⚠️ #تلنگر
📛 خیال نکنیم حالا یک گناهی کردیم و بعدها #توبه ای میکنیم و خلاص! خیر!
📛 عاقبت این معاصی، پله پله سقوطمان میدهند تا روزی که کلا منکر #خدا و #قرآن و #قیامت شویم!
👈 مثل ثمود که آغاز هلاکت شان همین خطاهای پلکانی بود!
👇👇👇👇
🕋 كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا
⚡️ترجمه:
قوم ثمود از روى سركشى، پيامبرشان را تكذيب كردند.
📖 آیه 11 سوره شمس
اللهـمعجـللولیڪالفـرج
کپی با ذکر صلوات
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
🌸🌿🌸🌿🌸
💟 امام زمان (علیه السلام ) :
✔️ ظهور ما #ناگهانی و وقتی است که فرصت #توبه نیست پس به ما #تقرب جویید !
💚 امام عصر ارواحنا فداه
❇️هرکس از شما باید به آنچه که او را به دوستی ما نزدیک می کند عمل کند و از هرچه موجب نزدیکی به ناخشنودی و خشم ماست دوری کند ، چراکه امر ظهور ما ناگهانی است و زمانی است که توبه منفعتی ندارد و ندامت از گناهان او را از عقاب ما نجات نمی دهد ، پس خدا رشد و بالندگی را به شما الهام کند و توفیق رحمتش را به شما لطف کند ...
📚 احتجاج طبرسی ج ۲ ص ۳۲۴
اللهـمعجـللولیڪالفـرج
کپی با ذکر صلوات
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
▪️پیامبر صلی الله علیه و آله:
إِنَّ لَيْلَةَ عَرَفَةَ يُسْتَجَابُ فِيهَا مَا دَعَا مِنْ خَيْرٍ ... فِيهَا يَتُوبُ اللَّهُ عَلَى مَنْ تَاب
🔸#شب_ عرفه هر دعای خیری مستجاب میشود...
و در آن شب خدا توبه هر کسی را که توبه کند میپذیرد.
📚 اقبال الاعمال ج2 ص49.
🤲 بالاترین خیر را برای همه آرزو کنیم با دعا برای فرج...
#عرفه | #دعا | #توبه | #استوری
👈 مناسب برای استوری در واتساپ و اینستاگرام.
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸همین امروز #توبه کنید!!🌸
👌نماهنگ بسیار زیبا
🌹آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊سخنرانی استادفاطمی نیا(ره)
✍️موضوع: #توبه کننده محبوب خدا
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
✨ امیرالمومنین امام علی علیه السلام:
کسی که #توبه کند خــــــداوند توبه ی او را می پذیرد و به اعضای بدن او فرمان می رسد که گناهانی را که بوسیله ی آنها انجام داده پنهان کنند و به مکانهایی که در آن به گناه آلوده شده است دستور داده می شود که گناه او را فاش نسازد و فرشتگان نگهبان، گناهانی که نوشته اند فراموش کنند.
📚 ثواب الاعمال ص۴۵٣
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
♨️خودت رو مهیا کن...
💠 آیتالله بهجت رحمة الله
🔅 اگر ظهور حضرت حجت نزدیک باشد، باید هر کس خود را برای آن روز مهیا سازد؛ از جمله اینکه از گناهان #توبه کند.
همین توبه باعث میشود که اینهمه بلاهایی که بر سر شیعه آمده است، که واقعاً بی سابقه است، و بلاهای دیگری که تا قبل از ظهور آن حضرت پیش میآید، از سر شیعه رفع و دفع گردد.
📚 کتاب حضرت حجت، ص١٨۴
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
♨️داستان غیبتِ عبرت انگیز ادریس پیامبر!
🔸آورده اند: قوم حضرت ادریس علیه السلام بر او جفا کردند، تا اینکه خدا خطاب به ادریس فرمود اینان قدر پیامبر و حجت من را نمی دانند، لذا تصمیم گرفتهام تو را از ایشان بگیرم؛ و اینگونه غیبت چهل ساله ادریس آغاز گشته و قوم او دچار عذاب الهی گشتند و چنان گرسنگی آنان را فرا گرفت که سنگ بر شکمشان می بستند.
پس از چهل سال فقهایی در میان ایشان ظاهر شدند و خطاب به مردم گفتند:
ادریس از میان ما رفت ولی خدای ادریس که هست، مگر ادریس از ما چه می خواست؟ فقط یک جمله: «در محضر خدا معصیت نکنید. »
🔸مردم پذیرفتند و از همان لحظه توبه نموده و گناهان خود را ترک کردند.
به محض این تصمیم، خداوند به ادریس فرمود: برخیز که بندگانم لایق گشته اند و "زمان ظهور تو" فرا رسیده است، پس از آن ادریس دوباره در میان قوم خود ظاهر گشت و به ادامه مأموریت الهی خود پرداخت و قومش را نجات داد.
📌آری ادریس پس از چهل سال دوباره ظهور کرد چون قومش لایق حضور حجت خدا شدند و چنانکه نقل شد شرط اصلی این ظهور اصلاح افراد آن جامعه بود که توبه کردند و عمل صالح بجای آوردند. ای کاش می دانستیم چون گنه کاریم و چون یازده حجت خدا را کشتیم، خداوند آخرین گنجینه خود را از ما گرفت و تا روزی که همچون قوم ادریس پیامبر، به این نتیجه نرسیم که دلیل غیبت چیزی جز گناه کاری ما نبوده خدا حجت خود را نخواهد فرستاد.
و اگر همچون قوم ادریس و بنی اسرائیل #توبه نکنیم و #خالصانه دعا نکنیم غیبت ادامه خواهد داشت و خداوند حجت خود را اذن ظهور نخواهد داد و نخواهد فرستاد.
📚واجب فراموش شده ص ۴۸و۴۹
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
4_5825773999132509761.mp3
5.78M
▪️گناهانم بزرگ است ، امّا نه به بزرگیِ امیدی که دارم به مهربانی تو....
🔘 #سخن_آوا "امیدِ عاصیان".
#توبه
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
#عزاداریم_به_نیت_فرج_صاحب_عزا🏴
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
💠 آیتالله بهجت:
اگر #ظهور_حضرت_حجت عجلالله نزدیک باشد، باید هر کس خود را برای آن روز مهیا سازد، از جمله اینکه از گناهان #توبه کند.همین توبه باعث میشود که این همه بلاهایی که بر سر #شیعه آمده است؛که واقعا بی سابقه است، و بلاهای دیگری که تا قبل از ظهور آن حضرت میآید، از سر شیعه رفع و دفع گردد.
📝برشی از کتاب حضرت حجت
بیانات آیتالله بهجت پیرامون حضرت ولیعصر(عج)
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄
قسمت ۵۶
همه چیز تا چند روز عادی بود.
هر روز از خواب بلند میشدم. روزنامه میخریدم و دنبال کار میگشتم و بعد از نماز ظهر به سمت محله ی قدیمی میرفتم و در پایگاه بسیج مشغول فعالیت میشدم.
از فاطمه خواستم اگر کار خوبی سراغ دارد به من معرفی کند واو قول داده بود هرکاری از عهده اش بربیاد برام انجام دهد.
سیم کارتم هم تغییر دادم تا یکی از راههای ارتباطیم با کامران قطع بشه.
وسط هفته بود.دلم حسابی شور میزد.و میدونستم سر منشاء این دلشوره چه چیز بود!
بله!!گذشته سیاهم! !
🍃🌹🍃
آخر هفته بود.
تازه از مسجد برگشته بودم وداشتم برای خودم کمی ماکارونی درست میکردم که زنگ خانه ام به صدا در اومد. اینقدر ترسیدم که کفگیر از دستم افتاد.
هیچ کسی بجز نسیم و مسعود آدرس منو نداشت!
پس تشخیص اینکه چه کسی پشت دره زیاد سخت نبود.
چون تلفنهاشون رو جواب ندادم سروکله شون پیدا شده بود.من دراین مدت منتظر این اتفاق بودم ولی با تمام اینحال نمیتونستم جلوی شوک و وحشتم رو بگیرم.شاید بهتر بود در را باز نکنم!!
اصلا حال خوبی نداشتم.باید به آنها چه میگفتم؟
میگفتم من دیگه نمیخوام ادامه بدم چون راه زندگیمو پیدا کردم؟
یا میگفتم عاشق شدم.عاشق یک روحانی که مطمئنم از من خواستگاری نمیکنه؟!!!
خدایااا کمکم کن.
🍃🌹🍃
تلفن همراهم زنگ خورد. حتما خودشون بودند. اما نه!!
اونها که شماره ی منو ندارند.به سمت گوشیم دویدم.
فاطمه بود.چقدر خوب که او همیشه در سخت ترین شرایط سروکله اش پیدا میشد.
داخل اتاق خواب رفتم و درحالیکه صدای زنگ آیفون قطع نمیشد گوشی رو جواب دادم.فاطمه تا صدای لرزونم رو شنید متوجه حالم شد.پرسید:
_سادات جان چیشده؟ اتفاقی افتاده؟
من با عجله ودستپاچه جواب دادم:
_فاطمه به گمونم نسیم، همون دختری که من و با کامران آشنا کرده پشت دره!
فاطمه با خونسردی گفت:
-خب؟؟ که چی؟؟
من با همون حال گفتم:
-چی بهش بگم؟ اون فهمیده من جواب کامرانو نمیدم اومده ببینه چرا تغییر نظر دادم
فاطمه باز با بی تفاوتی جواب داد:
-خب این کجاش ترس داره؟ خیلی راحت بهش بگو دوست ندارم دیگه باهاش ارتباط داشته باشم!
مثل اینکه واقعا فاطمه اون شب هیچ چیز نشنیده بود.با کلافگی گفتم:
-د آخه مشکل سر همینه دیگه!! آنها اگه بفهمند من با کامران به هم زدم بیچارم میکنند.کلی آتو از من دارند.
_من نمیفهمم ارتباط تو با کامران چه ربطی به نسیم داره آخه؟
خدای من!!! مجبور بودم دوباره لب به اعتراف وا کنم.ولی نه!! دلم نمیخواست بیشتر از این، فاطمه پی به گذشته ی سیاهم ببرد.
هرچه باشد او رقیب من به حساب میومد.
با عجله گفتم :
-حق با توست.بهش میگم دوسش ندارم وتموم
خواستم تماس رو قطع کنم که فاطمه گفت:
_عسل وقتی #تصمیم میگیری #توبه کنی خدا تو رو درمسیر #آزمایشهای_سختی قرار میده و تو رو با #ترسهات و #نقاط_ضعفت مواجه میکنه تا ببینه #چند_مرده_حلاجی..آیا توبه ت #نصوحه یا یک #عهد_بی_ثبات!!! اگه با #شجاعت به #جنگ_گناهانت رفتی شک نکن #خدا با #دست_غیبش موانع رو از سر رات برمیداره اما اگه زور ترس و #نفست بیشتر از اعتقادت به قدرت خدا باشه #میبازی! خیلی بدم میبازی..
شک نکن…موفق باشی..خداحافظ
گوشی رو قطع کرد.
ومن حرفهای تکون دهنده و زیباش رو مرور میکردم.او خواسته یا ناخواسته پندهایی بهم داد که جواب چه کنم چه کنم چند لحظه ی پیشم بود.
🍃🌹🍃
صدای زنگ آیفون قطع شده بود.
حتما پشیمون شدند و برگشتند ولی نه..!! پشت در خونه بودند وزنگ میزدند. متوسل شدم به شهید همت و پشت در گفتم:
-کیه؟؟
نسیم گفت:
-زهرماار کیه!!..در وباز کن
پرسیدم:
-تنهایی؟؟
گفت:
-آره باز کن مسخره
نفس عمیقی کشیدم و در رو باز کردم.
اونگاه معنی داری کرد و در حالیکه داخل میومد گفت:
-چرا در وباز نمیکردی؟
گفتم:
-دستشویی بودم…
او با تمسخر گفت:
-اینهمه مدت؟؟
من جواب دادم:
-اولا اینهمه مدت نبود وپنج دقیقه بود. ولی سرکار خانوم از بس که دستشون رو زنگ بود براشون این زمان طولانی بنظر رسید. دوما از صبح معده ام به هم ریخته گلاب به روت
او انگار کمی قانع شده بود..اما فقط کمی!!
رو نزدیک ترین مبل نشست و در حالیکه با ناخنهاش ور میرفت گفت:
-مجبور شدم زنگ همسایتونو بزنم درو باز کنه.میدونستم خونه ای.
با کنایه گفتم:
-عجب! !! جدیدا چقدر پیگیر شدی!!
او خودش رو به نشنیدن زد…
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄
قسمت ۷۹
فاطمه فهمید چقدر حالم خرابه. بحث رو عوض کرد:
_میگم شما که اینقدر خوب هستی همش به من چایی و شربت میدی راه دسشویی هم نشونم میدی؟
خنده ام گرفت و بادستم به دستشویی اشاره کردم.
🍃🌹🍃
عجب شب پرماجرایی بود..
در عرض یک شب همه چیز به یکباره تغییر کرد.تاهمین دیروز فاطمه رو رقیب خودم میدونستم.. تا همین دیروز فاطمه رو خوشبخت قلمداد میکردم.. تا همین دیروز فکر میکردم تنهام!! ولی الان تازه فهمیدم چقدر کج فهم بودم!!همیشه فکر میکردم دختر باهوشی هستم ولی امشب فهمیدم هیچی نمیدونستم.!!
حاج مهدوی یکبار ازدواج کرده بود و اینقدر عاشق بود که با گذشت پنج سال هنوز هم تجدید فراش نکرده بود!!
فاطمه نامزدی وفادار داشت که با وجود مشکلات و ناراحتیها هنوز به وصال او امید داشت و وقتی از او حرف میزد چشمهایش غرق عشق و نیاز میشد.
با این تفاسیر من باید خوشحال باشم! چون دیگه نمیترسم که رقیب عشقیم دوست صمیمی و مومنم باشه. ولی خوشحال نیستم.چرا که من در رفتارهای حاج مهدوی هیچ نشانه ای از علاقه به خودم ندیدم و هرچه بیشتر میگذرد بیشتر به خودم لعنت میفرستم که کاش هیچ گاه با او آشنا نمیشدم و دلبسته اش نمیشدم.واقعیت این بود که حاج مهدوی حق من گنهکارو عاصی نبود! ولی یکی بیاد اینو به این دل وامونده اثبات کنه..چه کنم؟ با این دلی که روز به روز مجنون تر و بیتاب تر میشه چه کار کنم؟
🍃🌹🍃
#میای_نمازشب_بخونیم_به_نیت_بازشدن_گره_هامون؟؟
فاطمه با دست وصورتی خیس مقابلم ایستاده بود و با این سوال منو از افکارم پرت کرد بیرون.
آره..چقدر دلم میخواست نماز بخونم! و یک_دل_سیر گریه کنم و خدا رو التماسش بدم به بنده های خوبش.. پرسیدم:
_چطوریه؟!یادم میدی؟
دقایقی بعدکنار هم ایستادیم و قامت بستیم.
🍃🌹🍃
وقتی #تکبیره_الاحرام رو میگفتم...
با خودم فکر کردم که چه شبهایی نسیم کنارم بود و باهم مشغول چه کارهای بیهوده ونقشه های #شیطانی ای میشدیم و آخرش هم
#بدون_ذره_ای_آرامش_واقعی میخوابیدیم
ولی امشب با این #دختر_آسمانی،خونه پایگاه #ملائک شده و جای پای شیاطین از این خونه محوشده.
نماز خوندیم…
چه نمازی.!!چه شور وحالی.!!.
بدون خجالت از همدیگه گریه میکردیم و آهسته برای هم دعا میکردیم.
اون شب من #نفسهای_ملائک رو کنار گوشم حس کردم…
اونشب من #صدای_خنده_های_آقام رو شنیدم..
اونشب من ایمان داشتم که خدا #توبه ی منو #پذیرفته و حاجتم رو میده..
اون شب زیبا و معنوی با بانگ اذان صبح به پایان رسید و ما با آرامشی دلچسب درگوشه ای خوابیدیم.
🍃🌹🍃
قبل از اینکه چشمم بسته شه فاطمه با صدایی که خواب درآن موج میزد گفت:_رقیه سادات..یه قرار..
با خواب الودگی گفتم:_هوم.؟؟
_بیا قرار بزاریم هرکس حاجتش رو زودتر گرفت قول بده برای برآورده شدن حاجت اون یکی، هرشب نمازشب بخونه.قبول؟؟
چشمم سنگین خواب بود.. با آخرین باقی مونده های رمقم گفتم.:
_اوووم..قبول!
👈 ادامه_دارد....
🌷رمان رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی »
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟