eitaa logo
عاشورائیان منتظر
252 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
7.2هزار ویدیو
49 فایل
⬅️صَلَّ اللُه عَلیَکَ یاٰ أباعَبدِالله الحُسَینْ"➡️ 🔷زیر نظر آقای امیر توکلی ارتباط با مدیر کانال⬅️ @M_Namira
مشاهده در ایتا
دانلود
6.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منوتو: پناهجوی ایرانی در محله گرانقیمت لندن برای خود سرپناه چوبی‌ ساخت!!!😳 📝 پاورقی 📌 شنبه تا چهارشنبه 🕗 ساعت ۱۹:۴۵ 📺 شبکه دو سیما 🔴 پاورقی | @pavaraghi_tv2 ❤️😁شاااااااد باشید همیشه😁❤️
🔆زنگ عبرت 👆بازگشت پایتخت به تلویزیون ♦️ظاهرا قرار دوباره پایتخت رو نشون بدند لطفا حتما اطلاع رسانی کنید که مردم در جریان باشند و اعتراض خودشون نسبت به ایفای نقش محسن تابنده که در اغتشاشات سال گذشته نقش فعالی داشت را به صدا و سیما اعلام کنند 📞تلفن سازمان صدا وسیما ۱۶۲ 🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇮🇷
10.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جنسی که عقاب اپوزیشن داره واقعا نابه!!!🥴 📝 پاورقی 📌 شنبه تا چهارشنبه 🕗 ساعت ۱۹:۴۵ 📺 شبکه دو سیما 🔴 پاورقی | @pavaraghi_tv2 https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
♦️تخفیف ۷۰ درصدی خدمات تفریحی برای خانم‌های اصفهانی در روز زن سخنگوی شورای اسلامی شهر اصفهان: 🔹به مناسبت هفته بزرگداشت مقام مادر و روز زن، خدمات مجموعه‌های گردشگری، تفریحی و ابرسازه‌های تفریحی شهر برای بانوان با تخفیف ۷۰ درصدی و برای سایر همراهان شامل همسر و فرزندان با تخفیف ۵۰ درصدی ارائه خواهد شد. https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
🔴تنها کشور عربی که با آمریکا برای جنگ با یمن ائتلاف کرده بحرین هست. 🔹فعالان یمنی هم با انتشار این تصویر نوشتند: ما به کودکان خود سپردیم که حکومت بحرین را نابود کنند زیرا که بحرین حتی در معادلات جنگی ما به حساب نمی‌آید. 🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇵🇸
🔅اميرالمؤمنين عليه‌السلام: ✍️ أَلاَ مُنْتَبِهٌ مِنْ رَقْدَتِهِ قَبْلَ حِينِ مَنِيَّتِه؛ ❇️ آیا کسی هست که پیش از فرارسیدن مرگش از خواب بیدار شود؟ 📚 مکارم‌الاخلاق، ص۲۱۸ https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آیا تا حالا شده یکی از ژاپنی‌ها به یکی از این قوانین متعرض شه و بگه نه به حجاب یا پوشش اجباری؟! ⭕️ قانون قانونه و کسی به قانون کشورش نمیگه اجبار! https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
🔴 خطاب مهم مردم یمن به کشور مراکش  ♦️بزرگترین شریان تغذیه اسرائیل اروپا و آمریکا و خط عبور آنها از تنگه جبل الطارق است ای مردم مراکش، نوبت شماست فراخوان را برای حمایت از برادران خود در فلسطین اعلام کنید تاریخ تو را جاودانه خواهد کرد و اگر نکنی نسل ها تو را نفرین خواهند کرد https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹لحظه وداع غواصان قبل عملیات 🌹به یاد شهدای غواص دست بسته کربلای ۴ 🌹عاشورائیان منتظر🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاشورائیان منتظر
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 170ستاره سهیل کنا ماشین شاسی بلند سفید که رسید، برگشت و نگاهی به مینو انداخت. توقع د
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ستاره سهیل171 ستاره سعی کرد خودش را بی تفاوت نشان دهد. آب دهانش را قورت داد و نگاهش را به جلو داد. -مشکل از خودش بود، آینه‌مو شکست... باید ادب میشد... بعدِ دعوای آخر هم دیگه کاری به کار هم نداشتیم... به این ادب شدن نیاز داشت... اگه الان زنده بود... یاد آن شب لعنتی و ترس‌های پنهان شده پشتش افتاد. حس کرد رگی از وسط قلبش پاره شد و خون به گونه‌هایش دوید. سعی کرد آب دهانش را قورت دهد. کلمات با احتیاط از دهانش بیرون می‌آمدند. -شاید... الان... دوستای خوبی برای هم بودیم! پریسا خندید و دستش را با فشار محکمی روی شانه ستاره فرود آورد. -نه، بابا! خوشم اومد... عجب اعتماد به نفسی داری دختر. روسری مشکی‌اش از روی سرش به نرمی سر خورد و دو طرف گردنش افتاد. موهایش را پشت سرش گوجه‌ای بسته بود. گردنبند نشان گروه، میان سفیدی گردنش برق می‌زد. - هی... عجب روزگاریه... همین دیگه، خلاصه بهم سفارش کرد که یه روز انتقامشو ازت بگیرم... اشک داشت به پشت پلک‌هایش فشار می‌آورد. اگر مصطفی کنارش نبود در راباز می‌کرد و خودش را پایین می‌انداخت. گیر کرده بود از هر دو طرف. نبضی توی گلویش می‌زد. "خدایا" به چنان اضطراری رسیده بود که می‌دانست در این بیابان فقط خدا می‌تواند نجاتش دهد. - به نظر خوب نمیای؟ رنگت عین گچ شده. بدون اینکه متوجه شود، چشمانش را بسته بود. بازشان کرد. پریسا دستش را دور بازوی ستاره حلقه زد و او را به خودش فشرد. -ولی من که اینقدر احمق نیستم... من بهش گفتم، خیلی ناراحتم که بین تو و ستاره این اتفاق افتاده، ولی من هرگز خارج دستور گروه کار نمی‌کنم... بالاخره هر کسی دنبال ارتقای خودشه، مگه نه ستاره؟ عین مینوی کله‌خر! ادامه داد. -من که نمیام به خاطر یه جنازه، طناب پیشرفته خودمو پاره کنم! مثل مجسمه‌ای بین دستان چاق پریسا گیر افتاده بود. خودش را آماده کرده بود تا اگر به او حمله کردند با فنون رزمی از خودش دفاع کند. اما انگار همه چیز از قبل طراحی شده باشد، با چسبیدن به او عملا قدرت حرکت کردن را از او گرفته بودند. پریسا از هر کلمه‌ای که استفاده می‌کرد، دنبال اثرش در صورت رنگ پریده ستاره می‌گشت. از این کار لذت ‌می‌برد. ماشین وارد فرعی شد، پیچید و با سرعت زیاد توقف کرد. به خاطر ترمز ناگهانی، به جلو کشیده شدند و دستان پریسا برای لحظه‌ای کوتاه از دورش رها شد. تکانی که خورده بود، جرأتش را برگرداند. - آقا چرا واستادی؟... با شمام... میگم چرا واستادی؟ من باید اون کاغذو برسونم دست گیلاد... صورتش را به طرف پریسای متعجب چرخاند. -این می‌فهمه من چی می‌گم؟ اصلا گوشاش می‌شنوه؟ دستش را محکم به صندلی راننده کوبید. داشت فریاد می‌زد. -با تو هم راه بیفت دیگه... اگه دیر برسم... وسط داد زدن‌هایش، برای لحظه کوتاهی شنید که مرد گفت: «دستوره» ساکت شد و به معنی حرفش فکر کرد. راننده دستور داشت او را به این بیابان بیاورد! نگاه تندی به مرد کرد، فقط نیم‌رخش در در زاویه دیدش بود. نگاهش به پشت گردن مرد افتاد. جای زخم عمیقی پشت گردنش خودنمایی می‌کرد. زبانش را به سختی در دهانش چرخاند. - یعنی چی؟ منم دستور دارم... مینو دستور داده این کاغذو خیلی سریع برسونم دستِ... به نفس نفس افتاده بود. انگار داشت می‌دوید. -دست... گیلاد... نگاهش را چرخاند سمت مصطفی و پریسا. داشتند با خونسردی نگاهش می‌کردند. کیفش را که پشت سرش افتاده بود، برداشت و گوشی‌اش را از تویش، بیرون کشید. پریسا به طرفش حمله کرد تا گوشی را بگیرد. -بده من اون اسباب‌بازیو... بِ... دِ... ش... رد ناخن‌های بلندش، پشت دست ستاره افتاد. با یک حرکت، آرنجش را توی صورت پریسا زد و خون از بینی‌اش بیرون جهید. -کثافت وحشی... دماغمو شکستی لعنتی... آی... https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 172ستاره سهیل خواست صفحه گوشی را باز کند که مصطفی چک محکمی توی صورتش گذاشت، دنیا دور سرش چرخید. لبش داغ شد و قطره خونی روی دستش ریخت. -زرنگ بازی درنیار... بذار کارمونو بکنیم. گوشی در دستانش نبود. -گوشیمو بده... بدش... شروع کرد به داد زدن و لگد زدن. مصطفی ستاره را به عقب کشید و چک دوم را روانه صورتش کرد. دستانش به قدری محکم بود که هوش از سرش بپرد. -ولم... کن... زبانش شل شده بود. ضربات لگدی که به مصطفی میزد، به حدی آرام بود که اگر کسی او را در این حال می‌دید گمان می‌کرد در حال جان دادن است. مصطفی با حرکت سر به پریسا علامت داد. هر دو در یک حرکت سریع، دستانش را مهار کردند. آخرین تلاش‌هایش را برای زندگی می‌کرد. تا جایی که می‌توانست لگد زد به سر و صورت مصطفی. از شدت تقلای ستاره و مهار کردنش، ماشین هم تکان می‌خورد. -مرتیکه مفت‌خور یه غلطی بکن، پاهاشو بگیر. بالاخره راننده واکنشی نشان داد و چرخید به طرفشان و پاهای ستاره را به سمت خودش کشید. تنها چیزی را که نمی‌توانستند از او بگیرند، اشک ریختن و هق‌هق زدنش بود. -ولم... کنین کثافتا... پریسا... می‌گم... به مینو... میگم... احساس خفگی می‌کرد. -تو رو خدا ولم کن... به التماس افتاده بود. برای لحظه‌ای عکس پدرش جلوی چشمانش ظاهر شد. -بابا... بابا... هنوز داشت تقلا می‌کرد. پریسا خندید. -از یه مرده کمک می‌خوای؟ صدای خنده‌اش تو سرش می‌پیچید. - ببخشید یادم رفت... مرده نه، یه شهید. دستش را طوری فشار می‌داد که رنگش به کبودی می‌رفت. -آماده‌ای؟ -می‌خوای... چکار کنی، لعنتی؟ -نه، بذار پرونده اعمالشو قبل مرگش بیارم جلو چشاش راحت‌تر جون بده. https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56