eitaa logo
{عـــاشــــقان ظـــهور}[³¹³]
866 دنبال‌کننده
23هزار عکس
10.2هزار ویدیو
201 فایل
•《﷽》• ❀حࢪف‌دلٺ‌ࢪابگوبێ‌آنڪہ‌ڪسےهویٺت ࢪابشناسڊ↯♥️ https://abzarek.ir/service-p/msg/1664157 ❀پاسخ ڼأشڹٲسمون📮⛱↯ ❥ @Nashenas_Zohor ❀شرایط‌وٺبلیݟاٺ↯💰 ❥ @Sharayet_Zohor ❀﴿ڪانال‌وقف‌ِآقامون امام زمانه🫀🙂﴾ ⁅ᗘ@Asheghan_zhoor
مشاهده در ایتا
دانلود
و بدونیم خدا هست 💚
پایان فعالیت ادمین
💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗 💗🌸💗 🌸💗 💗 عشق پاکــ🌱 ۵۶ محسن از دور داشت میومد سمت ما رسید کنارمون و مامان رفت جلو _چیشد خاله ماشینو کجا گذاشتی؟ _خیلی شلوغه ماشینو گذاشتم اخر خیابون فقط بعد خرید باید برم ماشینو بیارم اینجا محسن کنار خاله ایستاده بود و مامان کنار خاله و منم کنار مامان ایستاده بودم وارد مجتمع شدیم خیلی شیک و بزرگ بود _حسنا جان خاله اول بریم طلا بخریم یا لباس؟ _نمیدونم خاله فرق نداره محسن رو به مامانش گفت _اول بریم لباس بخریم برا طلا میریم مغازه همون رفیقم که انگشترو خریدیم _عه اره راستی باشه بعد از کلی گشتن مغازه ها چشمم خورد به یه مانتوی خیلی قشنگ که رنگش صورتی بود و گلای ریزی روی استیناش کار شده بود و مروارید داشت خیلی مانتوی قشنگی بود _مامان این مانتو قشنگه؟ خاله برگشت طرفم و گفت _کدوم عزیزم؟ مانتو رو با دستم نشون دادم _اره خیلی قشنگه محسن و مامان هم تایید کردن و وارد مغازه شدیم فروشنده خیلی حجاب بدی داشت جوری که اصلا هیچی سرش نبود و یه اهنگ بلند هم گذاشته بودن بیشتر از همه نگران محسن بودم که تا وارد مغازه شدیم سرشو انداخت پایین و بی قرار بود اروم به خاله چیزی گفت و اومد نزدیک من _حسنا خانم من میرم بیرون شما خرید بکنید من همینجا بیرون ایستادم خیلی از این کارش خوشم اومد لبخندی زدم و گفتم _چشم ۳۱۳ ✍🏻 کپی رمان بدون ذکر منبع و حذف نویسنده حرام است🔥 •--------࿐✿࿐---------• @romane_mazhaby
💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗 💗🌸💗 🌸💗 💗 عشق پاکــ🌱 ۵۵ کیفمو برداشتم و سریع از پله ها رفتم پایین برای اخرین بار خودمو توی ایینه راهرو نگاه کردم خب خداروشکر همه چی خوبه کفش هامو برداشتم و رفتم بیرون اقا محسن به ماشین تکیه داده بود و مامان و خاله هم توی ماشین نشسته بودن _سلام ببخشید منتظر موندید! _سلام خواهش میکنم بفرمایید. داخل ماشین تا بریم سوار ماشین شدم و راه افتادیم بعد از چهل دقیقه توی راه موندن بالاخره رسیدیم جلوی مجتمعی بزرگ و شیک _خب مامان جان من ماشینو پارک میکنم شما پیاده بشید تا بیام! _باشه عزیزم همه از ماشین پیاده شدیم و با خاله و مامان کنار مجتمع ایستادیم تا محسن بیاد _حسنا انگشترت دستت نیست؟! دست چپمو از زیر چادر بیرون اوردم و نشون خاله دادم _چرا خاله جان دستمه این دستم زیر چادرم بود _اها خب ترسیدم گفتم نکنه یادت بره بندازی تو دستت هیچ وقت از دستت در نیار یا اگه اوردی سریع دستت کن لبخندی دندون نما زدم _چشم _چشمت بی بلا عزیز دلم گوشی خاله زنگ خورد خاله دستشو توی کیفش کرد و گوشیشو پیدا کرد _سلام عزیزم ما همینجا جلوی مجتمع ایستادیم بیا جلو میبینی ما رو مامان رفت کنار خاله ایستاد _محسن بود؟! _اره میگه جا نبوده ماشینو آخر خیابون پارک کرده داره خودش میاد ۳۱۳ ✍🏻 کپی رمان بدون ذکر منبع و حذف نویسنده حرام است🔥 •--------࿐✿࿐---------• @romane_mazhaby
💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗 💗🌸💗 🌸💗 💗 عشق پاکــ🌱 ۵۴ ساعت پنج و نیم شد بلند شدم و رفتم پایین تا صبحانه بخورم _سلام عزیزم بیدار شدی؟ میخواستم بیام صدات کنم _سلام صبحتون بخیر بله بیدار بودم خوابم نبرد _چرا پس؟ _نمیدونم خوابم نبرد _باشه بیا چایی بخور کنار مامان نشستم و صبحانمو خوردم _حسنا پاشو برو علی رو صدا کن باید بره مدرسه خودتم اماده شو الان باید بریم _چشم از سر میز بلند شدم و رفتم در اتاق علی _داداشی پاشو عزیزم باید بری مدرسه _حال ندارم برم من نمیرم امروز _عه پاشو دیگه _نمیخوام _پاشو دیگه اگه بری قول میدم برات یه کادو قشنگ بخرم چشماشو سریع باز کرد و با خوشحالی گفت _قول میدی؟! _اره عزیزم پاشو _چشم _افرین عزیز دلم علی از تختش بیرون اومد و رفت پایین رفتم توی اتاقم و حاضر شدم صدای زنگ در اومد سریع کش چادرمو روی سرم انداختم _حسنا مامان بیا اقا محسن و خاله اومدن _چشم اومدم ۳۱۳ ✍🏻 کپی رمان بدون ذکر منبع و حذف نویسنده حرام است🔥 •--------࿐✿࿐---------• @romane_mazhaby
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗 💗🌸💗 🌸💗 💗 عشق پاکــ🌱 ۵۷ خاله رو به خانم فروشنده کرد و گفت _سلام خانم خسته نباشید این مانتو صورتیه سایز دخترم دارید؟ خاله به من اشاره کرد _ببینمت عزیزم چادرتو باز کن جلوی چادرمو باز کردم _بله بزارید ببینم رفت سمت مانتو و اومد طرفم _بیا عزیزم همین یه سایز کوچیکو ازش دارم که فکر کنم بهت بخوره بپوش ببین چطوریه! مانتو رو ازش گرفتم و رفتم توی یکی از اتاقای خالی و پوشیدمش از توی ایینه نگاه کردم چقدر بهم میومد قشنگ همه چیزش اندازه بود _پوشیدی خاله؟! _بله پوشیدم _پس درو باز کن تا ببینم چطوریه در اتاقو باز کردم مامان و خاله نگاه کردن _مبارکت باشه عزیز دل مامان خیلی بهت میاد! _ممنون مامان جونم خاله هم گفت خیلی قشنگه بیرون رفتن مانتو رو عوض کردم و لباسای خودمو پوشیدم و چادرمو سرم کردم رفتم بیرون بعد از حساب کردن مانتو از مغازه اومدیم بیرون و رفتیم بقیه خریدا رو کردیم تقریبا ظهر بود که همه خریدا تموم شد ۳۱۳ ✍🏻 کپی رمان بدون ذکر منبع و حذف نویسنده حرام است🔥 •--------࿐✿࿐---------• @romane_mazhaby
4 پارت از رمان (عشق پاک)تقدیم شما عاشقان ظهور 💔🙂
بریم‌ برای مداحی امشب مون🙂💔
{عـــاشــــقان ظـــهور}[³¹³]
دنیای منی حسین:)
دم‌ غروب وقت دعا رو میکنم به کربلا دست روی سینم میزارم 🥀 سلام میدم به کربلا💔😔
سلام به گنبد طلا سلام به زائرای‌ کربلا💔😔
{عـــاشــــقان ظـــهور}[³¹³]
دنیای منی حسین:)
https://harfeto.timefriend.net/16548448623247 نظری‌ برای مداحی امشبمون‌ دارید بفرمایید متن دلتنگی هم برای امام حسین دارید در ناشناس بفرستید در کانال قرار میدم🙂
سلام خسته نباشید کانالتون خیلی عالی هست ولی جرا این متن رو گذاشتین 💫یا صـــاحب الـزمــان💫: -نسلۍ‌هستیم‌ڪہ‌طرف‌توۍ پرو‌فایلش‌نو‌شتہ‌آرزو‌مہ‌بشم‌شهید‌گمنـٰام‌ اَزاون‌طَرف‌هم‌توۍ‌کـٰانـٰالش‌زده‌ڪُپۍ‌ بـدون‌ذِڪر‌منبع‌راضۍ‌نیستم:/! ..!!؟؟ در صورتی که زیر رمان های خودتون نوشته شده کپی رمان بدون ذکر منبع و حذف نویسنده که حرام است لطفاً جواب بدین _____ سلام علیکم تشکر تلنگرانه‌ رو یکی از ادمینا گذاشتن🙂 و اینکه چون رمانی که از یه کانالای دیگه اجازه گرفتیم و گفتن که اگه لینک و ذکر منبع پاک بشه حرامه و ما نمی توانیم پاک کنیم 🌿
خب‌⁶²⁵شدیم😊
شماره‌معکوس🙂🌿