eitaa logo
💚‌عـاشقان‌امـام‌زمـان‌(عج)💚
1.8هزار دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
11.7هزار ویدیو
127 فایل
بسم رب الذی خلق المهدی❤ 🔹ارتباط‌بامرڪزپاسخگویےومشاوره‌‌رایگان‌حوزه‌ علمیہ‌قم‌درزمینہ‌هاےدینے،اعتقادے،خانوادگےو احکام و تربیت کودک و. @pasokhgo313 کپی باذکرصلوات برای تعجیل فرج ❤ همسایهامون @golljin// @ibrahim_hadi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸موضوع: «» ♦️ ماه ذی‌القعده از ماه‌های حرام و طبق روایات ماه اجابت دعاست و اعمال زیادی در این ماه وارد شده که بخشی از آن، بدین شرح است: 1️⃣ گفتن هر روز ١٠٠ بار صلوات بر محمد و آل محمد، ٣۶٠ مرتبه الحمد لله رب العالمین، ٧٠ مرتبه استغفرالله، ٧٠ مرتبه اتوب الی الله، ١٠٠ مرتبه سبحان الله، ١٠٠ بار الحمدلله، ١٠٠ مرتبه لا اله الا الله، ١٠٠ مرتبه الله اكبر، ١٠٠ مرتبه لا اله الا الله الملك الحق المبین، و ١٠٠ مرتبه لاحول ولاقوة الا بالله؛ 2️⃣ فرستادن هزار بار صلوات بر محمد و آل محمد در هر شب و روز جمعه در این ماه؛ 3️⃣ مداومت بر خواندن نماز جعفر طیار در این ماه، حداقل هفته‌ای یكبار؛ 4️⃣ مداومت بر خواندن نماز شب و نوافل يوميه در این ماه؛ 5️⃣ خواندن نماز اول ماه و دادن صدقه؛ 6️⃣ اهتمام به خواندن تعقیبات نمازها و تلاوت «آیة الكرسی» بعد از هر نماز در این ماه، چنانچه امام صادق (ع) در این‌باره فرمودند: «تعقیبات، در جلب روزی برای شما از مسافرت‌های تجارتی مؤثرتر است»؛ 7️⃣ مداومت بر تسبیح حضرت زهرا (س)؛ 8️⃣ خواندن نماز روز یکشنبه ماه ذی‌القعده، که شرح آن در مفاتیح‌الجنان آمده؛ 9️⃣ گرفتن روزه در این ماه، مخصوصاً در روز اول ماه و همچنین ٢۵ ماه ذی‌القعده «روز دحوالارض‌» که طبق روایات ثواب آن برابر با روزه هفتاد سال است؛ 🔟 به‌جا آوردن زیارت امام رضا (علیه‌السلام) در این ماه شریف، مخصوصاً در روز ٢٣ و ٢۵ ماه که دارای ثواب عظیمی است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...❣ 💌 براے کسایے که قلبشون کبوتر 🕊 کسایے که دلشون با اسم امام مهربون آروم مے‌گیره ♥️💚💜 🔆 امشب هم، عاشقانه و با شوق، زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️😍♥️ سلام وصلوات به نیابت از جمیع شهدا و رفتگان به محضر آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام 🦋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🦋 ♥️اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِىِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الاِْمامِ التَّقِىِّ النَّقِىِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَْرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلوةً کَثیرَةً تآمَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیآئِکَ♥️ 🕊یا جواد الائمه ادرکنی🕊 ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
♨️خودتو بیمه‌‌ ی امام زمان کن... تکان میخوری بگو یا صاحب الزمان، می نشینی بگو یا صاحب الزمان، برمی‌خیزی بگو یا صاحب الزمان، صبح که از خواب بیدار میشوی مؤدب بایست و صبحت را با سلام به امام زمانت شروع کن و بگو آقا جان دستم به دامانت خودت یاری ام کن، شب که میخواهی بخوابی اول دست به سینه بگذار و بگو"السلام علیک یا صاحب الزمان"بعد بخواب. شب و روزت را به یاد محبوب سر کن که اگر اینطور شد,شیطان دیگر در زندگی تو جایگاهی ندارد،دیگر نمیتوانی گناه کنی،دیگر تمام وقت بیمه امام زمانی... و خود امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است: که در حیرت دوران غیبت فقط کسانی بر دین خود ثابت قدم می مانند که با روح یقین مباشر و با مولا و صاحب خود مأنوس باشن. ┏━♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
💡 🔸یکی از شاگردان آقای بهجت نقل می کند: یک شب در خانه بودم و بچه ها خوابیده بودند دختر کوچکم را نوازش کردم و بوسیدم و خلاصه اورا خواباندم یک دفعه چشمم به دختر بزرگم افتاد نگران شدم و با خودم گفتم نکند او بیدار بوده و دیده است که من دختر کوچکم را بوسیدم و او را نبوسیدم ! 🔸فردا که برای درس و بحث خدمت آقای بهجت رسیدیم، ایشان نگاهی به من کردند و فرمودند: «ان شاءالله که تساوی بین اولاد را رعایت می کنید؟! حواستان جمع که هست؟!» 📚پرده نشین ص۳۹ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
💠مرحوم میرزا اسماعیل دولابی؛ 🔸 اگر خدای نخواسته انسان منطق و سلیقه‌ کج داشته باشد، راه بهشت را گم می‌کند. ما قافله‌ بهشتیم و مقصدمان بهشت است؛ رو به خوشی می‌رویم، پیغمبر هم به علی علیه السلام فرمود: هر کس صلوات را فراموش کند و یا تغییر بدهد بهشت را گم می‌کند. زن‌های قدیم خیلی معرکه بودند، تا چیزی گم می‌کردند، با صلوات آن را پیدا می‌کردند. 🔸امّت محمّد صلی الله مسیری که می روند به سمت بهشت است. پیر می‌شوند، مریض می‌شوند، علیل می‌شوند، امّا دائم به سمت بهشت در حال حرکتند، ولی اگر صلوات را تغییر دهند، راه را گم می‌کنند. 🔸یک نشانه‌اش هم این است که امّت رسول الله هرگاه عصبانی شوند و کمی گرد و خاک برپا می‌شود و صلوات می‌فرستند، گرد و خاک فرو می‌نشیند و روشنایی می‌آید و قلب‌ها زنده می‌شود. ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
📘 💠شکر نعمت 🔹امام صادق علیه السلام به سفیان ثوری که از پیشوایان صوفی بود، فرمودند: 🔹سفیان ثوری! هرگاه خداوند به تو نعمتی داد و خواستی آن نعمت پایدار بماند، زیاد حمد و سپاس خدا را بکن، خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: "لئن شکرتم لأزیدنکم"؛ شما بندگان! اگر شکر نعمت به جای آرید بر نعمت شما می‌افزاییم.*۱ 🔹و هرگاه دچار تنگدستی شدی زیاد استغفارکن، زیرا خداوند می‌فرماید: "استغفروا ربکم إنه کان غفارا یرسل السماء علیکم مدرارا و.." ای مردم به درگاه خدای خود توبه کنید و آمرزش طلبید که او بسیار خدای آمرزنده ای است، تا باران آسمان بر شما فراوان نازل کند و شما را به مال بسیار و فرزندان زیاد یاریتان نماید و باغ‌های خرم و نهرهای جاری به شما عطا کند.*۲ 🔹سفیان! هرگاه مطلبی تو را غمگین ساخت خواه مربوط به سلطان باشد یا دیگری، زیاد بگو: "لاحول ولا قوة إلا بالله" این ذکر کلید خزانه و گنجی از گنجینه‌های بهشت است. ۱. ابراهیم /۷. ۲.سوره نوح / ۱۰ - ۱۲. 📚بحار ج ۷۵، ص ۲۰۱ و ۲۲۶. ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
قسمت :دهم رفتم و گوشه ای نشستم و آن را باز کردم. چند تا بلوز و دامن و روسری برایم خریده بود. از سلیقه اش خوشم آمد. نمی دانم چطور شد که یک دفعه دلم گرفت. لباس ها را جمع کردم و ریختم توی ساک و زیپش را بستم و دویدم توی حیاط. صمد نبود، رفته بود. فردایش نیامد. پس فردا و روزهای بعد هم نیامد. کم کم داشتم نگرانش می شدم. به هیچ کس نمی توانستم راز دلم را بگویم. خجالت می کشیدم از مادرم بپرسم خبری از صمد دارد یا نه. یک روز که سرِ چشمه رفته بودم، از زن ها شنیدم پایگاه آماده باش است و به هیچ سربازی مرخصی نمی دهند. پدرم در خانه از تظاهرات ضد شاه حرف می زد و اینکه در اغلب شهرها حکومت نظامی شده و مردم شعارهای ضد حکومت و ضد شاه سر می دهند؛ اما روستای ما امن و امان بود و مردم به زندگی آرام خود مشغول بودند. یک ماه از آخرین باری که صمد را دیده بودم، می گذشت. آن روز خدیجه و برادرم خانه ما بودند، نشسته بودیم روی ایوان. مثل تمام خانه های روستایی، درِ حیاط ما هم جز شب ها، همیشه باز بود. شنیدم یک نفر از پشت در صدا می زند: «یاالله… یاالله…» صمد بود. برای اولین بار از شنیدن صدایش حال دیگری بهم دست داد. قلبم به تپش افتاد. برادرم، ایمان، دوید جلوی در و بعد از سلام و احوال پرسی تعارفش کرد بیاید تو. صمد تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و سلام داد. حس کردم صورتم دارد آتش می گیرد. انگار دو تا کفگیر داغ گذاشته بودند روی گونه هایم. سرم را پایین انداختم و رفتم توی اتاق. خدیجه تعارف کرد صمد بیاید تو. تا او آمد، من از اتاق بیرون رفتم. خجالت می کشیدم پیش برادرم با صمد حرف بزنم یا توی اتاقی که او نشسته، بنشینم. صمد یک ساعت ماند و با برادرم و خدیجه حرف زد. وقتی از دیدن من ناامید شد، بلند شد، خداحافظی کرد برود. توی ایوان من را دید و با لحن کنایه آمیزی گفت: «ببخشید مزاحم شدم. خیلی زحمت دادم. به حاج آقا و شیرین جان سلام برسانید.» بعد خداحافظی کرد و رفت. خدیجه صدایم کرد و گفت: «قدم! باز که گند زدی. چرا نیامدی تو. بیچاره! ببین برایت چی آورده.» و به چمدانی که دستش بود اشاره کرد و گفت: «دیوانه! این را برای تو آورده.» آن قدر از دیدن صمد دستپاچه شده بودم که اصلاً چمدان را دستش ندیده بودم. خدیجه دستم را گرفت و با هم به یکی از اتاق های تو در تویمان رفتیم. درِ اتاق را از تو چفت کردیم و درِ چمدان را باز کردیم. صمد عکس بزرگی از خودش را چسبانده بود توی درِ داخلی چمدان و دورتادورش را چسب کاری کرده بود. با دیدن عکس، من و خدیجه زدیم زیر خنده. چمدان پر از لباس و پارچه بود. لابه لای لباس ها هم چند تا صابون عطری عروس گذاشته بود تا همه چیز بوی خوب بگیرد. ادامه دارد…✒️ 💚♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
7.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ «مذهبی صورتی» 🎙 استاد رائفی پور 🔥 در فتنه‌های حتی مؤمنان هم سقوط می‌کنند... ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
قسمت :یازدهم لباس ها هم با سلیقه تمام تا شده بود. خدیجه سر شوخی را باز کرد و گفت: «کوفتت بشود قدم، خوش به حالت. چقدر دوستت دارد.» ایمان، که دنبالمان آمده بود، به در می کوبید. با هول از جا بلند شدم و گفتم: «خدیجه! بیا چمدان را یک جایی قایم کنیم.» خدیجه تعجب کرد: «چرا قایم کنیم؟!» خجالت می کشیدم ایمان چمدان را ببیند. گفتم: «اگر ایمان عکس صمد را ببیند، فکر می کند من هم به او عکس داده ام.» ایمان دوباره به در کوبید و گفت: «چرا در را بسته اید؟! باز کنید ببینم.» با خدیجه سعی کردیم عکس را بکَنیم، نشد. انگار صمد زیر عکس هم چسب زده بود که به این راحتی کنده نمی شد. خدیجه به شوخی گفت: «ببین انگار چسب دوقلو زده به این عکس. چقدر از خودش متشکر است.» ایمان، چنان به در می کوبید که در می خواست از جا بکند. دیدیم چاره ای نیست و عکس را به هیچ شکلی نمی توانیم بکنیم. درِ چمدان را بستیم و زیر رختخواب هایی که گوشه اتاق و روی هم چیده شده بود، قایمش کردیم. خدیجه در را به روی ایمان باز کرد. ایمان که شستش خبردار شده بود کاسه ای زیر نیم کاسه است، اول با نگاه اتاق را وارسی کرد و بعد گفت: «پس کو چمدان. صمد برای قدم چی آورده بود؟!» زیر لب و آهسته به خدیجه گفتم: «به جان خودم اگر لو بدهی، من می دانم و تو.» خدیجه سر ایمان را گرم کرد و دستش را کشید و او را از اتاق بیرون برد. ? فصل چهارم روزها پشت سر هم می آمدند و می رفتند. گاهی صمد تندتند به سراغم می آمد و گاهی هم ماه به ماه پیدایش نمی شد. اوضاع مملکت به هم ریخته بود و تظاهرات ضد شاهنشاهی به روستاها هم کشیده شده بود. بهار تمام شد. پاییز هم آمد و رفت. زمستان سرد و یخبندان را هم پشت سر گذاشتیم. در نبود صمد، گاهی او را به کلی فراموش می کردم؛ اما همین که از راه می رسید، یادم می افتاد انگار قرار است بین من و او اتفاقی بیفتد و با این فکر نگران می شدم؛ اما توجه بیش از اندازه پدرم به من باعث دل خوشی ام می شد و زود همه چیز را از یاد می بردم. چند روزی بیشتر به عید نمانده بود. مادرم شام مفصلی پخته و فامیل را دعوت کرده بود. همه روستا مادرم را به کدبانوگری می شناختند. دست پختش را کسی توی قایش نداشت. از محبتش هیچ کس سیر نمی شد. به همین خاطر، همه صدایش می کردند «شیرین جان». آن روز زن برادرها و خواهرهایم هم برای کمک به خانه ما آمده بودند. مادرم خانواده صمد را هم دعوت کرده بود. ادامه دارد…✒️ 💚♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313