eitaa logo
{عـــاشــــقان ظـــهور}[³¹³]
866 دنبال‌کننده
23هزار عکس
10.2هزار ویدیو
201 فایل
•《﷽》• ❀حࢪف‌دلٺ‌ࢪابگوبێ‌آنڪہ‌ڪسےهویٺت ࢪابشناسڊ↯♥️ https://abzarek.ir/service-p/msg/1664157 ❀پاسخ ڼأشڹٲسمون📮⛱↯ ❥ @Nashenas_Zohor ❀شرایط‌وٺبلیݟاٺ↯💰 ❥ @Sharayet_Zohor ❀﴿ڪانال‌وقف‌ِآقامون امام زمانه🫀🙂﴾ ⁅ᗘ@Asheghan_zhoor
مشاهده در ایتا
دانلود
ادیت کنید +اسمتون اگه اسمتون نباشه حذف میشید
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
فقط ۳نفرادیت کردن بقیه هم ادیت بکنن میخوایم بریم راند بعد
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
ریحانه بانو😍😊
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
سیده یکتا حسینی
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
اسمای قشنگتون❤️ سیده یکتا😍 حدیث💓 یگانه سادات☺️ ریحانه بانو🙂 خادم الزینب😊 راند بعد
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂😐🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂 تفاوت روپیدا کن وایموجی شوبفرست
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
اسمای قشنگتون❤️ سیده یکتا😍 حدیث💓 یگانه سادات☺️ ریحانه بانو🙂 خادم الزینب😊 راند بعد
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
....................چند تاست
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
1نفر اخرحذف ❌
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
سیده یکتا حدیث یگانه سادات ریحانه بانو راند بعد
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
خادم الزینب ❌
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
چی تودستشه کتاب دفترچه دوربین
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
فقط ۳نفراول میرن راند ۵که فیناله
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
سیده یکتا حدیث ریحانه بانو میرن فینال
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
هرکی زودترگفت چنل عالیه
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
برنده مون کسی نیست جز☺️ جز😁 جز😍 جز😚 حدیث جان عزیزم بیاپی وی گلم❤️😘
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
رضایت برنده خوشگلمون❤️❤️
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
دخترابیاین‌داخل‌لینک‌ناشناس‌صحبت‌کنیم‌ 😉😉 اگه‌نظریاانتقادیادرخواستی‌دارین‌لطفا‌ محترمانه‌مطرح‌کنیدماباکمال‌میل‌پاسخگوهستیم ❤️❤️ بگوعزیزم‌میشنوم 👂👂 👀👀 بیااینجا👇👇 https://harfeto.timefriend.net/16288878931266
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
دختران بهشتی 👧🙋‍ دنیایی سرشار ازچالش‌و‌پست‌و..های‌چادری👒👒🙋 ورودآقایان‌ممنوع🚫🛇 🏳🏳🏁🏁 همزمان با مناسبت ها پست و استوری های جدید گذاشته میشود👌👌 و..چالش های زیبا (دنبال کنید 🌸دختران🌸 ) (بپیوندید 🌷دختران🌷) @ARARARAR0 https://eitaa.com/ARARARAR0
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈پنجاه و چهارم✨ فقط میخواستم آروم بشم... حال همه داشت منقلب میشد.😭😢محمد به امین اشاره کرد که منو ببره. امین هم به سختی منو از محمد جدا کرد و برد تو اتاق. روی مبل نشستم.امین هم کنارم نشست. سعی میکرد آرومم کنه ولی من مثل بهت زده ها،هیچ کاری نمیکردم،فقط اشکهام جاری بود.😥😢حال خودمم نمیفهمیدم. رو تحمل میکردم... بدون اینکه به امین توجه کنم بلند شدم و ✨نماز✨ خوندم. برای خودم روضه✨💚 گذاشتم و فقط گریه کردم.😭✨یک ساعت طول کشید تا حالم بهتر شد. تمام مدت امین پیش من بود.محمد در زد و اومد تو.رو به روی من نشست. -ضحی مدام سراغتو میگیره.😒 -الان میام داداش.😔 -زهرا😊 نگاهش کردم. -مثل قوی باش. چشمشون به توئه.وقتی تو خوب باشی، همه خوبن.وقتی حالت بد میشه، فکر میکنن خبریه که حتی زهرا هم حالش بده. -چشم داداش.خیالت راحت.😊😢 نگاهی به امین کرد و رفت سمت در.برگشت و گفت: _خانومم و خانواده ی پدرخانومم اومدن.زودتر بیاین.😊 از سر سجاده بلند شدم و روسری و چادرمو مرتب کردم.از آینه دیدم امین داره نگاهم میکنه.👀💞بهش لبخند زدم و باهم رفتیم پیش مهمان ها. با خوشرویی و شوخی با همه رفتار میکردم.امین تمام مدت حواسش به من بود.حرکات و رفتار منو زیر نظر داشت. حتما براش عجیب بود زهرایی که اونطور گریه میکرد چطوری میخنده. محمد موقع رفتن همه رو به من سپرد و منو به امین.الان دیگه امین معنی حرفش رو خوب میفهمید.☝️ با هر جان کندنی بود محمد رفت... مریم و ضحی و رضوان پیش ما موندن. امین آخرین نفری بود که رفت... مثل همیشه شب سختی بود.😣حضور رضوان 👶🏻نوزاد که نیاز به مراقبت و نگهداری مداوم داشت و ضحی که حالا خانوم شده بود و با وجود دلتنگی بهونه ی بابا نمیگرفت، شرایط بهتر از دفعات قبل بود ولی تو قلب بابا و مامان و مریم و من هیچ فرقی با سابق نداشت.😞😣 فردای اون روز هم امین اومد خونه ما. من و امین،ضحی👶🏻🌳 رو به پارک بردیم. امین گفت: _وقتی سوریه بودم،هر بار که باهات تماس میگرفتم،میگفتی حالت خوبه😒 و از کارهای روزانه ت میگفتی برام عجیب بود.با محمد و علی و بابا هم تماس میگرفتم تا از حال واقعی تو بپرسم.اونا هم میگفتن تو به زندگی عادی که قبلا داشتی مشغولی ولی معلومه که چیزی فرق کرده.😐یه بار که خیلی پاپی علی شدم،گفت زهرا هر غصه ای داشته باشه توی .خیلی حرفشو نفهمیدم.تا دیروز که...😔 ادامه دارد...
۱۳ شهریور ۱۴۰۰