فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕗💕
🍃
#قرار_عاشقی
#حتماببینید
°😰°خسته و درمانده ام
°😪°از همه جا رانده ام
°😢°قافله ے زائرا رفته و جا مانده ام
#السلام_علیڪ_یاعلےبن_موسےالرضا
#دلم_تنگته💔
💕 @asheghaneh_halal
🕗🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🍃
🍃
#آقامونه
همه درگیر استعفای ظریف شدیم😐 ،
سربازان جبهه حق به دیدن رهبری اومدند😊😍 .
🍃 @asheghaneh_halal
🌼🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_پنجاه_ودو ♡﷽♡ _خب الحمدالله تا باشه از این درگیری ها _ممنونم امی
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_و_پنجاه_وسه
♡﷽♡
ابوذر گازی به فلافلش میزند و میگوید:این روزا غذای آدمیزادی خوردن شده یه معظل زهراجان!
سوسیس نخور عزیزم! از همه این ساندویچا باز این بهتره لا اقل ریشه گیاهی داره!نخریدم چون
به فکر سلامتی شما بودم بانو!
زهرا اینبار هیجان زده به ساندویچش نگاه میکند و می اندیشد چه طعم عاشقانه و نابی خواهد
داشت این ساندویچ!
ابوذر نگاهی به ساعتش میکند و به زهرا میگوید:زهرا جان جمع و جور کن به حاج صادق قول دادم
قبل از شش برسونمت!
زهرا واقعا دلش نمیخواست از کنار ابوذر جم بخورد اما احترام پدرش واجب تر از این حرفا بود.
بعد از رساندن زهرا بود که شماره مهران را گرفت...قرار گذاشت تا یک ساعت دیگر مغازه
باشد.کنار مغازه نگه داشت .شیوا داشت حساب کتاب میکرد.
_سلام خانم مبارکی.
شیوا سرش را بلند کرد و با لبخند جوابش را داد:سلام آقای سعیدی
یک تو سری به دلش زد که نزدیک بود اعتراف کند چقدر دلش تنگ مرد روبه رویش بود.
ابوذر کمی این پا و آن پا کرد و بعد به شیوا گفت: خانم مبارکی...
شیوا دوباره نگاهش را به ابوذر دوخت:بله...
_یه لحظه لطفا میشه بیاید اینجا بشینید؟
شیوا کنجکاو نگاهش کرد و از پشت ویترین بیرون آمد و روی صندلی روبه روی ابوذر
نشست:بفرمایید...
ابوذر سرش را به زیر انداخت و گفت: میخواستم در خصوص موضوعی باهاتون صحبت کنم...که
خب خیلی توش تجربه ندارم...
شیوا کنجکاو تر پرسید:چیزی شده؟
_بهش تو اصطلاح عامیانه میگن امر خیر!
ضربان قلب شیوا شدت گرفت:میشه واضح تر بگید؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_پنجاه_وسه ♡﷽♡ ابوذر گازی به فلافلش میزند و میگوید:این روزا غذای آد
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_و_پنجاه_وچهار
♡﷽♡
ابوذر نفس عمیقی کشید و گفت:من خیلی مقدمه چینی بلد نیستم! خب راستش اینه که یکی از
دوستان من چند وقتیه که حس میکنه علاقه ای به شما پیدا کرده و خواسته من واسطه بشم و از
شما اجازه بگیرم برای خواستگاری!
شیوا مات مانده بود. باورش نمیشد!این دیگر چه معادله ای بود که خدا برایش طرح کرده بود؟
ابوذر پرسید:نظرتون چیه؟
شیوا قدری به خودش مسلط شد و گفت:آقا ابوذر من ...بهشون بگید جواب من منفیه!
_شیوا خانم شما که هنوز ندیدنشون!خب لا اقل بزارید باهاتون صحبت کنه بعد نظرتونو بگید.
_مسئله شخص ایشون نیست!من قصد ازدواج ندارم نه ایشون نه هیچ کس دیگه...دلیلشم
خودتون میدونید....
_من هیچی نمیدونم شیوا خانم
شیوا بغضش را قورت دادو گفت:در جوونمردی شما شکی نیست.ولی گذشته که فراموش
نمیشه!میشه؟
ابوذر جدی گفت:شما دارید در مورد کدوم گذشته حرف میزنید؟من که چیزی یادم نمیاد.
شیوا با بغض تلخندی میزند.او ابوذر بود و جز این هم از او انتظار نمیرفت. خودش را زده بود کوچه عمر چپ تا شیوا را از آب شدن نجات دهد!مردانگی کوران میکرد در وجودش که اینطور هوای حجالت شیوا را داشت!
شیوا با همان صدای لرزان گفت:بیایید و بگذرید آقا ابوذر.
_من کاره ای نیستم که بگذرم یا نگذرم!
من فقط میگم یکم بیشتر فکر کنید....
شیوا با خود اندیشید نه گفتن به آن رفیق ندیده خیلی راحت تر از حرف روی حرف ابوذر آوردن
است...سرش را پایین گرفت و با شرم گفت:پس هر جور شما صلاح میدونید!
ابوذر لبخندی زد و از جایش بلند شد:تصمیم عاقلانه ای بود شیوا خانم!رفیق من نه یکی دیگه!به
ازدواج جدی فکر کنید.آینده شما نباید فدای گذشتتون بشه!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_پنجاه_وچهار ♡﷽♡ ابوذر نفس عمیقی کشید و گفت:من خیلی مقدمه چینی بلد
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_و_پنجاه_وپنج
♡﷽♡
شیوا نتوانست حریف اشکهایش شود.قطره ای فرو ریخت و در دل زمزمه کرد:همه مثل تو مرد
نیستن ابوذر!
صدای ابوذر را شنید:الان منتظره باهاتون حرف بزنه اجازه هست؟
شیوا تنها سری به نشانه ی تایید تکان داد و ابوذر خندان از مغازه خارج شد!شیوا حس کرد این روزها چه راحت میتواند حسرت نخورد!چه راحت تر از گذشته میتواند ابوذر را مثل یک برادر ببیند!
مثل جان کندن بود تغییر این حس ولی نشدنی نبود!
در ماشین که باز شد مهران بی مقدمه پرسید:چی شد؟
ابوذر بلند خندید:چه هولی تو!
_میگم چی شد ابوذر؟
ابوذر نفسی کشید و با آرامش گفت:قبول کرد باهات حرف بزنه!
مهران هیجان زده گفت:راست میگی؟خیلی آقایی ابوذر...خیلی
حتی خودمهران هم فکر نمیکرد روزی متوسل ابوذر شود تا بخواهد با دختر همکلام شود. رز قرمز
را از روی داشبورد برداشت و یقه اش را مرتب کرد.ابوذر با اشاره ای به رز قرمز کرد و گفت:مگه
داری میری سر قرار با نامزدت!؟
مهران ابرویی بالا انداخت و گفت:ببین تو اصلا به اوصول دلبری آگاه نیستی من نمیدونم خانم
صادقی چطور بهت بله داده؟
لبهای ابوذر کج شد و گفت:الان یعنی تو خیلی دلبری؟
مهران بادی به غبغبه انداخت و گفت:من الان درست مثل یه جنتلمن دارم رفتار میکنم!
ابوذر خندید و لا اله الا اللهی گفت و بعد ضربه آرمی به شانه مهران زد و گفت:ببین آدم باید ذاتا
جنتل من باشه!!!مردونگی همچین از وجودش تراوش کنه!وگرنه بااین شاخه گل و چهارتا لفظ
قشنگ و مامانی بونجول من جنتل من نمیشه!
مهران بروبابایی میگوید و پیاده میشود.ابوذر در دل دعا میکند آخر این ماجرا ختم به خیر شود.هر
دو آنها برایش مهم و عزیز بودند.
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #دورهمے (28) 97/12/9 پنجشنبــه #چگونه_یک_نمازخوب_بخونیم 😍 🍃🍒
🍃🍒
#دورهمے (29) 97/12/10
جمعــه
#چگونه_یک_نمازخوب_بخونیم 😍
🍃🍒
🍃🍒
سلام علیڪم 😊✋
حالتـــون چطـــوررره ؟
عاااالے نباشیـــد شڪ میڪنم😅
براے یه دورهمے توپ اونم روز جمعه
آماده این؟؟
بزن بریـــم😁
بسمڪ یااللـــه
🍃🍒
🍃🍒
دیشب یادتونه موضوعو باچے تموم ڪردیم؟؟
اگه یادتون نیس یه نگاه گذرا بندازین
تایه مثال بزنیم براش😉
🍃🍒
🍃🍒
گفتیم که از نماز در نریم ڪه ادب بشیم
دیدین تو دهه شصتی ها معلم ها همیشه برای تنبیه کردن شاگردا چوب دستشون میگرفتن .بعضی شاگردا ازترس دستشون رو جمع میکردن ..😣
این بچه ها باچوب معلم ادب نمیشن
بعضیا هم همینطورن
نماز براشون تلخِ ،وقتی میخوان نماز بخونن روحشون درمیره😬
🍃🍒
🍃🍒
وقتی به نماز ایستادے
تادیدے خسته شدےومیخوای
ازنماز دربری😬
یه سبحان ربی العظیم و بحمده
دیگه بگو🖐
چقدر خداچوبش دردناکه؟؟
نترس،در نرو . دنبال شیرینی اش
نباش چون اگه دنبال شیرینیش باشی میگی هروقت شیرین بود میخونم.
تلخی رو بپذیر
شرط اینکه نماز به آدم ادب بده
اینه که بپذیریش👌
🍃🍒
🍃🍒
حال نداشتے،
محڪم پاشونمازتوبخون😎💪
اگه دیدےوضوتو تند تندمیگیرے
صبــرڪن،⛔️
وضــوتو از اول بگیــر،باخودت لج ڪن
اینو بهش میگن جهاد بانفس👊
جهاد بانفس اون هم تو نماز واقعا شیرینه😊
🍃🍒
🍃🍒
یڪے تونماز باخودش جهاد نمیڪنه
بعد میگه خدااا امام زمان مارو برسون
خب آقا ڪه بیاد توباید برے جهاد😕
تودو دقیقه برای خدا باخودت جهاد نمیڪنے
میخواے پا رڪاب حضرت جون بدے؟
🍃🍒
🍃🍒
البته آدم اگر
آقارو هم ببینه جون میده😍
اما تاوقت نذاریم براےنماز آقانمیاد
آقامنتظر نیس همه عالم خوب شن
آقامیگه شیعیان ما گناه نڪنن من زودتر میام👌
🍃🍒
🍃🍒
خب ،🙂
اثر اول نماز رو قبلا گفتیــم
چے بود؟؟🤔🤔🤔
اولش اینه ڪه تڪبر و غرورتو
دربرابر خدا خورد میڪنـــه🔨
ڪبریایے خدارو بهت تلقین میڪنه
🍃🍒
🍃🍒
عظمت خدا ڪه بیاد
عشق و پاڪے و طهارت
تودل 💚بوجود میـــاد
معرفت به خدا بوجود میاد
وهمه چے دنیا برای ادم عوض میشه
اگه دیدے هزارتادیوار جلوت گذاشتن .
وتونستے پشت دیوار
رو ببینی تعجب نڪن ❌
عظمت خداتودلت نشسته😇
🍃🍒
🍃🍒
یه سوال ⁉️
بنظرتون اول خداباید عظمت پیداڪنه یااینڪه غیر خدا ڪوچیڪ و حقیر بشه؟
درمورد این موضوع
فرداشب صحبت میڪنیم 😊
🍃🍒
🍃🍒
دوستــان دورهمی
امشب هم به پایان رسید
یادتــون نــره پیشنهاد ها نظرات و انتقادهاے شما قوت قلب همه خادماس
پس دست به ڪیبورد شیــد ونظر
خودتون رو به مابگین☺️👇
@fb_313
ان شالله مهــرتایید امام زمان به این دورهمی خورده باشه☺️
التماس دعای خیــر وفرج
شبتــون مهدوے پسنــد
یاعلے🖐
🍃🍒