eitaa logo
{عـــاشــــقان ظـــهور}[³¹³]
876 دنبال‌کننده
23هزار عکس
10.2هزار ویدیو
201 فایل
•《﷽》• ❀حࢪف‌دلٺ‌ࢪابگوبێ‌آنڪہ‌ڪسےهویٺت ࢪابشناسڊ↯♥️ https://abzarek.ir/service-p/msg/1664157 ❀پاسخ ڼأشڹٲسمون📮⛱↯ ❥ @Nashenas_Zohor ❀شرایط‌وٺبلیݟاٺ↯💰 ❥ @Sharayet_Zohor ❀﴿ڪانال‌وقف‌ِآقامون امام زمانه🫀🙂﴾ ⁅ᗘ@Asheghan_zhoor
مشاهده در ایتا
دانلود
زیادموووون کنید در آمار ۲۹۰شاد صورتی رامیزارم پس بجنبید😍
⁅ᗘ@ARARARAR0ᗛ⁆ ༼༜عاشقان ظهور༜༽
⁅ᗘ@ARARARAR0ᗛ⁆ ༼༜عاشقان ظهور༜༽
⁅ᗘ@ARARARAR0ᗛ⁆ ༼༜عاشقان ظهور༜༽
⁅ᗘ@ARARARAR0ᗛ⁆ ༼༜عاشقان ظهور༜༽
⁅ᗘ@ARARARAR0ᗛ⁆ ༼༜عاشقان ظهور༜༽
⁅ᗘ@ARARARAR0ᗛ⁆ ༼༜عاشقان ظهور༜༽
⁅ᗘ@ARARARAR0ᗛ⁆ ༼༜عاشقان ظهور༜༽
چرا لف میدین اخه؟😭😢😞
قبل از خواب .. دستتو بزار رو سینت ..🙂 یه سلام بده به ارباب👀💕 یه دیقه هم نمیشه ..!!👐 ✨🌱[السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ]🌱✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به یه ادمین فعال نیازمندیم @Syahshej جهت ادمین شدن به آیدی زیر پیام دهید
سلام دوستان گلم از امروز رمان جدید ارسال میشه روزی پنج پارت امیدوارم خوشتون بیاد
رمان شماره:8✨💫 نام رمان:دختر بسیجی🌸🍃 نام نویسنده: بانو اسماء مومنی تعداد قسمت ها:248 با ما همراه باشید🙃
🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙 ❤️﷽❤️ 🍃 💞 دختر بسیجی 💞 ما شین رو تو ی پارکینگ بزرگ برجی که بخش اداری شرکت توش قرار داشت پارک کردم و به طرف آسانسور قدمای بلند برداشتم. حسابی از کار بابا که بدون مشورت با من نیروی جدید برای بخش اداری استخدام کرده بود عصبی بودم و می خواستم زود تر نیروها رو ببینم و بهشون بفهمونم که همه کاره ی این شرکت منم و اونا باید فقط باید با اجازه من استخدام بشن و کارشون رو شروع کنن. تو ی آسانسور وایستاد م و دکمه ی طبقه ی دهم رو زدم. هنوز هم صدای عصبی بابا ت وی گوشم میپیچید که گفته بود اگه می خوام تو ی ِسمَتم باقی بمونم نباید کسایی رو که او استخدام کرده اخراج کنم. با ر سیدن به طبقه ی دهم، کلافه وعصبی در آسانسور رو باز کردم و ازش خارج شدم ولی همین که یه قدم برداشتم و خوا ستم به سمت دفتر برم، محکم به کسی خوردم و از حرکت وایستادم. دختر چادری ا ی که بهش خورده بودم، در هما ن حال که مشغو ل جمع کردن برگه های ولو شده ر وی زمین بود سرم غر زد : _آقا حواستون کجاس؟ این چه مدل راه رفتنه ؟ این دختر بد موقع ای رو برای غر زدن انتخاب کرده بود! چون اولا من اهل معذرت خواهی نبودم و دوما انقدر عصبی بودم که دلم می خواست همونجا خفه اش کنم به خصوص او که محجبه بود و من عجیب با این جور آدما دشمن بودم. رو بهش با عصبانیت غریدم:خواستی یه گوشه وایستی تا نخورم بهت! او که حالا برگه ها رو جمع کرده بود درست سر جاش وا یستاد و گفت: واقعا که... ! 💕 ... 🕊به قلم بانو اسماء مومنی🕊 🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙