خیلی زوده مامان!
_خب عزیزم گفت که وقت ندارن
_باشه
خیلی از دست محسن دلخور بودم اما خب نباید باهاش بد رفتار کنم حداقل این یه هفته رو باید بهم خوش بگذره تا همیشه یادم بمونه
#نویسندگی_منتظر۳۱۳ ✍🏻
کپی رمان بدون ذکر منبع و حذف نویسنده حرام است🔥
•--------࿐✿࿐---------•
@romane_mazhaby