eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
#ریحانه چـــ🍃ــــادرانــه : در کــوچہ ها ڪہ قدم مے زنــم، چــادرم با من حرف می زند❣ درد و دل میکنــد... عاشــ😍ــقانه می گوید... در چـ|♥️|ـادرها، رازها نهفته است🙈 #این_از_خاصیت_چادره😉 بانــوے ـخاصــ😇👇 [•🌸•] @Asheghaneh_Halal
(•🌴🌼🌴•) دل را چه بی‌بهانه سیه‌پوش می‌کنیم💔 هرهفته جمعه ندبه اگرگوش می‌کنیم🍃 هرجمعه با نگاه تو هم‌ عهد می‌شویم✌️ امّا دوباره، شنبه، فراموش می کنیم😔 @asheghaneh_halal (•🌴🌼🌴•)
[• #تیڪ_تاب📚 •] [•نام ڪتاب: تو شہید نمے شوے •] [•بہ روایت: احمدرضا بیضائے😍•] [•برشے از ڪتاب⇩ درخدمت ـباشیم😉👇 [•📖•] @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
[• #تیڪ_تاب📚 •] [•نام ڪتاب: تو شہید نمے شوے •] [•بہ روایت: احمدرضا بیضائے😍•] [•برشے از ڪتاب⇩ د
[• 📚 •] .•°زندگےنامہ‌شہید محمودرضابیضائے .•° جمعے از شیعیان مستضعف یڪے از ڪشور های منطقہ براے آموزش پیش او امده بودند.📚 توے محل ڪارش گفتہ بود🗣 بابت ساعت هایے ڪہ بہ آنها آموزش میدهد🕐حق‌التدریس‌ به حقوقش اضافه نڪنند. آموزش بہ آنها را وظیفه مےدانست.☺️ یڪے از همسنگرےهایش میگفت🗣 با اینڪہ بعضے از این مهمان ها گاهے ما را رعایت نمےڪردند،محمودرضا با رأفت و محبت با آنها برخورد مےڪرد.😍 یڪ بار یڪے از آنها از عینڪ محمودرضا خوشش آمد گفت بده بہ منــ.😎 با اینڪه قیمت زیادے داشت💴محمودرضا بلافاصلہ آن عینڪ را از روی چشم‌هایش برداشت و بہ او تقدیم ڪرد.🎁 من اعتراض ڪردم ڪہ چرا اینقدر بہ اینها بہا میدهے؟ گفت🗣 ما باید طورے با اینها برخورد ڪنیم ڪہ بہ جمہوری اسلامی علاقہ‌مند شوند.💚 ••کتاب تو شہید نمےشوے🙃 بہ روایت: احمدرضا بیضائے😍 درخدمت ـباشیم😉👇 [•📖•] @asheghaneh_halal
[• #قرار_عاشقی⏰ •] اے تهے دستان عالم سائل امداد تو✋∞ افضل الاعمال من یعنےسلام و نام تو💛∞ قبلہ دلہا به سمت مشہد تو مایل است∞ مسجدالاقصےایران است گوهرشاد تو✨∞ هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇 [•💛•] @asheghaneh_halal
🌹🍃🌹 سلاااام احوالتون چگونھ است؟!🤔•• هرگونھ است ، میخواهیم حالتان را بهتر کنیم😌•• چگونھ اش را اگر مشتاق تشریف دارین ، ساعت 23:00 تشریف بیارید به آدرس زیر 😎👇 🆔 : @Heiyat_majazi دیر نکنین ، نگرانتون میشم🤐•• . . . 🌹🍃🌹
#همسفرانه 》تسبیح به دورِدست 😍 》وچادربه سرش 🌙 》ماه است نظاره گر ☺️ 》به قرصِ قمرش 😢 》اےڪاش مرا یادڪند 😇 》بینِ قنوت،امشب 😌 》وسطِ نمازِ وَترِسحرش #تویےقرص‌قمرم😘 💚》 @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو|🐝° 👧{ این هَبته، هبته ے عفاف و حِداب بود. مامان و بابا هم لَفتَن بَلام این لوسلیو چادُلُ خَلیدن. 😇{و تَبَلُدِ آقا امام لِضا"ع" بهم هدیه دادند. آخه میدونے ایندولے حضلَته زهلا"س" و امام سَمان"عج"💚 ازم لاضی میسَند. 👸{ تازسَم بَقتے تاج بندگیه خدا لُ بزالَم سَلَم، همه با من سَبیهه فِلِشته ها 😍رَفتال میتُنند. ☺️|آفرین به شما فرشته زمینے. خدا حفظت کنه الهے عزیزدلم. انقده که ماه و خانوم شدے باید از این صورت ناز و معصومت🌸 عکس بگیرم. حالا آماده، یک، دو وَ سـہ، چیک📸. استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وچهل_ونه شاهرخ تسبیحش را توی جانماز گذاشت، جانماز را جمع کرد، بلند
🍃🍒 💚 -تا حالا آدم به دل به نشاطی من دیده بودید؟ کدوم خنگی روز قبل از امتحان پامیشه میاد پیک نیک؟! شاهرخ گفت: -تو! بعد دستش را به سمت علی که کنارش دراز کشیده بود دراز کرد و گفت: -ببخشید آقای پاکیزه! میشه از اینائی که یواشکی می خورن به ما هم بدی؟ علی دست کرد توی جیبش و سه تا خلال درآورد و به هر کدامشان یکی داد وگفت: - دیروز یکی از مریض هامون زیر عمل جراحی مرد! اولین باریبود که دستم به بدن یه مرده میخورد.دکتر به من گفت بخیش رو بزنم.تصورش رو بکن کله یه مرده که مغزش زیر دستته رو بخیه بزنی! تمام بدنم یخ کرده بود شروین که گویا از تصور همچین چیزی هم وحشت کرده بود گفت: - حتی فکرش هم تنم رو مور مور می کنه - چرا آدم ها اینقدر از مرده میترسن؟با اینکه هیچ آزاری نداره؟ شاهرخ فکورانه گفت: - شاید چون وقتی یکی می میره دیگه برای آدم غیر عادی میشه.انگار از یه دنیای دیگه شده باشه - شایدم چون یاد مردن خودت می افتی شروین دلش میخواست نظر جمع را درباره مردن بداند برای همین سوالی را که همیشه در ذهنش می چرخید پرسید: - به نظرتون اونور چه جوریه؟ علی همانطور که خلال دندانش را توی دهانش میچرخاند گفت: - فکر نمی کنم راحت بشه راجع بهش نظر داد ! - بستگی داره خودت بخوای چه جوری باشه!همونجوریه که تو میخوای شروین رو به شاهرخ که سرش کنار سرش بود گفت: - تو باید فیلسوف بشی! خب ایکیو همه دوست دارن خوب باشه! - اگه دوست داشته باشن خوب باشه کاری می کنن که خوب بشه! شاید احمقانه به نظر بیاد اما همینقدر ساده است.اگر من بخوام امتحانم خوب بشه میشینم درس میخونم نه اینکه مثل این آقا پاشم بیام اینجا تفریح بعدم بگم من میخوام بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وپنجاه -تا حالا آدم به دل به نشاطی من دیده بودید؟ کدوم خنگی روز قب
🍃🍒 💚 امتحانم خوب بشه.اگر اومدم معلومه ته دلم برام مهم نیست امتحانم چه جور میشه و فقط به زبون میگم میخوام خوب بشه - دیواری از ما کوتاهتر گیر نیاوردی رومون مثال بزنی؟ - تو چی هادی؟ نظری نداری؟ هادی که به نظر می آمد در فکر است گفت: - اونور فرقی با اینور نداره! اینجا هر جور باشی اونور هم همونجوری ... پس باید ببینی اینور چه جوری زندگی می کنی و چی برات مهمه. انور هم همین چیزایی رو که جمع کردی بهت تحویل میدن شروین دلش میخواست سوال کند اما ترسید.ترسید که اگر از شکیات درونش حرف بزند مسخره اش کنند برای همین چیزی نگفت و به گنجشکی که بالای شاخه درخت نشسته بود خیره شد. -تو فکری هادی! دارم فکرمی کنم ما زیر این درخت خوابیدیم اگه یهو یه پرنده ای بیاد و بالای سرمون بشینه و به کلش بزنه که گلاب به روتون یه سفر اروپا بره اونوقت ... با این حرف هادی همه نگاهی به شاخه های بالای سرشان کردند.درخت تقریبا لخت بود و اگر چنین اتفاقی می افتاد هیچ مانعی وجوود نداشت.یک دفعه همگی از جا پریدند. بعد نگاهی به هم کردند و از این ترس خنده شان گرفت. وقتی نشستند شاهرخ از دبه ای که همراهشان بود آب توی کتری ریخت و روی منقل گذاشت،خاکستر هارا جا به جا کرد تا آتش روشن شود بعد گفت: -ناهار که خوردیم بازی هم کردیم،الان چایی رو هم میخوریم. دیگه چه کار کنیم؟ شروین پرسید: –علی؟ اون کیفه که پشت ماشین مال توئه؟ -آره - بلدی بزنی؟ - نه! جزو دکور خونمونه! - می زنی؟ -بزنم؟ -بهتر از علافیه! شاهرخ گفت: -پاشو بیارش بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وپنجاه_ویک امتحانم خوب بشه.اگر اومدم معلومه ته دلم برام مهم نیست
🍃🍒 💚 علی بلند شد ورفت طرف ماشین.شاهرخ به هادی گفت: - بازم تو فکر پرنده هایی؟بی خیال... فوقش یکیشون مهمونمون میکنن دیگه هادی که توی افکار خودش بود گفت: - تو فکر بابامم. صبح که می اومدم خیلی حالش خوب نبود. نمی خواستم بیام اما اصرار کرد که به خاطر اون نمونم شروین پرسید: -مگه بهتر نشده؟ -نه، روز به روز ضعیف تر می شه. دیگه کم کم هوش و حواسش رو هم داره از دست میده! علی کیفش را آورد و تارش را بیرون کشید، کمی با سیم هایش ور رفت: - با اجازه آقا هادی! هادی گفت: - من برم یه زنگ بزنم خونه حال بابا رو بپرسم. شما راحت باشید بلند شد و همانطور که شماره می گرفت از جمع دور شد. علی آرام شروع کرد به زدن. آهنگ که تمام شد شروین گفت: - آهنگش آشنا بود! - دهه! کلی زور زدم خودش بشه تازه می گی آشنا بود؟ شاهرخ سرچرخاند -هادی کجاست؟ -اونا، اونجاست، داره میاد چهره هادی گرفته بود علی گفت: -چی شده پرفسور بالتازار؟ هادی لبخندی زد که همه مصنوعی بودن آن را فهمیدند. - چیزی نیست یه کم نگران بابامم - مگه اتفاقی افتاده؟ -نه، ولی خب وقتی ازش دورم نگرانم. آمپولهاش رو هم هنوز نزده! -می خوای بریم؟ -خودم می رم شما بمونید بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
[• #آقامونه😌☝️ •] ]• بـه هـر چیـزي⚡️ ]• ڪه روي آرم☺️ •[ در او روي «تـو»💚 •[ مےبیـــنم☝️ #سیف_فرغانے|✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(448)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
•••🍃••• #صبحونه شعـاع مهربانیت را😇 روز به روز زیادتــر ڪن📈 آنقدر ڪه😌 روزے بتوانــے💪 هَــمه را در آن جاے دهے:) آن وقت تا خدا فاصله اے نیستـ💚✋ #صبحتون‌بخیر‌ @Asheghaneh_halal •••🍃•••
#همسفرانه ز عشقــتــ❤️ بنــد بنــدِ این دلِــ💕 دیوانه می لــ⚡️ــرزد خــرابم میکنی اما... خرابی با تو می ارزد😉 #هوشنگ_ابتهاج✍ #خــرابتم😄 بھ وقت ـعاشقے😉👇 •°❤️•° @Asheghaneh_Halal
[• ღ •] \\💞 •💐•گاهے بجاے اینڪه به شوهرتون بگید دوستت دارم، بگید بهت افتخار میڪنم،چون براے مردها این جمله اثرش از جمله اولے بیشتره! این جمله با ساختار شخصیتے مرد متناسبه و نوعے حس اقتدار بهش میده! ☺️ \\💞 ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•🍹•] @asheghaneh_halal
..|🍃 ••|🕊نـفـوس قُدوسـے ✨خوشا بر آن نفوس قدوسے که قدم از این جهان ماده محدود فراتر نهاده و با مجردات نامتناهی عالم قدس درپیوسته اند ؛ رزقَنا الله تعالی !✨ : حکمـت الهـے صـــ82ــ •• @asheghaneh_halal •• ..|🍃
🌷🍃 #چفیه راهڪار این قضیه چیه؟! قضیه #شهادت ... اینو به من بگو چرا من #شهید نمیشم ...؟! میگه به من نگاهے ڪرد و گفت: راهڪارش اشڪه ... اشڪ ...! #اللهم‌ارزقنا‌شھادت‌فے‌سبیلڪ #شهدا‌را‌یاد‌ڪنیم‌باذڪرصلوات •🕊• @Asheghaneh_halal •🕊• 🌷🍃
#ریحانه ••☝️| یطــــورے ••| حجــاب کنیــن ••| تن رضــاخــان تو ••♨️| گــــــور بلــــــــرزه #ببینــم_چ‌میکنیــن😂 بانــوے ـخاصــ😇👇 [•🌸•] @Asheghaneh_Halal
🍃🕊🍃 #چفیه | #خادمانه |ختم صلوات امروز 🍃| هــدیـہ بہ شهید⇓ ❣| جوادتیمورے ظهور اتفاق می‌افتد ولی مهم این است که ما کجای این ظهور باشیم...! ارسال تعـداد #صلوات به آے دے😌👇 •🌷• @F_Delaram_313 تعداد صلواٺ ها •• ۱۷۱۴ •• هر روز میزبان یڪ فرشته😃👇 |❤️| @asheghaneh_halal 🍃🕊🍃
قربونت برم که عمریه منو تحمّل می کنی.mp3
6.2M
--- 💙💎 --- #ثمینه قربونت برم ڪھ عمریھ منو تحمل میکنۍ💔•• ناامید ازم شدۍ ، ولۍ بازم تفضل میکنۍ😞•• تا ڪھ خوب بشم ↯ بھ مادرت توسل میکنۍ😇•• #پیشنهاد_دانلود👌 #ڪربلایۍ_حسین_طاهرۍ🎤 --- 💙💎 @Asheghaneh_halal ---
[• #قرار_عاشقی⏰ •] نگاه من👀|.° بہ ضریح تو✨|.° یڪ جهان حرف استـ🌍|.° برای عرض ارادتــ✋|.° زبان نمیخواهم...💗|.° #آقاجان‌نگاهت‌خلاصہ‌ےدنیاست هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇 [•💛•] @asheghaneh_halal
--- 🌸🍃 --- #آقامونه هر ڪس در راه روشنگرۍ فکر مردم تلاش کند💡•• از یڪ انحرافۍ جلوگیرۍ کند ، از یک سوء فهمۍ مانع شود، چون در مقابل دشمن است جهاد است😎😇 #سخن_جانان💚 --- 🌸🍃 @Asheghaneh_halal ---
°🐝| |🐝° 🤔]بسا بیبینَم توثل، حانیہ دون مصدومه، پاطمه ،..... اینا ته همه‌سون دَفتَن مسهد. ☹️] پس من با تی باسی بُتُنم؟؟ 😔] دَلال بود من گُبّه باسم بخیه هم جوجه و موس و حلدوس باسن. 😠] فَلی اجه فاسه من سوداتی نیالن من می دونم و اونا. ☺️] گربه کوچولوی شیرین زبون غصه نخوریا . خاله دلارام بازی می کنه.😁😁 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
💖🍃 #همسفرانه ۞اُطْــلٌبـــٌ الْعِشْــقِ ۞ مِنَ الْمَهـــــْد ۞ِ اِلـــےتابِہ اَبــَـــد #حتمابهش‌عمل‌میڪنیم☺️💪 💖🍃 @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وپنجاه_ودو علی بلند شد ورفت طرف ماشین.شاهرخ به هادی گفت: - بازم ت
🍃🍒 💚 - منم باهات میام. فردا امتحان دارم یه کم زودتر برم بهتره شروین گفت: - ما هم که دیگه کاری نداریم! هم بازی کردیم هم غذا خوردیم دیگه امیدی نداریم بمونیم! بچه ها خندیدند. - اما دوست ندارم به خاطر من تفریحتون به هم بریزه شاهرخ بلند شد و گفت: - چه کار کنیم دیگه. مچاله رفیقیم. بیا چائیت رو بخور تا بریم وسایل را جمع کردند و ریختند توی ماشین ریختند. اول از همه علی پیاده شد و بعد هادی را نزدیک خانه رساندند. شاهرخ در حالیکه کش و قوس می آمد گفت: -روز خوبی بود! - اصلاً فکر نمی کردم رفیقات اینطوری باشن. برخلاف ظاهرشون شاد به نظر میان. اولین باری بود که بدون پارتی و جشن و سرو صدا احساس خوشحالی کردم - کسی که توی قلبش شاده برای شادی نیازی به بهانه نداره - ولی هادی یه جور خاصیه. علی برام قابل درک تره تا اون. مثلاً اون تلفنش! کاملاً معلوم بود که به خاطر تار زدن علی رفت. مگه آهنگ گوش دادن چه اشکالی داره؟! - هر کس صدائی رو که اون می شنوه می شنید دیگه نیازی به شنیدن آهنگ نداشت! - منظورت چیه؟ - به موقعش می فهمی! شروین ابرویش را بالا برد و ساکت شد. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒