هدایت شده از افتخارات جمهوری اسلامی
😊سلامی دوباره
هفتمین شبیه که من مهمون این کانالم و قرار شد امشب برچسبها را براتون توضیح بدم
توی برچسبها شعرهای تک بیتی و مهندسی شده، درباره موضوع حجاب، چاپ شده
این برچسبها شفاف و قابل نصب پشت خودرو هستند (این اشعار مستقیم به موضوع حجاب اشاره ندارد اما در این برچسب ها هشتک حجاب وجود دارد تا مشخص شود کنایه شعر به چه موضوعی است).
🔸این طرح طبق برنامه قراره بصورت مداوم ادامه داشته باشه و ما کانال به کانال پیش میریم تا تعداد قابل توجهی از خودرو های کشور را پوشش بدیم و فضای جامعه کاملا قدرتمند تحت تاثیر قرار بگیره.
▫️علت انتخاب قالب شعر اینه که شعر اثر گذاری بیشتری داره
♦️با فراگیر شدن این طرح در سراسر کشور، جهت فشار اجتماعی تغییر خواهد کرد (ان شاالله) و در جهت تقویت هر چه بیشتر عفاف و حجاب قرار خواهد گرفت و کم کم افراد بد حجاب احساس می کنند که گرچه افراد جامعه نسبت به بدحجابی چندان واکنش سختی نشان نمیدن، اما موضوع رعایت حجاب برای جامعه بسیار مهمه و عملکرد افراد بدحجاب با حساسیت زیر ذره بین افکار عمومیه.
👌این یعنی یک طرح فرهنگی جدی و مردمی برای اصلاح وضع حجاب در کشور.
اشعاری که برای مرحله اول انتخاب شده👇
1⃣رخ نمایی کرد گل، این شد دلیل چیدنش
🔹هر که باشد جلوه گر، از ریشه می گردد جدا
#حجاب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
2⃣ای خوشا آنکه میان هوس خویش و خدا
🔹از سر خویش گذشت و نفس یار گزید
#حجاب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
3⃣بلبل از صوت خوش خود به قفس افتاده
هرکه زیبا بکند جلوه گرفتار شود
#حجاب
🔹 افرادی هم که دوست ندارند از اشعار بالا استفاده کنند، می تونند از لوگوی پویش که در قالب برچسب چاپ شده، استفاده کنند.
👋فردا شب بیشتر توضیح میدم
#پویش_حجاب_فاطمے ۷
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هرکی ۱۰ دقیقه وقت داره و میخاد همه ی توضیحات را یه جا بخونه به این آی دی مراجعه کنه
@hemayat_puyesh
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_هفتاد_ودو -خر شدم، با اون ضایع بازی که قبلش درآوردم گفتم شاید اینجور بهتر
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_هفتاد_وسه
شروین لبخندی زد و سر تکان داد. سعید که داشت شیشه عینکش را تمیز می کرد نگاهی به شیشه اش انداخت،عینک را به چشم زد و گفت:
-بی خیال. امروز می خوای حال آرش رو بگیری؟ اون روز خیلی کرکری می خونه
شروین شانه ای بالا انداخت. سعید زیر چشمی نگاهی به شروین کرد.
-ممکنه فکر کنه ترسیدی. مخصوصاً با اون باخت آخری. البته شاید بهتر باشه محلش ندی. هرچی می خواد فکر کنه
شروین جوابی نداد...
وسط بازی دو تا از بچه ها بود. وقتی تمام شد آرش گفت:
-همه حال این بازی به شرط بندیشه. پول بیشتر هیجان بیشتر. البته خیلی ها دوست دارن مثل دخترا فقط دوستانه بازی کنن
شروین نگاهی به سعید کرد. آرش ادامه داد:
- شاید هم می ترسن
-کسی با من بازی نمی کنه؟
بابک گفت:
- با من بازی کن
سعید خندید وگفت:
- تو پول می خوای همین جوری بگو
-تو و شروین تا حالا با هم بازی نکردید
نگاهی به هم انداختند.
-پایه ای؟
-سر چند؟
وقتی شروین سرش را به علامت" نمیدونم" تکان داد سعید گفت:
-می خوام یه موزیک پلیر هدفونی بخرم. 350 تومن کم دارم. باباهه هم راضی نمیشه. باید جورش کنم
-و حتماً از جیب من؟ و اگه باختی؟
- جهنم، یه ماه دیگه می خرم
بازی هایشان در حد هم بود. یکی شروین، یکی سعید، توپ آخر مال شروین بود. اگر توپ نارنجی را در پاکت می انداخت برده بود. نگاهی به سعید کرد. لبخندی زد. توپ را زد. توپ سفید
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_هفتاد_وسه شروین لبخندی زد و سر تکان داد. سعید که داشت شیشه عینکش را تمیز
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_هفتاد_وچهار
و نارنجی با هم داخل پاکت افتاد.باخت. پول را به سعید داد. بابک گفت:
- خیلی شل بازی کردی
- باید پولش جور می شد
- رفیق با حالی داری سعید
آرش گفت:
-مگه اینجا بالیووده؟
شروین نگاهی به سعید کرد، با سر اشاره ای به آرش کرد و خندید...
سوار ماشین که شدند شروین گفت:
- قیافش رو دیدی؟ خیلی دیدنی بود
-خوب سوسکش کردی. داشت منفجر می شد
-حیف شد. کاش بیشتر شرط بسته بودم
- خب می بستی
- دیگه باید براش چک می کشیدم
-بابا ما کلی برات کلاس گذاشتیم، می خوای آبروی ما رو ببری؟
-من چقدر بذارم تو جیبم آبروی شما حفظ می شه؟
-یه قدری بذار که آرش دیگه سر این یکی دستمون نندازه
-باشه، دفعه دیگه دسته چکم رو همرام می آرم. فعلاً بریم یه چیزی بخوریم که دارم از گشنگی می میرم
این را گفت و فرمان را چرخاند.
سعید کمی از نوشابه اش را سر کشید و گفت:
-خوبه، راضی هستید؟
-خسیس بازی درآوردی یه شب شام دادی ها، پیتزا؟
-کم با کلاسه؟ تو که همینم ندادی
-آلزایمر! اون قلیون و دیزی رو کی حساب کرد؟
-ها؟ چی می گه؟ بابا بیا پولت رو پس بگیر. اگر از شانس منه از امشب این مسیر رو عوارضی می بندن
-فکر کنم تا دو سه هفته دیگه نتونم جم بخورم
سعید گازی به پیتزایش زد و با نگاهی پرسشگر به شروین خیره شد.
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_هفتاد_وچهار و نارنجی با هم داخل پاکت افتاد.باخت. پول را به سعید داد. بابک
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_هفتاد_وپنج
-جناب استاد مسئله ها رو برای دو هفته دیگه می خوان
- بی خیال، چهار تا شو حل کن بگو نتونستم
-اونم می گه آره جون خودت. تو راه حل ندی سنگین تری
-وقتی داشت می بردت می دونستم یه کاری دستت میده. گفتم بیام دنبالت اما فکر نمی کردم اینقدر خل باشی
-اصلاً نفهمیدم چی شد. خودم هم نمیدونم چرا قبول کردم. نتونستم بگم نه
-آخه آدم کم بود؟
-یارو فکر کرده من خیلی بارمه. می گفت نمره های پارسال رو دیده
-همون هایی که از رو دست محمد نوشتی؟
شروین شانه ای بالا انداخت:
-حتماً، یه بار تقلب کردیم. افتاده بودیم بهتر بود
-نتیجه اخلاقیش این می شه که هیچ وقت تقلب نکن. همیشه نون بازوت رو بخور، ... قیافشو!
-حالا کجاش رو دیدی!
-خوشم می آد خودت هم میدونی چه افتضاحی بار آوردی
سعید پول را به صندوق داد وگفت:
-حالا خیلی ناراحت نباش. می ری کنارش از گل و بلبل می گید. تو هم که بدت نمیاد. هی ازت حال و احوال می پرسه تو هم حال کن
شروین خندید.
*
کلاس که تعطیل شد صبر کرد تا خلوت شود. رفت سر میز.
-سلام
- سلام آقای کسرایی
تعدادی برگه روی میز گذاشت.
- اینا جواب سوال های فصل اول
شاهرخ برگه ها را گرفت و با لبخندی حاکی از سپاس گفت:
- ممنون
-البته من چند تائیش رو نتونستم حل کنم. کنارش علامت گذاشتم
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
[• #آقامونه😌☝️ •]
•°• امـواج فتنـه مےرسد😔
از هـر طــرف؛ ولـے👇•°
°•° ڪشتےِ نوح را چه غمـ👌
از ورطــهےِ بلاسـتـ😉•°
•°• این انقلاب کشتےِ🍃
اولاد احمـــد استـ😘•°
°•° این پـور حیـــدر استـ💚
ڪه بر عرشـه ناخــداستـ🌸•°
#سلامتے_امامخامنــهاے_صلوات
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے😍
#نگاره(391)📸
#ڪپے⛔️🙏
°•🌹•° @Asheghaneh_Halal
•[ #ادعیه📖 •]
.
.
✨..... اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ
واَقضِ حاجَتي و اَنجِج طَلِبَتی و اغفِر
ذَنبِي.....✨
💫 خدایا بر محمد و آل محمد درود
بفرست و حاجت من رو براورده کن
و مرا به کمال مطلوبم برسان و گناه
من دو ببخش......
#آمین_یا_رب_العالمین
📕|• #صحیفه_سجادیه. دعا ۱۲
ترجمه جواد فاضل. ص: ۱۲۰
.
سیم دلتو ــوصل ڪن😌👇
[•🌙•] @asheghaneh_halal
تحدیر_تندخوانی_جز_شانزدهم_قرآن_ک.mp3
4.3M
••🍃🎙••
#سکینه
🌙: #ویژهبرنامهماھمبارڪرمضان
تلاوت هرروز یڪ جزء از قرآن ڪریمـ📖
بھ صورت تحدیر(تندخوانے)
[• جزء شانزدهم •]
@asheghaneh_halal
••🍃🎙••
4_5987654086772659542.mp3
5.32M
---
🌹❣
---
#ثمینه
منے ڪہ هر نفسم اسمت رو گفتمـ😇•°
نڪنہ یہ روزے از چشات بیافتمـ😞•°
بہ منِ مرده یہ جون تازه دادے😍•°
برا نوڪرے بہ من اجازه دادے🙏•°
#شدیدا_سفارشے😉👌
#ڪربلایے_محمدحسین_حدادیان🎤
---
🌹❣ @asheghaneh_halal
---
😜•| #خندیشه |•😜
آقاے روحانے
زمان احمدے نژاد نهایتش
ساعت شیش افطار بــود😬
معلوم نیست شما دارید چیڪار میڪنید😏😂
ماه رمضونے شاد با😉👇
😜👉 @asheghaneh_halal
[• #مائده🍲 •]
.
.
#آش_جو
جو : 1 پیمانه
نخود :1 پیمانه
کشک : 2 پیمانه
نعناع داغ : 2 ق غ
برنج : نصف پیمانه
پیاز داغ : 200 گرم
لوبیا چیتی :1 پیمانه
سیر داغ : نصف پیمانه
نمک ، فلفل به میزان لازم
زردچوبه :1 قاشق غذاخوری
سبزی آش پاک نکرده : 600 گرم
#دستور_طبخ
نخود و لوبیا را قبل از پخت برای اینکه آبش سیاه نشود و نفخ آن گرفته شود و زودتر هم بپزد از 12 الی 24 ساعت قبل با آب گرم خیس میکنیم . و مدام آب آن را عوض میکنیم .و بعد می پزیم.
جو را هم 1 الی 2 ساعت از قبل خیس میکنیم و چرخ میکنیم تا ریز تر شود.
برنج را هم خیس میکنیم .
برای شروع کار ابتدا از یک قابلمه ی بزرگ تر از حدی که میخواهیم غذا درست کنیم انتخاب میکنیم تا راحت تر بتوانیم آش را هم بزنیم . نصف قابلمه را پر از آب میکنیم و برنج و جو را داخل قابلمه میریزیم و اگر با حرارت متوسط تا زمانی که آب داخل قابلمه هنگام پخت به نصف برسد هیچ قاشقی داخل آن برای هم زدن استفاده نکنید به هیچ وجه آش ته نمیگیرد. وقتی برنج و جو پخته شد نخود و لوبیای پخته شده را به آن اضافه میکنیم و چون از جوش میفتد صبر میکنیم تا دوباره به جوش بیاید.
روش درست کردن آش جو خوشمزه
در یک ماهی تابه ای که روی حرارت قرار ندارد حدود 1 الی 2 قاشق روغن میریزیم و پیاز داغ ها و سیر داغ ها را میریزیم . البته کمی هم برای تزیین نگه دارید.نمک ، زرد چوبه ، فلفل و همچنین یک قاشق از نعناعی که داشتیم اضافه میکنیم و همه مواد مخلوط شده را روی حرارت قرار میدهیم و مرتب هم میزنیم تا بوی خامی زردچوبه گرفته شود و عطر پیاز و سیر داغ بلند شود.سبزی پاک کرده و خرد شده را داخل قابلمه ی آش در حال جوشیدن اضافه میکنیم .بعد پیاز داغ هایی که روی حرارت به مدت 1 دقیقه هم زدیم در داخل آش میریزیم .
البته مقدار کمی را هم نگه میداریم برای زمانی که آش پخت و جا افتاد استفاده کنیم و با استفاده کردن آن آش حالت تازگی پیدا کند .بعد از اضافه کردن پیاز داغ ها باید آش را مرتب هم بزنید چون حرارت شعله باید متوسط باشد . هر کجا که دیدیم آب آش کم شده و احتیاج به آب داشت به مقدار کم کم آب جوش اضافه کنید تا آش حالت آبکی پیدا نکند.
بعد از 45 دقیقه جوشیدن سبزی ها ، کشک را اضافه میکنیم و اگر آش روی حرارت ملایم باشد و مرتب هم بزنیم حدودا نیم ساعت بعد آش جا میفتتد .در آش جا افتاده پیاز داغ هایی که کنار گذاشته بودیم تا در انتهای پخت داخل آش بریزیم اضافه میکنیم .در نهایت آش را سرو میکنیم و با پیاز و سیر و نعنا داغ و کشک تزیین میکنیم.
#نکته_آشپزی🍝
زمان آماده سازی مواد اولیه و مایحتاج آن حدودا 2 ساعت و زمان پخت و انتظار آن در حدود 2 ساعت میباشد .
#نکته_معنوی ✨
بهتر است هنگام افطار سوره قدر خوانده شود.
.
.
تغذیه ـسالم و اقتصادے در😌👇
[•☕️•] @asheghaneh_halal
[• #قرار_عاشقی 🌙 •]
°•.جان فداے
حرمت یار خراسانے من
چاره درد و غم و رنج و پریشانے من
°•.میرسد نغمه ات
از سبزترین پنجره ها
اے تو آرام دل خسته و طوفانے من
#السلام_علیڪ_یاشمس_الشموس
#السلامـ_علیڪ_یاعلےبن_موسےالرضا
هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇
[•💛•] @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
😴] ای بابا! سما دیجه تی هستین؟؟
سِرا نمیسارین هِه دخیخه بُخوابم؟؟
😒] نِجاه تُن!! سَفتِ خونه من و
سِتستین! بَهد به من میجَین بیا
تارِت داریم.
😉] اینجا چِدَده نرمه!! حالا بسار
دو دخیخه بُخوابم. بی سَحمَت
اون لامپَم خاموس تُن.
😍] چه نیمروی خوشمزه ای
میشی تو؟؟!!!😋😋
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
هدایت شده از افتخارات جمهوری اسلامی
😊سلام
🙂خوب شب هشتم هم رسید
☝️امشب یه مرور کوچیک می کنم از حرفایی که قبلا گفتم
✅گفتم که مدیر کانال به ما اجازه داد تا ۱۰ روز توی این کانال فعالیت کنیم و برنامه را برای شما توضیح بدیم
✅گفتم که برنامه پویش حجاب فاطمی چندماهی هست که شروع شده و توی این مدت استقبال خوبی از طرح پویش شد و چندهزار برچسب از برچسبهای پویش برای افراد متقاضی در سراسر ایران ارسال شدن
✅جزئیات فنی برنامه و سازو کار اثربخشی را هم براتون
😊حالا مونده عکسایی که از سراسر ایران برامون ارسال شده را بهتون نشون بدم
😊☝️آخه قرارمون اینه که هرکی برچسب سفارش میده بعد از نصبش، از ماشین یه عکس بگیره و بفرسته
👌فردا و پس فردا شب یه سری از این عکسای رسیده را براتون می گذارم تا ببینید
👋فعلا شب خوش
#پویش_حجاب_فاطمے ۸
•[ #مش_رمضون🌙 ]•
سلام بچہ ها😃✌️
امشبـ حالتون چطوره؟!😊🌺
_سلام آغاجونـ☺️
خوبیم،خداروشڪر..
آغاجون؟
ماه رمضـون چقدر خوبہ
ڪاش تمومــ نشہ😢
_هے..
افسوس ڪہ خیلیا قدر نمیدونن☹️
دو روز دیگہ شبهاے قدر شرو؏ میشھ
باید انقدر دعاهاے خوب درحق هم بڪنیم
تا بهترین ها برامون رقم بخوره😊💕
_آغاجون؟ میشھ از شبهاے قدر
برامون بگے؟😊
_بلھ ڪہ میشھ!
اما بزارید براے فرداشب😉
امشب ازتون میخوام
براے امام زمانمون(عج) دعا ڪنید..
دعا ڪنید امسال سال ظهور ایشون باشھ😢✅
_...چشمـ😢🙏🌺
دعــ🙏ــا یادتـون نـره
مخلص شما؛ مش رمضون😉👋
•[🖊 #پ_ڪاف
•[❌ #ڪپےممنــوع
از حرفاے ـمش رمضون جانمونے😌👇
•[ @asheghaneh_halal ]•
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_هفتاد_وپنج -جناب استاد مسئله ها رو برای دو هفته دیگه می خوان - بی خیال،
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_هفتاد_وشش
-عیبی نداره. برای همین ها هم ممنون
-گفتم اگر فصل ها رو جدا جدا بیارم وقت دارید اشکالاتش رو برطرف کنید. این فصل نسبتاً آسون بود ولی فصل های بعد سخت تره. فکر کنم اشکالاتش بیشتر بشه
-هرچقدرش رو بتونید حل کنید کمک بزرگیه
بعد کیفش را برداشت و گفت:
-اگر مشکلی داشتید می تونید بیاید دفترم، اکثر مواقع اونجا هستم
از کلاس که بیرون آمد دم در ایستاد و گفت:
-در ضمن خونه من رو هم که بلدید. خوشحال می شم
خداحافظی کرد و رفت. سعید که از دور کلاس را می پائید وقتی دید شاهرخ رفت وارد اتاق شد.
-گفتی؟
-گیر تر از این حرفاست که فکر کنی
-شاید متوجه منظورت نمیشه . واضح تر بگو
-عمراً ، من دهنم رو باز کنم تا تهش رو می خونه. نمی خواد به خودش بگیره
-پس دوباره بایکوت؟
شروین سر جنباند
•فصل هفتم•
در زد. کمی طول کشید تا در باز شود.
-سلام، شمائید؟بفرمائید
سلام کرد و دست شاهرخ را که به طرفش دراز شده بود گرفت.از پله ها پائین رفت. کف حیاط آب پاشی شده بود. شاهرخ جلو رفت ،کنار تخت ایستاد رویش را برگرداند و گفت:
-نمیشینی؟
نگاهی به تخت و بعد به شاهرخ کرد. جلو رفت. شاهرخ وارد ساختمان شد تا تلفن را که زنگ میزد جواب بدهد و شروین آرام گوشه تخت نشست و کیفش را توی بغلش گذاشت.نگاهی به دور تادور حیاط انداخت.ساختمان خانه به شکل ال بود.پنجره های چوبی و قهوه ای رنگ. از سمت چپ در ورودی تا نزدیک قسمت شرقی خانه باغچه بود. .باغچه ای پر از پیچک و گل های شب بود.گل ها آنقدر انبوه بودند که دیوار را کاملا پوشانده بودند.حتی تنه درخت سرو و اناری که در باغچه بود هم پیدا نبود و فقط از شاخه های بیرون زده درخت انار و میوه هایی که به آن آویزان بود می شد فهمید که این وسط درختی هم هست. روبروی تختی که شروین رویش نشسته بود حوضی بود مربعی شکل با کاشی های آبی رنگ و ماهی هایی که درونش چرخ می زدند.گلدان های شمعدانی کنار حوض هنوز چندتایی گل داشتند. پله های ورودی در قسمتی بود که دو طرف خانه به هم وصل میشد.قسمتی از خانه که روبروی شروین بود ایوان داشت اما آنطرف دیگر نه. در داخل ایوان میز صبحانه خوری سفید رنگی گذاشته بودند که به نظر می آمد صندلی های نیم دایره ای اش نرم باشند برای همین شروین خیلی دلش می خواست برود و آنجا بنشیند! آخر تختی که رویش نشسته بود با هر تکانش قیژ قیژ
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_هفتاد_وشش -عیبی نداره. برای همین ها هم ممنون -گفتم اگر فصل ها رو جدا جد
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_هفتاد_وهفت
می کرد. پله ها زیاد یا بلند نبودند برا ی همین می توانست داخل اتاق ها را ببیند.از تخت خواب و چوب لباسی که درون اتاق روبرویش بود حدس زد که اتاق شاهرخ است. از اثاثیه آن یکی اتاق هم معلوم بود که اتاق پذیرایی است. کاشی های کف حیاط رنگ و رو رفته بودند اما چون آب پاشی شده بودند فضای حیاط را خیلی دلچسب می کرد. خانه قدیمی بود اما حس مطبوعی را به شروین منتقل می کرد.حس یک خانه! چیزی که شروین هیچ وقت در خانه خودشان احساس نکرده بود. کمی روی تخت جا به جا شد تا شاید در موقعیتی بنشیند که تخت کمتر صدا کند. نگاهی به کاغذهایی که روی تخت ولو بودند انداخت. چند تا از برگه ها را برداشت.
- جواب سوالهاست. فصل های آینده
سربلند کرد. شاهرخ بود که با ظرف میوه از پله ها پائین می آمد. چقدر استاد در لباس خانه خنده دار شده بود! شاید هم چون شاهرخ را همیشه در لباس رسمی دیده بود حالا این پیراهن و شلوار نخی، خاکستری رنگ و چهارخانه برایش مضحک بود! لبخندی زد. شاهرخ که انگار معنی لبخندش را فهمیده باشد گفت:
- استاد با لباس خونه خنده دار میشه، نه؟
بعدبشقابی جلوی شروین گذاشت. شروین سر تکان داد و پرسید:
-جواب سوالها به دردتون خورد؟
و زیر چشمی شاهرخ را پائید.
شاهرخ ظرف میوه را جلوی شروین گذاشت وگفت:
-بد نبود. نیاز نیست خیلی نگرانش باشی. یه سری مشکل داشت ولی به نسبت خوب بود
شروین ابرویی بالا انداخت و برگه ها را از توی کیفش درآورد.
- اینا مسئله های فصل دوم
شاهرخ گفت:
-معلومه خودتون هم به درس علاقه دارید
بعد همانطور که برگه ها را جمع می کرد خندید و گفت:
- شاید هم می خواید سریعتر خلاص بشید
شروین همانطور که ماتش برده بود گفت:
- فکر کنم دومی!
شاهرخ برگه ها را کناری گذاشت :
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒