..|🍃
#طلبگی
••|🕊ادبــــ✨
برخے شاگردان علامه طباطبایے درباره فروتنے ایشان گفته اند :
از قریب 40 سال پیش تا کنون دیده نشده که ایشان بر مجلس به متکے و بالش تکیه زنند ، بلکه پیوسته در مقابل حاضران مودبانه قدرے جلوتر از دیوار و زیر دست میهمان مے نشستند.
#مـنــبـــع:سـیـره فــرزانـگـان صـ245ــ
#اُلـگـوبـگـیـریـم👌
°° @asheghaneh_halal °°
..|🍃
[• #ویتامینه ღ •]
اوائل ازدواج نمیتونستم
خوب غذا درست کنم
یه روز تاس ڪباب بار گذاشتم.
همین ڪه یوسف اومد رفتم سرِ قابلمه
تا ناهارو بیارم ولے دیدم همهے سیب
زمینے ها له شده.
خیلے ناراحت شدم.
یه گوشه نشستم و زدم زیر گریه.
وقتے فهمید واسه چے گریه میڪنم، خندهاش گرفت و خودش رفت غذا رو
آورد سر سفره.
اون روز این قدر از غذا تعریف ڪرد
ڪه اصلاً یادم رفت غذا خراب شده.
#شهید_یوسف_کلاهدوز
#الــگوبگیریم☺️👌
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•ღ•] @asheghaneh_halal
[• #ویتامینه ღ •]
همسرم، شهید ڪمیل خیلے با محبت بود
مثل یه مادرے ڪہ از بچہاش مراقبتــ میڪنه از من مراقبتـ مـےڪرد...
یادمہ تابستون بود و هوا خیلے گرم.
خستہ بودم، رفتم پنڪہ رو روشن ڪردم
و خوابیدم «من به گرما خیلے حساسم»
خواب بودم و احساس ڪردم هوا خیلے
گرم شده و متوجه شدم برق رفته...
بعد از چند ثانیه احساس خیلی خنڪے ڪردم و به زور چشمم رو باز ڪردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه...
دیدم ڪمیل بالاے سرم یه ملحفه رو
گرفته و مثل پنڪه بالاے سرم مےچرخونه تا خنڪ بشم و دوباره چشمم بسته شد از فرط خستگے...
شاید بعد نیم ساعت تا یڪ ساعت خواب بودم و وقتے بیدارشدم دیدم ڪمیل
هنوز داره اون ملحفه رو مثل پنڪه روے
سرم میچرخونه تا خنڪ بشم...
پاشدم گفتم ڪمیل تو هنوز دارے میچرخونے!؟
خسته نشدے!
گفت: خواب بودی و برق رفت و تو
چون به گرما حساسے مـےترسیدم از
گرماے زیاد از خواب بیدار بشے و دلم نیومد...💗
#شهیدڪمیلصفرےتبار
#الگوبگیریم
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•ღ•] @asheghaneh_halal