eitaa logo
💚‌عـاشقان‌امـٰام‌زمـان‌(عجل الله تعالی فرجه الشریف )💚
1.8هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
10.6هزار ویدیو
122 فایل
بسم رب الذی خلق المهدی❤ 🔹ارتباط‌بامرڪزپاسخگویےومشاوره‌‌رایگان‌حوزه‌ علمیہ‌قم‌درزمینہ‌هاےدینے،اعتقادے،خانوادگےو احکام و تربیت کودک و. @pasokhgo313 کپی باذکرصلوات برای تعجیل فرج ❤ همسایهامون @golljin// @ibrahim_hadi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 نمی‌توانم همه چیزها را بگویم 🔹 روایت شنیدنی آیت‌الله صفایی بوشهری، از ملاقات با رئیس جمهور، یک هفته قبل از شهادت 🏴♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
❤️‌هرشب در پایان شب دست بر سینه گذاشته و به زیارت آقا (ع) می رویم :❤️ 💚اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ 💚 وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُم ♥️اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ ♥️وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ♥️وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ ♥️وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن 🔹شخصی از امام صادق (ع)پرسید: من زیاد به یاد حسین بن علی علیه السلام هستم ، دراین حالت چه بگویم؟ حضرت فرمودند: : همانا سلام از دور و نزدیک به حسین بن علی علیه السلام می رسد. آقاجان عرض سلام در بین الحرمین رو قسمت هممون قرار بده ❤️اللهم صل علی محمد وال وعجل فرجهم ❤️ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 ✅ فصل پانزدهم 💥 خدیجه و معصومه جیغ و دادکنان دویدند جلوی راه صمد و از سر و کولش بالا رفتند. صدای خنده‌ی بچه‌ها و بابا بابا گفتنشان به گریه‌ام انداخت. دویدم جلوی راهشان. صمد مجروح شده بود. این را آقا ستار گفت. پایش ترکش خورده بود. چند روری هم در بیمارستان قم بستری و تازه امروز مرخص شده بود. 💥 دویدم توی خانه. مهدی را توی گهواره‌اش گذاشتم و برای صمد رختخوابی آماده کردم. بعد برگشتم و کمک کردم صمد را آوردیم و توی رختخواب خواباندیم. بچه‌ها یک لحظه رهایش نمی‌کردند. معصومه دست و صورتش را می‌بوسید و خدیجه پای مجروحش را نوازش می‌کرد. 💥 آقا ستار داروهای صمد را داد به من و برایم توضیح داد هر کدام را باید چه ساعتی بخورد. چند تا هم آمپول داشت که باید روزی یکی می‌زد. آن شب آقا ستار ماند و تا صبح خودش از صمد پرستاری کرد؛ اما فردا صبح رفت. نزدیکی‌های ظهر بود. داشتم غذا می‌پختم، صمد صدایم کرد. معلوم بود حالش خوب نیست. گفت: « قدم! کتفم بدجوری درد می‌کند. بیا ببین چی شده. » بلوزش را بالا زدم. دلم کباب شد. پشتش به اندازه‌ی یک پنج‌تومانی سیاه و کبود شده بود. یادم افتاد ممکن است بقایای ترکش‌های آن نارنجک باشد؛ وقتی که با منافق‌ها درگیر شده بود. گفتم: « ترکش نارنجک است. » گفت: « برو یک سنجاق‌قفلی داغ کن بیاور. » گفتم: « چه‌کار می‌خواهی بکنی. دستش نزن. بگذار برویم دکتر. » گفت: « به خاطر این ترکش ناقابل بروم دکتر؟! تا به حال خودم ده بیست تایش را همین‌طوری درآورده‌ام. چیزی نمی‌شود. برو سنجاق داغ بیاور.» گفتم: « پشتت عفونت کرده. » گفت: « قدم! برو تو را به خدا. خیلی درد دارد. » 💥 بلند شدم. رفتم سنجاق را روی شعله‌ی گاز گرفتم تا حسابی سرخ شد. گفت: « حالا بزن زیر آن سیاهی؛ طوری که به ترکش بخورد. ترکش را که حس کردی، سنجاق را بینداز زیرش و آن را بکش بیرون. » 💥 سنجاق را به پوستش نزدیک کردم؛ اما دلم نیامد، گفتم: « بگیر، من نمی‌توانم. خودت درش بیاور. » با اوقات تلخی گفت: « من درد می‌کشم، تو تحمل نداری؟ جان من قدم! زود باش دارم از درد می‌میرم. » دوباره سنجاق را به کبودی پشتش نزدیک کردم. اما باز هم طاقت نیاوردم. گفتم: « نمی‌توانم. دلش را ندارم. صمد تو را به خدا بگیر خودت مثل آن ده بیست تا درش بیاور. » 💥 رفتم توی حیاط. بچه‌ها داشتند بازی می‌کردند. نشستم کنار باغچه و به نهال آلبالوی توی باغچه نگاه کردم که داشت جان می‌گرفت. کمی بعد آمدم توی اتاق. دیدم صمد یک آینه دستش گرفته و روبه‌روی آینه‌ی توی هال ایستاده و با سنجاق دارد زخم پشتش را می‌شکافد. ابروهایش درهم بود و لبش را می‌گزید. معلوم بود درد می‌کشد. یک دفعه ناله‌ای کرد و گفت: « فکر کنم درآمد. قدم! بیا ببین. » 💥 خون از زخم پایین می‌چکید. چرک و عفونت دور زخم را گرفته بود. یک سیاهی کوچک زده بود بیرون. دستمال را از دستش گرفتم و آن را برداشتم. گفتم: « ایناهاش. » گفت: « خودش است. لعنتی! » 💥 دلم ریش‌ریش شد. آب جوش درست کردم و با آن دور زخم را خوب تمیز کردم. اما دلم نیامد به زخم نگاه کنم. چشم‌هایم را بسته بودم و گاهی یکی از چشم‌هایم را نیمه‌باز می‌کردم، تا اطراف زخم را تمیز کنم. جای ترکش اندازه‌ی یک پنج تومانی گود شده و فرورفته بود و از آن خون می‌آمد. دیدم این‌طوری نمی‌شود. رفتم ساولن آوردم و زخم را شستم. فقط آن موقع بود که صمد ناله‌ای کرد و از درد از جایش بلند شد. 💥 زخم را بستم. دست‌هایم می‌لرزید. نگاهم کرد و گفت: « چرا رنگ و رویت پریده؟! » بلوزش را پایین کشیدم. خندید و گفت: « خانم ما را ببین. من درد می‌کشم، او ضعف می‌کند. » کمکش کردم بخوابد. یک‌وری روی دست راستش خوابید. بچه‌ها توی اتاق آمده بودند و با سر و صدا بازی می‌کردند. مهدی از خواب بیدار شده بود و گریه می‌کرد. انگار گرسنه بود. به صمد نگاه کردم. به همین زودی خوابش برده بود؛ راحت و آسوده. انگار صد سال است نخوابیده. 🔰ادامه دارد... 💚
‌🌷 ✅ فصل پانزدهم مجروحیت صمد طوری بود که تا ده روز نتوانست از خانه بیرون برود.عصرها دوست‌هایش می‌آمدند سراغش و برای سرکشی به خانواده‌ی شهدا به دیدن آن‌ها می‌رفتند گاهی هم به مساجد و مدارس می‌رفت و برای مردم و دانش‌آموزان سخنرانی می‌کرد. وضعیت جبهه‌ها را برای آن‌ها بازگو می‌کرد و آن‌ها را تشویق می‌کرد به جبهه بروند اول از همه از خانواده‌ی خودش شروع کرده بود. چند ماهی می‌شد برادرش، ستار، را به منطقه برده بود همیشه و همه‌جا کنار هم بودند. آقا ستار مدتی بود ازدواج کرده بود. اما با این حال دست از جبهه برنمی‌داشت. نزدیک بیست روزی گذشت. یک روز صبح دیدم یونیفرمش را پوشید. ساکش را برداشت. گفتم:«کجا؟! » گفت:«منطقه.» از تعجب دهانم بازمانده بود. باورم نمی‌شد. دکتر حداقل برایش سه ماه استراحت نوشته بود. گفتم: « با این اوضاع و احوال؟! » خندید و گفت: « مگر چطوری‌ام؟! شَل شدم یا چلاق گفتم: « تو که حالت خوب نشده. » لنگان‌لنگان رفت بالای سر بچه‌ها نشست. هر سه‌شان خواب بودند. خم شد و پیشانی‌شان را بوسید عصایش را از کنار دیوار برداشت و گفت:« قدم جان! کاری نداری؟! » زودتر از او دویدم جلوی در، دست‌هایم را روی چهارچوب در گذاشتم و گفتم: « نمی‌گذارم بروی.» جلو آمد. سینه‌به‌سینه‌ام ایستاد و گفت:« این کارها چیه. خجالت بکش.» گفتم: « خجالت نمی‌کشم محال است بگذارم بروی.» ابروهایش در هم گره خورد.: « چرا این‌طور می‌کنی؟! به گمانم شیطان توی جلدت رفته. تو که این‌طور نبودی.» گریه‌ام گرفت، گفتم:« تا امروز هر چه کشیدم به خاطر تو بود؛ این همه سختی، زندگی توی این شهر بدون کمک و یار و همراه با سه تا بچه‌ی قد و نیم‌قد. همه را به خاطر تو تحمل کردم. چون تو این‌طور می‌خواستی چون تو این‌طوری راحت بودی. هر وقت رفتی هر وقت آمدی، چیزی نگفتم. اما امروز جلویت می‌ایستم، نمی‌گذارم بروی. همیشه از حق خودم و بچه‌هایم گذشتم؛ اما این بار پای سلامتی خودت در میان است نمی‌گذارم. از حق تو نمی‌گذرم. از حق بچه‌هایم نمی‌گذرم. بچه‌هایم بابا می‌خواهند. نمی‌گذارم سلامتی‌ات را به خطر بیندازی. اگر پایت عفونت کند، چه‌کار کنیم.» با خونسردی گفت:«هیچ، چه‌کار داریم بکنیم؟!قطعش می‌کنیم. می‌اندازیمش دور.فدای سر امام.» از بی‌تفاوتی‌اش کفری شدم.گفتم:« صمد!» گفت:«جانم» گفتم:«برو بنشین سر جایت، هر وقت دکتر اجازه داد،من هم اجازه می‌دهم.» تکیه‌اش رابه عصایش داد و گفت:«قدم جان!این همه سال خانمی کردی،بزرگی کردی.خیلی جور من و بچه‌ها را کشیدی،ممنون.اما رفیق نیمه‌راه نشو.اَجرت را بی‌ثواب نکن.ببین من همان روز اولی که امام را دیدم،قسم خوردم تاآخرین قطره‌ی خون سربازش باشم و هر چه گفت بگویم چشم.حتماً یادت هست؟حالا هم امام فرمان جهاد داده و گفته جهاد کنید.از دین و کشور دفاع کنید.من هم گفته‌ام چشم.نگذار روسیاه شوم.» گفتم:«باشد بگو چشم؛اما هروقت حالت خوب شد.»گفت:«قدم! به خدا حالم خوب است. توکه ندیدی چه‌طور بچه‌ها با پای قطع‌شده،با یک دست می‌آیند منطقه،آخ هم نمی‌گویند.من که چیزی‌ام نیست.» گفتم:«تو اصلاً خانواده‌ات را دوست نداری.» سرش را برگرداند.چیزی نگفت.لنگان‌لنگان رفت گوشه‌ی هال نشست و گفت:«حق داری.آن‌چه باید برایتان می‌کردم، نکردم.اما به خدا همیشه دوستتان داشته و دارم.» گفتم: نه،تو جبهه و امام را بیشتر از ما دوست داری.» از دستم کلافه شده بود.گفت:«قدم! امروز چرا این‌طوری شدی؟چرا سر‌به‌سرم می‌گذاری؟!»یک‌دفعه از دهانم پرید و گفتم:«چون دوستت دارم.»این اولین باری بودکه این حرف را می‌زدم دیدم سرش راگذاشت روی زانویش و های‌های گریه کرد.خودم هم حالم بد شد.رفتم آشپزخانه ونشستم گوشه‌ای و زارزار گریه کردم.کمی بعد لنگان‌لنگان آمدبالای سرم.دستش را گذاشت روی شانه‌ام.گفت:«یک عمر منتظر شنیدن این جمله بودم قدم جان.حالاچرا؟!کاش این دم آخرهم نگفته بودی.دلم را می‌لرزانی و می‌فرستی‌ام دم تیغ.من هم تورادوست دارم.اماچه کنم؟!تکلیف چیز دیگری است.» کمی مکث کرد.انگارداشت فکر می‌کرد.بین رفتن و نرفتن مانده بود.اما یک‌دفعه گفت:«برای دو سه ماهتان پول گذاشته‌ام روی طاقچه.کمتر غصه بخور.به بچه‌ها برس.مواظب مهدی باش.او مردخانه است.» گفت:«اگر واقعاً دوستم داری،نگذار حرفی که به امام زده‌ام و قولی که داده‌ام،پس بگیرم.کمکم کن تاآخرین لحظه سرحرفم باشم.اگر فقط یک ذره دوستم داری،قول بده کمکم کنی.» قول دادم و گفتم:چشم از سر راهش کنار رفتم و او باآن پای لنگ رفت.گفته بودم چشم؛امااز درون داشتم نابودمی‌شدم.نتوانستم تحمل کنم.قرآن جیبی کوچکی داشتیم،آن را برداشتم و دویدم توی کوچه.قرآن را توی جیب پیراهنش گذاشتم.زیر بغلش را گرفتم تا سر خیابان او را بردم.ماشینی برایش گرفتم. وقتی سوار ماشین شد،انگارخیابان وکوچه روی سرم خراب شد.تمام راهِ برگشت راگریه کردم 🔰ادامه دارد..... 💚
🌷 ✅ فصل پانزدهم 💥 این اولین باری بود که یک هفته بعد از رفتنش هنوز رشته‌ی زندگی دستم نیامده بود. دست و دلم به هیچ کاری نمی‌رفت. مدام با خودم می‌گفتم: « قدم! گفتی چشم و باید منتظرِ از این بدترش باشی. » از این گوشه‌ی اتاق بلند می‌شدم و می‌رفتم آن گوشه می‌نشستم. فکر می‌کردم هفته‌ی پیش صمد این جا نشسته بود. این وقت‌ها داشتیم با هم ناهار می‌خوردیم. این وقت‌ها بود فلان حرف را زد. خاطرات خوب لحظه‌هایی که کنارمان بود، یک آن تنهایم نمی‌گذاشت. خانه حزن عجیبی گرفته بود. غم و غصه یک لحظه دست از سرم برنمی‌داشت. 💥 همان روزها بود که متوجه شدم باز حامله‌ام. انگار غصه‌ی بزرگ‌تری از راه رسیده بود. باید چه‌کا می کردم؛ چهار تا بچه. من فقط بیست و دو سالم بود. چه‌طور می‌توانستم با این سنّ کم چرخ زندگی را بچرخانم و مادر چهار تا بچه باشم. خدایا دردم را به کی بگویم. ای خدا! کاش می‌شد کابوسی دیده باشم و از خواب بیدار شوم. کاش بروم دکتر، آزمایش بدهم و حامله نباشم. اما این تهوع، این خواب‌آلودگی، این خستگی برای چیست. 💥 دو سه ماهی را در برزخ گذراندم؛ شک بین حامله بودن و نبودن. وقتی شکمم بالا آمد، دیگر مطمئن شدم کاری از دستم برنمی‌آید. توی همین اوضاع و احوال، جنگ شهرها بالا گرفت. دم به دقیقه مهدی را بغل می‌گرفتم. خدیجه و معصومه را صدا می‌زدم و می‌دویدیم زیر پله‌های در ورودی. با خودم فکر می‌کردم با این همه اضطراب و کار یعنی این بچه ماندنی است. 💥 آن روز هم وضعیت قرمز شده بود. بچه‌ها را توی بغلم گرفته بودم و زیر پله‌ها نشسته بودیم. صدای ضدهوایی‌ها آن‌قدر زیاد بود که فکر می‌کردم هواپیماها بالای خانه‌ی ما هستند. مهدی ترسیده بود و یک‌ریز گریه می‌کرد. خدیجه و معصومه هم وقتی می‌دیدند مهدی گریه می‌کند، بغض می‌کردند و گریه‌شان می‌گرفت. نمی‌دانستم چطور بچه‌ها را ساکت کنم. کم مانده بود خودم هم بزنم زیر گریه. با بچه‌ها حرف می‌زدم. برایشان قصه می‌گفتم، بلکه حواسشان پرت شود، اما فایده‌ای نداشت. در همین وقت در باز شد و صمد وارد شد. بچه‌ها اول ترسیدند. مهدی از صمد غریبی می‌کرد. چسبیده بود به من و جیغ می‌کشید. 💥 صمد؛ خدیجه و معصومه را بغل کرد و بوسید؛ اما هر کاری می‌کرد، مهدی بغلش نمی‌رفت. صدای ضد هوایی‌ها یک لحظه قطع نمی‌شد. صمد گقت: « چرا این‌جا نشسته‌اید؟! » گفتم: « مگر نمی‌بینی وضعیت قرمز است. » با خنده گفت: « مثلاً آمده‌اید این‌جا پناه گرفته‌اید؛ اتفاقاً این‌جا خطرناک‌ترین جای خانه است. بروید توی حیاط بنشینید، از این‌جا امن‌تر است. » 💥 دست خدیجه و معصومه را گرفت و بردشان توی اتاق. من هم مهدی را برداشتم و دنبالش رفتم. کمی بعد وضعیت سفید شد. صمد دوشی گرفت. لباسی عوض کرد. چای خورد و رفت بیرون و یکی دو ساعت بعد با یکی از دوستانش با چند کیسه سیمان و چند نبشی آهن برگشت. 💥 همان روز جلوی آشپزخانه، توی حیاط با دوستش برایمان یک سنگر ساختند. چند روز که پیش ما بود، همه‌اش توی سنگر بود و آن را تکمیل می‌کرد. برایش یک استکان چای می‌بردم و جلوی در سنگر می‌نشستم. او کار می‌کرد و من نگاهش می‌کردم. یک‌بار گفت: « قدم! خوش به حال آن سالی که تابستان با هم، خانه‌ی خودمان را ساختیم. چی می‌شد باز همان وقت بود و ما تا آخر دنیا با آن دل‌خوشی زندگی می‌کردیم. » گفتم: « مثل این‌که یادت رفته آن سال هم بعد از تابستان از پیشم رفتی. » گفت: « یادم هست. ولی تابستانش که پیش هم بودیم، خیلی خوش گذشت. فکر کنم فقط آن موقع بود که این همه با هم بودیم. » 💥 چایش را سر کشید و گفت: « جنگ که تمام بشود، یک ماشین می‌خرم و دور دنیا می‌گردانمت. با هم می‌رویم از این شهر به آن شهر. » به خنده گفتم: « با این همه بچه. » گفت: « نه، فقط من و تو . دو تایی » گفتم: « پس بچه‌ها را چه‌کار کنیم؟ » گفت: « تا آن وقت بچه‌ها بزرگ شده‌اند. می‌گذاریمشان خانه یا می‌گذاریمشان پیش شینا. » سرم را پایین انداختم و گفتم: « طفلی شینا. از این فکرها نکن. حالا حالاها من و تو دونفری جایی نمی‌توانیم برویم. مثل این که یکی دیگر در راه است. » 💥 استکان چای را گذاشت توی سینی و گفت: « چی می‌گویی؟! » بعد نگاهی به شکمم انداخت و گفت: « کِی؟! » گفتم: « سه ماهه‌ام. » گفت: « مطمئنی؟! » گفتم: « با خانم آقا ستار رفتیم دکتر. او هم حامله است. دکتر گفت هر دویتان یک روز زایمان می کنید. » می‌دانستم این‌بار خودش هم خیلی خوشحال نیست. اما می‌گفت: « خوشحالم. خدا بزرگ است. توی کار خدا دخالت نکن. حتماً صلاح و مصلحتش بوده. » 🔰ادامه دارد... 💚♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
♥️رسم عاشقی و اعمال قبل از خواب😍 ♥️هدیه به امام زمان عج♥️ حتماانجام بدید😍 😴 💚حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب : ♥️1. قرآن را ختم کنید 💚😍 (=٣ بار سوره توحید) ♥️2. پیامبران را شفیع‌خودکنید💜 😍😍 (=۱ بار: اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین) ♥️ 3. مومنین‌را ازخود‌راضی‌کنید💛❤️😍 (=۱بار: اللهم اغفر للمومنین و المومنات)می‌شود ♥️ 4.یک‌حج‌ویک‌عمره‌انجام‌دهید❤️🧡😍 ( ۱ بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر) ♥️5. اقامه هزار ركعت نماز💖 ه (=٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ» ♥️6. سوره ى تكاثر به سفارش امام صادق (ع)، ❣بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم❣ أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ ﴿١﴾ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ﴿٢﴾ کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٣﴾ ثُمَّ کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٤﴾ کَلا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ﴿٥﴾ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ﴿٦﴾ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ ﴿٧﴾ ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ ﴿٨﴾ ♥️7. تسبیحات حضرت زهرا (س) ♥️8. قرائت آیة الکرسی خیلی مجرب میباشد✨ 🦋 آیت الکرسی🦋 ❣✨بسم الله الرحمن الرحیم✨❣ 💚الله لا اله إ لاّ هوَ الحیُّ القیُّومُ لا تَا خذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَومٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَرضِ مَن ذَا الَّذی یَشفَعُ عِندَهُ إلا بِإذنِهِ یَعلَمُ ما بَینَ أَیدِیهم وَ ما خَلفَهُم وَ لا یُحیطونَ بِشَی ءٍ مِن عِلمِهِ إلا بِما شاءَ وَسِعَ کُرسِیُّهُ السَّماواتِ و الأرض وَ لا یَؤدُهُ حِفظُهُما وَ هوَ العَلیُّ العَظیم لا إکراهَ فِی الدِّین قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیَّ فَمَن یَکفُر بِالطَّاغوتِ وَ یُؤمِن بِالله فَقَد استَمسَکَ بِالعُروَةِ الوُثقی لاَنفِصامَ لَها و اللهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ الله وَلِیُّ الَّذینَ آمَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلی النُّور وَ الُّذینَ کَفَروا أولیاؤُهُمُ الطَّاغوتُ یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أصحابُ النَّارِ هم فیها خالدون.💚 👈آیا حیف نیست هرشب به این .سادگی از چنین خیر پربرکتی محروم شویم ؟ 🌹 اگه یادامام زمانت بودی قبل اینکه بخوای چشماتو ببندی وبخوابی این چندتاکار رو انجام بده وهدیه کن به مولات.💖💖💖 👈وضو بگیر قبل از خواب که ثواب شب زنده داری رو داره ▪️یا فارس الحجاز ادرکنی❤️ ▫️اللهم عجل لولیک الفرج❤️ 🌹هر گاه می خواهی به رختخواب بروی سوره حشر را قرائت کن و اگر مردی شهید محسوب می شوی. (الدر المنثور، ج6، ص187 🌹یا علی، هر شب سوره ی حشر را بخوان تا خداوند شرّ دنیا و آخرت را از تو باز بدارد. (تفسیر برهان) 🌹دوستان قبل خواب سوره حشریادتون نره،باعث رفع مشکلات وبراورده شدن حاجت هم میشه،چهل یک روزپشت سر هم بخونید. 🌹قبل از خواب صد مرتبه ذکر الباعث به معنی زنده کننده مردگان است وکسیکه هنگام خواب این ذکر را صد مرتبه بگوید و دست به سینه اش بکشدخداوند باطنش را زنده گرداند و قلبش، رانورانی کند. مصباح کفعمی وضو فراموش نشه😕🌸 التماس دعا و دعا فرج✨🤲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
1_1186783781.mp3
3.67M
❣ ❣هرشب❣ بخوان جان آقام عج💚 ❤️دعـــــــــــای فـــــــــــرج ❤️ 🦋 بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم 🦋 💚اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💚 ❤️دعــای سـلامتی امــام زمــــان(عج)❤️ 💚"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"💚 و 3 تا سوره توحید ❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ ☀️ (ع) 🌹😊 ❣✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨❣ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️ ❤️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️ 💜ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️ ❤️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ 💜ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️ ❤️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ ✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨ ✨اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم✨ 💛🍃💛🍃💛🍃💛🍃💛 💚دعای ایمان💚 💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞 🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ🌹 🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ🌹 🌹 لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ🌹 🌹 لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ 🌹 🌹 لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ🌹 🌹 و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ 🌹 🌹یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹 💚دعای چهارحمد💚 💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب🌷 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه🌷 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس🌷 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.🌷 💛اللهم عجل لولیک الفرج💛 ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
🌸🕊وعده ما هر روز صبح دعای عهد🕊🌸 🌺 امام صادق (ع) می فرماید: ❣هر کس چهل روز دعای عهد بخواند از یاران امام زمان عج خواهد شد ان شاءالله❣ ❤️🍀❤️🍀❤️🍀❤️🍀❤️🍀❤️🍀 سلام بر شما: ❤️منتظران بقیه الله (ارواحنا فداه)❤️ ان شاالله هر رور صبح همراه باشید با قرار تجدید بیعت روزانه باامام زمان(عج)💚 🍃🌺🌼🍃🌺🍃🌼🍃🌺🍃🌼🍃🌺🍃🌼🍃🌺🍃🌼 💚دعای عهد💚 🦋 بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ ‌🦋 💞اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ 💞وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ 💞وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ 💞وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ 💞وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ 💞اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ 💞وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ 💞یا حَىُّ یا قَیُّومُ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ 💞الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ 💞وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ 💞یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ 💞وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ یا مُحْیِىَ الْمَوْتى 💞وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ 💞اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ 💞الْقائِمَ بِأَمْرِکَ 💞صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ 💞عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ 💞فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها 💞سَهْلِها وَ جَبَلِها وَ بَرِّها وَ بَحْرِها 💞وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ 💞زِنَةَ عَرْشِ اللَّه وَ مِدادَ کَلِماتِهِ 💞وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ 💞أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا 💞وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً 💞وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى 💞لا أَحُولُ عَنْها وَ لا أَزُولُ أَبَداً 💞اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ 💞وَالذّابّینَ عَنْهُ 💞وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ 💞وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ وَالْمُحامینَ عَنْهُ 💞وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ 💞اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ 💞الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً 💞فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى 💞شاهِراً سَیْفى مُجَرِّداً قَناتى 💞مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى 💞اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ 💞وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ 💞وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ 💞وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ 💞وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ 💞وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَاشْدُدْ أَزْرَهُ 💞وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ 💞فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ 💞ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ 💞بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ 💞فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ 💞الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک 💞َحَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ 💞وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ 💞وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ 💞وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ 💞وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ 💞وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ 💞وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ 💞وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ 💞اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ 💞مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ 💞وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ 💞وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ 💞اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ 💞عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ 💞وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ 💞إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً 💞بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ 💖آنگاه سه بار بر ران خود دست می‌زنی و در هر مرتبه می‌گویی:💖 💖اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان 💖اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان 💖اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان ِ اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرج والعافیةَ وَ النَصر بِحَقِّ حضرت زینب(س) ♡التماس دعا♡ ♡اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم♡ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
1_4070270465.mp3
21.59M
.. ❀❀ با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذار و هــر روز ❣ بخون... ❀❀❣ 🎙با صدای آقای ❣الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج❣ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
🌷🌷🌷 💚اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ 💚 ♥️اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ ♥️وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ♥️وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ ♥️وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
بخوان جان آقام (عج)💚 دعای فرج را دعای اثر دارد دعا کبوتر عشق است و بالاو پر دارد بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا ازپس پرده ی غیبت نظر دارد بیاد مولا به رسم ادب، حاجت امروز،از خداوند رحمان،فرج منجی عالم میخواهیم به حرمت دعای فرج آن حضرت : ❤️دعـــــــــــای فـــــــــــرج ❤️ 🦋 بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🦋 💚اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💚 ❤️دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)❤️ 💚"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا💚 ❤️دعای منتظران درعصرغیبت❤️ 💚اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى 💚 ❣یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ❣ 💚ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ،شما هم مارا به هدیه ای مهمان کن ،همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد.💚 ❤الهی... یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد، یا عالی بِحَقِّ علی، یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه، یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن، یا قَدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن، عجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ وَ العافیةَ وَ النَصر بِحَقِّ حَضرَتِ زِینَب(س) و تعجبل در فرج آقا امام زمان (عج) ❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السلام علیک فی آنآء لیلک و اطراف نهارک... 🌱سلام بر تو ای مولایی که در شب تیره‌ی غیبت، همه از تو نور می جویند؛ و در روز ظهورت، همه با آفتاب تو راه بندگی را میپویند. سلام بر تو و بر روز ظهورت🌱
🌱رفته بودم سفــری سمـتِ دیـارِ شهـــدا کـه طــوافـی بـکنـم دورِ مــزارِ شهــــدا... 🌱بـه امیدی که دلِ خسته هوایـی بخورد و تبــرّک شـود از گــَرد و غبــارِ شـهــدا... 🌱آخـرین خطِ وصـایـای دلِ مـن ایـن است کـه مـرا خـاک سپـاریـد کنــارِ شهـــــدا... 🍃 پنجشنبه و‌‌ یاد‌شهدا با ذکر صلوات🍃♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠💠 ✍امام جواد علیه السلام: هركه از مدارا كردن فاصله گيرد، ناخوشايندى به او نزديك شود 📚الدرّة الباهرة صفحه39 ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
🔷داستان یک شجاعت بی نظیر در مقابل گلوله (داستان روحانی ) «عمامه‌ي من كفن من است👌👌👌 شهید ردانی پور خطاب به کمین کنندگان ترورش : معطل چه هستید؟ بزنید.....👌👌👌 شهید مصطفی ردّانی پور در جریان مبارزه با کشت تریاک در کهکیلویه و بویراحمد، تا آنجا قاطع بود که اشرار منطقه و سوداگران مواد مخدر، از پی گیری های ایشان به شدت خشمگین شدند و تصمیم به قتل وی گرفتند. از این رو، در جاده ای فرعی راه را بر او و یاران همراهش بستند. شهید ردّانی پور با جسارت و شجاعت از ماشین بیرون پرید و خطاب به اشرار فریاد کشید: «معطل چه هستید؟ بزنید» و بعد به سرعت عمامه خود را برداشت و دوباره فریاد زد: «بزنید. عمامه من، کفن من است». رعب و وحشت بر جان اشرار مستولی شد و شجاعت شهید ردّانی پور، موجب شد آن ها که به قصد کشتن او آمده بودند، با وی به عنوان نماینده هیأت دولت به مذاکره بپردازند. پس از آن، عبارت «عمامه من، کفن من است» دهان به دهان پیچید و بر نفوذ و اقتدار شهید ردّانی پور افزود. کشت خشخاش هم قدری کنترل و فعالیت اشرار نیز بسیار محدود گشت. اين جمله از اولين وصيت‌نامه‌اش براي شاگردان و رهروانش به يادگار ماند: «عمامه‌ي من كفن من است┏━━━━━━━━🌺🍃━┓       💚 ✨ شادی روح تمام شهــدا، و امام شهدا و سلامتی وتعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عج 🍃♥️ ❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️ 🌷شهیــــــــــــــــــــدانہ🕊 ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️تببین آیت الله رئیسی از چرایی ثبت نام ریاست جمهوری در یک جمع خصوصی ‌‌ 🔹لا اله الا الله،با این فیلم و با تک تک جملات تازه داریم رئیسی عزیز رو میشناسیم. 🎥من اراده ای ندارم پیش شما ... 🔰این فیلم رو باید چندین بار دید تا بصیرت واقعی و سربازی واقعی پدید بیاد ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313