eitaa logo
{عـــاشــــقان ظـــهور}[³¹³]
843 دنبال‌کننده
23هزار عکس
10.2هزار ویدیو
201 فایل
•《﷽》• ❀حࢪف‌دلٺ‌ࢪابگوبێ‌آنڪہ‌ڪسےهویٺت ࢪابشناسڊ↯♥️ https://abzarek.ir/service-p/msg/1664157 ❀پاسخ ڼأشڹٲسمون📮⛱↯ ❥ @Nashenas_Zohor ❀شرایط‌وٺبلیݟاٺ↯💰 ❥ @Sharayet_Zohor ❀﴿ڪانال‌وقف‌ِآقامون امام زمانه🫀🙂﴾ ⁅ᗘ@Asheghan_zhoor
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗 💗🌸💗 🌸💗 💗 عشق پاکــ🌱 ۱۲۰ _ناهار آماده است بلند شو بریم غذا بخوریم _باشه الان میام _پس من میرم کمک شما بیا _باش! رفتم بیرون سفره چیده شده بود و همه نشسته بودن سر سفره نگاهی به خاله کردم و گفتم _واای شرمنده خاله همه زحمت ها هم افتاد گردن شما! _نه عزیزم این چه حرفیه کدوم زحمت بیا بشین خسته شدی _چشم محسن هم از اتاق اومد بیرون و سلام کرد و نشست سر سفره غذا رو خوردیم.و همه کمک هم سفره رو جمع کردیم و محسن نزاشت کسی ظرف ها رو بشوره هرچی اصرار کردم برم کمکش نزاشت و تنهایی همه ظرف ها رو شست!:)) زندایی و زن عمو ها خداحافظی کردن وبا محسن و مامان و خاله ازشون تشکر کردیم و رفتن مامان و فاطمه هم گفتن که دیگه خستن و میخوان برن بابا داره میاد دنبالشون نگاهی به محسن کردم و گفتم _محسن! _جانم؟! _انقدر خونمون قشنگ شد :)) _خیلی دلم میخواد ببینم چطوری شده! :» _بریم ببینی؟ _بریم! با محسن رفتیم تا محسن بالا رو ببینه راه رفت و آمد خونمون از خونه خاله اینا جداس! محسن کلید انداخت روی در و درو باز کرد و از پله ها رفتیم بالا به پله آخر که رسید گفتم _عه عه نداریما! برگشت و گفت _چی نداریم!؟ _نشد دیگه هرچیزی یه آدابی داره اقا محسن خان! خندید و گفت _چه آدابی؟ _اِهِم اِهِم عرضم خدمتتون که استادمون یادمون داده وقتی خونه نو درست میشه چشم عروس خانمو میبندی تا خونه رو یهو ببینن! _خب عروس خانم که خونه رو جا یه بار صدبار دیدن! _خب الان نوبت اقا دوماده که این آداب رو رعایت کنه! ۳۱۳ ✍🏻 کپی رمان بدون ذکر منبع و حذف نویسنده حرام است🔥 •--------࿐✿࿐---------• @romane_mazhaby
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗 💗🌸💗 🌸💗 💗 عشق پاکــ🌱 ۱۲۱ _چشم!:) حالا ادابش چیه؟ _خب چشماتو ببند تا بگم محسن چشماشو بست و درو نصفه باز کردم و گفتم _تا نگفتم چشمتو باز نکنیا؛! _باشه استاد! _آفرین پسرم درو باز کردم و دست محسنو گرفتم و آوردمش وسط پذیرایی و گفتم _خب حالا باز کن محسن چشماشو باز کرد و با ذوق همه جا رو نگاه کرد و گفت. _وااای حسنا چقدر اینجا قشنگ شدههه! _جدی؟ :) _اره خیلییی رفت و توی اتاقا رو دید مخصوصا از اتاقی که مخصوص مطالعه بود بیشتر خوشش اومد گفتم _خب اقا محسنه ذوق کردن بسه بیا که برات کار دارم! خندید و گفت _هعییی هنوزم میخوای از کارگر بنده خدا کار بکشی؟! _اووو کارگر بنده خدا تازه اولشه اینا که چیزی نیست _چشم درخدمتم چیکار کنم؟! _تلویزیونو وصلش کن! _چشمم! محسن مشغول درست کردن تلویزیون شد و منم کمکش کردم بالاخره نصبش کرد و درست شد! نگاهی به محسن کردم و گفتم _نه بابا دمت گرم اقا محسن! نگاهم کرد و عرق روی پیشونیشو پاک کرد و گفت _قربان حسنا خانوم! _خدانکنه! :)) ۳۱۳ ✍🏻 کپی رمان بدون ذکر منبع و حذف نویسنده حرام است🔥 •--------࿐✿࿐---------• @romane_mazhaby
6پارت از رمان (عشق پاک)🌿✨ ۲پارت جبرانی هست
{عـــاشــــقان ظـــهور}[³¹³]
کاری کردی.....💔
چشــم امیــد نـدارم... به کسی غیــر حسـین💔
خانوم سه ساله ضمانت منو بکن💔😔
{عـــاشــــقان ظـــهور}[³¹³]
سلام امام حسین من💔🥀
آقاامـٰام‌حُسین.. مُحرَمِت‌دارِھ‌نَزدیڪ‌میشِہ‌وحالا تَمام‌دَغدَغہ‌ام‌این‌شُدھ‌، این‌اَربَعین‌ڪَرب‌وبلامیبَرۍمَرا💔؟
هفته دیگه کیا کربلان؟💔 کیا هیئت هستن😭
در امار 777پرداخت داریم زیادمون کنید🙃🌹 @ARARARAR0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا