eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🪖 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . همسر بزرگوار شهید: پشت چراغ قرمزخیابان شریعتی ایستاده بودیم و منوچهر هم صحبت می کرد. کنار خیابان یک پیرمردی که سرتاپا سفید یکدست پوشیده بود در گالری بزرگی گل های رزی به رنگ های مختلف می فروخت ولی سفیدی پیرمرد نظر من را جلب کرده بود و من احساس می کردم این مرد از آسمان آمده است. اصلا حواسم به منوچهر نبود که یک لحظه حجم سنگین و خیسی روی پاهایم حس کردم. یک آن به خودم آمدم دیدم منوچهر رد نگاهم را گرفته و فکر کرده من به گل ها خیره شدم، پیاده شده تا گل ها را برایم بخرد.منوچهر همین طور همه گل ها را با دستش بر می داشت و روی پاهای من می ریخت . دو بار چراغ سبز و قرمز شد ولی همه در خیابان به ما نگاه می کردند و سوت و کف می زدند. حتی یک نفر خانم که از نظر تیپ ظاهری با ما متفاوت بود، برگشت و به همسرش گفت: می بینی ، بعد بگویید بچه حزب اللهی ها محبت بلد نیستند و به همسران شان ابراز محبت نمی کنند.آن روز منوچهر همه گل های پیرمرد را خرید و روی پاهای من ریخت و من نمی دانستم چه بگویم و چه کلمه ای لایق این محبت است. غیر از اینکه بگویم بی نهایت دوستت دارم. ⊹🌷 ❤️ . 𓂃اینجاشهدامیزبان‌عشق‌اند𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🪖 ⏝
☀️ ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ امام رضا(ع) سفارش می‌کردند به حسن ظن به خدا و می‌فرمودند: خدا میفرماید: من همانطورم که بنده‌ام گمان می‌کند؛ اگر گمانش خوب باشد، رفتارم با او خوب خواهد بود و اگر بد باشد، رفتار  من هم بد خواهد شد 🌸🍃 . 𓂃جایےبراےخلوت‌باامام‌رئـوف𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . ☀️ ⏝
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_سیصدوبیست‌وچهار :_ولی انگار ترسیدی.. +:مگه شما از خودتون
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . +:چه خوب.. :_نیکی؟ نگاهش میکنم. :_میشه از این به بعد تا وقتی که اینجایی... آب دهانش را قورت میدهد،سپاه نگرانی به قلبم هجوم میبرد. :_میشه باهم غذا بخوریم؟ نفس راحتی میکشم. +:باهم میخوریم دیگه.. :_نه..تا حالا من مدام تو خونه بودم،ولی خب از فردا که برمیگردم سرکار...شاید نهار رو نتونم بیام خونه،ولی واسه شام حتما خودمو میرسونم. خواسته اش،غیر معقول و ناهنجار نیست. +:باشه،حتما... چشم هایش برق میزنند،حس میکنم چهره اش شبیه پسربچه ها شده؛معصوم و دوست داشتنی. نگاهم را از صورتش میگیرم.. *مسیح* :_خب.. اینم جلو در دانشگاه... امیدوارم بدقول نباشم و به موقع رسیده باشی... کمربند ایمنی اش را باز میکند +:بله،ممنون.. خیلی لطف کردین... فقط پسرعمو من بعد از ظهر تولد دوستم،دعوتم... از اینجا باید برم براش کادو بگیرم.. از ماکارونی دیروز،فکر میکنم به اندازه ی یه تهبندی مونده باشه.. بیزحمت اونو گرم کنید بخورید.. :_ یعنی واسه نهار نیستی؟ +:نه باید برم خرید...ولی قول میدم واسه شام یه غذای خوب درست کنم .. :_قبلا گفتم،وظیفت نیست که... خوش بگذره لبخند میزند،دلنشین و ملیح. چادرش را مرتب میکند.به روبه رو نگاه میکنم. چند دختر و پسر جوان روبه روی در دانشکده ایستاده اند. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . :_نیکی دوستاتن؟ سرش را بلند میکند +:نه.. اون دو تا دخترخانم و اون آقاپسر،از هم کلاسیام هستن.. بقیه رو نمیشناسم... سعی میکنم انقباض فکم را تصغیر کنم. :_شریفی هم بینشونه؟ نگران به طرفم برمیگردد +:پسرعمو من فکر کردم اون قضیه دیروز تموم شد به اجبار میگویم :_حق با توعه،تموم شد... من فقط کنجکاو شدم ، اصلا مهم نیست... چند ثانیه میگذرد،دوباره پسرها را میکاوم :_حالا کدومشونه؟ نیکی میخندد +:میگین مهم نیست ولی دوباره میپرسین... دست هایم را بالا میآورم،به نشانه ی تسلیم! برای بار دوم.... به راستی من تسلیم این دختر شده ام؟ :_باشه،تسلیم حق با توعه... لبخند میزند و از ماشین پیاده میشود. در هنوز باز است،خم میشود و رو به من میگوید +:خداحافظ.. ممنون که منو رسوندین... سرم را تکان میدهم،میخواهد در را ببند که میگویم :_نیکی؟ دوباره سرش را خم میکند :_پول داری ؟ لبخند گرم او ،در سردترین روزهای اسفند رگ هایم را ذوب میکند. +:بله،دارم..ممنون...خدانگه دار.. :_مواظب خودت باش.. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . امروز،اختیار زبانم را ندارم... نیکی آرام و موقر وارد دانشگاه میشود. استارت میزنم و راه میافتم. چند خیابان آن طرف تر،ماشین را پارک میکنم و پیاده میشوم. کاپشن زرشکی سرمه‌ای ام را از صندلی عقب برمیدارم. زمستان آخرین نفس هایش را عمیق میکشد. زیپ کاپشن را تا سینه ام میکشم و دست هایم را داخل جیب هایم فرو میکنم. به سمت دانشگاه،آرام قدم برمیدارم. هنوز نمیدانم دقیقا چه در سر دارم و آرامش درونم،هشداردهنده ی کدام طوفان است؟ فقط میدانم که نیرویی از درون ، مرا به سمت دانشگاه هل میدهد. جلوی در که میرسم،پسرجوان حدودا بیست ساله ای میبینم که مشغول صحبت با موبایل،از دانشکده بیرون میآید. جلو میروم و دست روی شانه اش میگذارم. برمیگردد،موبایل را جلوی دهانش میگیرد. :_گوشی...جانم؟ +:ببخشید... شما از بچه های حقوق هستین؟ :_من،نه... به طرف ورودی برمیگردد :_مجیــــد؟ مجیـــــد؟؟ بیا ببین این آقا چی کار دارن؟ دو پسر هم و سن و سال مانی،شیک پوش و منظم به طرفم میآیند. یکی چهارشانه تر است و کت قهوه ای پوشیده.. دیگری، شلوار مشکی و کت چرم مشکی تن کرده. :_اینا از بچه های حقوقن .. +:ممنون به طرف مجید و دوستش میروم. +:سلام مشکوک نگاهم میکنند. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . :_سلام دستم را دراز میکنم و با هر دو دست میدهم. +:یه چند تا سوال داشتم،ممکنه کمکم کنین؟ به هم نگاه میکنند. پسر قدبلند تر که چند سانتی از من کوتاه است میگوید :_بفرمایید +:راجع یکی از بچه های دانشکده تون،چند تا سؤال داشتم... پسر کوتاه تر،سقلمه ای به دوستش میزند و با شیطنت میخندد. پسر قدبلند میگوید :_عه آقا پس امر خیره... در خدمتم حس میکنم تکه ای از قلبم کنده میشود. آب دهانم را قورت میدهم +:شما شریفی نامی میشناسین؟؟ :_شریفی؟ +:آره بهم گفتن از بچه های حقوقه... :_ورودی چنده؟؟ +:نمیدونم راستش... با تعجب به هم دیگر نگاه میکنند.. پسر کوتاه تر میگوید +:من شریفی نمیشناسم بین بچه ها... ولی از ما میشنوین،دختر به دانشجوی حقوق ندید... ما از صبح تا شب با جرم و شکایت و پزشکی قانونی سر و کار داریم.... مصرانه میگویم +:آخه بهم گفتن اینجا دیدنش... پسر قدبلند میگوید :_منم دانشجویی به اسم شریفی نمیشناسم..ولی یه استادشریفی هست،از اساتید دانشکده ی ماست. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
🛵 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ♕ اسم دلبر و همدمت رو اینجوری سیو کن🥹🤭 - 🤍«Gunnen» یعنی: پیدا کردن خوشحالی، در شادیِ کسیه که دوسش داری..☺️ از عاشقانه ترین واژه های دنیاست! فکر کن کسی باشه که فقط از خوشحالی تو، حالش خوش بشه🥺 °کپے!؟ _ تنها‌باذکرآیدےمنبع‌،موردرضایت‌است☺️ . ⧉💌 ⧉🤫 . ‌𓂃بفرماییدتودم‌در‌بده𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 🛵 ⏝
«در سَـمتِ چپ سینه من یڪـ خـانہ کوچک است ڪسـے "جز تو" در آن زندگی نخواهد ڪرد.🫀✨» صــبح بخیـر 😍💚🏠 🍃🌸| @asheghaneh_halal
💛 ֢ ֢ ֢ ֢ . 🌱 امامـ صادق عليه‌السلامـ : 🔅) القَلبُ يَتَّكِلُ علَى الكِتابَةِ. 📝 (دل، بـه نـوشـتـن آرام مـى‌گـيـرد. ⇦الكافي، ج١، ص۵٢ . 𓂃حرفایے‌که‌میشن‌چراغ‌راهِت𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💛 ⏝
🧣 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . 💞 مهارت‌های لازم برای" ازدواج سالم" : 🔸 توانایی شناسایی و بیان احساساتی که تجربه می‌کنیم ؛ 🔹 توانایی برقراری ارتباط به صورت واضح و مستقیم ؛ 🔸 توانایی کنترل احساسات ؛ 🔹 شناسایی فعالیت‌هایی که به کنترل و بروز احساسات به شکل سالم کمک می‌کنند ؛ 🔸 توانایی تحمل بحث یا دعواها و جبهه نگرفتن در این شرایط ؛ 🔹 توانایی مدیریت زمان برای توجه بیشتر نسبت به شریک عاطفیتون ؛ 🔸 شناسایی نیازهای فیزیکی و جنسی و توانایی برطرف کردن اونها ... . 𓂃محفل‌مجردهاےایـتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧣 ⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌽 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . چونکه پاپیون اینروزا خیلی ترنده منم امروز براتون ترفند پاپیونی اوردم😌 . 𓂃فوت‌وفن‌هاےسه‌سوته𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🌽 ⏝
👜 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . 📩 با مامانم چت می‌کردم، برام استیکر 🙌 فرستاده گفتم یعنی چی🧐😌 گفت یعنی خاک تو سرت🤨 من تا الان به جای تشکر ازش استفاده می‌کردم😢😫 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𓈒 1080 𓈒 تجربه مشابهی داری بفرست😉👇 𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh . 𓂃دونفره‌هاےویژه‌بامامان‌بفرما𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 👜 ⏝
💍 ⏝ ֢ ֢ ֢ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ( اول☝️ دعام بودی📿 بعد شدی دنیام🌍🌹 ) 😘 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎. . 𓂃بساط‌عاشقےبرپاس،بفرما𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💍 ⏝
☀️ ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ آخرش اونایی برنده‌ان که با امام رضان، به هر حالی که باشن، به هر جایی که باشن، باور کن...🤍 . 𓂃جایےبراےخلوت‌باامام‌رئـوف𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . ☀️ ⏝
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_سیصدوبیست‌وهشت :_سلام دستم را دراز میکنم و با هر دو دست
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . استاد شریفی! استاد؟ یعنی او استاد نیکی است؟؟ با تعجب میگویم +:چند ساله است؟؟؟ پسر ها نگاهم میکنند :_حول و حوش سی... از هیئت علمی نیستا... با صدای بلند فکر میکنم +:یعنی خودشهه؟ سرم را بلند میکنم +:بچه ها کمکم میکنین برم پیشش؟ پسر قدبلند میگوید :_باشه،ولی از استاد سخت گیراست... +: باید ببینمش :_باشه.. بیا از ورودی ردت کنیم... همراهشان راه میافتم و وارد دانشکده میشوم. از بین شمشادها رد میشویم و جلوی ساختمان میرسیم. :_ببین داداش،الآن باید تو اتاق اساتید باشه... دستم را دراز میکنم +:ممنون رفقا پسر کوتاه تر میگوید :_گفتم به دانشجوی حقوق دختر نده؟حالا میگم به این شریفی دختر بده... داماد بهتر از این آدم پیدا نمیکنی.. سر تکان میدهم و به طرف ساختمان حرکت میکنم.جلوی اتاق اساتید،دستی به کت و موهایم میکشم. میخواهم خوش پوش تر از همیشه به نظر بیایم. دلیل این یکی را هم نمیدانم... چند تقه به در میزنم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . صدای مردانه ای میگوید :_بفرمایید در را باز میکنم و وارد میشوم. مرد جوانی روی مبل نشسته و فنجانی چای در دست دارد. کس دیگری در اتاق نیست. جوان تر از سی سال به نظر میرسد. موهای بور،چشم های روشن و ریش مرتب و کوتاه. پیراهن چهارخونه ی کرم به تن کرده و شلوار قهوه ای. :_جانم ؟ کاری داشتین؟ اخم ابروهایم را باز میکنم. +:شما آقای شریفی هستین؟ :_بله،امرتون رو بفرمایید... فنجانش را روی میز میگذارد و بلند میشود. :_بگو جانم.. در خدمتم.. از بچه های حقوق هستی؟ +:من آریا هستم آقای شریفی.. مسیح آریا همسر شاگردتون... خانم نیایش به وضوح جاخوردنش را میبینم. رنگش میپرد و باتعجب نگاهم میکند. :_واقعا؟؟ خیلی از دیدنتون خوش بختم.. دستش را دراز میکند..با سرانگشتانم دستش را میگیرم. دستم را رها میکند و میگوید :_بفرمایید بشینید.. دستانم را روی سینه ام قالب میکنم +:ممنون .. نگاه بیتفاوت و سردم را به صورتش میدوزم.حالا شبیه خودم شده ام. مغرور و سرد... این نیمه ی جذاب ترم را چند وقتی است از یاد برده ام ... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . +:مزاحمتون نمیشم آقای شریفی... فقط اومدم خانمم رو برسونم،گفتم سلامی هم به شما عرض کنم..خدانگه دار برمیگردم تا از اتاق بیرون بروم. :_آقای آریا؟ +:بله؟ :_تبریک میگم،بابت ازدواجتون... امیدوارم خوشبخت بشید +:ممنون از اتاق بیرون میروم. حس بهتری دارم،همین عرض اندام کوچک در دانشگاه تا حدودی اتفاقات مشابه شریفی را از دور نیکی میپراند. شاید نیکی با دانستنش حتی از دستم عصبانی بشود اما چاره ی دیگری ندارم! دوست داشتم یقه ی شریفی را بگیرم و رخوت مشت هایم را روی صورتش پیاده کنم... اما این رفتار متشخص و متین،برای نیکی بهتر است.. از دانشگاه خارج میشوم. ★ :_الو مانی پشت فرمونم..کارواجب داری بگو.. +:مسیح من به مامانینا گفتم شما چهار پنج ساعت دیگه میرسین ایران... :_چی؟؟ نه نیکی قراره بره تولد امروز.. نمیشه،کنسلش کن +:مسیح،من خانم نیازی نیستم قرارای کاریت رو کنسل کنما.... مگه شوخیه میگی کنسل کن؟ :_بگو پروازشون تأخیر داشته.. بگو شب میرسن... ترجیحا بگو نصفه شب،حوصله ندارم تا فرودگاه برم +:به خاطر مهمونی نیکی من برم یه دروغ دیگه بگم؟مسیح تو چته؟؟ :_مانی نمیتونم حرف بزنم.. باید برم غذا بخرم..نیکی الآن خسته و گشنه میرسه خونه +:الو؟ببخشید میتونم با آقای مسیح آریا صحبت کنم؟ :_چرا چرت میگی مانی؟؟ +: تو مسیح،برادر من نیستی...تو یه پسر عاشق پیشه ی شونزده ساله ای.. نمیفهمم مانی چه میگوید... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . :_مزخرف نگو +:حواست باشه داری با چشم باز،پا تو چه چاهی میذاری... :_مثل آدم حرف بزن ببینم دردت چیه مانی؟ +: دردم اینه که برادر لجباز کله شقم،عاشق زن صوریش شده ... من؟ عاشق نیکی شده ام؟؟از صراحت کلامش دهانم خشک میشود. سعی میکنم تلخی کلام مانی را با لبخندِ تصنعی ام بگیرم. :_چرا؟ چون گفتم نیکی تولد دعوته؟ چون میخوام براش غذا بگیرم؟ فکر کردی عاشقش شدم؟من،مانی؟ من عاشق میشم؟ +:یه کم به کارات فکر کن،یه روز به مسیح میگفتن قراره سیل بیاد،قراره هممون بمیریم اصلا اگه خبر میدادن نصف دنیا با هم خراب شده،پوزخند میزد... راست میگوید،من واقعی را نشانم میدهد .. +:الآن همون مسیح نگران گرسنگی یه دختربچه است...اونم یه دختر مثل نیکی... :_مانی... +:مسیح.. یادت نره،به نیکی قول دادی یه ماه بعد این ماجرا تموم میشه.. ده روزش گذشته :_بسه مانی تلفن را روی صندلی پرت میکنم و فرمان را بین مشتم فشار میدهم... (من شام نخوردم... از قیمه ی ظهرت داری به یه آدم گرسنه ی دیگه بدی؟) ترمز میکنم. ماشین ها،با بوق ممتد از کنارم رد میشوند. (دیگه تو خونه چادر سر نکن) سرم را روی فرمان میگذارم.. (اصلا من پشیمونم... اشتباه کردم.. میخوام برگردم) نه..من همان مسیحم... نمیگذارم روحم را دختری به بازی بگیرد... قلبم را اسیر کسی نمیکنم که قلبش برای من نیست... استارت میزنم و تمام ناراحتی هایم را روی پدال فشار میدهم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
🛵 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ♕ اسم دلبر و همدمت رو اینجوری سیو کن🥹🤭 - 🤍«𝗡𝗲𝗽𝗲𝗻𝘁𝗵𝗲» •یعنی کسی یا چیزی که باعث بشه غم و حال بدتو زود فراموش کنی •مثل مورفین میمونه √ اگه یه آدم به این قشنگی تو زندگیت هست، به جای اسمش این کلمه رو سیو کن🪽😍 °کپے!؟ _ تنها‌باذکرآیدےمنبع‌،موردرضایت‌است☺️ . ⧉💌 ⧉🤫 . ‌𓂃بفرماییدتودم‌در‌بده𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 🛵 ⏝
نسـیم، عطــرِ تو را صــبح با خـودش آورد✨ و گفـت: «روزیِ عُشـاق با خـداوند است»❣😌 🌱_قـــاسم صـرافان 🍃🌸| @asheghaneh_halal
💛 ֢ ֢ ֢ ֢ . 🌱 امامـ بـاقـر عليه السلامـ : 🔅) ألاَ فَاصدُقُوا؛ فإنَّ اللّهَ مَعَ مَن صَدَقَ. 😇 ( هان! راستگو باشيد؛ زيرا خداوند با كسى است كه راستگو باشد. ⇦ بحار الأنوار، ج۶۹، ص۳۸۶ . 𓂃حرفایے‌که‌میشن‌چراغ‌راهِت𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💛 ⏝
🧣 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . مادربزرگم همیشه میگه: "خدا بدون احوال‌ پُرست نذاره"🤲 ازش می‌پرسم حالا چرا این دعا؟⁉️ میگه: نمی‌دونی چقدر قشنگه که یکی توی شلوغی‌های روزانه‌ش به یادت باشه و با یه احوال‌پرسی ساده هم حال خودشو خوب کنه، هم حال تورو : )❤️‍🩹 . 𓂃محفل‌مجردهاےایـتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧣 ⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌽 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . من که دلم رفت برا این عروسک🥺😍🧸 . 𓂃فوت‌وفن‌هاےسه‌سوته𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🌽 ⏝
🥤 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . 📩 ‏‏‏‏‏‏‏نی نی داداشم تازه به دنیا اومده و از بیمارستان آوردیم خونه خوابیده فامیلمون اومده میگه آخی خوابه❓☺️ بابام‌ میگه نه زدیمش تو شارژ😅 دکتر گفته ۷_۸ ساعت اول خوب بذارین شارژ بشه :)🤣 پاشدن رفتن 😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𓈒 1081 𓈒 تجربه مشابهی داری بفرست😉👇 𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh . 𓂃پاتوق‌مجردے𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🥤 ⏝
🪖 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . روایت همسر محترم شهید:هر هفته توی خونه روضه داشتیم ، وقتی آقا شروع می کرد به خوندن ،تا اسم امام حسین (ع) می اومد حاجی رو می‌دیدی که اشکش جاری شده حال عجیبی می‌شد با روضه امام حسین علیه السلام انگار توی عالم دیگه ای سیر می کرد...یک بار وسطِ روضه ،مصطفی رفته بود بشینه رو پاش متوجه بچه نشده بود، انگار ندیده بودش!گریه‌کنون اومد پیش من، گفت: « بابا منو دوست نداره.هر چی گفتم جوابم رو نداد ...»روضه که تموم شد، گفتم: «حاجی، مصطفی اینطوری میگه»با تعجب گفت:«خدا شاهده نه من کسی رو دیدم نه صدایی شنیدم...»از بس محوِ روضه بود ... شهادت: عملیات‌کربلای‌چهار ۱۳۶۵ ⊹🌷 ❤️ . 𓂃اینجاشهدامیزبان‌عشق‌اند𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🪖 ⏝