عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_چهارصدوبیستوهشتم تا نیمه شب در اتاق تاریک ن
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_چهارصدوبیستونهم
آقاجان پرسید:
اون جا همه توی یک بند بودین یا جدا جدا بودین؟
_تا وقتی بازجویی بود تو انفرادی بودیم
یک اتاقای کوچیک و کثیف و تاریک که به زور میشد توش دراز کشید و فرق شب و روز رو فهمید
وقتی بازجویی و گرفتن اعترافا تموم میشد میفرستادن مون توی بند
_یعنی اصلا دیگه احمد رو ندیدی؟
_نه ... اصلا ندیدمش
بعضیا که خیلی حال شون وخیم بود بهداری میرفتن بقیه بدحالا رو میدیدن
جنازه شهدا رو هم بعضا میدیدن
محمد علی آه کشید و گفت:
نمی دونی آقاجان چی کشیدم و تو اداره ساواک چه خبره
فقط بگم روی یزید و یزیدیا رو سفید کردن
یک بلاهایی سر مون میاوردن که گاهی می گفتم کاش به حرف احمد گوش نمی دادم سیانورام رو دور بریزم
کاش همون جا که دستگیر شدیم مثل اون خانما سیانور مینداختیم بالا و تموم میشد گیر این وحشیای از خدا بی خبر نمی افتادیم
_خودکشی کفره پسر
_باور کن آقاجان خودکشی جایزه وقتی ....
نفسش را با صدا بیرون داد و گفت:
بی خیالش آقاجان .... خدا رو شکر گذشت و تموم شد.
_وصیتنامه احمد چی شد؟ همراهته؟
_نه دیگه پیداش کردن پس ندادن
_نمی دونی توش چی نوشته بود؟
_یه چیزایی یادمه
خونه اش رو به عنوان مهریه رقیه بخشیده بود. مغازه اش رو هم به علیرضا
یک سری توصیه ها و سفارشاتم کرده بود
_کاش دست اون نامردا نمی افتاد
_احمد گفت یه نسخه دیگه از وصیتنامه اش دست حاج آقا موسویانه
امیدوارم زنده باشه و نخواد وصیت نامه اش رو بخونیم وگرنه رقیه دق می کنه
_چرا مگه توش چی نوشته بود؟
_چرت و پرت
_میگم چی نوشته بود؟
_همون شب سر چیزایی که نوشته بود کلی باهاش دعوا کردم ولی اون گفت لازمه که نوشته
آقاجان عصبانی گفت:
بالاخره میگی چی نوشته بود یا نه؟
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید حسن آبشناسان صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•