eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
Asheghaneh_halal.mp3
3.73M
↓🎧↓ •| |• . . 🎙 باز دارد میرود چاهی بنا سازد علی .. مرد وقتی گریه دارد ، زود خلوت می کند !💔:) . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه‌_حضور 》 [ #قسمت_هجدهم ] مقابل در خانه مان توقف کرد و خ
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] _ راستی قبل سفرت یه سر هم به خونه مادر شوهرت بزن تو این ده روز اونجا نرفتی اصلا نفسم را با حرص بیرون دادم : چشم اونم میرم! حالا نه اینکه خیلی از خودش و خانواده ی با اصالتش خوشم می آید ! بعد یک سری سفارشات دیگر رفت تا به کار هایش برسد و من هم مشغول کار خودم شدم رفتن به خانه مادر نامزد عزیز را چه می کردم من ؟! دو چمدان را کنار در اتاق آماده گذاشته بودم ! دو هفته دیگر عید بود و خرید عید هم نرفته بودم که یک لحظه احساس کردم که چقدر کار نکرده دارم ، دستی به پیشانیم کشیدم و با یک فکری آنی به سارا و نورا زنگ زدم ، اول خرید عید ، عصر هم می روم خانه آنها برای مراسم زیبااااای خدا حافظی ! بعد خوردن ناهار با عجله آماده شدم ، در این هیاهوی عید دلچسب ترین نقطه اش همین خرید بود ، عین دانه های توت فرنگی میان دندان ، حوالی تابستان ! یک پاساژ را در نظر گرفتیم ، هر چند سارا هی اشاره می کرد که نورا برای چه آمده و من هم فقط شانه بالا می انداختم،دوست داشتم او هم حضور داشته باشد ، حوالی نورا انگار آرامش نفس می کشید! هر چند گه گاهی شال و چادر کیپ شده اش حرصم می داد اما رنگ روشن شالش به چشمان خوشرنگش می آمد ! یکبار کاش میشد فلسفه این پارچه مشکی بلند دلگیر را از او بپرسم ، مادر که جواب قانع کننده ای نداشت برایم ! مقابل ویترین مغازه ها قدم می زدیم و گاهی هم برای تماشای لباسی چند دقیقه ای می ایستادیم ! سارا می گفت ، مکان پروژه اش چسبیده تهران و برای عید و خرید بعدا هم می تواند بیاید ، نورا هم می گفت خریدش را کرده و فقط یک روسری کم دارد ! مقابل ویترین مغازه مانتو فروشی ایستادیم و بعد داخلش شدیم و به شوخی رو به هر دو گفتم : من حوصله انتخاب ندارم ، هر کدوم برید یه نمونه انتخاب کنید ببینم سلیقتون چطوره؟! هر دو بعد خنده سمت رگال های مختلف رفتند، بعد چند دقیقه با چند مانتو در دست بر گشتند . وارد اتاق پرو شدم و با دیدن مانتو ها خنده ام گرفت اولین چیزی که به چشم می خورد ، تفاوت زمین تا آسمان سلیقه هایشان می شد ! مانتو هایی که سارا آورده بود ، قد کوتاه و یک در میان جلو باز بودند اما مانتو هایی که نورا آورده بود ، قدشان بلند تر بود و دکمه داشتند. یکی یکی مانتو ها را تنم کردم ، یک مانتو از انتخابی های سارا و یکی دیگر از انتخابی های نورا را برداشتم،هر دویشان قشنگ بودند! یک مانتوی تقریبا بلند و شکلاتی رنگی که جان می داد همراه جوراب شلواری و کفش پاشنه بلند پوشید و دیگری مانتوی صورتی رنگی که کوتاه بود و تکمیل کننده تیپی اسپرت بود . بعد حساب کردنشان راهی شال فروشی شدیم . روسری قواره بلند طوسی رنگی برای مانتوی صورتی و شالی با طیف رنگی کرم و قهوه ای برای مانتوی بعدی ! نورا هم روسری قواره بلند فیروزه ای رنگی را انتخاب کرد ! بعد کمی خرید و گشتن و دقت من روی تفاوت هایی که میانمان بود راهی کافی شاپ موجود در طبقه اول پاساژ شدیم . اگر جایی لازم بود ما را دسته بندی کنند ، سارا یک طرف، نورا یک طرف و من درست وسط شان بودم ، گاهی با سارا و گاهی همراه نورا ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه‌_حضور 》 [ #قسمت_نوزدهم] _ راستی قبل سفرت یه سر هم به خونه
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] هر دو را به خانه شان رساندم و خودم راهی خانه پدری سعید شدم، مقابل در خانه ویلایی رنگشان پارک کردم و پیاده شدم و مقابل آیفون ایستادم ، زنی که مطمن بودم مادرش نیست ، گفت : بله سرفه ای کردم برای صاف تر شدن صدایم : نامزد سعیدم صدایش لحن صمیمت گرفت : سلام خانوم ، بفرمایید داخل ابرویم را بالا دادم و بعد داخل شدم ،باغ بزرگی روبرویم بود ، عکسش را قبلا سعید نشانم داده بود ، هر چند الان زمستان بود و طراوت خاصی نداشت ، روی کاج ها رد کمرنگی از برف هفته پیش موجود بود . داخل شدم و مادرش به استقبالم آمد : سلام سعی کردم لبخند بزنم : سلام خانم رحمانی خوبین ؟! با تعجب نگاهم کرد : خانم رحمانی چیه دختر؟! اسمم رو بگو بعد هم دستش را روی کمرم گذاشت و به پذیرایی هدایتم کرد : مژده ام عزیزم . بعد هم به همانی که فکر کنم آیفون رو جواب داده بود گفت چای بیاورد . _ من برای یه پروژه ای راهی سفر بودم ، گفتم بیام یه سر بهتون بزنم ! پا روی پایش انداخت : اره سعید می گفت ، لطف کردی ! کمی حرف زد و سوال پرسید و جواب گرفت! اصلا نمی توانستم حدس بزنم راضی هست از اینکه من عروسش هستم یا نه! گاهی سرد بود و گاهی گرم ! عین پسرش عجیب بود این مژده جان ! بعد یک ساعتی عزم رفتن کردم ،هر چند اصرار کرد برای شام پیششان بمانم و من سفر فردایم را بهانه کردم ! هنگام رانندگی دوباره به فکر افتادم ، چرا نمی توانستم چند دقیقه بیخیال شوم . نگاهی به بسته اهدایی نورا انداختم ، می گفت عیدی من است ! خندیدم به این کار های دختر ! بعد رسیدن به خانه اول سراغ هدیه اش رفتم ، یک کتاب بود همراه بلوز آستین کوتاه لیمویی رنگی . جلد کتاب را که نگاه کردم خنده ام گرفت " آفتاب در حجاب " کتاب را در کتابخانه گذاشتم فکر نکنم اصلا روزی برسد که بخوانمش! چه فکری کرده این دختر که برایم چنین کتابی خریده ! لباس هایی که قرار بود فردا بپوشم را روی میز آماده گذاشتم وسایل شخصی و گوشی و هندزفری را همراه مجوز عکاسی و آدرس خانه ای که دانشگاه گرفته بود را در کیفم قرار دادم ! این سفر واقعا هیجان انگیز بود اگر فکر و خیال امانم می داد . [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「💚」◦ ◦「 🕗」 زیرِ لـب دوبـاره از راه دور زمزمه می کنیم: السلام علیـڪ الامام الـرئوف :)♥ ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» . . شلام شلام😃 من یه بچه شیدم اولاد حضرت زهرا سلام الله علیها😌 افتخارم اینه که بچه شیدم😍 🏷● ↓ ندالیم☺️ ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ ‌وقتی کودکان با هم دعوا می کنند تا حد ممکن در کارشان دخالت نکنید تا باهم کنار بیایند. اما در صورتی که دعوا ادامه دار شد: 🔻بازیشان را با جمله اي مانند "شما مي توانيد یک زمان دیگری از كامپيوتر استفاده كنيد كه ياد بگيريد هر دو از آن استفاده كنيد"، متوقف کنید. 🔻یا اینکه اسباب بازي را برداريد؛ "شما وقتي مي توانيد دوباره با آن بازی كنيد كه بتوانيد باهم كنار بياييد." 🔻كاري كه مي خواستيد انجام دهيد را به تاخير بياندازيد: " تا زمانيكه دعوا مي كنيد به پارك نخواهيم رفت." . . «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . [😎] خواستین از زیبایے یار تعریف کنین، [😌] زل بزنید تو چشماش و مثل حافظ بگید: [😍] "در دست کس نیفتد زین خوبتر نگارے!" . . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗
|. 🍁'| |' .| . . {💚• بیا به دیده‌ی من جلوه کن😘 به هر صورت👌 {🌫• که همچو آینه این خانه🏡 وقف دیدار است...😌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ /✍ | 🏴 |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1654» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.🍁'|
kesa-hadadiyan_0.mp3
2.09M
🖤' | شب دهُم چلھ‌ے حدیث ڪساء • وقتی انسان حدیث ڪساء را با اعتقاد بخواند، از گردنھ‌ۍ مشکلات رهایی میابد. یعنی یا مشکل او برطرف می‌شود، یا آن مشکل دیگر برای او مشکل نمی‌شود؛ بی‌اهمیت میشود. - استاد فرح‌زاد.🌱 +درد و دل و حاجت‌روایی‌هاتون: @Daricheh_khadem 💚 - عالَم‌بھ‌فَداےچادرخاڪےتو، یازهرا👇 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 🖤'
هدایت شده از رصدنما 🚩
•[ ✌️ ]• اگر به تلویزیون دسترسی ندارید، اصلا نگران نباشید!😉✌️ پخش زنده بازی تیم ملی مراکش و فرانسه فقط و فقط از طریق لینک زیر😍👇 از اینجا مشاهده کنید 👇👇👇👇👇 🌐 https://www.fam.ir/player/tv3/eitaa?eitaafly آرزوی موفقیت برای تیم ملی فوتبال مراکش 🇲🇦 کانالهاے مجموعه فانوس را دنبال کنید:👇 ⚽️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ⚽️ Eitaa.com/Heiyat_Majazi ⚽️ Eitaa.com/Rasad_Nama
∫°🍁.∫ ∫° .∫ _🌿💖_ زلفش بگشود و داد بر باد . . زان بوی نسیم‌صبح خوشبوست😌♥️ _🌿💖_ ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍁.∫
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . ┊❤️🙂┊بہ دسـت آور دݪ مـن را ┊👀👥┊چہ ڪارت با دݪ مـردم !؟ ┊😉💫┊تو واجـب را بہ جـا آور ┊🎈🚶🏻‍♀┊رهـا ڪن مستحـب ها را :) . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از؏ـشق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦
•‌<💌> •< > . . ♥️√° همیشہ وقتے در ڪارها؎ منــزل ڪمڪم مےڪرد، از او تشڪر مےڪردم. 🌷√° اما مےگفت: این حــرف‌ها؎ یڪ همسر بہ همســرش نیست؛ شما باید بھـترین دعــا را در حق من ڪنید، باید دعا ڪنید شھیــد شوم. 💔√° اوایل من از گفتـن این دعا ممانعت مےڪردم و دلم نمےآمد اما آنقــدر اصــرار مےڪردند، تا من مجبــور مےشدم دعا ڪنم شھیــد شود، اما از تہ دل راضے نبودم… 🌷شـهـیـد مدافع حرم •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.| |• 😇.| . . لطفا با ڪسی ازدواج ڪنید ڪه ساڪن یه دنیا باشید...🌎 اگر شما همه آدما رو خوب و مهربون می‌بینید مگر خلافش ثابت بشه و طرف مقابلِ شما دنیارو بد و جنگی می‌بینه و تمام توجهش به اینه ڪه دنیا یه بازارِ دروغِ بزرگه و آدم‌ها👥 دزدهای این بازارن...😶 لطفا وصلت نڪنید😒 چون دزدی با خوبی و مهربونی جور در نمیاد😔 حواست باشه🧐✋ . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
∫°🍊.∫ ∫° .∫ . . 🌱°• در برابر جمع و یا حتے در حضور بچتون از همسرتون انتقاد نکنید. 📌همیشه عصبانے شدن و بهانه‌گیرے به شما کمک نمےکند. شاید برخے از اوقات لازم باشد سکوت کنید و در برابر اشتباه همسرتان حرفے نزنید😌✌️ . . ∫°🧡.∫ بہ غیر از نداریم، تمناے دگر👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍊.∫
enc_16416804756010245083287.mp3
6.31M
↓🎧↓ •| |• . . 🎙 🥀یک‌جهان روضه‌و یک‌چشم پر‌از نم‌ داری آه‌‌آقای غریبم به دلت غم داری دردِ بی‌مادری ای کاش دوایی میداشت فاطمیّه شده و اشک دمادم داری😭 . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
•[🎨]• •[ 🎈]• حیدر میسوخت... -بلندشو خانوم خونم -بلند‌شو‌مگه‌نمیبینی‌غریبی‌علی‌رو💔 •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه‌_حضور 》 [ #قسمت_بیستم] هر دو را به خانه شان رساندم و خود
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ امون از چشم های تو ، از این زیبای خواب آلود ندیدن کی تو رو می خواست ، ندیدن عاشقت کی بود! تحمل یعنی اینکه تو بفهمی معنی درد رو نمیدونی چه چیزایی بهم می ریزه یه مرد رو دوباره شونه های تو ، دوباره های های من چه جای خوبی آغوش! برای درد های من صبح ساعت هشت راه افتاده بودم ، بعد کلی سفارش مادر و پدر! با سعید هم دیشب تلفنی صحبت کردیم و او هم پس فردا راهی کاشان بود. صدای آهنگ را بلند تر کردم ، با وجود حالت سنتی اش عاشقش بودم ! تو از یک پنجره میری، تموم منظره میره ما از هم خاطره داریم ، مگه این خاطره میره؟! نمیدانم چرا یک حس خاصی قلقلکم می داد ، نمیدانم دلشوره بود یا ذوق ؟! ترس بود یا استرس؟! هر چه که بود دل خراب کن بود همین ! بعد کمی رانندگی نزدیک ظهر در میانه راه توقف کردم ، با ساندویچ هایی که خود مادر درست کرده بود سرگرم ناهار شدم ، هر چند غذا تنهایی نمی چسبید ! بعد کمی استراحت با چاشنی فکر و خیال به راه افتادم. رانندگی برایم کار جذابی بود ، پیچ و خم جاده هم جذاب ترش می کرد ! بین راه منظره خوبی اگر می دیدم چند دقیقه ماشین را کنار جاده پارک می کردم و مشغول عکاسی می شدم ! به شهر بابل که رسیدم مقابل فروشگاه بزرگی ایستادم ! بعد قفل کردن ماشین ، وارد فروشگاه شدم، عینک آفتابی ام را بالا دادم و نگاهی به دور و اطراف کردم . یک شانه تخم مرغ ، دلستری با طعم هلو ، شیر و پنیر همراه کمی تنقلات خرید های امشبم بود ! بعد کشیدن کارت رو به خودم گفتم : مهمون خودمی امشب ریحانه بانو ! بعد هم به این خل بازی هایم خندیدم . به گفته شان یک ربعی فاصله بود تا روستای بیش مله ! اسمش آنقدر برایم جالب و قشنگ بود که هی قصد تکرارش را داشتم! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه‌_حضور 》 [ #قسمت_بیست‌و‌یکم ] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] نگاهی به روستا کردم خیلی زیبا تر از عکس هایش است ! یک سمت جاده ، رودخانه ای پر آب موجود بود که آن ورش،خانه های شیروانی دلنواز مخصوص شمال بود . پشت خانه ها هم دشت بود ، یک دشت سر سبز که آدم را یاد داستان های فانتزی می انداخت ! حدود دو ماهی مهمان این روستا بودم، برای عکاسی قانونی از همه جا ، مجوز را باید تحویل دهیاری می دادم . بعد کمی پرسش و پاسخ و شنیدن لهجه زیبای مازندرانی اشان، مقابل دهیاری توقف کردم ! شال لیمویی رنگم را مرتب کردم ، با نگاهی به آینه جلوی ماشین و چک کردن آرایش کمرنگم مجوز را بر می دارم و پیاده می شوم . بعد کمی صحبت و معطلی به طرف ماشین می روم که نگاهم درگیر مدرسه خیلی کوچک روستا شد . مردی قد بلند و سر به زیر از پله های مدرسه پایین آمد،با تعجب نگاهش کردم، به تیپ و چهره اش نمی خورد که مال خود این روستا باشد . کنجکاوی امانم را برد، جلوتر رفتم و سلام کردم! با آرامش بدون نگاه جواب سلامم را داد ! صدایش جذاب و مردانه بود ! _شما معلم هستین اینجا ؟! شمرده پاسخ می دهد : بله ! نگاهی میکنم ، دوست دارم نامش را بدانم خوش آهنگ می گوید : نواب هستم دلم می خواهد نام کوچکش را بدانم، اما حرفش مانعم می شود : با اجازتون یا علی مات رفتنش می شوم ، تازه صحبت من گل انداخته بود خب! ترسید بخورمش؟! یا علی آخر حرفش را با خود زمزمه میکنم ! سوار ماشین می شوم : خب دختر فضول مگه مجبوری نرسیده پاشی بری ، که اینطوری سنگ رو یخ بشی ؟! دستم را جلوی دهانم گرفتم : عه عه بچه پرو ؛ ادایش را در آوردم "نواب هستم " میخوااام صد سال نباشی اصلا ! به راه افتادم و با کمی پرس و جو منزلی که دانشگاه برای دو ماه اجاره اش کرده بود پیدا کردم .یک خانه نقلی سقف شیروانی ، با یک حیاط کوچک اما زیبا ! بوی دریا را قشنگ میشد حس کرد از اینجا ! وسایلم را جا به جا کردم و داخل خانه گذاشتم . مواد خوراکی را هم درون یخچال کوچک قرار دادم . [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
「💚」◦ ◦「 🕗」 . . پنجـره فـولاد تـو ✨ دوای هـر چـے درده 💊 💛 . . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» . . من بته سهیدم😍 افتخارم اینته بته سهیدم😌 باباژونی همیسه هوای منو داله☺️ بهس تول دادم اون دنیا کنارس جلو بد حجابالو بتیلم💔 🏷● ↓ 🦋بته:بچه 🦋اینته:اینکه 🦋تول:قول 🦋بتیلم: بگیرم ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ ‌💠نکاتی در رابطه با اتاق پدرو مادرو کودک: ✅ درب اتاق والدین و کودک باز باشد تا کودک بتواند آزادانه رفت و آمد کند و والدین لباسهای مناسب استفاده کنند.و در زمانهای خاص درب اتاق والدین بسته باشد ⬅نکته: به بچه ها باید یاد داد که همیشه برای وارد شدن به یک اتاق در بزنند حتی اگر آزاد باشند برای رفت و آمد و حتی اگر درب اتاقی باز باشد ✅نباید اتاق خواب بچه ها طوری باشد که: 🔹الف)نوری یا سایه ای خاص در آن بیفتد و بچه ها ببینند.  🔹ب)دارای قسمت زائد نباشد. مثلا اتاق دیگر یا انباری پشت آن نباشد. 🔹ج) سر و صدا نداشته باشد. پنجره های اتاق کودک را باید عایق بندی کرد که سر و صدای بیرون از منزل داخل خانه نیاید و مزاحم خواب کودک نشود. . . «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal