eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #رمان_ضحی #قسمت_صدوسی‌وهفتم ژانت کمی جا به جا شد و حرفش رو سبک سنگین کرد
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• احتمالات دیگه هم وجود داره یکی اینکه اصلا درباره اینکه ین خطبه ست یا نامه شکه و بعضیها میگن بخشی از این کلام با سخن غیر ادغام شده یک احتمال هم میگه اگر مذمتی باشه به طبیعت زن نیست به تربیت روز زنه که جبر فضای اجتماعی بعضا زنها رو مهجور و بیسواد نگه داشته و از منطق دور کرده و دچار جهل و شرارت کرده ولی در کل باید در بررسی نگاه همه جانبه حاکم باشه اینهمه جاهای دیگه تعریف شده از زنها پیامبر میفرماید زنان به بهشت نزدیک ترند! بهشتی که غایت آرزوی همه انسانهاست یا به طور کلی پیامبر و امیرالمومنین هردو طبق روایات صحیح نسبت به حضرت زهرا چنان احترامی میگذاشتن و شانی قائل بودن که مشخص میکنه هیچ زاویه ای با جنس زن وجود نداره اگر هم نکوهشی باشه متوجه زنان فتنه گر و جنگ افروزه همونطور که مردهای اینچنینی مذمت میشن و بارها در متن روایات دیده شده جامعیت در نگاه و پردازش جلوی سوء تفاهم رو میگیره * کلاس های ترم تابستون کم و بیش شروع میشد اولِ همه آزمایشگاه ها دروس این ترم نسبت به ترم قبلی سبک تربود و سنگین تر ها رو گذاشته بودم برای دو ترم بعدی که تا پایان این مباحثه درس چندان فشار زمانی نداشته باشه روز 5 ژوئن عید فطر بود و من به فتوای خودم تعطیل اعلام کردم و یک از جلسه غیبت مجازم استفاده کردم صبح زود نماز عید فطر و بعد هم یه یادش به خیر به خاطرات کوچ خانوادگی به مصلی صبح های عید فطر هر سال و صف های پرجمعیتی که هیچ وقت قدرشون رو ندونستم و نمازهایی که واقعا هوای دیگه ای داشت و کله پاچه ای که برگشتنی برای صبحانه میخریدیم ... بعد از ظهر شنبه ی قرار دور میز چای و گز خوران شروع کردیم: _جزء بیست و یکم سوره عنکبوت آیه ۶۷ خیلی عجیبه خداوند میفرماید یه حرم امنی قرار دادم به عنوان کهف حصین از عذاب اونایی که داخلشن در امانن اونایی که بیرونن روان و روح شون توسط شیطان ربوده میشه و از دست می‌رن خب این حرم امن الهی کجاست که بریم پناه بگیریم؟ کتایون خندید: بعدا میگی _آفرین! سوره لقمان آیه ۱۰ به پادماده اشاره میکنه که در جزئی ترین موارد مثل درون اتم وجود داره تا گیاهان و جانوران که به صورت زوج خلق شدن در کوچک ترین و بزرگترین ابعاد خلقت خدا مدل زوج رو طراحی کرده و فرد این عالم فقط و فقط خودشه سوره احزاب جنگ احزاب یا همون جنگ خندق سومین جنگی بود که مسلمانها درگیرش شدن یهود شمال مدینه مشرکین رو تحریک می‌کرد برای حمله به مسلمون ها حتی گرا می داد که مثلاً اینا تو چه وضعیتی هستن توی مدینه آسیب‌پذیری شون بالاست شما اگر الان تجهیز بشید حمله کنید میتونید شکست شون بدید و تمومش کنید و بالاخره مشرکین دوباره تصمیم گرفتن بعد از احد چند سال بعد در خندق مجدداً حمله کنن به مدینه و مسلمان ها هم توی وضعیتی نبودن که بتونن با اون سپاهی که اونها جمع کرده بودن بجنگن اصلا جنگ احزاب بهش میگن به خاطر اینکه از احزاب و گروه‌های مختلف جمع شده بودن حتی خود یهود هم در شمال بهشون وعده داده بود اگر بیاید همراه شما می‌جنگیم البته اقدامی نکرد اینا هیچ وقت خودشونو دخیل نمی‌کنن همیشه دست پشت پرده ان اول فتنه میکنن بعد قایم میشن مسلمانها چون عده و عُده جنگیدن در برابر اونها رو نداشتن به پیشنهاد سلمان فارسی خندق دور شهر حفر میکنن که مانع از ورود سپاه به داخل شهر بشه و خودشون داخل شهر میمونن اون زمان پهلوانان و جنگاوران سرمایه اجتماعی محسوب می شدن شهرت و جایگاه داشتن هر عشیره ای به پهلوون خودش فخر میکرد قصه هاشون می‌شد نقل مادران برای فرزندان یکی از نام آور ترین پهلوانانی که تو حجاز سرآمد بود عمروبن عبدود بود از قبیله ی قریش که توی اون جنگ موفق میشه با اسب از روی خندق بپره و وارد مدینه بشه و هل من مبارز میطلبه از مسلمانان فقط یک نفر داوطلب مبارزه باهاش میشه اون هم علی بن ابیطالب پسر عموی پیامبر بود که اون زمان سن و سال زیادی نداشت شاید ۲۰ و خورده ای برای همین ایشون از پیغمبر سه بار اجازه میخواد و پیغمبر بهش اجازه نمیدن بار سوم چون کس دیگه داوطلب نمیشه پیغمبر بهشون اجازه می‌ده که بجنگه امیرالمومنین با یه ضرب شمشیر سرش رو میندازه همون پهلوانی که افسانه شکست ناپذیری داشت! با یک ضربه کارش رو تمام می‌کنه و این خبر مثل یک بمب سپاه احزاب رو منهدم میکنه یه طوفانی هم در میگیره و خیلی زود لشکر از دور مدینه متفرق میشن و بر میگردن و این پیروزی برای مسلمانان حاصل میشه این جنگ نقطه عطفی بود که بعدش دوره پیروزی‌های صدر اسلام رقم میخوره حدیثی هست که می فرماید ضربه علی بن ابی طالب در روز خندق برتر است از عبادت ثقلین ثقلین یعنی جن و انس از ازل تا ابد! چون کلید پیروزی اسلام شد چه به لحاظ نظامی چه به لحاظ فرهنگی یعنی این باور شکست ناپذیری رو در اونها فرو ریخت . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• روزها می گذشت و تابستان جای خود را به پاییز داد. هوا سرد و روزها کوتاه شده بود. احمد دیگر برای نهار نمی آمد و بعد از اذان مغرب خانه بود. کم کم همه منتظر خبر بارداری ام بودند اما هنوز خبری نبود. شکم سوگل بزرگ شده بود و مادر احمد از دیدن او و باردار بودنش ذوق می کرد. با فرا رسیدن ماه محرم کم کم در خودم احساس بارداری می کردم. ویار و حالت تهوع نداشتم اما حس می کردم تغییراتی در من رخ داده که بی ربط به بارداری نیست اما به کسی چیزی نمی گفتم تا مطمئن شوم. احمد تصمیم گرفته بود دهه اول محرم هر شب در مسجد شام بدهد. محله ما محله ای فقیر نشین بود و با این کار هم می توانست اطعام کند هم می گفت به این بهانه مردم بیشتری در مسجد جمع می شوند و می توان آن ها را به ظلم و ستم شاه آگاه کرد. هر چه داشت و نداشت را گذاشته بود و چند نفر را هم با خودش همراه کرده بود، زیر بار قرض هم رفته بود تا بتواند به خوبی در عزای امام حسین خدمت کند. من هم مقداری از طلاهایم را دادم تا در ثواب این کار خیر شریک شوم. تقریبا بیشتر وقت مان را در مسجد بودیم. همراه همسر پیش نماز مسجد، خادم مسجد و چند خانم دیگر روزها نخود و لوبیا پاک می کردیم، سبزی پاک می کردیم و شب ها بعد سخنرانی و سینه زنی ما مسجد را جارو می زدیم و مرد های مان دیگ ها و ظرف ها را می شستند. هر شب مسجد غلغله جمعیت می شد. موقع سخنرانی چون قسمت زنانه سر و صدا می شد متوجه حرف های سخنران نمی شدم و هر چه از خانم ها می خواستیم ساکت شوند بی فایده بود. جمعیت زیاد بود و صدا به صدا نمی رسید. میکروفن و بلندگو هم نبود. برای همین برای شنیدن سخنرانی ها در راهرو و یا حیاط می نشستم. سخنران در مورد مودت و دوستی با شیطان صحبت می کرد نمونه های تاریخی می آورد در مورد دشمنان اهل بیت و نحوه دوستی شان با شیطان سخن می گفت و در ضمن سخنرانی در دو یا سه جمله به خاندان شاه و اعمال شنیع شان اشاره می کرد. اگر بازتر سخنرانی می کرد و یا بیشتر ورود پیدا می کرد حتما از طرف ساواک دستگیر می شد و یا جلوی سخنرانی و عزاداری گرفته می شد. هر شب موقع روضه و عزاداری از اشک چشمم به شکمم می مالیدم و از خدا می خواستم اگر باردارم فرزندی به من بدهد که در مسیر اسلام و اهل بیت باشد. مثل حضرت عباس دلیر و شجاع باشد و اگر دختر است زینب وار یاریگر امام زمان باشد. روزهای خوبی بود. هر روز صبح تا ظهر همراه همسر پیش نماز مسجد از این خانه به آن خانه برای روضه می رفتیم، چند بار در روز جلسه احکام و زیارت عاشورا می رفتیم، عصر ها هم در مسجد حلوا می پختیم و برای شام عزاداران تدارک می دیدیم. با کمک خیرین و دوستان بازاری احمد تقریبا تا آخر ماه محرم در مسجد مراسم همراه شام داشتیم و حضور اهالی محل هم در مسجد پور شور بود. احمد در طول محرم ریشش را نتراشیده بود و چهره اش بسیار مردانه تر و جذاب تر شده بود. با کامل شدن حالات بارداری و شروع ویارهایم خبر بارداری ام را به احمد دادم. هرگز فکرش را نمی کردم این قدر خوشحال شود. برای اطمینان مرا به دکتر و آزمایشگاه برد و وقتی بارداری ام تایید شد به شکرانه اش هر روز بعد نماز صبح با هم به حرم می رفتیم. هر شب بعد نماز مغرب و عشا دو رکعت نماز برای فرزندمان می خواندیم و هر روز کنار هم دعای مربوط به فرزند در صحیفه سجادیه را می خواندیم یک بار که حرم رفتیم همان جا برای فرزندمان اسم انتخاب کرد و گفت: اگه خدا بخواد و بچه مون سالم صالح دنیا بیاد و دختر بود اسمش رو فاطمه میذاریم. هم اسم حضرت زهراست هم اسم حضرت معصومه است هم اسم مادر امام علی. ان شاء الله مثل همین بزرگواران هم زندگی کنه و عاقبت به خیر بشه اما اگه پسر باشه به عشق آقاجانم امام رضا اسمش رو میذاریم علیرضا ان شاء الله که نوکر امام رضا بشه و امام رضا ازش راضی باشه. به رویش لبخند زدم و پرسیدم: تو دوست داری دختر باشه یا پسر؟ احمد کتاب دعا را بست و گفت: هر چی صلاح خداست فرقی نداره اما اگه قرار بود به دل من باشه دلم میخواد دختر باشه یه دختر گل مثل مامانش همون قدر خواستنی و فهمیده. از حرف احمد قند در دلم آب شد و گفتم: ولی من دلم میخواد پسر باشه. عین باباش بشه احمد به رویم لبخند زد و گفت: باباش کم اذیتت می کنه دلت میخواد بیشتر اذیت بشی؟ _باباش که اذیت نمی کنه. باباش بهترین مردیه که خدا آفریده دوست دارم مردای خوب دنیا زیاد بشن. پسرام از باباشون الگو بگیرن همین قدر مهربون مومن و شجاع باشن. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•