eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
∫°⛄️.∫ ∫° .∫ 🕊❤ای نسیم سحری بوی نگارم به من آر تا من از شوق قفس را همه درهم شکنم خنک آن روز که پرواز کنم تا ور یار به هوای سر کویش پر و بالی بزنم...🌿🌼 ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°⛄️.∫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . •تـ‌و کریمِ‌اهل‌بیتی، مـَن تهیدسـت‌‌و‌فقیـر• •ای‌عصای‌ِ دسـتِ‌مادر، دسـت‌ماراهـَم بگیر• 💚 . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . دِل گفـت : وصالش بہ دعا باز توان یافت °•🤲🏻🌿•° عمـرے ست ڪہ عمـرم همہ در ڪارِ دعـا رفـت ... °•📿🚶🏻‍♀•° . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از ؏شق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦
•‌<💌> •< > . . 🦋•\ اصلا تحمــل دور؎ مهد؎ را نداشتم. وقتی می‌دیدم ڪه برا؎ رفتن به صحنه نبــرد بی‌قرار؎ می‌ڪند، شرو؏ می‌ڪردم به گِلــه ڪردن. 🔮•\ از اداره محـل ڪارش فشار می‌آوردند ڪه بماند تهــران؛ اما مهد؎ استخاره ڪرد و تصمیم گرفت ڪه برود. خیلـی ناراحت شدم. 🦋•\ با این ڪه مـادر و خواهـرش خانه ما بودند، همان‌طور ڪه داشتم ظــرف‌ها را می‌شستم شرو؏ ڪردم به گِلــه گذار؎: «یا نرو یا ما را با خودت ببر. وقتی نیستی دلـم خیلی برات تنـگ میشه، دلشوره می‌گیرم، اذیت میشم. خسته شدم…». 🔮•\ بعد انــار دانه می‌ڪرد و ڪنارش می‌نشستم و عـذرخواهی می‌ڪردم. 🌷شـهـیـد مدافع حرم •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
هدایت شده از رصدنما 🚩
⚜بـسـم‌الله‌الـقـاصـم‌الـجـبـاریـن⚜ | عقربه‌های ساعتـی ڪه روی دیوارهـ.. | یـادآوری ڪرده دل ما تنگه سردارهـ.. | دعـای عاقبـت بخیـرے ڪن براۍ مـا | دعـای تو حتـمـا به حـال مـا اثـر دارهـ.. ⚫️ ادامه دهندگان راه حاجی و زنده نگہ‌دارندگان یـاد و نـام سـردار بـسـم‌الله بگید برای: چـالـش ♥️ در ڪانال 🔎 پویشی با رویڪرد ڪار نیابتی به نیت سردار دلهـا😇 از همین لحظه تا فردا شب آماده دریافت تصاویر و پیام های شمـا به عشق قهرمان مردم هستیم🖤✋🏻 یه ڪار ڪوچیک اما مـهـم و اثرگذار؛ به نیت سردارِ مخـلص و بامـرام‌مون انجام بده و گزارش‌شو برامون بفرست. 📬📲 [تصاویر‌وباز‌کنین]👆🏻 منتظرتونیم👇🏻 خدمت می‌رسانیم در: 🆔 @Daricheh_khadem منتشر می‌کنیم در: 🌐 eitaa.com/rasad_nama
هدایت شده از رصدنما 🚩
هدایت شده از رصدنما 🚩
هدایت شده از رصدنما 🚩
هدایت شده از رصدنما 🚩
هدایت شده از رصدنما 🚩
هدایت شده از رصدنما 🚩
هدایت شده از رصدنما 🚩
|•👒.| |• 😇.| . . 📌بعضیا از وقتی به هم قول میدن به قولشون عمل نمیکنن؛ بعد جالبه وقتی ازشون میپرسی چرا به خانمت یا همسرت قول دادی و عمل نکردی؟!!! ⬅️ میگه ما باهم این حرفا رو نداریم یعنی میزارن پای صمیمیتشون!!!! 💬شاید ندونید اما اگر بد قول باشید‌؛ جذابیتتون رو از دست میدین و کم کم صمیمیت بینتون کم میشه😒 پس خوش‌قول باشید❤️ . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
∫°🍊.∫ ∫° .∫ . . ⛔️خانم می‌پرسه: "تا این وقت شب کجا بودی؟" و شما میگید: "خونه دومی". 📝 بعد هم غش غش می‌خندید و در پاسخ ناراحتی همسرتان می‌گویید : "بابا شوخی کردم، چقدر بی‌جنبه ای❗️" 📝 بدانید، او بی‌جنبه نیست، بلکه شوخی شما زشت و جنجال به پا کن است. . . ∫°🧡.∫ بہ غیر از نداریم، تمناے دگر👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍊.∫
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌سوتی مال چند سال پیش هستش؛ عروسی دختر عمو و پسر عموی شوهرم بود؛ یکی از زن‌عموهای همسرم (مادر عروس) زنگ زد خونه ی مادرشوهرم. منم تلفنو جواب دادم گفت ناهار بیاین اینجا، منم گفتم باشه مزاحم میشیم☺️ ظهر آماده شدیم رفتیم... دیدیم انگار شوکه شدن ما رو دیدن بعد سریع رفتن آشپزخونه غذا درست کنن😐 مادر شوهرمم ناراحت شد گفت: نگاه زنگ زدن ناهار بیا! بعد هیچی درست نکردن😏 تازه اونجا بود فهمیدم که چه خرابکاری کردم؛ ما اشتباهی اومدیم خونه مادر داماد🙈 من فک کردم مادر داماد ما رو دعوت کرده... هنوز که هنوزه بعد ده سال کسی خبر نداره وقتی یادم میاد کلی میخندم😂😂😂😂 . . ''📩'' [ 514 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
enc_16328301995126465402822.mp3
1.72M
↓🎧↓ •| |• . . 🎙 و سلام بر او که می گفت: «اگر تمام علمای جهان یک طرف باشند و مقام معظم رهبری یک طرف، مطمئناً من طرفِ امام سیدعلی خامنه ای می‌روم» شهید سپهبد قاسم سلیمانی . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[🎨]• •[ 🎈]• میگفت روز بعد شهادت حاجی فرزندای شهدا اینو توی گلزارشهدا میخوندن(:💔 •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . من چه مےکردم به عالم .. گر نمےدیدم تو را (:❤️ . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_پنجاه‌و‌ششم ] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] با استرسی که می خواستم در ظاهرم عیان نشود آماده شده و راهی خانه خاله ام شدم . میان راه ، افکارم پروازی کرد سوی نهج البلاغه ، تقریبا نصف حکمت ها را خوانده بودم و برایم جالب و جذاب بود ، مخصوصا که فقط از دین حرف نزده بود ، حکمت های مختلف روانشناسی و علمی و اخلاقی هم میانشان دیده میشد ! کاش نواب تهران بود تا سوالاتم را پاسخگو باشد ، جواب های او بیشتر برایم قانع کننده و دل نشین بود ! خود نورا در حیاط را برایم گشود ، با همان چادر گل گلی ای که به سر داشت ؛ در همان حال احوال پرسی بودیم که خاله ام به جمع مان اضافه شد ، ناهار را سه تایی خوردیم و بودن میان جمعشان برای فرار از افکار در هم عالی بود . بعد ناهار با هم به اتاق نورا رفتیم ، سادگی از سر و روی اتاق می بارید ، به ردیف کتاب هایش که چشم دوختم دلم ضعف رفت! رو به نورا کردم : دختر خاله یه سوال ؛ تو نهج البلاغه رو تموم کردی؟ نگاه متعجبی حواله ام کرد : حکمت و خطبه ها رو تموم کردم ولی نصف نامه ها هنوز مونده که فرصت نکردم لبخند ماتی روی لب هایم نشست و بعد جوابی ندادم ،گفتم که عصر قرار دارم و گفت که ضد حال زده ام ! _ می خواستم با هم عصر بریم یه جایی ! کنجکاو گفتم : کجا ؟ _ نشد دیگه ، ان شالله یه وقت دیگه . ضد حال اساسی را من خورده بودم حالا ، بعد کمی صحبت کردن از هر دری شروع کردم به آماده شدن نورا روی تختش نشسته بود و می خواست چیزی بگوید اما حرفش را می خورد : نورا جان ، می خوایی چی بگی ؟ نگاهی به من و بعد به انگشترش کرد : آخه شاید ناراحت بشی ! کمی نگاه به چشم های عسلیش کردم : نه بگو _ راستش ....ریحانه خیلی وقته میخوام ازت بپرسم اما تردید داشتم ...چجوری شد که تو عوض شدی ؟! میدونم خیلی بی مقدمه است و فضولی اما خب ما همیشه صمیمی بودیم ، میخوام بدونم چیشد ریحانه چادر به سر و عشق سید الشهدا اینجوری شد ؟ به فکر فرو رفتم اگر چند ماه پیش کسی این سوال را می کرد ، دیگر نامش را نمی بردم اما حالا قضیه فرق می کرد ، واقعا چرا ؟! : نمیدونم نورا بلند شد و کنارم ایستاد : ببین من قصد دخالت ندارم ، هر کس مسئول زندگی خودشه ولی خب می خواستم دلیلت رو بدونم ، فکر کن روش شبیه علامت سوال بود این روز هایم ! تکلیف این فکر آشفته و جان خسته من چه بود ؟ بعد خداحافظی راهی پاتوق شدم ، هر چند هنوز زمان داشتم برای رفتن . [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_پنجاه‌وهفت ] با استرسی که می خواستم در ظاهر
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] نزدیک کافه کنار پارک توقف کردم ، پیاده شدم و نفس عمیقی کشیدم ، هوای آزاد خوب بود برای ذهن پریشانم ! گوشیم را برای نگاه کردن به ساعت از کیف در آوردم که تصمیم گرفتم سری هم به اینستا بزنم ، نمیدانم این الهام غیبی از کجا آمد که دستانم روی صفحه جستجوی اینستا شروع به تایپ کرد : "Amir Ali. Navab" بعد چند ثانیه جست و جو پیجش را پیدا کردم ، چه آیدی ساده ای داشت این نواب ما ! خوشحال از این کشف بزرگ ، گوشیم را داخل کیف گذاشتم و زیر و ته کردن پیج نواب را به بعد موکول کردم . آرام در کافه را باز کردم ، صدای دلینگش بر خلاف قبل آرامم کرد با نهایت آرامش به طرف میز همیشگی رفتم ، باز هم زود تر آمده بود ! بعد سلام و سفارش بدون حرف خیره هم ماندیم . کاش ذهن خوانی بلد بودم ؛ مثلا می فهمیدم که در این زمان که سعید خیره در چشم هایم هست در چه فکری است ؟! البته زیاد هم منتظرم نگذاشت : ریحانه می خواستم راجب یه موضوعی حرف بزنم . کیفم را روی میز جا به جا کردم : می شنوم _ یادته سال پیش گفتم دنبال گرفتن اقامتم هستم ؟! با شک آره ای گفتم . _ داره کم کم جور میشه ، اگه بخواییم برای اقامت تو اقدام کنیم باید سریع تر عقد کنیم . چرا همیشه این پاتوق برایم اخبار ناگوار و غیر منتظره ای داشت؟! : یعنی چی سعید ؟! اقامت چی ؟! عقد چی ؟! کشک چی ؟! _ دندون به جیگر بگیر دختر ! من نزدیک دو ساله برای اقامت اقدام کردم ، دوندگی و خرج زیادی داشت ، حالا داره درست میشه ، خوب برای اینکه تو هم همراهم بیایی باید زودتر عقد کنیم تا بریم دنبال کار های تو زبانم بند آمده بود اما سکوت جایز نبود !: واسه خودت میبری و می دوزی ؟! تو اصلا از من نظر خواستی که ریحانه بیچاره تو میخوایی بیایی خارج یا نه ؟! سفارش ها را آوردند ، آب میوه مرا جلویم گذاشت : کی رفتن از این مملکت رو دوست نداره اخه؟! بدون حتی ذره ای فکر محکم گفتم : من ! من اینجا رو دوست دارم هیچ جا هم نمیخوام برم ! نا امید نگاهم کرد: یعنی چی ؟! میشه مگه ؟؟؟ من این همه رفتم دنبالش که الان تو بگی نه ؟! حرصی نگاهش کردم : از من نظر خواستی مگه تو ؟! الانم کار خودت جور شده دیگه _ بدون تو کجا برم من؟! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . آقـای امام ر‌‌ضـا ع میشه عاقبـت مـا رو هم شبیه این خادم افتخاریت ختم به خـیر کنے؟!:) . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
|. ❄️'| |' .| . . •⋞ ‏ما شاکر حقيم کــه داريم تو را💚 توحيدري و چو ذوالفقاريم تو را⚔ اي سيدعلي، رهبر من آقا جان🌱 هيهات که تنــها بگذاريم تو را😎 ⋟• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ /✍ |🌷 |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1673» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|
kesa-hadadiyan_0.mp3
2.09M
🖤' | شب بیست‌ونهم چلھ‌ے حدیث ڪساء • +درد و دل و حاجت‌روایی‌هاتون: @Daricheh_khadem 💚 - عالَم‌بھ‌فَداےچادرخاڪےتو، یازهرا👇 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 🖤'
◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . یه وقتایی برین بهش بگین: هیچکس چشماش مثلِ تو قشنگ نیست..👀 هیچ‌کس مثل تو نمیتونه انقدر قشنگ بخنده..☺️ هیچکس به اندازه تو برام دوست داشتنی نیست..💓 تو کاری میکنی که حتی قلبمم لبخند میزنه !(:😍 . . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗