#دم_اذانی😍🌹
#نماز_سکوی_پرواز 🦋
بشیـــن کنارِش...
آرومِ آروم
تا وقتی درآغوش خدایی
از هیچ چیز نترس و برای هیچ چیز عجله نکن!
فقط یه جا عجله کن:
👈که تا دیرنشده عاشق شی.
#استاد_شجاعی 🎤
#التماس_دعا🤲
#نماز_اول_وقتش_میچسبه😍👌
@Ashghaneemamezaman313
♻️امام حسین عليه السلام:
👈🏻مردم بنده ی دنيايند و دين، چيزی است که بر زبانشان می چرخد و تا وقتی زندگی هاشان به خوبی می گذرد، دم از دين می زنند. پس هر گاه با بلا آزموده شوند، دينداران اندک می شوند.
💢النَّاسَ عَبِيدُ اَلدُّنْيَا وَ اَلدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلاَءِ قَلَّ اَلدَّيَّانُون.
📚بحار الأنوار ج۷۵ ص۱۱۶
┄┅┄┅┄፨•.﷽.•፨┄┅┄┅
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عصــــــــــــــــــــرانہ😍💚☕️
🏴 چای تلخ روضه
زخم قلب ما را خوب کرد
حبهی قندی به ما دادند و
مرهم جمع شد
عزاداریهاتون قبول
#عصرتون_بخیر
@Ashghaneemamezaman313
#شکر_در_سختی_ها 🦋
آخه این سجده شکــر
در آخــر زیارت عاشورا، برا چیه؟
اینهمه مصیبت به اهل بیت رسید؛
بعد ما برای اون مصیبتها
شُکـــر می کنیم!
در همه حال باید صبور بود و شاکر
ما رایت الا جمیلا
جز زیبایی چیزی ندیدم
#حضرت_زینب س
#استاد_شجاعی🎤
🥀📕♥⃟#انگیــــــــــزشے❤️🥀📕
🌸꙱❥ ♥️⃟🖇📕🥀 @Ashghaneemamezaman313
▪️➖➖➖➖▪️➖➖➖➖▪️
بیایید محرم امسال متفاوت تر باشیم 🙏
تو چشمانت را بپوش ومن چادرم را را🙏
┄┅┄┅┄፨•.﷽.•፨┄┅┄┅
@Ashghaneemamezaman313
#ریحانه
عݪم امام حـسین'؏'
اوݪ بہ دست حضࢪت عباس'؏'بود...
بعد بࢪ سࢪ حضࢪت زینب'س'...
بانو،قدࢪ چادࢪےڪہبہسࢪڪࢪدےࢪوبدون!
ݪطفمادࢪمونزهرا'س'ست
مـٰادࢪاجازهدادنعلمداࢪنھضتامامحـسین'؏'باشے!
مࢪاقبشیطانباش!
نذاࢪحࢪمتچادࢪشڪستهبشہ!
عݪـمداࢪنھضتامامحـسین'؏'بمونوجانزن!
┄┅┄┅┄፨•.﷽.•፨┄┅┄┅
@Ashghaneemamezaman313
‹🌹👀›
-
-
یِڪنَخـۍازچـآدُرَتدَرجُـو؎
ڪُوچِـہ
غـَرقشُد؛
ڪُوچِـہازبُـوےگُـلـابِاصْـلِ
ڪاشـٰان
پرشده...😍
💎📘💎🦋💙⃟#حجـــــــــــــــــــــــاب📘💎💎🦋💙
🌸꙱❥ ⃟📘💙🖇🦋💎
@Ashghaneemamezaman313
شوق زیارت و عشق به #سیدالشهداء علیه السلام❤️
#امام_جعفر_صادق ع فرمودند:
هر کس که خدا خیر خواه او باشد، محبت امام حسین ع و شوق زیارتش را در دل او می اندازد، و هر کس که خدا بدخواه او باشد، کینه و بغض زیارت امام حسین ع را در دل او می نهد.
📖 وسائل الشيعه، ج14، ص 496
کامل الزیارات ص 142
@Ashghaneemamezaman313
🖤 #امام_صادق علیه السلام فرمودند:
🍀 إِنَّ أَرْضَ کَرْبَلا وَ ماءُ الْفُراتِ أَوَّلُ أَرْضٍ وَ اَوَّلُ ماءٍ قَدَّسَ اللّه ُ تَبارَکَ وَ تَعالی
🍃 «سرزمینِ کربلا» و «آبِ فرات» اوّلین زمین و نخستین آبی بودند که خداوند متعال به آنها قداست و شرافت بخشید.
📖 کامل الزیارات، ص ۲۶۹
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جهانباآخهایاستخوانهازیرورومیشد
چهقاسمهاکهافتادندزیرپایمرکبها ...
عسلهاماتازشیرینیشهدشهادتها
که"احلیمنعسل"هاعاجزندازشرح
مطلبها🌱(:
↩️ تفاوت ارباً اربا و فقطّعوا چیه؟
چرا به بدن علی اکبر میگن ارباً اربا
اما به بدن اباعبدالله میگن فقطعوا؟
هر دو عبارت به معنی پاره پاره
جدا جدا، تکه تکه است
اما یه فرقهایی هم داره
عرب تو معنا به بریده شدن منظم میگه
فقطعوا
به بریده شدن نامنظم میگه ارباً اربا
یعنی چه؟
یعنی بالای سر علی اکبر وقت نداشتند
هر لحظه ممکن بود اباعبدالله برسه
با عجله ضربه میزدند اینو میگن ارباً اربا
اما بالای سر غریب همه عالم
امام حسین علیهالسلام وقت داشتند
دیگه کسی مزاحمشون نبود
باصبر آقارو کشتند😭😭
قتلا صبرا...
اینو میگن فقطعوا ....
ای وااااااای حسین جانم………😭💔
▪️الا لعنت الله علی القوم الظالمین▪️
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
#عزادارم_به_نیت_فرج_صاحب_عزا🏴
@Ashghaneemamezaman313
.🖤✨
#شبهشتممحرم:
#حضرتعلےاڪبر(؏)
علےاڪبر(؏)نخستینفردیبودکهازبنے هاشمبهمیدانرفت..🚶🏻♂
اوفرزندبزرگاماماستونزدیکترینفردبه ایشان..(:
چونغربتپدررادرمیانخیلگرگهایخون آشامکوفهوشاممیبیند..💔
ازهمهیارانوافرادخاندانپیشےمےگیردو خودرادرراهآرمانےفدامےکند..🕊
اوگامبهمیدانمینهدتاحجتراتمامکندو شوقرسیدنبهفیضشهادترادردلیاران حسین(؏)قوتبخشد..🍃🌼
علےاڪبر(؏)الگویسبقتگرفتندرشهادت است.
@Ashghaneemamezaman313
#علیاکبر (ع) الگوی منتظران🍃
خطر پذیری و ترس نداشتن از حوادث واقعه، یکی از ویژگیهای حضرت علی اکبر ع بوده است.
آن حضرت با تمام خطراتی که در روز عاشورا متوجه ایشان بود، به قلب میدان زد و در راه یاری امام زمانش از هیچ تلاشی دریغ نکرد.
جوانان منتظر نیز می توانند برای یاری امام زمان خود از ویژگیهای شخصیتی حضرت علی اکبر الگوگیری نمایند.
بدون تردید با تنآسایی و رفاه و تنبلی نمی توان ادعای یاری #امامزمان ع را داشت.
باید خطر پذیر بود و از اسایش و رفاه دوری نمود.
#اللهـمعجـللولیڪالفـرج
کپی با ذکر صلوات
#بدونتوهرگز♥
#پارت_17
دو هفته از رسيدنم ميگذشت... هنوز موفق نشده بودم علي رو ببينم که آماده باش
دادن... آتيش روي خط سنگين شده بود. جاده هم زير آتيش... به حدي فشار سنگين
بود که هيچ نيرويي براي پشتيباني نمي تونست به خط برسه، توپخونه خودي هم
حريف نمي شد. حدس زده بودن کار يه ديدبانه و داره گرا ميده، چند نفر رو فرستادن
شکارش؛ اما هيچ کدوم برنگشتن... علي و بقيه زير آتيش سنگين دشمن، بدون
پشتيباني گير کرده بودن. ارتباط بیسيم هم قطع شده بود.
دو روز تحمل کردم... ديگه نمي تونستم! اگر زنده پرتم مي کردن وسط آتيش، تحملش
برام راحت تر بود... ذکرم شده بود... علي علي...
خواب و خوراک نداشتم، طاقتم طاق
شد. رفتم کليد آمبولانس رو برداشتم... يکي از بچههاي سپاه فهميد...
دويد دنبالم...
- خواهر... خواهر...
جواب ندادم
- پرستار... با توئم پرستار...
دويد جلوي آمبولانس و کوبيد روي شيشه... با عصبانيت داد زد.
- کجا همين طوري سرت رو انداختي پايين؟ فکر کردي اون جلو دارن حلوا پخش میکنن؟
رسما قاطي کردم...
- آره! دارن حلوا پخش مي کنن... حلواي شهدا رو... به اون که نرسيدم... مي خوام برم حلوا خورون مجروحها
- فکر کردي کسي اونجا زنده مونده؟ توي جاده جز لاشه سوخته ماشين ها و جنازه
سوخته بچه ها هيچي نيست... بغض گلوش رو گرفت... به جاده نرسيده مي زننت...
اين ماشين هم بيت الماله، زير اين آتيش نميشه رفت... ملائک هم برن اون طرف،
توي اين آتيش سالم نميرسن...
- بيت المال اون بچههاي تکه تکه شده ان، من هم ملک نيستم... من کسيام که
ملائک جلوش زانو زدن و پام رو گذاشتم روي گاز، ديگه هيچي برام مهم نبود؛ حتی
جون خودم، و جعلنا خوندم... پام تا ته روي پدال گاز بود ويراژ ميدادم و مي رفتم...
حق با اون بود، جاده پر بود از لاشه ماشين هاي سوخته... بدنهاي سوخته و تکه تکه
شده. آتيش دشمن وحشتناک بود! چنان اونجا رو شخم زده بودن که ديگه اثري
از جاده نمونده بود...
تازه منظورش رو مي فهميدم وقتي گفت ديگه ملائک هم جرات نزديک شدن به خط
رو ندارن، واضح گرا مي دادن... آتيش خيلي دقيق بود. باورم نمي شد توي اون شرايط
وحشتناک رسيدم جلو... تا چشم کار مي کرد شهيد بود و شهيد... بعضي ها روي
همديگه افتاده بودن، با چشمهاي پر اشک فقط نگاه مي کردم. ديگه هيچي نمي
فهميدم، صداي سوت خمپاره ها رو نمي شنيدم... ديگه کسي زنده نمونده که هنوز
میزدن... چند دقيقه طول کشيد تا به خودم اومدم...
♥️⃟•🌻↯↯
#بدونتوهرگز♥
#پارت_18
بين جنازه شهدا دنبال علي خودم ميگشتم... غرق در خون... تکه تکه و پاره پاره... بعضي ها بي دست... بي پا، بي سر،
بعضي ها با بدن هاي سوراخ و پهلوهاي دريده، هر تيکه از بدن يکي شون يه طرف
افتاده بود. تعبير خوابم رو به چشم مي ديدم...
بالاخره پيداش کردم! به سينه افتاده بود روي خاک... چرخوندمش... هنوز زنده بود. به
زحمت و بي رمق، پلک هاش حرکت ميکرد... سينه اش سوراخ سوراخ و غرق خون...
از بيني و دهنش، خون مي جوشيد... با هر نفسش حباب خون مي ترکيد و سينه اش
مي پريد... چشمش که بهم افتاد، لبخند مليحي صورتش رو پر کرد... با اون شرايط...
هنوز مي خنديد! زمان براي من متوقف شده بود...
سرش رو چرخوند... چشم هاش پر از اشک شد... محو تصويري که من نمي ديدم...
لبخند عميق و آرامي، پهناي صورتش رو پر کرد... آرامشي که هرگز، توي اون چهره آرام
نديده بودم. پرش هاي سينه اش آرام تر مي شد. آرام آرام... آرامتر از کودکي که در
آغوش پر مهر مادرش... خوابيده بود...
🥀پ.ن: براي شادي ارواح مطهر شهدا... علي الخصوص شهداي گمنام و شادي ارواح
مادرها و پدرهاي دريا دلي که در انتظار بازگشت پاره هاي وجودشان... سوختند و
چشم از دنيا بستند... صلوات...
انشاءالله به حرمت صلوات... ادامه دهنده راه شهدا باشیم نه سربارِ اسلام
وجودم آتش گرفته بود! مي سوختم و ضجه مي زدم... محکم علي رو توي بغل گرفته
بودم... صداي ناله هاي من بين سوت خمپاره ها گم مي شد...
از جا بلند شدم... بين جنازه شهدا، علي رو روي زمين مي کشيدم... بدنم قدرت و توان
نداشت... هر قدم که علي رو مي کشيدم... محکم روي زمين مي افتادم... تمام دست و
پام زخم شده بود... دوباره بلند مي شدم و سمت ماشين مي کشيدمش... آخرين بار
که افتادم... چشمم به يه مجروح افتاد... علي رو که توي آمبولانس گذاشتم، برگشتم
سراغش... بين اون همه جنازه شهيد، هنوز يه عده باقي مونده بودن... هيچ کدوم قادر
به حرکت نبودن... تا حرکت شون مي دادم... ناله درد، فضا رو پر مي کرد. ديگه جا
نبود... مجروح ها رو روي همديگه مي گذاشتم... با اين اميد... که با اون وضع فقط تا
بيمارستان زنده بمونن و زير هم، خفه نشن... نفس کشيدن با جراحت و خونريزي،
اون هم وقتي يکي ديگه هم روي تو افتاده باشه!
آمبولانس ديگه جا نداشت... چند
لحظه کوتاه... ايستادم و محو علي شدم... کشيدمش بيرون... پيشونيش رو بوسيدم...
- برمي گردم علي جان... برمي گردم دنبالت...
و آخرين مجروح رو گذاشتم توي آمبولانس. آتيش برگشت سنگين تر بود... فقط
معجزه مستقيم خدا... ما رو تا بيمارستان سالم رسوند... از ماشين پريدم پايين و
دويدم توي بيمارستان تا کمک! بيمارستان خالي شده بود؛ فقط چند تا مجروح... با
همون برادر سپاهی اونجا بودن...
تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پريد...
باورش نمي شد من رو زنده مي ديد... مات و مبهوت بودم...
- بقيه کجان؟ آمبولانس پر از مجروحه... بايد خالي شون کنيم دوباره برگردم خط...
به زحمت بغضش رو کنترل کرد...
- ديگه خطي نيست خواهرم... خط سقوط کرد... الان اونجا دست دشمنه...
♥️⃟•🌻↯↯