∫°⛄️.∫
∫° #صبحونه .∫
🕊❤ای نسیم سحری بوی نگارم به من آر
تا من از شوق قفس را همه درهم شکنم
خنک آن روز که پرواز کنم تا ور یار
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم...🌿🌼
#همام_تبریزی
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°⛄️.∫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
•تـو کریمِاهلبیتی،
مـَن تهیدسـتوفقیـر•
•ایعصایِ دسـتِمادر،
دسـتماراهـَم بگیر•
#دوشنبه_های_امام_حسنی 💚
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦
◦≼ #مجردانه 💜≽◦
.
.
دِل گفـت :
وصالش بہ دعا باز توان یافت °•🤲🏻🌿•°
عمـرے ست ڪہ عمـرم
همہ در ڪارِ دعـا رفـت ... °•📿🚶🏻♀•°
.
.
◦≼🍬≽◦ زنده دلها میشوند از ؏شق، مست👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◦≼☔️≽◦
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
🦋•\ اصلا تحمــل دور؎ مهد؎ را نداشتم.
وقتی میدیدم ڪه برا؎ رفتن به صحنه نبــرد بیقرار؎ میڪند، شرو؏ میڪردم به گِلــه ڪردن.
🔮•\ از اداره محـل ڪارش فشار میآوردند ڪه بماند تهــران؛
اما مهد؎ استخاره ڪرد و تصمیم گرفت ڪه برود. خیلـی ناراحت شدم.
🦋•\ با این ڪه مـادر و خواهـرش خانه ما بودند،
همانطور ڪه داشتم ظــرفها را میشستم
شرو؏ ڪردم به گِلــه گذار؎:
«یا نرو یا ما را با خودت ببر. وقتی نیستی دلـم خیلی برات تنـگ میشه، دلشوره میگیرم، اذیت میشم. خسته شدم…».
🔮•\ بعد انــار دانه میڪرد و ڪنارش مینشستم و عـذرخواهی میڪردم.
🌷شـهـیـد مدافع حرم #مهدی_نوروزی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
هدایت شده از رصدنما 🚩
⚜بـسـماللهالـقـاصـمالـجـبـاریـن⚜
| عقربههای ساعتـی ڪه روی دیوارهـ..
| یـادآوری ڪرده دل ما تنگه سردارهـ..
| دعـای عاقبـت بخیـرے ڪن براۍ مـا
| دعـای تو حتـمـا به حـال مـا اثـر دارهـ..
⚫️ ادامه دهندگان راه حاجی
و زنده نگہدارندگان یـاد و نـام سـردار
بـسـمالله بگید برای:
چـالـش #جان_فدا ♥️
در ڪانال #رصد_نما 🔎
پویشی با رویڪرد ڪار نیابتی
به نیت سردار دلهـا😇
از همین لحظه تا فردا شب آماده دریافت تصاویر و پیام های شمـا
به عشق قهرمان مردم #جان_فدا هستیم🖤✋🏻
یه ڪار ڪوچیک اما مـهـم و اثرگذار؛ به نیت سردارِ مخـلص و بامـراممون انجام بده و گزارششو برامون بفرست. 📬📲
[تصاویروبازکنین]👆🏻
منتظرتونیم👇🏻
خدمت میرسانیم در:
🆔 @Daricheh_khadem
منتشر میکنیم در:
🌐 eitaa.com/rasad_nama
|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
📌بعضیا از #زوجین وقتی به هم قول میدن به قولشون عمل نمیکنن؛ بعد جالبه وقتی ازشون میپرسی چرا به خانمت یا همسرت قول دادی و عمل نکردی؟!!!
⬅️ میگه ما باهم این حرفا رو نداریم یعنی میزارن پای صمیمیتشون!!!!
💬شاید ندونید اما اگر بد قول باشید؛ جذابیتتون رو از دست میدین و کم کم صمیمیت بینتون کم میشه😒
پس خوشقول باشید❤️
#آرامش
#ازدواج_موفق
#خواستگاری
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
∫°🍊.∫
∫° #ویتامینه .∫
.
.
⛔️خانم میپرسه: "تا این وقت شب کجا بودی؟" و شما میگید: "خونه دومی".
📝 بعد هم غش غش میخندید و در پاسخ ناراحتی همسرتان میگویید : "بابا شوخی کردم، چقدر بیجنبه ای❗️"
📝 بدانید، او بیجنبه نیست، بلکه شوخی شما زشت و جنجال به پا کن است.
.
.
∫°🧡.∫ #ما بہ غیر از #تو نداریم، تمناے دگر👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍊.∫
°✾͜͡👀 #سوتے_ندید 🙊
.
.
💬 سوتی مال چند سال پیش هستش؛
عروسی دختر عمو و پسر عموی شوهرم بود؛
یکی از زنعموهای همسرم (مادر عروس) زنگ
زد خونه ی مادرشوهرم. منم تلفنو جواب دادم
گفت ناهار بیاین اینجا، منم گفتم باشه مزاحم
میشیم☺️ ظهر آماده شدیم رفتیم...
دیدیم انگار شوکه شدن ما رو دیدن
بعد سریع رفتن آشپزخونه غذا درست کنن😐
مادر شوهرمم ناراحت شد گفت: نگاه زنگ زدن
ناهار بیا! بعد هیچی درست نکردن😏
تازه اونجا بود فهمیدم که چه خرابکاری کردم؛
ما اشتباهی اومدیم خونه مادر داماد🙈
من فک کردم مادر داماد ما رو دعوت کرده...
هنوز که هنوزه بعد ده سال کسی خبر نداره
وقتی یادم میاد کلی میخندم😂😂😂😂
.
.
''📩'' #ارسالے_ڪاربران [ 514 ]
سوتےِ قابل نشر و #مذهبے بفرستین
•⊰خاڪے باش تو خندیدنــ😅✋⊱•
°✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
enc_16328301995126465402822.mp3
1.72M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
.
#حسین_خلجی🎙
و سلام بر او که می گفت:
«اگر تمام علمای جهان یک طرف باشند
و مقام معظم رهبری یک طرف،
مطمئناً من طرفِ
امام سیدعلی خامنه ای میروم»
شهید سپهبد قاسم سلیمانی
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
میگفت روز بعد شهادت حاجی
فرزندای شهدا اینو
توی گلزارشهدا میخوندن(:💔
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
◉❲🌹❳◉
◉❲ #همسفرانه 💌❳◉
.
.
من چه مےکردم به عالم ..
گر نمےدیدم تو را (:❤️
.
.
◉❲😌❳ ◉ چــون ماتِ #تــوام، دگر چہ بازم؟!👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳ ◉
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_پنجاهوششم ] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_پنجاهوهفت ]
با استرسی که می خواستم در ظاهرم عیان نشود آماده شده و راهی خانه خاله ام شدم .
میان راه ، افکارم پروازی کرد سوی نهج البلاغه ، تقریبا نصف حکمت ها را خوانده بودم و برایم جالب و جذاب بود ، مخصوصا که فقط از دین حرف نزده بود ، حکمت های مختلف روانشناسی و علمی و اخلاقی هم میانشان دیده میشد !
کاش نواب تهران بود تا سوالاتم را پاسخگو باشد ، جواب های او بیشتر برایم قانع کننده و دل نشین بود !
خود نورا در حیاط را برایم گشود ، با همان چادر گل گلی ای که به سر داشت ؛ در همان حال احوال پرسی بودیم که خاله ام به جمع مان اضافه شد ، ناهار را سه تایی خوردیم و بودن میان جمعشان برای فرار از افکار در هم عالی بود .
بعد ناهار با هم به اتاق نورا رفتیم ، سادگی از سر و روی اتاق می بارید ، به ردیف کتاب هایش که چشم دوختم دلم ضعف رفت!
رو به نورا کردم :
دختر خاله یه سوال ؛
تو نهج البلاغه رو تموم کردی؟
نگاه متعجبی حواله ام کرد :
حکمت و خطبه ها رو تموم کردم ولی نصف نامه ها هنوز مونده که فرصت نکردم
لبخند ماتی روی لب هایم نشست
و بعد جوابی ندادم ،گفتم که عصر قرار دارم و گفت که ضد حال زده ام !
_ می خواستم با هم عصر بریم یه جایی !
کنجکاو گفتم : کجا ؟
_ نشد دیگه ، ان شالله یه وقت دیگه .
ضد حال اساسی را من خورده بودم حالا ، بعد کمی صحبت کردن از هر دری شروع کردم به آماده شدن
نورا روی تختش نشسته بود و می خواست چیزی بگوید اما حرفش را می خورد :
نورا جان ، می خوایی چی بگی ؟
نگاهی به من و بعد به انگشترش کرد :
آخه شاید ناراحت بشی !
کمی نگاه به چشم های عسلیش کردم : نه بگو
_ راستش ....ریحانه خیلی وقته میخوام ازت بپرسم اما تردید داشتم ...چجوری شد که تو عوض شدی ؟! میدونم خیلی بی مقدمه است و فضولی اما خب ما همیشه صمیمی بودیم ، میخوام بدونم چیشد ریحانه چادر به سر و عشق سید الشهدا اینجوری شد ؟
به فکر فرو رفتم اگر چند ماه پیش کسی این سوال را می کرد ، دیگر نامش را نمی بردم اما حالا قضیه فرق می کرد ، واقعا چرا ؟! :
نمیدونم نورا
بلند شد و کنارم ایستاد :
ببین من قصد دخالت ندارم ، هر کس مسئول زندگی خودشه ولی خب می خواستم دلیلت رو بدونم ، فکر کن روش
شبیه علامت سوال بود این روز هایم !
تکلیف این فکر آشفته و جان خسته من چه بود ؟
بعد خداحافظی راهی پاتوق شدم ، هر چند هنوز زمان داشتم برای رفتن .
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_پنجاهوهفت ] با استرسی که می خواستم در ظاهر
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_پنجاهوهشت]
نزدیک کافه کنار پارک توقف کردم ، پیاده شدم و نفس عمیقی کشیدم ، هوای آزاد خوب بود برای ذهن پریشانم !
گوشیم را برای نگاه کردن به ساعت از کیف در آوردم که تصمیم گرفتم سری هم به اینستا بزنم ، نمیدانم این الهام غیبی از کجا آمد که دستانم روی صفحه جستجوی اینستا شروع به تایپ کرد :
"Amir Ali. Navab"
بعد چند ثانیه جست و جو پیجش را پیدا کردم ،
چه آیدی ساده ای داشت این نواب ما !
خوشحال از این کشف بزرگ ، گوشیم را داخل کیف گذاشتم و زیر و ته کردن پیج نواب را به بعد موکول کردم .
آرام در کافه را باز کردم ،
صدای دلینگش بر خلاف قبل آرامم کرد
با نهایت آرامش به طرف میز همیشگی رفتم ، باز هم زود تر آمده بود !
بعد سلام و سفارش بدون حرف خیره هم ماندیم .
کاش ذهن خوانی بلد بودم ؛ مثلا می فهمیدم که در این زمان که سعید خیره در چشم هایم هست در چه فکری است ؟!
البته زیاد هم منتظرم نگذاشت :
ریحانه می خواستم راجب یه موضوعی حرف بزنم .
کیفم را روی میز جا به جا کردم :
می شنوم
_ یادته سال پیش گفتم دنبال گرفتن اقامتم هستم ؟!
با شک آره ای گفتم .
_ داره کم کم جور میشه ، اگه بخواییم برای اقامت تو اقدام کنیم باید سریع تر عقد کنیم .
چرا همیشه این پاتوق برایم اخبار ناگوار و غیر منتظره ای داشت؟! :
یعنی چی سعید ؟! اقامت چی ؟! عقد چی ؟! کشک چی ؟!
_ دندون به جیگر بگیر دختر ! من نزدیک دو ساله برای اقامت اقدام کردم ، دوندگی و خرج زیادی داشت ، حالا داره درست میشه ، خوب برای اینکه تو هم همراهم بیایی باید زودتر عقد کنیم تا بریم دنبال کار های تو
زبانم بند آمده بود اما سکوت جایز نبود !:
واسه خودت میبری و می دوزی ؟! تو اصلا از من نظر خواستی که ریحانه بیچاره تو میخوایی بیایی خارج یا نه ؟!
سفارش ها را آوردند ، آب میوه مرا جلویم گذاشت :
کی رفتن از این مملکت رو دوست نداره اخه؟!
بدون حتی ذره ای فکر محکم گفتم :
من ! من اینجا رو دوست دارم هیچ جا هم نمیخوام برم !
نا امید نگاهم کرد:
یعنی چی ؟! میشه مگه ؟؟؟
من این همه رفتم دنبالش که الان تو بگی نه ؟!
حرصی نگاهش کردم :
از من نظر خواستی مگه تو ؟! الانم کار خودت جور شده دیگه
_ بدون تو کجا برم من؟!
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
.
آقـای امام رضـا ع
میشه عاقبـت مـا رو هم
شبیه این خادم افتخاریت
ختم به خـیر کنے؟!:)
#اختصاصے
#جانفدا
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
|. ❄️'|
|' #آقامونه .|
.
.
•⋞ ما شاکر حقيم کــه داريم تو را💚
توحيدري و چو ذوالفقاريم تو را⚔
اي سيدعلي، رهبر من آقا جان🌱
هيهات که تنــها بگذاريم تو را😎 ⋟•
#مسیح_کاشانی /✍
|🌷 #جان_فدا #حاج_قاسم
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1673»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.❄️'|
kesa-hadadiyan_0.mp3
2.09M
🖤'
#خادمانه | #ثمینه
• شب بیستونهم چلھے حدیث ڪساء •
+درد و دل و حاجترواییهاتون:
@Daricheh_khadem
#ختم_چهل_روزه
#التماس_دعا
#حاجتروابشید💚
- عالَمبھفَداےچادرخاڪےتو، یازهرا👇
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
🖤'
◖┋💍┋◗
◗┋ #همسفرانه 💑┋◖
.
.
یه وقتایی برین بهش بگین:
هیچکس چشماش مثلِ تو
قشنگ نیست..👀
هیچکس مثل تو نمیتونه انقدر
قشنگ بخنده..☺️
هیچکس به اندازه تو برام
دوست داشتنی نیست..💓
تو کاری میکنی که حتی قلبمم
لبخند میزنه !(:😍
#عشقت_پرِ_پروازِ_منه
.
.
◗┋😋┋◖ #ٺـــــو چنان ،
در دلِمنرفتہ،ڪہجان، در بدنۍ👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗