°•| #ویتامینه🍹 |•°
••
چندتا نڪتہ کاربردے در زندگے مشترڪ
••
•1⃣•قدردان تلاش هاے همسرمان باشید
•2⃣•بگویید خیلے عالے بودے
•3⃣•جلوے جمع از او تعریف ڪنید
•4⃣•علاقہ و اشتیاق بہ او نشان دهید
•5⃣•بگویید عامل خوشبختیم شدے
#یبارانجام_بدید
#اگہ_بد_بووود_من_اینجام🤐☝️
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🌷🍃🌷 🍃🕊 🌷 #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز به نیت: "شهیـد سیدمصطفے موسوے" جمع صلوات گذشتھ🌷 ۲۷۸۷🌷
🕊🌷
🌷
#خادمانه | #چفیه
#مادرشھیدمےگوید:
بھ دوستانش گفتھ بود دعا ڪنید|🙏🏻|تا محرم تمام نشده، من هم شھید شوم و پیش شھید باقرے بروم ڪه در روز آخر محرم، او هم شھـ|🕊|ـید شد.
وقتے اعلام ڪردند #جوانترینشھیدمدافعحرم است، خیلے خوشحال شدم و خدا رو شڪر ڪردم|😌| ڪه باعث سربلندے و افتخارم شد|🍃|
تاریخ تولد: ۱۳۷۴/۸/۱۸
تاریخ شھادت: ۱۳۹۴/۸/۲۱
محل شھادت: #حلب #سوریه
محل دفن: قطعه ۲۶ گلزار بھشت زهرا
#شهیدسیدمصطفےموسوے
#شهدارایادڪنیمباذڪرصلوات
🍃:🌷| @Asheghaneh_halal |
🌷
🕊🌷
°•| #دردونه 👶 |•°
•/مراقبت از دندانهاےکودکان باید
پیش از دندان درآوردن آغاز شود.
•/میکروب هاے پوسیدگےزا اولین
باراز دهان مـ❤️ـادر و اطرافیان
منتقل میشود.
•/پیش از اقدام بہ باردارے دهان
مــادر مےبایست عارےاز پوسیدگے
باشد و دندانهاےپوسیده ترمیم گردد.
•/ #دندوناتوموش_بخوره🐭🍃
نڪات تربیتےریز وڪاربردے☺️👇
\•🌷•/ @asheghaneh_halal
😜•| #خندیشه |•😜
#جنــبش_سبز✍
✅ رهــبر #جنبش_سبــز👇
جــــناب ڪـــروبے در نـــامه اے
به مجــلس خـــبرگـــان👇
ڪـه به شـــرح زیـــر است👇
خواستـار رسیـــدگے به اوضــاع
ڪشـور شده اند😅👇
✅مـــهدے جـــان از
نـــوع اصلاح طلب😜
ولے از نــوع ڪــروبے 😂
فـــــــرمودنـــد👇
صریــحا مےگـویم بــا این شیوه
مدیــریت، ڪشــور😄
بــــه دوران پیش از مشــروطه😐
یعنے به زمـــان قــاجار برمےگـردد😅
وے نوشت✍
ڪـه اعضـــاے مجـلس خــبرگـان🎙
بــاید درباره سیاســت هاے سـه
دهه ڪـشور از رهــبرے توضیح بخواهد😐
ڪه چــرا ڪشــور را به اینجــا رسانده
است.😏
ڪـروبے👇
✅خـــبرگــان اگــر خــبرگـان باشد
بایــد از وضعیت اسف بار😅
دستگــاه قضا⚖
از رهــبرے سوال سوال ڪند😃
با ایــــن احڪــام سیاسے
روے محاڪم رژیـــم منحــوس
پــهلوے را سفیـــد ڪــرده است😂
نــــه بابا😂😂😃
•|| خندیـــــــــــ😜شــــه نوشتـــ✍||•
🇮🇷 تــا وقتے مـــا شـــوما
ها رو داریــم چـــه نیـــازے😅
به عــربستان و انگـــلیس و
آمــریڪــا داریــم براے دشمنــے😄
یـــه زنـــگ بــــزن☎️ بهشوون
بگـــو مــــن هســــتم ✋
صحـــنه رو خالے نمےکنم😂
حتے وقتے هم توے حصـــر باشــم😃
تـــو چـــه جــورے رئیـــس👁👁
دو دوره مجـــلس شـــوراے اسلامے
بــــودے🗣 وقتـــے هیچــے از
قــــانون نمےدونے🙃
اگـــر قـــراره رهبــرے همــه ے
مشڪلاتو حل ڪنند✅
مــا دیگــه چــه نیازے ❎
به رئیس جمهــور و مجلس داریم دادا👊
#رهبــرے هر ســـال سیاست هاے
یڪـساله را به دولت طے نامـه اے ابلاغ مےڪنند
امـــا وقتے ڪسے نیست
انجـــام دهد مقصـــر ایشــان هستند!!!☹️
مےخواے ڪتــاب قــانون
و بــرات بیـــارم یه نگــاه بنــدازے😂😅
رهـــبرے رئیس دستگــاه
قضـــا را منصــوب مےڪنند✅
امـــا وظایف ایشــان مطابق
قـــانون است😄
بــرو داداشـــم🏃🏃
بــــرو از حســـن جــــون
مطالبه گـــرے ڪـــن🗣😂
#تـــا_1400
#هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇
#ڪپے_بدون_قید_لینڪ⛔️
ڪلیڪ نڪنے حصــر میشے😂👇
•|😜|• @asheghaneh_halal
4_492877265634329669.mp3
13.02M
#شهید_زنده 🕊
رآوے، حاجحسینیڪتا🎧
"پادکست علمدار
نگاهے متفاوتـ به ۲۸ سال راهبرے و مدیریتانقلابے رهبر انقلاب اسلامے "
#پیشنهاد_دانلود💿
🍃•• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_صدوهفتاد_وسه °•○●﷽●○•° تو بخاطر یه لباس اینطور دلخور شدی؟ بیا بریم
♥️📚
📚
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_صدوهفتاد_وچهار
°•○●﷽●○•°
فاطمه
با شنیدن حرف هاش نتونستم طاقت بیارم و زدم زیر گریه. تو دلم کلی به خودم لعنت فرستادم.
شمیم که این حال و روزم رو دید گفت ؛آخه تو که جنبه نداری،چرا میخوای شوهرت رو اینجوری سوپرایز کنی؟
همه خندیدن و بابا گفت :
+حالا چیکار کنیم؟همینطور سر کوچه بمونیم ؟
اشک هام رو پاک کردم و گفتم :
_اره میدونم که الان میاد دنبالم.
مامان:
+ از دست تو دختر ،صداش و که شنیدم انقدر دلم سوخت که میخواستم بگم همه ی اینا نقشه ی زنته!
ریحانه:
+بمیرم برای داداشم ،چی میکشه از دست تو
همه خندیدیم و گوشه ی کوچه منتظر موندیم که محمد بیاد که گفتم:
_چند نفرمون بریم کنار ماشینش . چون با سرعت میاد یهو بریمجلوی ماشین که لهمون میکنه.
محسن:
+خب ما پشت این درخت ها قایم میشیم شما برو کنار ماشین. فقط مراقب باشین خیلی بهش نزدیک نشین که الان عصبانیه ممکنه یهو دستش بره
خندیدم و گفتم :
_آقا محسن شما مراقب باشین کیک خراب نشه
محسن:
+چشم حواسم هست روی این قیافه بیریخت برگ درخت نشینه
دوباره صدای خنده هامون بلند شد.
رفتم کنار ماشین و روی پاهام نشستم.
خیلی هیجان داشتم ،همش میترسیدم.
چند دقیقه گذشت و طبق حدسی که زدم محمد با قیافه ای آشفته تر از همیشه از خونه بیرون اومد.از هیجان دستم میلرزید. نمیدونستم چه واکنشی نشون میده .
به ماشین نزدیک شد. از جام بلند شدم و آروم قدم برداشتم .در ماشین رو باز کرد و خواست توش بشینه که رفتم پشت سرش و آروم به کتفش ضربه زدم. قیافه ام جدی بود و چون گریه کردم چشم هام یخورده قرمز شده بود. به سرعت به عقب برگشت. مات مونده بود.در ماشین رو بست .با تعجب نگاهش رو روم میچرخوند.
به سختی گفت :
+فاطمه
چند ثانیه چشم هاش رو بست و نفس عمیق کشید که با لبخند گفتم : تولد مبارک محمد
(ادمین تو این حالته:⇦😂😂)
بهت زده نگام میکرد که همه اومدن و باهم گفتن :
+تولدت مبارک
ریحانه کلی برف شادی روی سرمون ریخت و بعد رفت محمد رو بغل کرد و بوسیدش .
با دیدن قیافه متعجب محمد در حالی که برف شادی روی بینیش نشسته بود همه زدیم زیر خنده.
بیچاره هنوز تو شوک بود. بعد از چند دقیقه فهمید که قضیه چیه و از شوک در اومده بود که با دیدن عکسش روی کیک تو دست محسن چشم هاش گرد شد و گفت :
+وای !نه!این دیگه نه!
نگاهش از بین جمع به من برگشت و با زار گفت:
+فاطمه!!!
که باعث شد دوباره همه بخندن .
یکی از مضحک ترین عکس های محمد رو داده بودم که روی کیکش بزنن. تو دوران نامزدیمون وقتی دلمون تنگ میشد با ژست های مختلف برای هم عکس میفرستادیم.
یک بار زبونم و در آوردم و چشمام و گرد کردم و از خودم عکس گرفتم و براش فرستادم. اونمکلی به عکسم خندید و ادام رو در آورد و باهمین ژست برام عکس فرستاد . منم همین عکس رو روی کیکش زده بودم.
با دیدن عکسش روی کیک از خجالت سرخ شده بود.
به ترتیب بابا و مامان و محسن و روح الله رو بغل کرد و ازشون تشکر کرد. از شمیم هم تشکر کرد. و راهنماییشون کرد که برن داخل خونه.
مامانم گفت:
+ آقا محمد کلید رو بده ما بریم بالا.محمد خجالت زده کلید رو به مامان داد. همه رفتن.
رفتم کنار محمد
از چهره ی آشفته اش مشخص بود که خیلی حالش بد شد.
_معذرت میخوام که ناراحتت کردم
+ناراحتم نکردی ،سکتم دادی!
چیزی نگفتم و داشتم میرفتم بالا که گفت :
+فاطمه
برگشتم سمتش:
_جانم
+هیچکدوم از چیزهایی که گفتی جدی نبود دیگه؟
بهش لبخند زدم و گفتم:
_ خیلی سعی کردم معکوس ویژگی های خوبت رو بگم. هیچکدوم جدی نبود!
+خیلی اذیتم کردی ولی قول میدم جبران کنم
_ببخشید دیگه میخواستم غافلگیرت کنم
#Naheleh_org
بہ قلمِ🖊
#غین_میم💙و #فاء_دآل💚
#ڪپے_بدوݩ_ذکر_نام_نویسنده_حرام_عست🤓☝️
هرشب از ڪانال😌👇
♥️📚| @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_صدوهفتاد_وچهار °•○●﷽●○•° فاطمه با شنیدن حرف هاش نتونستم طاقت بیارم و
♥️📚
📚
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_صدوهفتاد_وپنج
°•○●﷽●○•°
از تو آینه ی آسانسور با خنده نگاهم می کرد.
+چرا این عکس؟
_یادته چقدر به عکسم خندیدی اذیتم کردی؟ اینم تلافی!
+عه پس تلافی کردنم بلدین شما ما خبر نداشتیم.
_بله دیگه!
آسانسور ایستاد و رفتیم داخل خونه.
رفتم تو اتاقمون و از کمد لباس هاش یه پیراهن کرم رنگ که صبح اتوش کرده بودم رو برداشتم و روی تخت گذاشتم. به پذیرایی برگشتم و رو به محمدکه کنار بابا نشسته بود گفتم:
_آقا محمد میشه بیای؟
از جاش بلند شد و با من به اتاق اومد.
گفتم:
بی زحمت این پیرهنتو بپوش
موهای آشفته شده ات رو هم شونه کن😁
از ادکلن هاش اونی که خودم بیشتر دوستش داشتم و برداشتم و دادم دستش. خندید و ازم گرفتش.
یه نگاه انداختم و وقتی از تیپش مطمئن شدم گفتم:
_عالی شدی،بریم!
یه لبخند زد و از اتاق رفت. چادر مشکیم رو با چادر رنگی عوض کردم. به لبه های روسریم دست کشیدم و از اتاق بیرون رفتم.
محمد و محسن میز عسلی رو آوردن و جلوی مبل وسطی گذاشتن.
کیک رو روی میز گذاشتن که محسن گفت :
+ به کجا داریم میریم ما؟محمد خجالت نمیکشی از این اداها در میاری؟پسر تو چرا اینجوری شدی آخه؟من یه بارم تو رو با این قیافه ندیده بودم!یعنی واقعا پس فردا شهید شدی با این عکس برات بنر بزنیم؟!
صدای خنده ی جمع بلند شده بود. محمد هم میخندید و با چشم هاش برام خط و نشون میکشید.
یهو گفتم:
_ای وای،شمع رو روی کیک نزاشتم چرا ؟
ریحانه:
+داشتی گریه میکردی یادت رفت.
محمد با نگرانی گفت:
_گریه چرا؟
واسه ریحانه چشم غره رفتم و بی خیال جواب دادن شدم.از آشپزخونه فشفشه وشمع عدد دو و نه رو آوردم و روی کیک گذاشتم.
ریحانه جواب داد:
+بس که دوتاتون لوسین
تو گریه کردی فاطمه هم گریه اش گرفت.
چشم های محمد گرد شد وگفت: من گریه کردم؟
روح الله:
+بله آقا محمد صدات رو بلندگو بود.یعنی کاملا مشخصه که فاطمه خانومنخواسته برات تولد بگیره خواسته آبروت رو ببره داداشم.
به سرعت برگشتم سمتش و گفتم: _بیخشیدا ولی خانومشما زدرو بلندگو
که فیلم بگیره!
بابا که از بحث های بین ما خنده اش گرفته بود گفت:
+خب حالا یچیزی بیارید این شمع هارو روشن کنین.
دوربین محمدرودادم دست ریحانه و شمع هارو روشن کردم.
با شیطنت های محسن و روح الله محمدشمع هارو فوت کرد وکیک رو برش زد. سریع کیک رو تقسیم کردم و با شربت به همه تعارف کردم.
همه روی زمینکنار هم نشسته بودیم
تا رفتم جعبه ی هدیه ی محمدرو روی میز گذاشتم،بقیه هم اومدن و کادوهایی که خریده بودن رو کنارش گذاشتن.
روح الله:
+خب آقا محمد بیا بشین اینجا باز کن اینارو
محمد:
+ای بابا شما خیلی شرمندمکردین. حضورتون خیلی خوشحالم کرد. دیگه کادو برای چی؟
میخواست ادامه بده که محسن گفت ؛خب حالا داداش ،کاری نکردیمکه!
محمد:
+من باز کنماینارو؟
محسن:
+خجالت میکشی من باز کنم برات؟
سکوت محمدروکه دیدرفت کنار جعبه های کادو نشست.
میخواست کادوی من رو باز کنه که گفتم:
+آقا محسن اول کادوی بابا ومامان...
هدیه ای که بابا خریده بود رو برداشت
چسب کاغذ کادو رو باز کرد و کمربند مشکی شیکی رو ازش بیرون آورد.
محمدکلی ازباباتشکر کرد.کاملا مشخص بودکه چقدر خجالت کشیده کلا در مقابل بابام یه رفتار خاصی داشت حتی به سختی صداش میزد. کادوی مامان تو یه جعبه بود.
محسن:
+عه این دوتاست
مامان از حرفش خندید
محسن دوتا جعبه ی چوبی کوچک تر رو در آورد بعد از این که چندثانیه بهشون نگاه کرد گیج یکیش رو به من و یکی دیگه روبه محمد داد.
با تعجب در چوبی جعبه رو باز کردم
که یه ساعت زنونه ی خوشگل تو جعبه دیدم برگشتم سمت مامانم و گفتم:
_این واسه منه؟
مامان با لبخند سرش روتکون داد.
محمد:
+واسه من خوشگل تره
همه خندیدن.نگاهم به ساعتی که روی مچش بسته بود افتاد،ست مردونه ی ساعت من بود.دور مچم بستمش،خیلی به دستم میومد.ذوق زده مامان روبغل کردم و گفتم:
ممنونم مامان خوش سلیقم
محمد مامان روبغل کردوسرش رو بوسید و گفت:
+دستتون دردنکنه.خیلی قشنگن.حالاچرا زحمت کشیدین واسه فاطمه خانوم خریدین!
همه خندیدن و من با یه اخم ساختگی به محمد نگاه کردم که ادامه داد:
+خب تولد من بود،واسه شما نمیخریدن که اشکالی نداشت.
یه چشم غره دادم و دوباره با ذوق به ساعتم نگاه کردم.از هدیه گرفتن خیلی خوشم میومد.مهم نبود چه هدیه ای،هرچی که بود هیجان زده میشدم.
محسن کادوی خودش رو آورد و به محمد داد و گفت:
+تقدیم به تو ای برادرم
محمد جعبه ی مستطیلی که رنگش مشکی بود و از محسن گرفت و درش رو باز کرد.جعبه اش مخمل بود.
یه روان نویس و خودکار نقره ای کنار هم تو جعبه بودن.خیلی شیک و قشنگ بود.محمد خیلی ازشون تشکر کرد.
#Naheleh_org
بہ قلمِ🖊
#غین_میم💙و #فاء_دآل💚
#ڪپے_بدوݩ_ذکر_نام_نویسنده_حرام_عست🤓☝️
هرشب از ڪانال😌👇
♥️📚| @asheghaneh_halal
°🌙| #آقامونه |🌙°
°| مـا نوڪـر و اربــابـ -[👇]-
/° امــامـ خـامنــه اے اسـتـ -{😘}-
°\ آنـ عـالــمـ نـایــابـ -[👳]-
/° امــامـ خـامنــه اے اسـتـ -{👌}-
°\ شـادیـمـ ڪـه در فتنـه -[😐]-
/° و در تـاریڪـے -{😏}-
°\ خورشیـد جهـانـ تـابـ -[🌤]-
°| امــامـ خـامنــه اے اسـتـ -{💚}-
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے😍✌️
#نگاره(138)📸
#ڪپے⛔️🙏
🌹| @Asheghaneh_Halal
#پابوس
{💚}آیتاللهبهجتفرمود:
حرممطهـرحضرتِرضـاعلیهالسلامنعمتبزرگ و گرانقـدرےاستڪهدراختیارایرانےهاست، عظمتشراخدامےداند، بهحدّےڪهامامجواد مےفرماید:
••زیارةُ ابےافضل مِن زیارَةِ الحسینِ.••
«زیارتپدرمامام رضااززیارتامامحسین علیهالسلامافضلاست».
{✨}بنـابراینایرانےهابایدنعمتحرمحضرترضا راڪهزیارتآنبرایشانفراهماستمغتنمشمارند.
#روزتونامامرضـایی🎀
{🌹} @Asheghane_Halal
💚🍃
🍃
#مجردانه
فرزندم☺️
چرا وقتے میرے خاستگارے اگہ دوسال سابقہ ڪار دارے میگے ده سال ڪار کردم😐
وتو فرزندم☺️
چرا وقتے برات خاستگار میاد اگہ یبار تو عمرت یہ گل ڪشیدے میگے من حتے طراحے هم بلدم😐
#آخہ_چرانمیذارید_ادمین
#مهربون_باشہ😕
پ.ن:
شعرم نمیاد😁
#کپے🚫
🍃 @asheghaneh_halal
💚🍃
°•| #ویتامینه🍹 |•°
•[از دوران عقد تمرین بنومایید]•😎👇
••| لحن شما موقع صدا ڪردن همسرتون
بہ او مےفهمونہ ڪہ یہ گفتگوے عاشقانہ
منتظرشہ یا یہ دعوا |••
••| پس سعے ڪنید بر روے آرامش لحن و
نحوه گفتن ڪلمات بیشتر تمرڪز ڪنید... |••
#ازماگفتن_بود😁
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal