نهال❤
قسمت739 با نادیا راهیه اتاقم شدم. یه لباس خیلی قشنگ پوشیدم.روبه روی نادیا ایستادم. _:خوب شدم؟ نادیا
قسمت740
با مسیح توی سالن تنها بودیم.. شریفه هم تو اسپزخانه دست به کارشا . درست کردن و کیک پختن شده بود.
روبه مسیح گفتم :همیشه واسه نشستن نزدیکترین مبل به منو انتخاب مبکنی تعحب کردم این بار پیشم ننشستی.
.
مسیح سیبی از ظرف میوه برداشت.
گازی زدوگفت :یبار م تو بیا پیش من بشین همش من باید اویزون تو باشم.
_:این چه حرفیه میزنی؟رفتی بیرون اومدی اخلاقت عوض شد.
بااخم صورتمو ازش برگردوندم.
مسیح :خوب به خودت رسیدیا خوشگل بودی خوشگلترم شدی.بیا اون ب وس منو رو بده ببینم.
به حالت کنایه گفتم :چی شد تو که گفتی تا علاقه ودوستداشتن منو. احساس نکنی سمتم نمیای.
خودمو جلو کشیدمو خیره به چشاش گفتم :تو که گفتی تا من نخوام بهم دستم نمیزنی؟
مسیح :یعنی هنوزم نمیخوای بهت دست بزنم..
تازه متوجه معنی واقعی حرفی که زدم شدم.
_:نه منظورم این نبود.
از پس چشمهای پر غضبش بر اندازم کردوگفت:تو خوب منظورتو رسوندی.
تا میاد رابطمون خوب شه همه چیو خراب میکنم. نمیدونستم واسه درست کردن حرفم چی بگم.
از جابلند شدم:من میرم. نماز بخونم.
مسیح تنها یه کلمه گفت :برو.
_:پاشو توهم. بریم نماز بخونم. دیگه بسه بی نمازی.
_تو مگه فضول نماز خوندنمم هستی.
_اگه منو. دوستداری پاشو بریم نمازتو بخون.
مسیح :همه جوره از علاقم نسبت به خودت سواستفاده کن. کم مونده بگی اگه دوسمداری برو بمیر.
_:منکه چیزی نگفتم، فقط گفتم بریم نمازبخونیم.
_:هروقت نصف دینم کامل شد نمازمم میخونم.
_:. میخوای بخون میخوای نخون. انگار واسه من میخواد بخونه.
بااخم. سمت پله ها راهی شدم.
باعجله از پله ها بالارفتم.
نگاهم به اشپزخانه وخنده های شیطانی شریفه افتاد.
به اتاقم رفتم نمازخوندم.بعد از نماز
به سالن برگشتم .مسیح ومادرمو کنارهم دیدم که گرم گرفتن.
سیما هم تو اشپزخانه بود. کنار مسیح نشستم.
دستش روی دسته مبل بود اتفاقی دستم افتاد رودستش.
فورا برگشت نگاهم کرد. دستشو کشید.
_:چته فقط خواستم. دستمو بزارم رودسته مبل که به دستت برخورد.
مادرم:چتونه شما دوتا مثل بچه های پشت سر هم میمونید که باهم لجن.
دستم خیلی اتفاقی به دستش برخورده دستشو میکشه. انگارخواستم دستشو بگیرم که بهش برخورد.
مسیح به مادرم گفت:چیکارکنم بخدا ازبس میترسم ازش. مثل این عروسکای جیغ جیغو هست میدن دست بچه ها ...اصلا نمیشه دستش زد.
مادرم شاکیانه گفت :مثل نامحرما باهم رفتار میکنید.
مسیح :مامان بااجازتون من برم اشپزخونه پیش مامانم.
مسیح از جابلندشدورفت. ومن با نگاه مسیحو بدرقه کردم.
مادرم :چی میشه یکم کوتاه بیای. بجای اینکه بگی دستم اتفاقی خورد به دستت بگو عزیزم........
حرف مادرم قطع کردم وگفتم :مامان تورو خدا بس کن.
تو دلم گفتم :این انگاررفت بیرون و اومد یه چیزیش شد...
قسمت741
کنارمادرم نشستم.گوشم با مادرم بود که حرف میزد.ولی نگاهم به اشپزخونه.
انگار از جانب این خدمتکار احساس خطر کردم.
صدای سیما رو میشنوم که ازتوآشپزخانه به مسیح میگه :مسیح مادراون تخم مرغارو بیار.
مسیح بداش تخم مرغ میاره. وسیماخانم تخم مرغ هارو داخل ظرفی میشکنه وشروع میکنه به هم زدن.
شریفه از کاری که میکنه دست برمیداره ومیاد سمت سیما
شریفه :خانم جون قربونتون برم دستون درد میگیره بزارید خودم الا میام همه کارا رو میکنم.
سیما بیخیال هم زذن میشه ومیگه :باشه، مسیح بیا بریم تو سالن.
مسیح ظرف رو برمیداره وشروع میکنه به هم زدن.
_:شمابرو. مامان من این تخم مرغ رو هم میزنم.
سیما از اشپزخانه به سالن برگشت.
با دیدن مسیح وشریفه توی اشپزخانه کنارهم کفری شدم.
رو به سیما گفتم: مامان یه خدمتکاردیگه هم بگیرید، بیچاره شریفه دست تنهاست به کارا نمیرسه. اونم تو خونه به این بزرگی.
سیما:قراره خواهرش از شهرستان بیاد بخاطر همین خدمتکار دیگه ای نگرفتیم.
دوساعتی گذشت ، شریفه میز شام رو چید.
بعد از شام نگاهمو به سالن بردم.شریفه سنگ تمام گزاشته بود.
یه میز شیک چیده بود.بوی کیکی که پخته بود توی خونه پبچیده بود.
اصلا نفهمیدیم کیک رو کی درست کرد.
با ذوق از سرمیز شام بلندشدم و سمته میزی رفتم که شریفه واسه جشن امشب چیده بود.
روی مبل نشستم .
فقط حای کیک وسط میز خالی بود.
مسیح قبل از همه اومد.شریفه با کیک ازراه رسید
برای کیک جا بازکردم.
_:بیا شریفه بزارش ابنجا.
_:بفرما اقا. امیدوارم خوشتون بیاد.
باخوشحالی به کیک نگاه کردم ونوشته روی کیک توجهم رو جلب کرد.
مسیح همزمان نوشته رو خوند.
_:به سلامتی عشقم....
نگاهی به شریفه کردوپوزخندی زد و گفت:
_نوشته روی کیک کوتاهه و نهایت عشق وعلاقه رو میرسونه.
از حرف مسیح ونگاه خیره اش به شریفه کلافه شدم.
شریفه به من من افتادوگفت :از طرف نهال خانم نوشتم.اخه نمیدونستم چی بنویسم. هرکیکی یه مناسبتی داره.
بالبخند مصنوعی گفتم :تو چه خوبی، ممنون
شریفه :وظیفه بود.
همه شروع کردن به دست زدن وسمتمون اومدن.
شریفه رفت و اروم درگوش مسیح گفتم :این شریفه هم بره خودشو خرکنه دلش پیش تو گیره نه؟
مسیح :چی میگی تو. چیکارداری به این بدبخت.
_:اخه یجوری نگات میکنه انگار عاشقته..
_:چیز عجیبی نیست چون خیلیها شیفته منن. بنظرم این بدبخت فقط خیلی مهربونه نسبت به همه مهربونه.
چشامو. گشاد کردم و گفتم _:نسبت به من که نیست.
_شاید بخاطر اینه که بااین چشات ادمو میترسونی
_شاید شوهر داری سرم نشه ولی خوب میفهمم شریفه یه مرگیش هست تو هم خوب میدونی...
مسیح :بس کن، رسما داری بهش تهمت میزنی، اززن شکاک هیچ خوشم نمیاد. یکم اجتماعی باش.خجالت داره واقعا.
سیما باتشرگفت :شما دوتا معلوم هست چتونه؟
نادیا :چه سنگ تمومی گزاشته شریفه.
همه مشغول تعریف کردن از کیک شدن ومن پشیمون ازاینکه چرا شریفه رو قضاوت کردم.
مسیح حق داره باید ازخودم بابت فکر بدی که راجب دختر بیچاره کردم خجالت بکشم.
نادیا گوشی به دست شدو خطاب به همه گفت :خب همه برید کنار من ازاین دوتا عکس بندازم.
همه کناررفتن.
به مسیح نزدیک شدم و به سینش برخوردم.
متعجب نگام کرد.
اروم گفتم :هوابرت نداره فقط میخوایم عکس بندازیم.
نادیا چندتا عکس گرفت و مسیح کیک رو برید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸این گل های زیبا
🌾تقدیم به همه ی
🌸دوستان عزیزم
🌾که تو قلبشون
🌸عشــــق موج میزنہ
🌾دستاشون
🌸مهد مهربانی و عشقہ
🌾و صداقت سرلوحہ
🌸رفاقتشونہ
🌾نماز و روزه تون قبول حق
🌸الهی همیشه شاد باشین
دلت را به دلِ خیابان بزن🌼🍃
با بیخیالیِ جاده همراه شو ...
فراموش کن روزهایت چطور گذشت ،
مهم نیست قرار است چه اتفاقاتی بیفتد ،
و مهم نیست چقدر مشغله رویِ🌹🍃
هم تلنبار شده
روزهایِ رفته را به بادِ
فراموشی بسپار🌼🍃
و روزهایِ نیامده را به خدا ...
چای ات را کمی آرام تر و
سرخوش تر از همیشه بنوش ،🌹🍃
جوری که سقفِ دنیا هم اگر ریخت ؛
آب در دلِ لحظه هایت تکان نخورَد .
آدم نیاز دارد گاهی عینِ خیالش نباشد .
آدم نیاز دارد برای یک روز هم که شده ؛
به خاطرِ خودش نفس بکشد .🌼🍃
روزتون بخیر و شادی ♥️
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ
#عاشقانه_برای_همسرم
#ایده
۰
☽︎؏ـاٰشِقاٰنهِ ☾︎حَرفزدَنخیلیقَشَنگه!
مَثلاًوقتیاَزتمیپرسه☽︎چهخبر☾︎
نَگو☽︎سَلامَتی☾︎بهجاٰشبِهشبگو: ⤹
اینروزاٰبِشِدّتمشغولِ☽︎دوستداٰشتنِ☾︎ تـوعَم!
روزاٰروبهاٌمیدِ☽︎تـٌو☾︎شٌروعمیکٌنموَ
شَبآروباٰفکرِتومیخواٰبَم...
زِندگیِمَنبجُز☽︎تـٌو☾︎چیزِزیبایِدیگهای
واسهتَعریفْکردننداره♥✨
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
وقتی شکرگزاری عادتت باشه
دیدن معجزات خداوند
تبدیل به سبک زندگيت ميشه☺️✌️
💞🍃🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
از تو چه پنهان ♥️
گاهی آنقدر خواستنی میشوی
که شروع میکنم
به شمارش تک تک ثانیه ها
برای یکبار دیگر رسیدن به تُ . . .
💞🍃🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
💖💖سکوت کن
بگذار بغض هایت سر بسته بمانند،
گاهی سبک نشوی
سنگین تری!
💞🍃🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
هیچوقت بابت عشق هایی که نثار کسانی کردید و بعدها به این نتیجه رسیدید ذره ای برای عشق شما ارزش قائل نبودند، افسوس نخورید .
شما آنچیزی که باید به زندگی ببخشید ، بخشیدید.
و چه چیزی زیباتر از عشق...
عشق تماما" انرژیست که در کائنات ماندگار خواهد بود.
و در نهایت، هر رنجِ دوست داشتن یک صیقلی ست بر روح .
با هر تمرین دوست داشتن، روح زلال تر میشود و بخشیدن سهل تر و فراموش کردن ساده تر.
و هر بار بیشتر می آموزیم که دوست داشته باشیم بی دلیل و این یعنی رسیدن به آرامشی بی انتها ...
باور کن...
💞🍃🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
میخوام بهت درگوشی بگم ؛
از شروع کردن کاری نترسین
از شکست توی اون کار نترسین
از گریه های شبونتون نترسین
از دردهای وسط راه نترسین
ترساتون رو بریزین دور
دردهای بین راه بهترین تجربه ها میشن
💞🍃🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
قرار نیست که با افکار دیگران زندگی کنیم
و قرار نیست به شیوه ای که دیگران برای ما چیدند، هماهنگ شویم...
خودت برای خودت زندگی کن،
همانطور که دوست داری
همانطور که لذت میبری.
و مطمئن باش اگر خودت به فکر خودت نباشی، کسی در این دنیاخوشبختی و شادی را
به تو تعارف نخواهد کرد ...
💞🍃🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman