eitaa logo
💚‌عـاشقان‌امـام‌زمـان‌(عج)💚
1.8هزار دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
11.7هزار ویدیو
127 فایل
بسم رب الذی خلق المهدی❤ 🔹ارتباط‌بامرڪزپاسخگویےومشاوره‌‌رایگان‌حوزه‌ علمیہ‌قم‌درزمینہ‌هاےدینے،اعتقادے،خانوادگےو احکام و تربیت کودک و. @pasokhgo313 کپی باذکرصلوات برای تعجیل فرج ❤ همسایهامون @golljin// @ibrahim_hadi
مشاهده در ایتا
دانلود
7.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کجا باید برم زیارت امام زمان؟! 👌خودتان را عادت بدهید که با زبان خودتان با ارواحنافداه حرف بزنید. بسیار شنیدنی👌 ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 «مهدویت در سازمان ملل» 🎙شهید سید ابراهیم رئیسی 🔸 بشر در حال ورود به مدار جدیدی است... جهان در انتظار منجی است... ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
9.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🎙استاد محمودی میدونی چی میشه؟! این فیلم رو ببین و برای فرج امام زمان دعا کن... بسیار شنیدنی👌
پیام تسلیت پوتین در پی شهادت رئیسی رئیس جمهور روسیه: 🔹صمیمانه‌ترین تسلیت‌های ما را در رابطه با فاجعه عظیمی که بر مردم ایران وارد و منجر به جان باختن سید ابراهیم رئیسی رئیس‌جمهور و همچنین تعدادی دیگر از شخصیت‌های برجسته حکومتی شما شد را بپذیرید. 🔹سید ابراهیم رئیسی سیاستمداری برجسته بود که تمام عمرش وقف خدمت به میهن بود. او به حق از احترام بالایی نزد هموطنان خود و اقتدار قابل توجهی در خارج از کشور برخوردار بود. 🔹او به عنوان دوست واقعی روسیه، مشارکت شخصی ارزشمندی در توسعه روابط حسن همجواری بین کشورهایمان داشت و تلاش زیادی برای رساندن آنها به سطح مشارکت استراتژیک انجام داد.
🔴رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی شهادت رئیس‌جمهور اسلامی ایران و همراهان گرامی ایشان را تسلیت گفتند 🔹حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی شهادت حجت‌الاسلام والمسلمین سیّدابراهیم رئیسی رئیس‌جمهور اسلامی ایران، دکتر امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه، حجت‌الاسلام‌والمسلمین آل‌هاشم نماینده ولی‌فقیه در آذربایجان شرقی، دکتر رحمتی استاندار آذربایجان شرقی و دیگر همراهان گرامی ایشان را در سانحه هوایی تسلیت گفتند. ✍متن پیام تسلیت رهبر انقلاب اسلامی تا دقایقی دیگر منتشر خواهد شد. ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام میدونم حالتون خوب نیست اما زنگ بزنید ۱۶۲شبکه ۳داره زنگ میزنه به اصلاح طلب ها از ظریف گرفته تا مجید انصاری چه دلیلی داره کسانی که تا دیروز با تیکه پراکنی هاشون رئیس جمهور رو اذیت کردن حالا درباره رئیس جمهور و شهدای امروز از اینها بپرسن باید مراقب باشیم که تو این پنجاه روز تا انتخاب رئیس جمهور جدید دنبال پاکسازی چهر های اصلاح طلب هستن لطفا تماس بگیرید و بخواید از چهره های انقلابی مصاحبه بگیرن شبکه ۶هم مطهری رو آورده بود ... کلی باظریف صحبت کردن!!! مردم باید هوشیار باشند گول اصلاح طلبها و نخورند دارن برنامه ریزی میکنن دوباره برگردند روی کار ۵۰ روز وقت دارن سیاه نمایی کنن برای ریاست جمهوری از دیشب شروع کردن ،یکسره زیر نویس اسم اینا بوده روحانی، خاتمی، حسن خمینی، الانم مطهری!!! حواسمون باشه ....اینا دوباره امید برا رو کار اومدن تو دلاشون شعله ور شده..خدا این چند وقت روبه خیر بگذرونه.. بادرایت آقا و بصیرت مردم با پیامک 30000162 اعتراض کنيد و اینکه چرا باید پیام مزخرف ظریف اولین پیام ها باشه که چون ما تحریم شدیم ناوگان هوایی سالم نداشتیم پس این حادثه اتفاق افتاده!!! انگار داره میگه. تقصیر خوشون بوده که با غرب دست دوستی ندادند!!!! @khakrize_farhangi313 ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
11.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه شود آهویت باشم دو سه شب در کویت باشم ✨پرواز دل به حرم امام رضای مهربان سلام الله علیه💚 @ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
🌷 ✅ فصل نهم 💥 دو روز از رفتن صمد می‌گذشت. برای نماز صبح که بیدار شدم، احساس کردم حالم مثل هر روز نیست. کمر و شکمم درد می‌کرد. با خودم گفتم: « باید تحمل کنم. به این زودی که بچه به دنیا نمی‌آید. » هر طور بود کارهایم را انجام دادم. غذا گذاشتم. دو سه تکه لباس چرک داشتیم، رفتم توی حیاط و توی آن برف و سرمای دی ماه قایش، آن‌ها را شستم. 💥 ظهر شده بود. دیدم دیگر نمی‌توانم تحمل کنم. با چه حال زاری رفتم سراغ خدیجه. او یکی از بچه‌هایش را فرستاد دنبال قابله و با من آمد خانه‌ی ما. از درد هوار می‌کشیدم. خدیجه تند و تند آب گرم و نبات برایم درست می‌کرد و زعفران دم‌کرده به خوردم می‌داد. کمی بعد، شیرین‌جان و خواهرهایم هم آمدند. عصر بود. نزدیک اذان مغرب بچه به دنیا آمد. آن شب را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. تا صدایی می‌آمد، با آن حال زار توی رختخواب نیم‌خیز می‌شدم. دلم می‌خواست در باز شود و صمد بیاید. هر چند تا صبح به خاطر گریه‌ی بچه خوابم نبرد؛ اما تا چشمم گرم می‌شد، خواب صمد را می‌دیدم و به هول از خواب می‌پریدم. 💥 یک هفته از به دنیا آمدن بچه می‌گذشت. او را خوابانده بودم توی گهواره که صدای در آمد. شیرین جان توی اتاق بود و به من و بچه می‌رسید. قبل از این‌که صمد بیاید تو، مادرم رفت. صمد آمد و نشست کنار رختخوابم. سرش را پایین انداخته بود. آهسته سلام داد. زیر لب جوابش را دادم. دستم را گرفت و احوالم را پرسید. سرسنگین جوابش را دادم. گفت: « قهری؟! » جواب ندادم. دستم را فشار داد و گفت: « حق داری. » گفتم: « یک هفته است بچه‌ات به دنیا آمده. حالا هم نمی‌آمدی. مگر نگفتم نرو. گفتی خودم را می‌رسانم. ناسلامتی اولین بچه‌مان است. نباید پیشم می‌ماندی؟! » 💥 چیزی نگفت. بلند شد و رفت طرف ساکش. زیپ آن را باز کرد و گفت: « هر چه بگویی قبول. اما ببین برایت چه آورده‌ام. نمی‌دانی با چه سختی پیدایش کردم. ببین همین است. » پتوی کاموایی را گرفت توی هوا و جلوی چشم‌هایم تکان تکانش داد. صورتی نبود؛ آبی بود، با ریشه‌های سفید. همان بود که می‌خواستم. چهار گوش بود و روی یکی از گوشه‌هایش گلدوزی شده بود، با کاموای سرمه‌ای و آبی و سفید 💥 پتو را گرفتم و گذاشتم کنار گهواره. با شوق و ذوق گفت: « نمی‌دانی با چه سختی این پتو را خریدیم. با دو تا از دوست‌هایم رفتیم. آن‌ها را نشاندم ترک موتور و راه گرفتیم توی خیابان‌ها. یکی این‌طرف خیابان را نگاه می‌کرد و آن یکی آن‌طرف را. آخر سر هم خودم پیدایش کردم. پشت ویترین یک مغازه آویزان شده بود. » آهسته گفتم: « دستت درد نکند. » 💥دستم را دوباره گرفت و فشار داد و گفت: « دست تو درد نکند. می‌دانم خیلی درد کشیدی. کاش بودم. من را ببخش. قدم! من گناهکارم می‌دانم. اگر مرا نبخشی، چه‌کار کنم؟! » بعد خم شد و دستم را بوسید و آن را گذاشت روی چشمش. دستم خیس شد. گفت: « دخترم را بده ببینم. » گفتم: « من حالم خوب نیست. خودت بردار. » گفت: « نه... اگر زحمتی نیست، خودت بگذارش بغلم. بچه را از تو بگیرم، یک لذت دیگری دارد. » 💥 هنوز شکم و کمرم درد می‌کرد، با این‌حال به سختی خم شدم و بچه را از توی گهواره برداشتم و گذاشتم توی بغلش. بچه را بوسید و گفت: « خدایا صد هزار مرتبه شکر. چه بچه خوشگل و نازی. » همان شب صمد مهمانی گرفت و پدرم اسم اولین بچه‌مان را گذاشت، خدیجه. بعد از مهمانی، که آب‌ها از آسیاب افتاد، پرسیدم: « چند روز می‌مانی؟! » گفت: « تا دلت بخواهد، ده پانزده روز. » گفتم: « پس کارت چی؟! » گفت: « ساختمان را تحویل دادیم. تمام شد. دو سه هفته‌ی دیگر می‌روم دنبال کار جدید. » 💥 اسمش این بود که آمده بود پیش ما. نبود، یا همدان بود یا رزن، یا دمق. من سرم به بچه‌داری و خانه‌داری گرم بود. یک شب سفره را انداخته بودم، داشتم بشقاب‌ها را توی سفره می‌چیدم. صمد هم مثل همیشه رادیویش را روشن کرده بود و چسبانده بود به گوشش. 🔰ادامه دارد..... 💚⃟♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313