eitaa logo
💚‌عـاشقان‌امـام‌زمـان‌(عج)💚
1.8هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
11.5هزار ویدیو
125 فایل
بسم رب الذی خلق المهدی❤ 🔹ارتباط‌بامرڪزپاسخگویےومشاوره‌‌رایگان‌حوزه‌ علمیہ‌قم‌درزمینہ‌هاےدینے،اعتقادے،خانوادگےو احکام و تربیت کودک و. @pasokhgo313 کپی باذکرصلوات برای تعجیل فرج ❤ همسایهامون @golljin// @ibrahim_hadi
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6043876102030497257.mp3
49.77M
🌀در این سلسله مباحث      به شرح و بررسی      یک خطِ سیرِ قلبی      به زبانِ ساده      پرداخته شود 🪞یک شکافِ عمیق.. میانِ نگاه عرفانی و نگاه ولایی وجود دارد که؛ مانع اصلی ارتباط با امام زمان(عج) است ! 💫راه های ارتباط با " مَسیرِ نور" : اینستاگرام | تلگرام | ایتا | باغِ نور |
خواهشمندیم همراه شوید☝️
لطفا به سادگی رد نشویدلطفا
🔴 پیام رهبر انقلاب بمناسبت میلاد حضرت مسیح(علیه السلام) اگر عیسی(علیه السلام) امروز در میان ما بود، حتی لحظه‌ای در مبارزه با سران ظلم و استکبار جهانی درنگ نمی‌کرد و گرسنگی و آوارگی میلیاردها نفر را که توسط قدرت های سلطه‌گر به جنگ سوق داده شده‌اند را تحمل نمی‌کرد.
💠 نگاه به امام زمان ارواحنافداه و تبعیّت تام از ایشان تجلّی اسماء و صفات الهی را در دورن انسانها نمایان می‌کند چرا که نگاه به امام، نگاه به خداست و پرده‌ای مابین امام و خدا نیست؛ و پیش از غیبت هم این امر صورت می‌گیرد. 💫 یعنی ﴿عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا﴾ نمایان می‌شود و خلیفةالله همان اشرف مخلوقات جلوه می‌کند؛ و تمام اینها منوط به پذیرش ولایت است. ❇️ پذیرش ولایت یعنی یاری و زمینه‌سازی و اکنون و پیش از ظهور حضرت ؛ یاران هنگامه ظهور (۳۱۳ نفر) با یاری و زمینه‌سازی برای امام زمان ارواحنافداه ؛ اسماء و صفات الهی در درون آنها جلوه می‌کند و آنان جایگاه خلیفةاللّٰهی را در زمین نمایان می‌کنند.
‍   📚کدام یک از ما تأخیر در ظهور امام زمان (ع) را جدی گرفته ایم؟   دوری از امام زمان (ع) ، چه تعداد از شیعیان را دردمند و دل نگران ساخته است؟ آیا سراغ دارید کسی را که هرچند وقت یک بار خواب و خوراکش به خاطر غیبت امامش مختل شده باشد!؟ اگر پرسش نامه ای در اختیارمان بگذارند و از ما بخواهند گرفتاری هایمان را به ترتیب اولویت فهرست کنیم، چند درصد از ما نخستین گرفتاری خود را غیبت امام زمان می داند؟ ای دوستان و محبین امام زمان (ع)یادمان رفته که پیامبر و اوصیاء او (ع)، از جانب خداوند برای غایب شدن منصوب نشده اند، امام باید ظاهر باشد. باید بر مسند خلافت و فرمانروایی باشد .   امام باید در جامعه با یَدِ مبسوط به اداره ی جامعه بپردازد. امروز وظیفه عالم و غیر عالم در جامعه دعوت مردم به امام زمان (ع) است. باید همگان را به سمت او هدایت کرد تا او را تنها وسیله هدایت و دستگیر خلق بدانند و یاد او زنده شود و زنده بماند. اگر خود را شیعه مهدی (ع) می دانیم، باید دغدغه ی او را داشته باشیم و خالصانه ظهورش را بطلبیم. اگر دلمان پیش او باشد برای آمدنش و ظهورش از هیچ اقدامی کوتاهی نمی کنیم ... ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
36.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 رسیدن به آن چیزی که نزد خدا هست با دعا ممکن می‌شود ❞ ای کاش ما به این درک برسیم که باید مشمول رحمت خاص الهی بشیم و دوران ظهور باشکوه امام زمان رو ببینیم. ای کاش ما به این درک برسیم که تمام حاجت‌های ما فقط در ذیل فرج امام زمان باشه. ای کاش ما چیزی جز فرج امام زمان رو از خدا نخوایم...❝ 🤲🏻 اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج 🎙 حجت الاسلام 📌 #️⃣ ✨اهمیت_و_آداب_دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدای من! در ظهورش تعجیل کن... #زیارت_آل_یاسین🥀 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ❀͜͡🥀 •┈—┈—┈✿┈—┈—┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۴۶ این سفر نورانی هم با همه ی زیباییهاش به پایان رسید. من در این سفر رقیه ساداتهایی رو دیدم که گوشه ای از تل ناله میزدند و همچون یتیم ها اشک می ریختند و دعا میکردم که دعای شهیدان بدرقه ی راه اونها باشه. شاید بعضی از اونها هدایت بشن وبعضی نه...ولی من روی اون خاک برای همه ی اونها گریه کردم،نماز خوندم و از خدا و شهدا خواستار هدایتشون شدم. 🍃🌹🍃 تا چند وقت بعد از سفر هنوز در همان حال وهوا بودم.ودلم به خدا نزدیکتر شده بود. بیشتر روزها به همراه مادر شوهرم و خواهرشوهرهام که انصافا از مهربانی ومحبت چیزی کم نمیگذاشتند به جلسات تفسیر میرفتیم.مادرشوهرم مفسر خوبی بودند. . من با دیدن ایشون تازه درک میکردم که چگونه چنین اولادهای صالحی دارند. ایشون به معنای واقعی یک زن نمونه ویک مومن حقیقی بودند. محال بود روزی منو ببینند و به احترامم از جا بلند نشن در حالیکه این کارشون واقعا برای من باعث شرمندگی بود.توجه او به من بیش از حدتصور بود و اکثر اوقات در حضور حاج کمیل منو نوازش میکردند و میگفتند: _قدر عروست رو بدون.تنهاش نزار. مبادا ازت برنجه. من بسیار خوشحال بودم که خداوند بعد از اینهمه سختی به من چنین داده.من با این وصلت میمون صاحب پدرو مادر و دوخواهر ویک برادر شدم که یکی از دیگری بهتر و مهربان تر بودند. وهمه ی اونها صاحب زندگی و فرزند بودند. حتی آقا رضا که قبلا فکر میکردم مجرد هستند هم متاهل بودند و توراهی داشتند! 🍃🌹🍃 اواسط بهار بود که متوجه شدم باردارم.این اتفاق اونقدر برام زیبا وخوشایند بود که با هیچ حسی در دنیا نمیشد مقایسه اش کرد.وقتی حاج کمیل و خونوادش ازاین خبر مطلع شدند یکی یکی از خوشحالی تبریک گفتند و بیشتر از پیش هوام رو داشتند. زندگی بر وقف مرادم بود و گمانم براین بود که خداوند از منزل اول عبورم داده و الان در مسیر اصلی هستم. غافل از اینکه خداوند در همه حال از مومنین میگیره و  اونها رو با امتحان میکنه.و من دعای همیشگیم این بود که خداوند یاریم کنه تا بندگی رو فراموش نکنم و پای عهدم بمونم.گاهی فکر میکردم اگر حاج کمیل توبه ی منو باور نمیکرد و منو با چنین منشی بزرگوارانه به همسری برنمیگزید سرنوشتم چه میشد؟! و حتی برخی اوقات وقتی از کنار دختری بد حجاب رد میشدم یاد روزهای غفلت خودم می افتادم و همه ی کارهای گذشته م مثل پرده ی سینما در جلوی چشمم حاضر میشد. حتی یاد نسیم و سحر می افتادم و نگران از سرنوشت‌شون برای هدایت اونها دعا میکردم. این افکار در دوران بارداری شدیدتر شده بود و این هراس رو در من ایجاد میکرد که مبادا بخاطر گناهان سابقم خداوند اولاد ناصالحی به من هدیه بده. گاهی درباره ی  این افکار آزاردهنده با حاج کمیل صحبت میکردم و او فقط میگفت: _زمان میبره سادات خانوم تا پاک شه.پس صبور باش. اما من در این روزها کم صبر شده بودم. بارداری و اثرات اون منو شکننده تر کرده بود و دعا هم آرومم نمیکرد. 🍃🌹🍃 شب شهادت اول حضرت فاطمه در مسجد برنامه داشتیم.من گوشه ای نشسته بودم و با روضه ی مادرم گریه میکردم.نوحه خوان روضه میخوند ولی من به روضه گوش نمیدادم.خودم زیر لب با مادرم درد دل میکردم.دعا میکردم که کمکم کنه گذشته م رو فراموش کنم و عذاب وجدان آرومم بزاره. میان هق هق و خلوت و تاریکی زنی رو دیدم که در تاریکی سرش رو به اطراف میچرخوند .مسجد شلوغ بود.حدس زدم دنبال جایی برای نشستن میگرده. بلندشدم و سمتش رفتم تا جای خودم رو به او بدم.گفتم: _بفرمایید اونجا بشینید. صورت او در تاریکی به سختی دیده میشد ولی عطرش آشنا بود. ناگهان دیدم که او خودش رو به آغوش من انداخت و بلند بلند گریه کرد. صدای گریه ی او آشنا بود.قلبم به تپش افتاد.سرش رو از شانه ام جدا کردم و با دقت صورتش رو نگاه کردم.کسی که مقابلم ایستاده بود همونی بود که زندگی منو بعد از توبه به رسوایی کشوند.کسی بود که خونه ام رو برام نا امن نمود و وادارم کرد از اون آپارتمان فرار کنم. به محض اینکه شناختمش او را از خودم جدا کردم و سرجام نشستم. تمام بدنم میلرزید. من نسبت به این آدم حساس بودم.دیدن او منو میترسوند.نکنه اومده بود تا دوباره شر جدیدی به پا کنه؟! زیر لب با حضرت زهرا حرف زدم. گریه کردم.گله کردم.که آخه چرا هروقت از شما وخدا کمک میخوام برای رهایی از گذشته م گذشته م سر راهم سبز میشه!!؟؟ گفتم یا فاطمه ی زهرا من تحمل یک رسوایی دیگه رو ندارم. من تازه اعتماد مسجدی ها رو جلب کردم.اگه نسیم اینجا باشه تا آبروریزی به پا کنه من دیگه تحمل نمیکنم.نه برای خودم بلکه برای حاج کمیل پاک و مظلومم میترسم. میترسم این بی آبرویی روح او رو آزرده کنه 👈 ادامه_دارد.... 🌷رمان رهایی_از_شب ✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی » کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۴۷ روضه و سینه زنی تموم شد و چراغها رو روشن کردند. من هنوز بیم آن را داشتم که نسیم نزدیکم بشه.ولی نسیم گوشه ای ایستاده بود وتکیه به دیوار با صورتی اشکبار نگاهم میکرد.سرم رو به طرفی دیگه چرخوندم تا او رو نبینم.برام حالتهای او عجیب بود چرا او اینجا بود؟ چرا نزدیکم نمیشد؟!خودم رو مشغول پذیرایی از عزاداران کردم .دستهام میلرزید. فاطمه متوجه حالم شد.سینی چای رو ازم گرفت و با نگاهی نگران پرسید: _چرا با این حالت پذیرایی میکنی؟برو بشین. مچش رو گرفتم و با اشاره ی چشم و ابرو بهش اشاره کردم گوشه ای از مسجد منتظرشم.فاطمه سینی رو به کسی دیگه داد و دنبالم راه افتاد.پرسید: _چیشده؟؟ هنوز رعشه بر جانم بود. گفتم: _فاطمه ..نسیم…نسیم اینجاست فاطمه چشمهاش گرد شد.دستش رو مقابل دهانش گذاشت. _اینجا؟؟؟؟؟ اینجا چیکار میکنه؟ از استرس توان حرف زدن نداشتم.سرم رو تکون دادم و نفسم رو بیرون دادم. او دستم رو با دل گرمی فشار داد و گفت: _نگران نباش.زود مسجد رو ترک کن تا نزدیکت نشده.اینطوری بهتره. 🍃🌹🍃 من سریع چادر نمازم رو داخل کیفم گذاشتم و چادر مشکی سرم کردم و با عجله از مسجد بیرون رفتم.اونقدر وحشت زده بودم که به حاج کمیل اطلاعی ندادم.تمام راه رو با قدمهای بلند تا خانه طی کردم. 🍃🌹🍃 وقتی رسیدم به خونه پشت در نفس زنان زار زدم.پس آرامش واقعی کی نصیبم میشد؟؟وقتی حاج کمیل برگشت من هنوز مضطرب و گریون بودم. او با دیدن حال و روزم کنارم نشست و دستهامو گرفت: _کی برگشتید خونه؟چیشده رقیه سادات خانوم؟ نمیدونستم باید به او درباره ی امشب حرفی بزنم یا نه.ولی اون نگاه نگران و مهربان اجازه نمیداد چیزی رو ازش پنهون کنم. براش تعریف کردم که چه اتفاقی افتاده.او ابروهاش به هم گره خورد و گفت: _خیره.. همان موقع فاطمه زنگ زد.پرسیدم نسیم بعد از رفتن من در مسجد بود یا نه.او با صدایی که در اون سوال و تعجب موج میزد گفت: _راستش ..چی بگم.؟ من برام یک کمی رفتاراتش عجیب بود.اون همونجا نشسته بود و گریه میکرد.وقتی هم منو دید سریع به احترامم بلند شد وسلام کرد.اصلا‌ شبیه اون چیزی نبود که قبلا ازش تعریف میکردی با تعجب پرسیدم: _اونوقت تو چیکار کردی؟ گفت: _هیچی منم جواب سلامشو دادم.بعد اون خودش اومد جلو با گریه گفت برام دعا کن خدا منو ببخشه. فاطمه مکثی کرد و گفت: _رقیه سادات نمیدونم…بنظرم خیلی داغووون بود. من باورم نمیشد هیچ وقت به نسیم اعتماد نداشتم.پوزخندی زدم: _اصلن باورم نمیشه. اون حتما نقشه ای داره.. فاطمه گفت:_آخه چه نقشه ای؟ گفتم: _لابد میخواسته آدرسمو ازت بگیره.یک وقت بهش نداده باشی؟! فاطمه خندید: _نه بابااا معلومه که نمیدم.بنظرم اصلا فکرتو مشغول اون نکن.سعی کن آرامش خودتو حفظ کنی.این استرس برات سمه. 🍃🌹🍃 بعد از تموم شدن مکالمه م با فاطمه، نگاهم افتاد به صورت درهم رفته ی حاج کمیل .نزدیکش رفتم وبا شرمندگی نگاهش کردم.او سرش رو بالا آورد و پرسید: _شام کی آماده میشه؟! این یعنی اینکه در این باره حرفی نزن.من هم حرفی نزدم و به آشپزخونه رفتم. 👈 ادامه_دارد.... 🌷رمان رهایی_از_شب ✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی » کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۴۸ شب بعد هم به مسجد رفتم و نسیم رو با چادر گوشه ای دیدم که در صف نماز ایستاده.دیدن او در این حالت و این مسجد عجیب بود.ولی اینبار به اندازه ی دیشب نمیترسیدم.نماز را که سلام دادم کنارم نشست دوباره‌ قلبم درد گرفت.آهسته گفت: _میدونم خیلی بهت بد کردم.خودمم از خودم حالم به هم میخوره.من واقعا خیلی بدم خیلی.. وشروع کرد به گریه کردن.توجه همه به او معطوف شد.من واقعا نمیدونستم باید چه کار کنم.از اونجا بلند شدم و به گوشه ای دیگه رفتم.او دنبالم اومد. خدایا خودت بخیر کن.مقابلم نشست و سرش رو روی زانوهام گذاشت وبلند بلند زار زد: _رقیه سادات منو ببخش..تو روخدا منو ببخش. سرم خورده به سنگ..تازه دارم میفهمم قبلن چی میگفتی.میخوام آدم بشم.تو روخدا کمکم کن.کمکم کن جبران کنم. اگه اون تا صبح هم ضجه میزد من باز باورش نمیکردم.ولی رفتارهای او توجه همه رو جلب کرده بود واگر من بی تفاوت به او میبودم صورت خوبی نداشت.او را بلند کردم و بی آنکه نگاهش کنم آهسته گفتم: _زشته..بلند شو مردم دارن نگاهت میکنن. او آب دماغش رو بالا کشید و با هق هق گفت: _برام مهم نیست.من داغون تر از این حرفهام که حرف مردم برام مهم باشه.من فقط احتیاج به آرامش دارم. 🍃🌹🍃 نگاهی به فاطمه انداختم که کمی دورتر ایستاده بود ونگاهمون میکرد.او بهم اشاره کرد آروم باشم.او در بدترین وحساس ترین شرایط هم باز نگران حال من بود. 🍃🌹🍃 مسجد که خالی شد. نسیم گوشه ای کنار من کز کرده بود و با افسردگی به نقطه ای نگاه میکرد. بلند شدم وچادرم رو مرتب کردم تا به او بفهمونم وقت رفتنه.او بی توجه به من با بی حالی گفت: _چیکار کنم عسل؟؟! نگاهی به فاطمه کردم.فاطمه کنار او نشست وبا مهربونی گفت: _باید مسجدو تحویل خدام بدیم.بلندشو عزیزم. نسیم با درماندگی نگاش کرد و با گریه گفت: _کجا برم آخه؟ من جایی رو ندارم. میخوام تو خونه ی خدا باشم.فقط خداست که میتونه کمکم کنه. 🍃🌹🍃 فاطمه او را در آغوشش فشرد.چقدر او مهربان و خوش بین بود؟! چطور میتونست به او اعتماد کنه؟؟ناگهان دلم لرزید!!!فاطمه به من هم اعتماد کرده بود. اگر او هم توبه ی منو باور نمیکرد و من به مسجد رفت وآمد نمیکردم ممکن بود هنوز در گذشته باقی بمونم. معنی این اتفاق چی بود.؟ خدا ازطریق نسیم چه چیزی رو میخواست بهم یاد آوری کنه؟ نکنه داشتم درموقعیت فاطمه قرار میگرفتم تا امتحان بشم؟!نگاهی به نسیم انداختم که مثل مادرمرده ها گریه میکرد. نسیم عادت نداشت که گریه کنه مگر برای موضوعاتی که خیلی براش مهم باشه.با خودم گفتم یک درصد..فقط یک درصد تصور کن که او واقعا پشیمون باشه.من هم خم شدم و دستش رو گرفتم تا بلند بشه.نسیم بغلم کرد و با گریه گفت: _تنهام نزار عسل خیلی داغونم خیلی.. با اکراه سرش رو نوازش کردم و آهسته گفتم: _توکل به خدا..آروم باش و بگو چیشده؟ نسیم اشکشو پاک کرد و گفت: _چی میخواستی بشه؟! مامانم مریضه. داره میمیره.وقتی رفتم ملاقاتش میگفت از دست تو به این روز افتادم.دلم میخواد این روزای آخر عمرش اونجور که اون میخواد باشم.تو رو خدا کمکم کن. من وفاطمه نگاهی به هم انداختیم.تو دلم گفتم به فرض که اون بخواد بخاطر مادرش تغییر کنه این تغییر چه ارزشی داره؟دوباره به خودم نهیب زدم تو هم اولا بخاطر یکی دیگه خوب شده بودی .. بین احساس ومنطقم گیر افتاده بودم. برای اینکه حرفی زده باشم گفتم: _ان شالله خدا شفاش میده. فاطمه گفت: _برای تغییر هیچ وقت دیر نیست. او با لبخندی کج رو به من گفت: _اگه تو تونستی عوض بشی منم میتونم! از لحنش خوشم نیومد ولی جواب دادم:_آره..تو هم میتونی اگه بخوای.. فضا برام سنگین بود. به فاطمه گفتم: _بریم دیگه حاج اقا حتما تا به الان بیرون منتظر واستادن. فاطمه منظورم رو فهمید.کیفش رو برداشت و رو به هردومون گفت: _بریم نسیم نگاه حسرت آمیزی بهم کرد: _خوش بحالت..بالاخره به عشقت رسیدی دلم شور افتاد.گفتم: ممنون گفت: _رفتم دم خونتون..از صابخونه ی جدید پرسیدم کجایی گفت عروسی کردی..اونم با یه آخوند. همون موقع شستم خبردار شد اون آخوند کیه.. خوشم نمیومد از اینکه به حاج کمیل من میگفت آخوند..دلم میخواست با احترام بگه روحانی..طلبه..یا هرچیز دیگه ای.. گفتن آخوند اونم با این لحن خوشایندم نبود.دم در حاج کمیل و حامد ایستاده بودند.از اقبال خوشم آقارضا و پدر شوهرم هم بودند.نسیم انگار قصد جدا شدن از ما رو نداشت.او چادر سرش بود ولی آرایش غلیظی داشت و چهره اش حیا نداشت.موهای بولوندش هم از زیر روسری بیرون ریخته بود.از خجالت نمیتونستم نزدیک اونها بشم.حاج کمیل با دیدن من نگاهش خندید.از او مطمئن بودم. چون او همیشه فقط منو میدید..نه هیچ کس دیگری رو. ولی میدیدم که پدرشوهرم حواسش به هر سه نفر ماست. 👈 ادامه_دارد.... 🌷رمان رهایی_از_شب ✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی » کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
...❣ 💌 براے کسایے که قلبشون کبوتر 🕊 کسایے که دلشون با اسم امام مهربون آروم مے‌گیره ♥️💚💜 🔆 امشب هم، عاشقانه و با شوق، زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️😍♥️ سلام وصلوات به نیابت از جمیع شهدا و رفتگان به محضر آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام 🦋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🦋 ♥️اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِىِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الاِْمامِ التَّقِىِّ النَّقِىِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَْرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلوةً کَثیرَةً تآمَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیآئِکَ♥️ 🕊یا جواد الائمه ادرکنی🕊 ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محمّدبن منصور و او از پدرش روایت کرده است که گفت: ما در خدمت امام جعفر صادق(علیه السلام) صحبت می کردیم. ناگهان حضرت متوجّه ما گردید و فرمود: «در مورد چه موضوعی صحبت می کنید؟ کجا؟ کی؟ نه، به خدا! آنچه که شما دیدگان خود را بدان دوخته اید، پدید نمی آید، مگر بعد از ناامیدی. نه به خدا! آنچه چشمان خود را به آن دوخته اید، آشکار نمی گردد؛ مگر اینکه غربال شوید. نه به خدا! کسی که شما چشم به او دارید، نمی آید؛ مگر بعد از اینکه از هم امتیاز داده شوید. نه به خدا! امری را که شما به آن چشم دوخته اید، به وقوع نمی پیوندد تا آن کسی که شقّی است، معلوم شود و کسی که سعادتمند است، شناخته شود.» 📚(بحارالانوار، ج 3، ترجمه مرحوم علی دوانی، کتاب مهدی موعود)
تو چی گیر کردیم؟.mp3
6.19M
🎤پادکست «تو چی گیر کردیم؟» 👤 استاد پناهیان 🔴 گناه ما رو از امام زمان دور میکنه و تقوا ما رو نزدیک میکنه، منظور از تقوا چیه؟ ✋نشر دهیم
♨️ذکری برای کمک طلبی از امام زمان ارواحنا فداه 🔸در طول شبانه‌روز ساعتی مشخص به حضرت متوسل شوید؛ برای این منظور، دستورالعمل‌های مختلفی هست، از عبادات مؤثر در توسل و توجه به ساحت مقدس عجل الله فرجه، آن حضرت است. برخی علما و شیفتگان حضرت، آن را جزء برنامه‌های روزانه خود می‌دانسته اند. دست‌کم خواندن این نماز هفته‌ای یک بار در روز نباید فراموش شود. 🔸 یکی از دستورهای مرحوم آیت‌الله سید عبدالکریم کشمیری برای توسل و توجه به ساحت مقدس حضرت ولی‌عصر، ذکر «المُستعانُ بِکَ یَابن الحسن» است. این ذکر برای استمداد و کمک طلبی از ساحت مقدس حضرت بسیار ممتاز است. عدد این ذکر «۵۷۰» بار است. 🖋حجت‌الاسلام والمسلمین شیخ جعفر ناصری ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ شماره (۶۹۸) 🎙 حجت‌الاسلام رفیعی 💢ماجرای شهیدی که پشتِ درِ بهشت ماند!! 🔸کوتاه و شنیدنی👌 ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
❤️ ❤️ 🦋بِسْم الله الرحمن الرحيم🦋 💚سَلاَمٌ عَلَىٰ آلِ يَس ❤️ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا دَاعِيَ اللهِ وَرَبَّانِيَ آيَاتِهِ، 💜ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَابَ اللهِ وَدَيَّانَ دِينِهِ، 💛ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا خَلِيفَةَ اللهِ وَنَاصِرَ حَقِّهِ، 💙ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللهِ وَ دَلِيلَ إِرَادَتِهِ 🧡ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا تَالِيَ كِتَابِ اللهِ وَتَرْجُمَانَهُ 💚ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ فِي آنَاءِ لَيْلِكَ وَأَطْرَافِ نَهَارِكَ، ❤️ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللهِ فِي أَرْضِهِ، 💜ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مِيثَاقَ اللهِ ٱلَّذِي أَخَذَهُ وَوَكَّدَهُ، 💛ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللهِ ٱلَّذِي ضَمِنَهُ، 💙ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَالْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَالْغَوْثُ وَٱلرَّحْمَةُ الْوَاسِعَةُ، وَعْداً غَيْرَ مَكْذُوبٍ، 🧡ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقوُمُ، 💚ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْعُدُ، ❤️ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْرَأُ وَتُبَيِّنُ، 💜ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصَلِّي وَتَقْنُتُ، 💛ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَرْكَعُ وَتَسْجُدُ، 💙ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُهَلِّلُ وَتُكَبِّرُ، 🧡ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَحْمَدُ وَتَسْتَغْفِرُ، 💚ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصْبِحُ وَتُمْسِي، ❤️ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ فِي ٱللَّيْلِ إِذَا يَغْشَىٰ وَٱلنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّىٰ، 💜ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا ٱلإِمَامُ الْمَأْمُونُ، 💛ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأْمُولُ، 💙ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ بِجَوَامِعِ ألسَّلاَمُ، 🧡أُشْهِدُكَ يَا مَوْلاَيَ 💚أَنِّي أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَـٰهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَريكَ لَهُ، ❤️وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ لاَ حَبِيبَ إِلاَّ هُوَ وَأَهْلُهُ، 💜وَأُشْهِدُكَ يَا مَوْلاَيَ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ حُجَّتُهُ 💛وَالْحَسَنَ حُجَّتُهُ 💙وَالْحُسَيْنَ حُجَّتُهُ 🧡وَعَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ حُجَّتُهُ 💚وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ، ❤️وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُهُ، 💜وَموُسَىٰ بْنَ جَعْفَرٍ حُجَّتُهُ، 💛وَعَلِيَّ بْنَ موُسَىٰ حُجَّتُهُ، 💙وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ، 🧡وَعَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُهُ، 💚وَالْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ، ❤️وَأَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللهِ، 💜أَنْتُمُ ٱلأَوَّلُ وَٱلآخِرُ 💛وَأَنَّ رَجْعَتَكُمْ حَقٌّ لاَ رَيْبَ فِيهَا 💙يَوْمَ لاَ يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً، 💚وَأَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ، ❤️وَأَنَّ نَاكِراً وَنَكِيراً حَقٌّ، 💜وَأَشْهَدُ أَنَّ ٱلنَّشْرَ حَقٌّ، 💛وَالْبَعْثَ حَقٌّ، 💙وَأَنَّ ٱلصِّرَاطَ حَقٌّ،وَالْمِرْصَادَ حَقٌّ، 💚وَالْمِيزَانَ حَقٌّ، 💙️وَالْحَشْرَ حَقٌّ، 💜وَالْحِسَابَ حَقٌّ، 💛وَالْجَنَّةَ وَٱلنَّارَ حَقٌّ، 💙وَالْوَعْدَ وَالْوَعِيدَ بِهِمَا حَقٌّ،يَا مَوْلاَيَ شَقِيَ مَنْ خَالَفَكُمْ 💚وَسَعِدَ مَنْ أَطَاعَكُمْ، 💙️فَأَشْهَدْ عَلَىٰ مَا أَشْهَدْتُكَ عَلَيْهِ، 💜وَأَنَا وَلِيٌّ لَكَ بَريءٌ مِنْ عَدُوِّكَ، 💛فَالْحَقُّ مَا رَضِيتُمُوهُ، 💙وَالْبَاطِلُ مَا أَسْخَطْتُمُوهُ، وَالْمَعْرُوفُ مَا أَمَرْتُمْ بِهِ، 💚وَالْمُنْكَرُ مَا نَهَيْتُمْ عَنْهُ، 💚️فَنَفْسِي مُؤْمِنَةٌ بِاللهِ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَبِرَسُولِهِ وَبِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَبِكُمْ يَا مَوْلاَيَ أَوَّلِكُمْ وَآخِرِكُمْ، 💛وَنُصْرَتِي مُعَدَّةٌ لَكُمْ وَمَوَدَّتِي خَالِصَةٌ لَكُمْ آمِينَ آمِينَ. ❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
Ziyarat Ale Yasin.mp3
19.79M
🔊 🔖 زیارت ▫️ با صدای علی السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مِيثَاقَ اللَّهِ الَّذِي أَخَذَهُ وَ وَكَّدَهُ... 🌹 ️❤️ ♥️🦋♥️@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️‌هرشب در پایان شب دست بر سینه گذاشته و به زیارت آقا (ع) می رویم :❤️ 💚اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ 💚 وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُم ♥️اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ ♥️وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ♥️وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ ♥️وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن 🔹شخصی از امام صادق (ع)پرسید: من زیاد به یاد حسین بن علی علیه السلام هستم ، دراین حالت چه بگویم؟ حضرت فرمودند: : همانا سلام از دور و نزدیک به حسین بن علی علیه السلام می رسد. آقاجان عرض سلام در بین الحرمین رو قسمت هممون قرار بده ❤️اللهم صل علی محمد وال وعجل فرجهم ❤️ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا