eitaa logo
عاشورائیان منتظر
256 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
7.1هزار ویدیو
49 فایل
⬅️صَلَّ اللُه عَلیَکَ یاٰ أباعَبدِالله الحُسَینْ"➡️ 🔷زیر نظر آقای امیر توکلی ارتباط با مدیر کانال⬅️ @M_Namira
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام ختم 250,000,000 بار خواندن سوره فیل برای شکست اسرائیل راه اندازی کرده ایم. لطفا ۵ بار آن را ب‌خوانید و آن را به گروه ها و مخاطبین مسلمان خود ارسال کنید. درخواست فروتنانه برای نشکستن زنجیره لطفا به محض اينکه دريافت کردین بعد از ۵بار خواندن سوره برای نفر بعدی پیام را بفرستید آجرک الله🌿 بسم اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ ﴿١﴾ أَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ ﴿٢﴾ وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ ﴿٣﴾ تَرْمِیهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ ﴿٤﴾ فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ ﴿٥﴾ 🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
6.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆امر‌به‌معروف و نهی از منکر قطعاً اثر دارد، مخصوصا تذکر لسانی میگی نه! اعترافات دشمن رو ببین! 🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 اگر همیشه ناراحتیتان را ابراز کنید و جواب نگیرید تبدیل به عادت می‌شود. ╔═🍃🌺🍃══════╗ 🆔 https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer ╚══════🍃🌺🍃═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مشکلات مردمو حل کنی، خدا مشکل از سر راهت برمی‌داره یا شایدم خدا برای اینکه جونت رو حفظ کنه، به دلت انداخت که بری اون جلوتر... بهرحال همه اتفاقات در دنیا بدون حساب کتاب نیست... لارطبً و لا یابسٍ الاّ فی کتابٍ مبین https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علیرغم سانسور شدید رژیم صهیونیستی از تلفات خود، یکی از نتایج پرتاب موشک‌های حزب‌الله در سرزمین‌های اشغالی را مشاهده می‌کنید 🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇵🇸 https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ تمام در و پنجره های دفتر را به رگبار بسته بودند... مصطفی از کنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند.. و صحنه ای دید که لبهایش سفید شد،.. به سمت ابوالفضل چرخید و با صدایی خفه خبر داد _اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو با سنگچین ببندن؟😨 من نمیدانستم... اما ظاهراً این کار در جنگ شهری دمشق تروریست ها شده بود که جوانی از کارمندان دفتر آیه را خواند 👤_میخوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن!😰 و جوان دیگری با صدایی عصبی وحشی گری ناگهانیشان را تحلیل کرد 👤_هر چی تو حمص و حلب و دمشق تلفات میدن از چشم رهبری ایران میبینن! دستشون به حضرت آقا نمیرسه، دفترش رو میکوبن!🙁😥 سرسام مسلسل ها لحظه ای قطع نمیشد،... میترسیدم به دفتر حمله کنند.. و این ساختمان من بودم که مقابل چشمان همسر و برادرم به خودم میلرزیدم.😰😢 چشمان ابوالفضل🕊 به پای حال خرابم آتش گرفته... و گونه های مصطفی🌸 از غیرت همسر جوانش گُر گرفته بود که سرگردان دور خودش میچرخید... از صحبت های درگوشی مردان دفتر پیدا بود فاتحه این حمله را خوانده اند... که یکی شان با تهران تماس گرفت و صدایش را بلند کرد _ما ده دیقه دیگه بیشتر نمیتونیم مقاومت کنیم!😑😥 مرد میانسالی 👤از کارمندان دفتر، گوشی📞 را از دستش کشید و حرفی زد که دنیا روی سرم شد _یا اینجا همه مون رو سر میبرن یا اسیر میکنن! یه کاری کنید!😰😡 دستم در دست مادر مصطفی لرزید...😱😰😭و نه تنها دستم که تمام تنم تکان خورد..😰😭 و حال مصطفی را به هم ریخت که... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ حال مصطفی را به هم ریخت که رو به همان مرد نهیب زد _نمیبینی زن و مادرم چه حالی دارن؟چرا بیشتر تن شون رو میلرزونی؟😡🗣 ابوالفضل تلاش میکرد با موبایلش📲 با کسی تماس بگیرد.. و کارمند دفتر اختیار از دستش رفته بود که در برابر نهیب مصطفی گوشی را سر جایش کوبید و فریاد کشید _فکر میکنی سه ماه پیش چجوری ۴٨ تا زائر ایرانی رو تو مسیر زینبیه دزدیدن؟😡😡 هنوزم هیچکس ازشون خبر نداره! ابوالفضل موبایل را از کنار گوشش پایین آورد.. و بی توجه به ترسی که به دل این مرد افتاده بود، رو به مصطفی صدا رساند _بچه ها تا سر خیابون رسیدن، ولی میگن جلوتر نمیتونن بیان، با تک تیرانداز میزنن. مصطفی از حال خرابم انگار تب کرده بود...😥❤️ که کتش را از تنش بیرون کشید و روی صندی انداخت، چند قدم بین اتاق رژه رفت... و ابوالفضل ردّ تیرها را با نگاهش زده بود که مردّد نتیجه گرفت _بنظرم طبقه سوم همین خونه روبرویی هستن.🏫 و مصطفی فکرش را خوانده بود که در جا ایستاد، به سمتش چرخید و سینه سپر کرد _اگه یه آرپیجی باشه، خودم میزنم! انگار مچ دستان مردانه اش در آستین تنگ پیراهن گیر افتاده بود که هر دو دکمه سردست را با هم باز کرد.. و تنها یک جمله گفت _من میرم آرپیجی رو ازشون بگیرم. روحانی دفتر محو مصطفی مانده..😧و دل من و مادرش از نفس افتاد... که جوانی از کارمندان ناامیدانه نظر داد 👤_در ساختمون رو باز کنی، تک تیرانداز میزنه! و ابوالفضل موافق رفتن بود.. که به سمت همان جوان رفت و محکم حرف زد _شما کلتت رو بده من پوشش میدم!😡🗣 تیرها مثل تگرگ به قاب فلزی پنجره ها و دیوار ساختمان میخورد... و این رگبار.... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄