eitaa logo
عاشورائیان منتظر
256 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
7هزار ویدیو
49 فایل
⬅️صَلَّ اللُه عَلیَکَ یاٰ أباعَبدِالله الحُسَینْ"➡️ 🔷زیر نظر آقای امیر توکلی ارتباط با مدیر کانال⬅️ @M_Namira
مشاهده در ایتا
دانلود
🎀🍀🎀 🌸لطیفه احکام🌸 خانمه میگفت: مادر شوهرم رو دعوت کردم خونمون😉😉 پیام داد چی پختی شام❓ نوشتم : کوفت 🎯 هیچی دیگه الان تو راهروهای دادگاه برای شوهرم قسم می‌خورم که منظورم کوفته بود نه کوفت😂😋 وای وای به لمس گوشی های لمسی😡😡😡 😂😂😂😂 ✏️احکام: یکی از گناهان بزرگ بدبینی و سوء ظن است بیاییم نسبت به اطرافمان خوش بین باشیم. کوفت را به دو جور میشود خواند: میتوان هم غذا خواند و هم مرگ. 💕 بدبینی و توقعات را از خود دور کنیم و مثل دریا باشیم. حتما عینک خوشبینی بخریم.😎👌🏻😄 باهم بخندیم نه به هم😄 🍃🌾🍃🌾🍃🌾🌺💖🌺🌾🍃🌾🍃🌾 @ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ خوشکل کوچولوی خوشمزه!! چشم، فارسی هم که بگی گوش میدیم، به خاطر شماهاهم که شده رعایت میکنیم😍 🍃🍃🍃🍃🍃❤️🍃🍃🍃🍃🍃🍃 💖 عاشورائیان منتظر💖
💠 رقص دخترتو مدرسه و قضاوت معلم😳 🍃💃🍃💃🍃💃🍃💃🍃💃🍃💃 🔻معلم مدرسه ابتدایی بودم، مدتی بود تعدادی از بچه‌ها را برای یک سرود آماده می‌کردم. به نیت اینکه آخر سال، مراسمی گرفته شود برایشان و وقتی پدر و مادراشون هم دعوت مراسمند بچه‌ها در مقابل معلمان و اولیا سرود را اجرا کنند. چندین بار تمرین کردیم و سرود رو کامل یاد گرفتند. روز مراسم بچه‌ها را آوردم و مرتبشان کردم. باهم در مقابل اولیا و معلمان شروع به خواندن سرود کردند. ناگهان دختری از جمع جدا شد و بجای خواندن سرود شروع کرد به حرکت رقص گونه جلوی جمع. دست و پا تکان می‌داد و خودش رو عقب جلو می‌کرد و حرکات عجیبی انجام می‌داد. بچه‌ها هم سرود را می‌خواندن و ریز می‌خندیدند، کمی مانده بود بخاطر خنده‌شان هرچه ریسیده بودم پنبه شود. سرم از غصه سنگین شده بود و نمی‌تونستم جلوی چشم مردم یک تنبیه حسابیش هم بکنم. خب چرا این بچه این کار رو می‌کنه، چرا شرم نمی‌کنه از رفتارش؟ این که قبلش بچه زرنگ و عاقلی بود! نمونه خوب و مودب و تو دل بروی بچه‌ها بود!! رفتم روبرویش، بهش اشاراتی کردم، هیچی نمی‌فهمید به قدری عصبانی‌ام کرده بود که آب دهانم را نمی‌توانستم قورت دهم. خونسردی خود را حفظ کردم، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم، انگار جیوه بود خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرف‌تر و دوباره شروع کرد! فضا پر از خنده حاضران شده بود، همه سیر خندیدند. نگاهی گرداندنم، مدیر را دیدم، رنگش عوض شده بود، از عصبانیت و شرم عرق‌هایش سرازیر بود. از صندلیش بلند شد و آمد کنارم، سرش را نزدیک کرد و گفت: فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چکار کنم؟! اخراجش می‌کنم، تا عمر دارد نباید برگردد مدرسه، من هم کمی روغنش را زیاد کردم تا اخراج آن دانش‌آموز حتمی شود. حالا آنی که کنارم بود زنی بود، مادر بچه، رفته بود جلو و تمام جوگیر شده بود. بسیار پرشور می‌خندید و کف می‌زد، دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود. همین که سرود تمام شد پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم: چرا اینجوری کردی؟! چرا با رفقایت سرود را نخواندی؟! دخترک جواب داد: آخر مادرم اینجاست، برای مادرم این‌کار را می‌کردم!! معلم گفت: با این جوابش بیشتر عصبانی شده و توی دلم گفتم: آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست، چرا آنها اینچنین نمی‌کنند و خود را لوس نمی‌کنند؟! چشمام گرد شد و خواستم پایین بکشمش که گفت: آموزگار صبر کن بگذار مادرم متوجه نشود، خودم توضیح می‌دهم؛ مادر من مثل بقیه مادرها نیست، مادر من ناشنوا و "کر" و "لال" است، چیزی نمی‌شنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه می‌کردم. تا او هم مثل بقیه مادران این شادی را حس کند! این کار من رقص و پایکوبی نبود، این زبان اشاره است، زبان کرولال‌هاست. همین که این حرف‌ها را زد از جا جهیدم، دست خودم نبود با صدای بلند گریستم، و دختر را محکم بغل کردم!! آفرین دختر، چقدر باهوش، مادرش چقدر برایش عزیز، ببین به چه چیزی فکر کرده!!! فضای مراسم پر شد از پچ‌پچ و درگوشی حرف زدن و... تا اینکه همه موضوع را فهمیدند،، نه تنها من که هرکس آنجا بود از اولیا و معلمان همه را گریاند!! از همه جالبتر اینکه مدیر آمد و عنوان دانش‌آموز نمونه را به او عطا کرد!!! با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند، گاهی جلوتر از مادرش می‌رفت و مثل بزغاله برای مادرش جست و خیز می‌کرد تا مادرش را شاد کند!! درس این داستان این بود: 🔸تلاش کنیم زود قضاوت نکنیم،🔸 زود عصبانی نشویم،🔸 زود از کوره در نریم... 🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 مهم 👌مهم👌مهم👌مهم👌مهم👌مهم 🔹صبر کنیم تا همه‌ی زوایا برایمان روشن شود تا ماجرا را درست بفهمیم! 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌹@ashooraieanamontazer🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 آهوی ملت🔹 💠آهوی ملت، در چنبره مفسدین دانه درشت و لیبرالیست های سرمایه دار !؟! اگر امثال آقای رئیسی پیدا بشند و ترکه ای بر گرده اونها بزنند و از بلعیدن مردم بیچاره منصرفشون کنند.⚡⚡⚡⚡ 🌹@ashooraieanamontazear🌹
🔹 حقت را بگیر عزیزم♦️ 🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾 🔺اطلاعیه مهم درمورد حق بیمه قبض برق: 🔹یکی از آیتم‌های قبوض برق حق بیمه است که رقمی معادل ۱۰۰ تومان در ماه از مشترکان شهری و ۵۰ تومان در ماه از مشترکان روستایی اخذ می‌شود تا اگر حادثه ای برای وسایل برقی ایجاد شد افراد بتوانند خسارت خود را از بیمه دریافت کنند. 🔹برخی از مشترکان در هنگام وقوع حادثه از چنین تسهیلاتی بی اطلاع هستند و پیگیر دریافت حق خود نمی‌شوند. 🔹در حال حاضر ۳۵ میلیون مشترک برق در کشور وجود دارند که ماهانه به طور میانگین مبلغی حدود ۳.۵ میلیارد تومان به عنوان حق بیمه در قبض برق پرداخت می‌کنند. همراهان عزیز با انتقال این پیام دیگران را از حق خود مطلع نمایید. 🍃🌾🍃🌾🍃🌸🍃🌸🍃🌾🍃🍃🌾 🌹عاشورائیان منتظر🌹
🌹☘️😉 💎💎💎 🌹 باهم بخندیم نه به هم🌹 ☢️سه مرد در مورد تولد فرزندشان صحبت می کردند، 👧اولی گفت: خانم من قبل از تولد بچه هام، کتاب "دو دختر بی نوا " را خواند به همین خاطر ما صاحب دو دختر شدیم❗️ 👶دومی: خانم من قبل از زایمانش کتاب "سه تفنگدار" را خواند و درنتیجه ما صاحب سه پسر شدیم😀🔫🔫🔫 😎سومی با وحشت زد تو سرش و گفت: خدا به داد من برسه خانم من داره کتاب "علی بابا و چهل دزد" 🎭 را میخواند .❗️😂😂😂 🔅احکام : 1️⃣ تعیین جنسیت فرزندان در اسلام جایزست. و زن و شوهر میتوانند کاری کنند که فرزندشان دختر باشد یاپسر.اما نشان دادن عورت خود به دیگران در غیر حالت ضرورت جایز نیست. 2️⃣ سرزنش کردن زن و بدبین شدن به او بخاطر بدنیا آوردن دختر در اسلام حرام است . اینکه زن پسرزا👶 از زن دختر زا👰 بهتر باشد اشتباه است و باید مواظب بود این پدیده زشت در جامعه رواج پیدا نکند. 🍀👌🏻 😐😉 @ashooraieanamontazer
🔹 نکته ای سیاسی از فیلسوف و سیاست دان آمریکایی🔹 ⭕️ فوکویاما: کرونا موجب افول آمریکا و فروپاشی لیبرال-دموکراسی می‌شود 🔹فیلسوف آمریکایی و مبدع نظریه جنجالی "پایان تاریخ و پیروزی نهایی نظامِ لیبرال دموکراسی" در تازه‌ترین یادداشت خود در نشریه "فارِن افِرز" می‌گوید شیوع کرونا موجب افول آمریکا و فروپاشی نظام لیبرال- دموکراسی می‌شود و قدرت جهانی به سمت آسیای شرقی چرخش پیدا می‌کند. 🔸فرانسیس فوکویاما: 🔹بحرانهای بزرگ همیشه پیامدهای سیاسی و اقتصادی بزرگی داشته‌اند، مانند رکود بزرگ ۱۹۳۰، حملات یازده سپتامبر، یا بحران مالی ۲۰۰۸ و هم‌اکنون شیوع کرونا. 🔹بعد از کرونا، توزیع جهانی قدرت همچنان به سمت شرق ادامه خواهد داشت، زیرا آسیای شرقی (چین) در مدیریت بحرانِ کرونا، عملکرد بهتری نسبت به آمریکا و اروپا از خود نشان داد. 🔹آمریکا بر خلاف چین، علی‌رغم ظرفیت‌ها و پتانسیل‌ها و تجارب بحرانهای گذشته، به علت وجود رهبری بی‌کفایت و تفرقه‌انگیز در بحران کرونا بسیار بد عمل کرد و ضربات شدیدی به اعتبارش وارد شد. 🔹کرونا منجر به افول نسبی قدرت آمریکا و ادامه فروپاشی نظم لیبرال حاکم بر جهان خواهد شد. پیروزی دموکراتها در انتخابات ۲۰۲۰ و قبضه کنگره نیز کمکی به آمریکای به زانودرآمده نخواهد کرد. @@ashooraieanamontazer
🔴 آزادی به وقت امریکا چیزی نیست، خانم معترض رفته گل میده به نیروهای نظامی، گویا به جرم پخش گل دستگیر میشه، به نظر شما شیرین عبادی و دیگر فعالان حقوق بشر نظرخاصی در این مورد خواهند داد؟ 🌿🌿🌿🌿🌿بیداری ملت ها🌿🌿🌿🌿🌿 @ashooraieanamontazeer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 پنجشنبه تون ... 🌸آرزو دارم آخرهفته زیباتونو 🍎پر از شـادیو 🌸پر از آرامشو 🍎پر از لبخند از تہ دلو 🌸پر از زیباییو 🍎سرشار از عشق و شادیو 🌸رنگ دلتون شـادو 🍎طعم زندگیتون شیرینو 🌸 ... و 🍃🍃🍃🍃🍃❤️🍃🍃🍃🍃🍃 خلاصه اینکه صبحتون بخیر... 🌾🌾🍃🌾🍃💝🍃🌾🍃🌾🍃 🌹عاشورائیان منتظر🌹
🌿🌿 چقدر خوب!! 😳 ☘️ امام رضا (علیه السلام) فرمودند : 🌺 هر بنده اي بر قبر مؤمني جهت زيارت حضور يابد و ٧مرتبه سوره قدر (انا انزلناه فی لیله القدر ...)را بخواند ، خداوند متعال گناهان او و صاحب قبر را می آمرزد. 📚 (من لايحضرفقيه،ج۱،ص۱۱۵) 🌺🌺 شب جمعه و زیارت اموات 🌺🌺 ☀️ به ما بپیوندید 👇🌹🌷💐🥀🌺 @ashooraieanamontazeer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 با هم بخندیم نه به هم 🌺 ♦️ اینقدر دولت تدبیر و امید برنامه هاش دقیق و جدی و پیگیره 😱😱 که مردم حرفهاش رو اینطور جدی میگیرند و قبولش دارند😝😝 🌾 @ashooraieanamontazer🌾
هدایت شده از عاشورائیان منتظر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 با هم بخندیم نه به هم 🌺 ♦️ اینقدر دولت تدبیر و امید برنامه هاش دقیق و جدی و پیگیره 😱😱 که مردم حرفهاش رو اینطور جدی میگیرند و قبولش دارند😝😝 🌾 @ashooraieanamontazer🌾
🌹افتخار به داشته ها🌹 🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾 💠پروفسور "بول ون" را براے جراحے ایشان آوردند،جراح حاذق پس از یڪ عمل سه ساعته زمانے که آن مرجع تقلید در حال به هوش‌آمدن بودند،به مترجم دستور داد تمام کلماتے که ایشان در زمان به هوش‌آمدن می‌گویند را برایش ترجمه کند.و اون مریض تو آن لحظات فرازهایے از دعاے ابوحمزه ثمالے را قرائت می‌کردند.🥀 پس از این مساله، پروفسور "بول ون" به اطرافیان که مسلمان بودند گفت:شهادتین را به من بیاموزید،از این لحظه می‌خواهم مسلمان شوم و پیرو مکتب این روحانے باشم. وقتے دلیل این کار را پرسیدند، ایشون گفت:تنها لحظه ای که انسان در اون لحظه شاکله وجودے خود را بدون این که بتواند براے دیگران نقش بازے کند،نشان می‌دهد،در حالت به هوش‌آمدن بعد از عمل است و من دیدم این آقا با قرائت این کلمات توحیدی و الهی تمام وجودش محو خدا بود،در آن لحظه به یاد "اسقف کلیساے کانتربرے" افتادم که چندے پیش در همین حالت و پس از عمل در کنارش ایستاده بودم،دیدم او ترانه هاے کوچه بازارے جوانان آن روزگار را زمزمه می‌کند،😱😱 در اینجا فهمیدم حقیقت،نزد کدام مکتب است. 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 پروفسور "بول ون" که پس از آن،نامش را به "عبدالله" تغییر داد بعد از آن هم وصیت کرد وے را در شهرے که اون عالم بزرگوار یعنی آیت الله محمد هادی میلانی را در آن دفن کرده اند به خاڪ بسپارند و اینچنین شد که مزار این پروفسور مسیحیِ مسلمان‌شده،در خواجه ربیع خراسان رضوے قرار دارد. 🌹💐🥀🌺🌺 ❤️ 🌺🌺🥀💐🌹 @ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💔 تا زمان عشق بازی با ...💔 ❤️🍃 ❤️🍃 ❤️🍃 ❤️🍃 ❤️🍃 🍃💔عاشورائیان منتظر💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔🥀صبح شنبه، به نام اربابه...💔🥀 🍃🍃🍃 به تو از دور سلام🍃🍃🍃 حتما این قرص را میل کنید💔 خیلی خیلی انرژی داره💔 هفته دون را بیمه کنید💔 تو طول هفته هم استفاده کنید💔 💔عاشورائیان منتظر💔
💐مدارک گمشده💐 سلام عزیزان؛  هر یک از شما ممکن است مدارک  مهمی را گم کرده باشید که تا بحال پیدا نشده باشد. یک سایت اینترنتی بسیار مفید توسط شرکت پست ایجاد شده است که هر مدرکی که به اداره پست ارسال شده باشد، در آن اعلام میکند لطفا" به آدرس زیر مراجعه کنید نام و نام خانوادگی خود یا آشنایان خود را در آن جستجو کنید تعداد زیادی مدارک پیدا خواهید کرد ! لطفا" اطلاع رسانی کنید. ضمنا" به دیگران توصیه کنید اگر  هر مدرکی پیدا کردند در صندوق پست بیاندازند تا در این سایت ثبت شود: http://postyafteh.post.ir/r/fSearchAll.aspx نشر بدین شاید بدرد کسی بخوره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ وقتی آیت الله عظمای یهودیا میگه: آقا !!!اوضاع خیته !! فرار‼️ 😳 نیویورک جای امنی نیست😳 🌹عاشورائیان منتظر🌹
🍃 اگه کرونا برای هر کی نون نداشت برای دانش آموزا نمره داشت😝 😜جلسه امتحان غیر حضوری رو ببین😂 🍂🍂🍂🍂🍂🌾🍂🍂🍂🍂🍂 @ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ وقتی آیت الله عظمای یهودیا میگه: آقا !!!اوضاع خیته !! فرار‼️ 😳 نیویورک جای امنی نیست😳 🌹عاشورائیان منتظر🌹
🔴 به جمله ای که معترض آمریکایی روی پلاکارد خود نوشته توجه کنید: «ارزش کفش سردار سلیمانی، از سر ترامپ بیشتر است» 🍃🍃🍃🌸💐🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 @ashooraieanamontazer
🌹چه لذتی داره صدا این خانمه🌹 🌱🍃🌱🍃💏🍃🌱🍃 تا به حال فکر کرده اید چه سرّی هست که وقتی از gps ماشینتان استفاده می‌کنید، یک خانم راهنمای شماست؟ یا چرا مثلا در سمند، یک خانم مسئولیت هشدار دادن به شما را برعهده دارد؟ چرا در مترجم گوگل تلفظ صدای لغات توسط یک خانم بیان می‌شود؟ یا چرا اپلیکیشن آیفون، یک بانوی مهربان هست نه یک مرد مهربان؟ تو بانک ،یه خانم شماره ها را اعلام میکنه، چرا داخل مترو صدای خانم ایستگاه را اطلاع میدهد و همینطور تو فرودگاه خانمه که خبرمون میکنه نه یک آقا؟ و... ⁉️ اشتباه برداشت نشه شاید کسی بگه لذت جنسی صدای نامحرم برای آقایون باعث جذب شدن به این صداست!! اما میگیم آخه این صدای خانمه برای خانمها هم جذابه!!! میدونی چرا❗️❓❗️❓ 💠درر واقع، دلایل زیادی وجود دارد.  دلیل اصلی، احتمالا مسایل بیولوژیکی است. تحقیقات نشان داده انسان‌ها به سادگی در مقابل صدای زنانه واکنش نشان می‌دهند. ❗️❗️"علت اصلی این واکنش برمیگردد به دوران جنینی و شنیدن اولین صدای زیبای مادر" برای انسانها!!!! که انسان هرگز فراموش نمیکنه!!! 🥀🌺🌸🌺🥀🌸🌺🥀🌺🌸 ﺯﻥ ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍ ﺗﻼﻓﯽ ﻣﯽﻛﻨﺪ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺭﺍ ﺗﺮﻣﻪ ﺑﺎﻓﯽ ﻣﯽﻛﻨﺪ ﺯﻥ ﺩﺭﺧﺸﺎﻥ ﻣﯽﻛﻨﺪ ﺍﻟﻤﺎﺱ ﺭﺍ ﺯﻥ ﺗﺠﻠﯽ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺭﺍ ﺯﻥ، ﮔﻞ ﻭ ﺁﻭﺍﺯ ﺷﺒﻨﻢ، ﺑﺎ ﻫﻢ ﺍﺳﺖ ﺯﻥ، ﭘﺮ ﺍﺯ ﺳﺠﺎﺩﻩ ﻭ ﺍﺑﺮﯾﺸﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﺳﺘﺮﻧﺞِ ﺟﺴﻢ ﻣﺎ، ﺟﺎﻥِ ﺯﻥ ﺍﺳﺖ ﻧﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﺁﯾﯿﻨﻪﯼ ﻋﺮﻓﺎﻥ، ﺯﻥ ﺍﺳﺖ ﺯﻥ ﻓﻘﻂ ﺁﻭﯾﺰﻩﯼ ﺁﻏﻮﺵ ﻧﯿﺴﺖ ﺯﻥ ﻫﻤﯿﻦ ﯾﻚ ﮔﻮﺷﻮﺍﺭِ ﮔﻮﺵ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻠﺒﻼﻥ، ﺁﻭتتﺍﺯ ﺩﺭ ﮔُﻞ ﯾﺎﻓﺘﻨﺪ ﺷﺎﻋﺮﺍﻥ، ﺩﺭ ﺯﻥ، ﺗﻜﺎﻣﻞ ﯾﺎﻓﺘﻨﺪ 🌾🍃☘🌾🍃☘🌾🍃☘🌾 ♥️ عاشورائیان منتظر♥️
😍 طنز جبهه😉 🌷🌷🌷 چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن ، داد میزد : آهــــای...چفیه ام, سفره ، حوله ، لحاف ، زیرانداز ، روانداز ، دستمال ، ماسک ، کلاه ، کمربند ، جانماز ، سایه بون ، کفن ، باند زخم ، تور ماهی گیریم ...هــــمـــه رو بردن !!!😂 دارو ندارمو بردن😄😁😁😁 شادی روحشون که دار و ندارشون همون یک چفیه بود 🌹صلوات🌹 💐💐عاشورائیان منتظر💐💐
🐆شکار ناموفق شیر🐅 🌱🌱 وقت داشتید حتما بخونید🌿🌱 🔶خرداد سال ۹۲ قرار بود با هفت تُن بار ممنوعه به سمت دمشق پرواز کنیم. علاوه بر بار، تقریباً ۲۰۰ مسافر هم داشتیم که حاج قاسم یکی‌شان بود. حاجی مرا از نزدیک و به اسم می‌شناخت. طبق معمول وارد هواپیما که شد اول سراغ گرفت خلبان پرواز کیه؟ گفتند اسداللهی. صدای حاج قاسم را که گفت "امیر" شنیدم و پشت بندش دَرِ کابین خلبان باز شد و خودش در چارچوب در جاگرفت. مثل همه پرواز‌های قبلی آمد داخل کابین و کنارم نشست. زمان پرواز تا دمشق تقریباً دو ساعت و نیم بود. این زمان هر چند کوتاه بود ولی برای من فرصت مغتنمی بود که همراه و هم صحبتش باشم. تقریباً ۷۰ ، ۸۰ مایل مانده به خاک عراق قبل از اینکه وارد آسمان عراق شویم باید از برج مراقبت فرودگاه بغداد اجازه عبور می‌گرفتیم. اگر اجازه می‌داد اوج می گرفتیم. و بعد از گذشتن از آسمان عراق بدون مشکل وارد سوریه می شدیم. گاهی هم که اجازه نمی دادند ناگزیر باید در فرودگاه بغداد فرود می‌آمدیم و بار هواپیما چک می شد و دوباره بلند می‌شدیم. اگر هم بارمان مثل همین دفعه ممنوع بود اجازه عبور نمی گرفتیم از همان مسیربه تهران بر می گشتیم. آن روز طبق روال اجازه عبور خواستم، برج مراقبت به ما مجوز داد و گفت به ارتفاع ۳۵ هزار پا اوج گیری کنم. با توجه به بار همراهمان نفس راحتی کشیدم و اوج گرفتم. نزدیک بغداد که رسیدیم، برج مراقبت دوباره پیام داد. عجیب بود! از من می‌خواست هواپیما را در فرودگاه بغداد بنشانم. با توجه به اینکه قبلا اجازه عبور داده بودند شرایط به نظرم غیر عادی آمد. مخصوصاً اینکه کنترل فرودگاه دست نیروهای آمریکایی بود. گفتم:" با توجه به حجم بارم امکان فرود ندارم. هنگام فرود چرخ‌های هواپیما تحمل این بار را ندارد. مسیرم را به سمت تهران تغییر می دهم." به نظرم دلیل کاملاً منطقی و البته قانونی بود اما در کمال تعجب مسئول مراقبت برج خیلی خونسرد پاسخ داد: نه اجازه بازگشت ندارید در غیر اینصورت هواپیما را می زنیم! 🔶من جدای از هفت تُن بار، حجم بنزین هواپیما را که تا دمشق در نظر گرفته شده بود محاسبه کرده بودم تا به دمشق برسیم بنزین می سوخت و بار هواپیما سبک تر می شد. تقریباً یک ربع با برج مراقبت کلنجار رفتم، اما فایده نداشت. بی توجه به شرایط من فقط حرف خودش را می زد. آخرش گفت: آنقدر در آسمان بغداد دور بزن تا حجم باک بنزین هواپیما سبک شود. حاج قاسم آرام کنار من نشسته بود و شاهد این دعوای لفظی بود. گفتم: حاج آقا الان من میتونم دو تا کار بکنم، یا بی توجه به اینها برگردم که با توجه به تهدید شان ممکنه ما رو بزنن، یا اینکه به خواسته شان عمل کنم. حاج قاسم گفت: کار دیگه ای نمیتونی بکنی؟ گفتم: نه. گفت: پس بشین! آقای رحیمی مهندس پروازمان بین مسافرها بود، صدایش کردم. داخل کابین گفتم؛ لباس هات رو در بیار. به حاج قاسم هم گفتم: حاج آقا لطفاً شما هم لباس هاتون رو در بیارید. حاج قاسم بی چون و چرا کاری که خواستم انجام داد. او لباس های مهندس فنی را پوشید و رحیمی لباس های حاج قاسم را. یک کلاه و یک عینک هم به حاجی دادم. از زمین تا آسمان تغییر کرد. و حالا به هر کسی شبیه بود الا حاج قاسم. رحیمی را فرستادم بین مسافرها بنشیند و بعد هم به مسافرها اعلام کردم: برای مدت کوتاهی جهت برخی هماهنگی های محلی در فرودگاه بغداد توقف خواهیم کرد. روی باند فرودگاه بغداد به زمین نشستیم. ما را بردند به سمت "جت وی" که خرطومی را به هواپیما می چسبانند. نیم ساعت منتظر بودیم، ولی خبری نشد. اصلاً سراغ ما نیامدند. هر چه هم تماس می گرفتم می گفتند صبر کنید... بالاخره خودشان خرطومی را جدا کردند و گفتند استارت بزن و برو عقب و موتورها را روشن کن و دنبال ماشین مخصوص حرکت کن. هرکاری گفتند انجام دادم. کم کم از محوطه عادی فرودگاه خارج شدیم، ما را بردند انتهای باند فرودگاه جایی که تا به حال نرفته بودم و از نزدیک ندیده بودم. موتورها را که خاموش کردم، پله را چسباندند. کمی که شرایط را بالا و پایین کردم به این نتیجه رسیدم که در پِیِ حاج قاسم آمده اند. به حاجی هم گفتم، رفتارش خیلی عادی و طبیعی بود. نگاهم کرد و گفت: تا ببینیم چه میشه. به امیر حسین وزیری که کمک خلبان پرواز بود گفتم: امیرحسین! حاجی مهندس پرواز و سر جاش نشسته! تو هم کمک خلبانی و منم خلبان پرواز. من که رفتم، دَرِ کابین رو از پشت قفل کن. بعد هم با تاکید بیشتر بهش گفتم: این "در" تحت هیچ شرایطی باز نمی شه، مگه اینکه خودم با تو تماس بگیرم. 🔶از کابین بیرون آمدم. نگاهم روی باند چرخید. سه دستگاه ماشین شورلت ون، به سمت ما می آمدند. دو تایشان، آرم سازمان اف بی آی آمریکا را داشتند و یکی شان آرم استخبارات عراق را. شانزده، هفده آمریکایی و عراقی از ماشین ها پیاده شدند و پله ها رابالا آمدند و توی پاگرد ایستادند. برایشان آب میوه ریختم و سر حرف را باز کردم. به زبان انگلیسی کلی تملق شا
ن را گفتم و شوخی کردم و خنداندمشان تا فقط حواسشان را از سمت کابین پرت کنم. سه چهار نفرشان که دوربین های بزرگ فیلمبرداری داشتند وارد هواپیما شدند. توی هر راهرو هواپیما دو تا دوربین مستقر کردند. بعد هم یکی یکی لنز دوربین را روی صورت مسافر ها زوم می کردند.رفتارشان عادی نبود. به نظرم داشتند چهره ی مسافران پرواز را اسکن می کردند و با چهره‌ای که از حاج قاسم داشتند تطبیق می دادند. این کارها یک ربع، بیست دقیقه ای طول کشید و خواست خدا بود که فکرشان به کابین خلبان نرسید. آمریکایی ها دست از پا درازتر رفتند و عراقی‌ها ماندند. تا اینکه گفتند: زود در "کارگو" را باز کن تا بار رو چک کنیم. نفسم بند آمد. خیالم از حاج قاسم تا حدودی راحت شده بود، اما با این بار ممنوعه چه کار باید می کردم؟! این را که دیگر نمی شد قایم یا استتارکرد. مانده بودم چطور رحیمی را بفرستم کارگو را باز کند؟ این جزو وظایف مهندس فنی پرواز بود، اما رحیمی که لباس شخصی تنش بود هم مثل بید می لرزید، منم بلد نبودم. دیدم چاره‌ای برایم نمانده، خودم همراهشان رفتم. از پله ها بالا رفتم و از روی دستورالعملی که روی در کارگو نوشته بود در را با زحمت و دلهره باز کردم. یکی شان با من آمد یک جعبه را نشان داد و گفت: این جعبه رو باز کن... سعی کردم اصلا نگاش نکنم. قلبم خیلی واضح توی شقیقه هایم می زد. حس می‌کردم رنگ به رویم نمانده. دست بردم به سمت جیب شلوارم، کیف پولم را بیرون کشیدم و درش را باز کردم و دلارهای داخلش را مقابل چشمش گرفتم. لبخند محوی روی لبش آمد و چشمکی حواله ام کرد. نمی‌دانم چند تا اسکناس بود همه را کف دستش گذاشتم، او هم چند عکس گرفت و گفت بریم... 🔶روی باند فرودگاه دمشق که نشستیم، هوا گرگ و میش بود. حاجی رو به من گفت: امیر پیاده شو. پیاده شدم و همراهش سوار ماشینی که دنبالش آمده بود شدیم. رفتیم مقرشان توی فرودگاه. وقت نماز بود. نمازمان را که خواندیم گفت: کاری که بامن کردی کی یادت داده؟ گفتم: حاج آقا من ۶۰ ماه توی جنگ بوده ام این جورکارها رو خودم از برم... قد من کمی از حاجی بلندتر بود، گفت: سرت رو بیار پایین. پیشانی ام را بوسید و گفت: اگرمن رئیس جمهور بودم مدل افتخار گردنت می انداختم. گفتم: حاج آقا اگه با اون لباس میگرفتنتون قبل از اینکه بیان سراغ شما، اول حساب من رو می‌رسیدند، اما من آرزو کردم پیشمرگ شما باشم... تبسم مهربانی کرد و اشک از گوشه ی گونه هاش پایین افتاد. ♦️راوی کاپیتان امیر اسداللهی خلبان هواپیمای ایرباس شرکت هواپیمایی ماهان. 🌺 عاشورائیان منتظر🌺
🐆شکار ناموفق شیر1 🐅 🌱🌱 وقت داشتید حتما بخونید🌿🌱 🔶خرداد سال ۹۲ قرار بود با هفت تُن بار ممنوعه به سمت دمشق پرواز کنیم. علاوه بر بار، تقریباً ۲۰۰ مسافر هم داشتیم که حاج قاسم یکی‌شان بود. حاجی مرا از نزدیک و به اسم می‌شناخت. طبق معمول وارد هواپیما که شد اول سراغ گرفت خلبان پرواز کیه؟ گفتند اسداللهی. صدای حاج قاسم را که گفت "امیر" شنیدم و پشت بندش دَرِ کابین خلبان باز شد و خودش در چارچوب در جاگرفت. مثل همه پرواز‌های قبلی آمد داخل کابین و کنارم نشست. زمان پرواز تا دمشق تقریباً دو ساعت و نیم بود. این زمان هر چند کوتاه بود ولی برای من فرصت مغتنمی بود که همراه و هم صحبتش باشم. تقریباً ۷۰ ، ۸۰ مایل مانده به خاک عراق قبل از اینکه وارد آسمان عراق شویم باید از برج مراقبت فرودگاه بغداد اجازه عبور می‌گرفتیم. اگر اجازه می‌داد اوج می گرفتیم. و بعد از گذشتن از آسمان عراق بدون مشکل وارد سوریه می شدیم. گاهی هم که اجازه نمی دادند ناگزیر باید در فرودگاه بغداد فرود می‌آمدیم و بار هواپیما چک می شد و دوباره بلند می‌شدیم. اگر هم بارمان مثل همین دفعه ممنوع بود اجازه عبور نمی گرفتیم از همان مسیربه تهران بر می گشتیم. آن روز طبق روال اجازه عبور خواستم، برج مراقبت به ما مجوز داد و گفت به ارتفاع ۳۵ هزار پا اوج گیری کنم. با توجه به بار همراهمان نفس راحتی کشیدم و اوج گرفتم. نزدیک بغداد که رسیدیم، برج مراقبت دوباره پیام داد. عجیب بود! از من می‌خواست هواپیما را در فرودگاه بغداد بنشانم. با توجه به اینکه قبلا اجازه عبور داده بودند شرایط به نظرم غیر عادی آمد. مخصوصاً اینکه کنترل فرودگاه دست نیروهای آمریکایی بود. گفتم:" با توجه به حجم بارم امکان فرود ندارم. هنگام فرود چرخ‌های هواپیما تحمل این بار را ندارد. مسیرم را به سمت تهران تغییر می دهم." به نظرم دلیل کاملاً منطقی و البته قانونی بود اما در کمال تعجب مسئول مراقبت برج خیلی خونسرد پاسخ داد: نه اجازه بازگشت ندارید در غیر اینصورت هواپیما را می زنیم! 🔶من جدای از هفت تُن بار، حجم بنزین هواپیما را که تا دمشق در نظر گرفته شده بود محاسبه کرده بودم تا به دمشق برسیم بنزین می سوخت و بار هواپیما سبک تر می شد. تقریباً یک ربع با برج مراقبت کلنجار رفتم، اما فایده نداشت. بی توجه به شرایط من فقط حرف خودش را می زد. آخرش گفت: آنقدر در آسمان بغداد دور بزن تا حجم باک بنزین هواپیما سبک شود. حاج قاسم آرام کنار من نشسته بود و شاهد این دعوای لفظی بود. گفتم: حاج آقا الان من میتونم دو تا کار بکنم، یا بی توجه به اینها برگردم که با توجه به تهدید شان ممکنه ما رو بزنن، یا اینکه به خواسته شان عمل کنم. حاج قاسم گفت: کار دیگه ای نمیتونی بکنی؟ گفتم: نه. گفت: پس بشین! آقای رحیمی مهندس پروازمان بین مسافرها بود، صدایش کردم. داخل کابین گفتم؛ لباس هات رو در بیار. به حاج قاسم هم گفتم: حاج آقا لطفاً شما هم لباس هاتون رو در بیارید. حاج قاسم بی چون و چرا کاری که خواستم انجام داد. او لباس های مهندس فنی را پوشید و رحیمی لباس های حاج قاسم را. یک کلاه و یک عینک هم به حاجی دادم. از زمین تا آسمان تغییر کرد. و حالا به هر کسی شبیه بود الا حاج قاسم. رحیمی را فرستادم بین مسافرها بنشیند و بعد هم به مسافرها اعلام کردم: برای مدت کوتاهی جهت برخی هماهنگی های محلی در فرودگاه بغداد توقف خواهیم کرد. روی باند فرودگاه بغداد به زمین نشستیم. ما را بردند به سمت "جت وی" که خرطومی را به هواپیما می چسبانند. نیم ساعت منتظر بودیم، ولی خبری نشد. اصلاً سراغ ما نیامدند. هر چه هم تماس می گرفتم می گفتند صبر کنید... بالاخره خودشان خرطومی را جدا کردند و گفتند استارت بزن و برو عقب و موتورها را روشن کن و دنبال ماشین مخصوص حرکت کن. هرکاری گفتند انجام دادم. کم کم از محوطه عادی فرودگاه خارج شدیم، ما را بردند انتهای باند فرودگاه جایی که تا به حال نرفته بودم و از نزدیک ندیده بودم. موتورها را که خاموش کردم، پله را چسباندند. کمی که شرایط را بالا و پایین کردم به این نتیجه رسیدم که در پِیِ حاج قاسم آمده اند. به حاجی هم گفتم، رفتارش خیلی عادی و طبیعی بود. نگاهم کرد و گفت: تا ببینیم چه میشه. به امیر حسین وزیری که کمک خلبان پرواز بود گفتم: امیرحسین! حاجی مهندس پرواز و سر جاش نشسته! تو هم کمک خلبانی و منم خلبان پرواز. من که رفتم، دَرِ کابین رو از پشت قفل کن. بعد هم با تاکید بیشتر بهش گفتم: این "در" تحت هیچ شرایطی باز نمی شه، مگه اینکه خودم با تو تماس بگیرم. 🔶از کابین بیرون آمدم. نگاهم روی باند چرخید. سه دستگاه ماشین شورلت ون، به سمت ما می آمدند. دو تایشان، آرم سازمان اف بی آی آمریکا را داشتند و یکی شان آرم استخبارات عراق را. شانزده، هفده آمریکایی و عراقی از ماشین ها پیاده شدند و پله ها رابالا
🐆 شکار ناموفق شیر 2 🐆 آمدند و توی پاگرد ایستادند. برایشان آب میوه ریختم و سر حرف را باز کردم. به زبان انگلیسی کلی تملق شان را گفتم و شوخی کردم و خنداندمشان تا فقط حواسشان را از سمت کابین پرت کنم. سه چهار نفرشان که دوربین های بزرگ فیلمبرداری داشتند وارد هواپیما شدند. توی هر راهرو هواپیما دو تا دوربین مستقر کردند. بعد هم یکی یکی لنز دوربین را روی صورت مسافر ها زوم می کردند.رفتارشان عادی نبود. به نظرم داشتند چهره ی مسافران پرواز را اسکن می کردند و با چهره‌ای که از حاج قاسم داشتند تطبیق می دادند. این کارها یک ربع، بیست دقیقه ای طول کشید و خواست خدا بود که فکرشان به کابین خلبان نرسید. آمریکایی ها دست از پا درازتر رفتند و عراقی‌ها ماندند. تا اینکه گفتند: زود در "کارگو" را باز کن تا بار رو چک کنیم. نفسم بند آمد. خیالم از حاج قاسم تا حدودی راحت شده بود، اما با این بار ممنوعه چه کار باید می کردم؟! این را که دیگر نمی شد قایم یا استتارکرد. مانده بودم چطور رحیمی را بفرستم کارگو را باز کند؟ این جزو وظایف مهندس فنی پرواز بود، اما رحیمی که لباس شخصی تنش بود هم مثل بید می لرزید، منم بلد نبودم. دیدم چاره‌ای برایم نمانده، خودم همراهشان رفتم. از پله ها بالا رفتم و از روی دستورالعملی که روی در کارگو نوشته بود در را با زحمت و دلهره باز کردم. یکی شان با من آمد یک جعبه را نشان داد و گفت: این جعبه رو باز کن... سعی کردم اصلا نگاش نکنم. قلبم خیلی واضح توی شقیقه هایم می زد. حس می‌کردم رنگ به رویم نمانده. دست بردم به سمت جیب شلوارم، کیف پولم را بیرون کشیدم و درش را باز کردم و دلارهای داخلش را مقابل چشمش گرفتم. لبخند محوی روی لبش آمد و چشمکی حواله ام کرد. نمی‌دانم چند تا اسکناس بود همه را کف دستش گذاشتم، او هم چند عکس گرفت و گفت بریم... 🔶روی باند فرودگاه دمشق که نشستیم، هوا گرگ و میش بود. حاجی رو به من گفت: امیر پیاده شو. پیاده شدم و همراهش سوار ماشینی که دنبالش آمده بود شدیم. رفتیم مقرشان توی فرودگاه. وقت نماز بود. نمازمان را که خواندیم گفت: کاری که بامن کردی کی یادت داده؟ گفتم: حاج آقا من ۶۰ ماه توی جنگ بوده ام این جورکارها رو خودم از برم... قد من کمی از حاجی بلندتر بود، گفت: سرت رو بیار پایین. پیشانی ام را بوسید و گفت: اگرمن رئیس جمهور بودم مدل افتخار گردنت می انداختم. گفتم: حاج آقا اگه با اون لباس میگرفتنتون قبل از اینکه بیان سراغ شما، اول حساب من رو می‌رسیدند، اما من آرزو کردم پیشمرگ شما باشم... تبسم مهربانی کرد و اشک از گوشه ی گونه هاش پایین افتاد. ♦️راوی کاپیتان امیر اسداللهی خلبان هواپیمای ایرباس شرکت هواپیمایی ماهان. 🌺 عاشورائیان منتظر🌺