💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗
💗🌸💗
🌸💗
💗
عشق پاکــ🌱
#پارت۵۶
محسن از دور داشت میومد سمت ما رسید کنارمون و مامان رفت جلو
_چیشد خاله ماشینو کجا گذاشتی؟
_خیلی شلوغه ماشینو گذاشتم اخر خیابون فقط بعد خرید باید برم ماشینو بیارم اینجا
محسن کنار خاله ایستاده بود و مامان کنار خاله و منم کنار مامان ایستاده بودم
وارد مجتمع شدیم خیلی شیک و بزرگ بود
_حسنا جان خاله اول بریم طلا بخریم یا لباس؟
_نمیدونم خاله فرق نداره
محسن رو به مامانش گفت
_اول بریم لباس بخریم برا طلا میریم مغازه همون رفیقم که انگشترو خریدیم
_عه اره راستی باشه
بعد از کلی گشتن مغازه ها چشمم خورد به یه مانتوی خیلی قشنگ که رنگش صورتی بود و گلای ریزی روی استیناش کار شده بود و مروارید داشت خیلی مانتوی قشنگی بود
_مامان این مانتو قشنگه؟
خاله برگشت طرفم و گفت
_کدوم عزیزم؟
مانتو رو با دستم نشون دادم
_اره خیلی قشنگه
محسن و مامان هم تایید کردن و وارد مغازه شدیم
فروشنده خیلی حجاب بدی داشت جوری که اصلا هیچی سرش نبود و یه اهنگ بلند هم گذاشته بودن
بیشتر از همه نگران محسن بودم که تا وارد مغازه شدیم سرشو انداخت پایین و بی قرار بود
اروم به خاله چیزی گفت و اومد نزدیک من
_حسنا خانم من میرم بیرون شما خرید بکنید من همینجا بیرون ایستادم
خیلی از این کارش خوشم اومد لبخندی زدم و گفتم
_چشم
#نویسندگی_منتظر۳۱۳ ✍🏻
کپی رمان بدون ذکر منبع و حذف نویسنده حرام است🔥
•--------࿐✿࿐---------•
@romane_mazhaby
💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗
💗🌸💗
🌸💗
💗
عشق پاکــ🌱
#پارت۵۵
کیفمو برداشتم و سریع از پله ها رفتم پایین برای اخرین بار خودمو توی ایینه راهرو نگاه کردم
خب خداروشکر همه چی خوبه کفش هامو برداشتم و رفتم بیرون
اقا محسن به ماشین تکیه داده بود و مامان و خاله هم توی ماشین نشسته بودن
_سلام ببخشید منتظر موندید!
_سلام خواهش میکنم بفرمایید. داخل ماشین تا بریم
سوار ماشین شدم و راه افتادیم بعد از چهل دقیقه توی راه موندن بالاخره رسیدیم جلوی مجتمعی بزرگ و شیک
_خب مامان جان من ماشینو پارک میکنم شما پیاده بشید تا بیام!
_باشه عزیزم
همه از ماشین پیاده شدیم و با خاله و مامان کنار مجتمع ایستادیم تا محسن بیاد
_حسنا انگشترت دستت نیست؟!
دست چپمو از زیر چادر بیرون اوردم و نشون خاله دادم
_چرا خاله جان دستمه این دستم زیر چادرم بود
_اها خب ترسیدم گفتم نکنه یادت بره بندازی تو دستت هیچ وقت از دستت در نیار یا اگه اوردی سریع دستت کن
لبخندی دندون نما زدم
_چشم
_چشمت بی بلا عزیز دلم
گوشی خاله زنگ خورد خاله دستشو توی کیفش کرد و گوشیشو پیدا کرد
_سلام عزیزم ما همینجا جلوی مجتمع ایستادیم بیا جلو میبینی ما رو
مامان رفت کنار خاله ایستاد
_محسن بود؟!
_اره میگه جا نبوده ماشینو آخر خیابون پارک کرده داره خودش میاد
#نویسندگی_منتظر۳۱۳ ✍🏻
کپی رمان بدون ذکر منبع و حذف نویسنده حرام است🔥
•--------࿐✿࿐---------•
@romane_mazhaby
💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗
💗🌸💗
🌸💗
💗
عشق پاکــ🌱
#پارت۵۴
ساعت پنج و نیم شد بلند شدم و رفتم پایین تا صبحانه بخورم
_سلام عزیزم بیدار شدی؟ میخواستم بیام صدات کنم
_سلام صبحتون بخیر بله بیدار بودم خوابم نبرد
_چرا پس؟
_نمیدونم خوابم نبرد
_باشه بیا چایی بخور
کنار مامان نشستم و صبحانمو خوردم
_حسنا پاشو برو علی رو صدا کن باید بره مدرسه خودتم اماده شو الان باید بریم
_چشم
از سر میز بلند شدم و رفتم در اتاق علی
_داداشی پاشو عزیزم باید بری مدرسه
_حال ندارم برم من نمیرم امروز
_عه پاشو دیگه
_نمیخوام
_پاشو دیگه اگه بری قول میدم برات یه کادو قشنگ بخرم
چشماشو سریع باز کرد و با خوشحالی گفت
_قول میدی؟!
_اره عزیزم پاشو
_چشم
_افرین عزیز دلم
علی از تختش بیرون اومد و رفت پایین رفتم توی اتاقم و حاضر شدم
صدای زنگ در اومد سریع کش چادرمو روی سرم انداختم
_حسنا مامان بیا اقا محسن و خاله اومدن
_چشم اومدم
#نویسندگی_منتظر۳۱۳ ✍🏻
کپی رمان بدون ذکر منبع و حذف نویسنده حرام است🔥
•--------࿐✿࿐---------•
@romane_mazhaby
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗
💗🌸💗
🌸💗
💗
عشق پاکــ🌱
#پارت۵۷
خاله رو به خانم فروشنده کرد و گفت
_سلام خانم خسته نباشید این مانتو صورتیه سایز دخترم دارید؟
خاله به من اشاره کرد
_ببینمت عزیزم چادرتو باز کن
جلوی چادرمو باز کردم
_بله بزارید ببینم
رفت سمت مانتو و اومد طرفم
_بیا عزیزم همین یه سایز کوچیکو ازش دارم که فکر کنم بهت بخوره بپوش ببین چطوریه!
مانتو رو ازش گرفتم و رفتم توی یکی از اتاقای خالی و پوشیدمش
از توی ایینه نگاه کردم چقدر بهم میومد قشنگ همه چیزش اندازه بود
_پوشیدی خاله؟!
_بله پوشیدم
_پس درو باز کن تا ببینم چطوریه
در اتاقو باز کردم مامان و خاله نگاه کردن
_مبارکت باشه عزیز دل مامان خیلی بهت میاد!
_ممنون مامان جونم
خاله هم گفت خیلی قشنگه بیرون رفتن مانتو رو عوض کردم و لباسای خودمو پوشیدم و چادرمو سرم کردم رفتم بیرون
بعد از حساب کردن مانتو از مغازه اومدیم بیرون و رفتیم بقیه خریدا رو کردیم
تقریبا ظهر بود که همه خریدا تموم شد
#نویسندگی_منتظر۳۱۳ ✍🏻
کپی رمان بدون ذکر منبع و حذف نویسنده حرام است🔥
•--------࿐✿࿐---------•
@romane_mazhaby
{عـــاشــــقان ظـــهور}[³¹³]
دنیای منی حسین:)
دوباره رو سیاهی شد نصیب من ارباب💔😔
{عـــاشــــقان ظـــهور}[³¹³]
دنیای منی حسین:)
دم غروب وقت دعا رو میکنم به کربلا دست روی سینم میزارم 🥀
سلام میدم به کربلا💔😔
{عـــاشــــقان ظـــهور}[³¹³]
دنیای منی حسین:)
https://harfeto.timefriend.net/16548448623247
نظری برای مداحی امشبمون دارید بفرمایید
متن دلتنگی هم برای امام حسین دارید در ناشناس بفرستید در کانال قرار میدم🙂
#پیام_شما
سلام خسته نباشید کانالتون خیلی عالی هست ولی جرا این متن رو گذاشتین 💫یا صـــاحب الـزمــان💫: #تلنگࢪانه #تبآهیــآٺ -نسلۍهستیمڪہطرفتوۍ پروفایلشنوشتہآرزومہبشمشهیدگمنـٰام اَزاونطَرفهمتوۍکـٰانـٰالشزدهڪُپۍ بـدونذِڪرمنبعراضۍنیستم:/! #میدونےداࢪۍجلوۍامࢪبهمعࢪوفونهےازمنڪࢪࢪومیگیری..!!؟؟ در صورتی که زیر رمان های خودتون نوشته شده کپی رمان بدون ذکر منبع و حذف نویسنده که حرام است لطفاً جواب بدین
_____
#پیام_ما
سلام علیکم تشکر تلنگرانه رو یکی از ادمینا گذاشتن🙂
و اینکه چون رمانی که از یه کانالای دیگه اجازه گرفتیم و گفتن که اگه لینک و ذکر منبع پاک بشه حرامه و ما نمی توانیم پاک کنیم 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به همسایه (مبتلا به حرم)
@Mobtala_Be_Haramm