🍃💍
رسیدن قشنگه . . .
ولی رسیدن به تو قشنگ تره
خاطره سازی قشنگه . . .
ولی ساختن خاطره با تو خیلی قشنگتره
تجربه کردن عشق قشنگه . . .
ولی در کنار تو عاشق شدن یجور دیگه قشنگه
زیر بارون قدم زدن قشنگه ولی . . .
زیر بارون با تو قدم زدن حال و هوای دیگه ای داره
آره تو که باشی تموم قشنگیای
دنیا رو قشنگتر میکنی برام دلبر...
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
گاهی دلت میخواهد
در شلوغیِ روزگارش
بیاید
تنگ در آغوشت بگیرد
بگوید
💞"تمامِ حواسم با توست، با تو، خوبِ من"💞
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
.
اندر دل من درون و بیرون همه اوست .......
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
مرا چه جای دل باشد
چو دل گشتهست جای تو
#مولانا
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
♡
انّی وُلدْتُ لکی أحبَّکْ...
متولد شدم تا دوستت داشته باشم ...
#محمود_درویش
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
.
آغاز و
ختم ماجرا...
لمس تماشای تو بود...
#افشین_یداللهی
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
.
تو سرزمین ِ منی
در چشم های بلوطی ِ تو ؛
هاله های سبز
تو بزرگ ،زیبا ،پیروز
تو ،حسرت ِ دور و نزدیک ِ منی
#ناظم_حکمت
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
.
وقتی که تو، لبخند نگاهت را
می تابانی
بال مژگان بلندت را
می خوابانی
آه، وقتی که تو چشمانت،
آن جام لبالب از جان دارو را
سوی این تشنهء جان سوخته، می گردانی
موج موسیقیِ عشق
از دلم می گذرد..
#فریدون_مشیری
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
زندگی شاید آن لحظهی مسدودیست
که نگاهِ من ،
در نینیِ چشمانِ تو
خود را ویران میسازد
#فروغ_فرخزاد
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
چشم من چشم تو را دید ولی دیده نشد
من همانم که پسندید و پسندیده نشد
#داستانچشمانت
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
نهال❤
🌜⭐️🌟🌟🌟✨ 🌜⭐️⭐️🌟✨ 🌜⭐️🌟✨ 🌜⭐️✨ 🌜✨ ✨ ♡ماهرخ♡ #قسمت_پنجاهودو روز خوبی رو در کنار هم گذروندیم. خانواده
🌜⭐️🌟🌟🌟✨
🌜⭐️⭐️🌟✨
🌜⭐️🌟✨
🌜⭐️✨
🌜✨
✨
♡ماهرخ♡
#قسمت_پنجاهوسه
چند روز از آزمایش دادن مهتاب و محمد میگذشت.
قبل از اذان مغرب ،پدرم برای رفتن به مسجد آماده می شد که تلفن زنگ خورد.
از حرف های مادرم فهمیدم که زن عمو لیلا پشت خط هست.
بعد از گذاشتن گوشی با لبخند آقاجون رو صدا زد:
_حسین آقا،لیلا زنگ زدگفت، جواب آزمایش خون مثبت هست.
پدرم تسبیح رو توی دستاش چرخوند:
_الحمدالله...خیره ان شالله
مهتاب خوشحالیش رو نتونست پنهون کنه و لبخند بر لب به اتاق رفت.
☆☆☆☆☆☆☆
روز های کوتاه زمستون خیلی زود سپری می شد.
مهتاب بیشتر اوقات یا پای تلفن نشسته بود، با محمد صحبت میکرد یا درس میخوند.
فصل امتحانات ،سنگینی نگاه بقیه ،غر زدن ها و نصیحت کردنای مهتاب باعث شده بود کمتر اجازه بدم منصور بهم نزدیک بشه و کمی سرد باهاش برخورد میکردم .
منصور هم از روزی که با مهتاب بحثشون شد با فاصله خیلی زیادی از ما تو راه مدرسه همراهیمون میکرد.
برای همین حس دلتنگیِ شدیدی داشتم. .فکر و خیال یه لحظه هم راحتم نمی گذاشت .نگاه های آتشین منصور خواب رو از چشمام گرفته بود.
دلم بودنش رو می خواست . دلتنگی کلافه و بی حوصله ام کرده بود...
یواشکی کتاب شعر رو از پشت قفسه کتاب ها بیرون آوردم و چند صفحه ای خوندم . دوباره به طرز ماهرانه ای مخفیش کردم.
از اتاق بیرون اومدم ،مادرم و زن عمو در حال دوختن و آماده کردن لحاف و رخت خواب عروسی مرتضی بودند. کارشون رو با ذوق خاصی انجام میدادند.
نزدیکشون نشستم:
_مامان،حوصله ام سر رفته بدین من هم کمک کنم .
زن عمو از روزی که متوجه نگاه ها و علاقه منصور به من شده بود،خیلی سردو سنگین باهام برخورد می کرد .
قیچی رو برداشت .در حالی که پارچه ساتن صورتی رنگ لحاف رو برش می زد با لحن کش
داری گفت:
_تو، توی دست و پای ما نیای خودش کمک بزرگیه .
با تعجب نگاهش کردم.
معلوم بود مادرم از طرز حرف زدن زن عمو با من دلخور شده، پارچه رو کنار گذاشت و مهربون گفت :
_دستت طلا ماهرخ نازم،تو برو برامون چایی بیار هم خستگی ما در بره هم کمک کرده باشی..
برای ریختن چای به آشپزخونه رفتم .به سختی جلوی گریه امو گرفتم. پنجره آشپزخونه رو تا نیمه بازکردم.
صدای جیک جیک گنجشک ها که داشتن لا به لای برگ های همیشه سبز درخت ازگیل ،جا میگرفتند، شنیده می شد.
کمی صبر کردم .حالم بهتربشه.دوتا استکان چای ریختم و بردم.
خم شدم چای تعارف کنم ، مادرم دست دراز کرد .سینی رو گرفت.
بفرماییدی گفتم و بدون معطلی به اتاقم رفتم.
#ادامهدارد...
✍مهرنگاربانو
📛#هرگونهکپیوارسالدردیگرکانالهاوپیامرسانهاشرعاحراماست📛
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂