eitaa logo
عاشورائیان منتظر
257 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
6.9هزار ویدیو
49 فایل
⬅️صَلَّ اللُه عَلیَکَ یاٰ أباعَبدِالله الحُسَینْ"➡️ 🔷زیر نظر آقای امیر توکلی ارتباط با مدیر کانال⬅️ @M_Namira
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتن در مورد این فاجعه محتوا بسازین ولی این 👆 خودش محتوا است... ای کاش میتونستیم درک کنیم زده کردن یک کودک از دین چه عقوبتی داره... @Ashooraieanamontazer
👆 درست وقتی توی آمریکا دارن قانون تصویب می‌کنن که اعضای بدن زندانی‌ها رو به جای تخفیف مجازات از بدنشون در بیارن! ❤️حضرت آقا، «عفو معیاری» میده و ده‌ها هزار نفر رو شامل رحمت اسلامی می‌کنه. 🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
✋ واکنش زندانی‌ها هنگام اعلام خبر عفو گسترده 🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا_زینب_ڪبرے_س⚜️ عقیلة العرب الگوے عشق و عزٺ ماسٺ ڪنار مرقد او مڪتب ماسٺ بہ ‌این دلیل همیشہ بہ‌ خویش مےبالیم جوار رحمٺ او مایهٔ سعادٺ ماسٺ وفات حضرت زینب(س)تسلیت باد🥀 روابط عمومی و امور فرهنگی ودینی و پایگاه بسیج آبفامنطقه قهجاورستان
🔴 استاد رجبی دوانی: ادله‌ای برای شهادت حضرت زینب(سلام الله علیها)/ بانویی که علم و معرفتش، اکتسابی نبود ♦️پژوهشگر حوزه تاریخ اسلام: واژه شهادت را برای رحلت حضرت زینب (س) بکار بردم برای اینکه معتقدم حضرت، به شهادت رسیده است چراکه ایشان در قیام سید‌الشهدا(علیه السلام) پا به پای امام معصوم (ع) در نهضت عاشورا بود و مصائبی را دید که برادر بزرگوارش مشاهده نکرد. بنابراین وقتی یک سال و نیم پس از عاشورا رحلت می‌کند، در حقیقت به شهادت رسیده است و مرگ طبیعی به هیچ وجه برای حضرت متصور نیست. ♦️حضرت زینب(س) توفیق داشت تا محضر 7 معصوم را درک کند. از این جهت شاید می‌توان او را شخصیتی بی‌نظیر در تاریخ اسلام معرفی کرد. ♦️به جرات می‌توان گفت اگر حضرت زینب(س) در واقعه کربلا نبود،امام زین‌العابدین(ع) به شهادت می‌رسید. اول، زمانی بود که شمر به خیمه‌ها حمله کرد و وقتی حال بیمار امام را دید، تصمیم گرفت تا حضرت به قتل برساند امّا حضرت زینب(س) مانع این اقدام شد.دوم زمانی بود که حضرت در کاخ عمربن سعد به خطبه‌خوانی پرداخت و خشم عمر را برانگیخت وآنجا دوباره حضرت زینب(س) به کمک امام زمانش آمد و ایشان را از قتل نجات داد. در بحران‌های دیگری نیز حضرت به کمک امامش آمد 🖤عاشورائیان منتظر🖤
🔲◾️▪️حضرت زینب(س):آگاه باشید؛ هر کس بر دوستی آل محمد علیهم السلام بمیرد، شهید است 🖤عاشورائیان منتظر🖤
🌹زیارتنامه حضرت کبری(سلام الله علیها) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم 🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ سَيِّدِ الأَنْبِياءِ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ صاحِبِ الْحَوْضِ وَاللِّواءِ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ مَنْ عُرِجَ بِهِ إِلَى السَّماءِ وَوَصَلَ إِلَى مَقامِ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ نَبِيِّ الْهُدى وَسَيِّدِ الْوَرى وَمُنْقِذِ الْعِبادِ مِنَ الرَّدى اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بِنْتَ صاحِبِ الْخُلُقِ الْعَظِيمِ وَالشَّرَفِ الْعَمِيمِ وَالآياتِ وَالذِّكْرِ الْحَكِيمِ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ صاحِبِ الْمَقامِ الْمَحْمُودِ وَالْحَوْضِ الْمَوْرُودِ وَاللِّوآءِ الْمَشْهُودِ 🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ مَنْهَجِ دِينِ الإِسْلامِ وَصاحِبِ الْقِبْلَةِ وَالْقُرْآنِ وَعَلَمِ الصِّدْقِ وَالْحَقِّ وَاْلإِحْسانِ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ صَفْوَةِ الأَنْبِياءِ وَعَلَمِ الأَتْقِيآءِ وَمَشْهُورِ الذِّكْرِ فِي السَّماءِ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللهِ وَسَيِّدِ خَلْقِهِ وَأَوَّلِ الْعَدَدِ قَبْلَ إِيجادِ أَرْضِهِ وَسَماواتِهِ وَآخِرِ اْلأَبَدِ بَعْدَ فَناءِ الدُّنْيا وَ أَهْلُهُ الَّذِي رُوحُهُ نُسْخَةُ اللاَّهُوتِ وَصُورَتُهُ نُسْخَةُ الْمُلْكِ وَالْمَلَكُوتِ وَقَلْبُهُ خَزانَةُ الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ 🌹 ... اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ مَنْ قادَ زِمامَ ناقَتِها جِبْرائِيلُ وَ شارَكَها فِي مُصابِها إِسْرافِيلُ وَ غَضِبَ بِسَبَبِها الرَّبُّ الْجَلِيلُ وَبَكى لِمُصابِها إِبْراهِيمُ الْخَلِيلُ وَنُوحٌ وَمُوسَى الْكَلِيمْ فِي كَرْبَلاءِ الْحُسَيْنِ الشَّهِيدِ الْغَرِيبِ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ الْبُدُورِ السَّواطِعِ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ الشُّمُوسِ الطَّوالِعِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ زَمْزَمَ وَصَفا اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ مَكَّةَ وَمُنى اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ مَنْ حُمِلَ عَلَى الْبُراقِ فِي الْهَوآءِ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ مَنْ أُسْرِيَ بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصى اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ مَنْ ضَرَبَ بِالسَّيْفَيْنِ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ مَنْ صَلَّى الْقِبْلَتَيْنِ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ الْمُصْطَفى اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ عَلِيٍّ الْمُرْتَضى اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَدِيجَةَ الْكُبْرى اَلسَّلامُ عَلَيْكِ وَ عَلَى جَدِّكِ مُحَمَّدٍ الْمُخْتارِ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ وَ عَلَى أَبِيكِ حَيْدَرِ الْكَرَّارِ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ وَعَلَى السَّاداتِ اْلأَطْهَارِ الأَخْيارِ وَ هُمْ حُجَجُ اللهِ عَلَى الأَقْطارِ ساداتُ الأَرْضِ وَالسَّماءِ مِنْ أَخِيكَ الْحُسَيْنِ الشَّهِيدِ الْعَطْشانِ الظَّمآنِ وَهُوَ أَبُو التِّسْعَةِ اْلأَطْهارِ وَ هُمْ حُجَجُ اللهِ فِي الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ وَ الأَرْضِ وَ السَّماءِ الَّذِينَ حُبُّهُمْ فَرْضٌ عَلَى أَعْناقِ كُلِّ الْخَلائِقِ الْمَخْلُوقِينَ لِخالِقِ الْقادِرِ السُّبْحانِ 🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ وَلِيِّ اللهِ الأَعْظَمِ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ وَلِيِّ اللهِ الْمُعَظَّمِ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا عَمَّةَ وَلِيِّ اللهِ الْمُكَرَّمِ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا أُمَّ الْمَصائِبِ يا زَيْنَبُ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ … 🌺زیارت قبول-التماس دعا 🖤عاشورائیان منتظر🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پخش برای اولین بار! 🔻انتشار اسناد محرمانه دوران پهلوی یکبار برای همیشه! طولانی اما مفید! وقتی راجب دوران شاه حرف میزنن! اطلاعات کافی نداری و‌ نمیدونی‌چی بگی؟ حتی خودتم تو ذهنت کلی شبهه داری! این کلیپ رو کامل ببین چون به سوالاتت در‌مورد پهلوی جواب‌ داده! @Ashooraieanamontazer
🌀یه پرنده داخل این عکس هست پیداش کنی نابغه ای🤔🤔🤔 بفرست تو گروه هات ببین کیا پیداش میکنن😜 https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تغذیه و درمان ♻️ چرا با وجود پیشرفت فوق العاده علم تغذیه هنوز شاهد بیماریهای بسیاری در این رابطه هستیم ...؟ 🖤عاشورائیان منتظر🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ تصاویر هوایی از شدت خسارت‌های زمین‌لرزه در شهر «قهرمان‌مرعش» ترکیه 🆔 @Ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 می‌تونی این دوربین مخفی رو ببینی و اشک نریزی؟ 🔺 شیشه عینک پیرمرد تو خیابون گم شده، داره دنبالش می‌گرده که یه پیامک براش میاد. 🔸پیرمرد از مردم، کمک می‌خواد تا پیامک رو براش بخونن. 🔸تو پیامک یه چیزی نوشته بود که خیلی‌ها حاضر نشدن بخوننش! 🖤عاشورائیان منتظر🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زینب زینب زینب ... 🎙مداحی ماندگار زنده یاد حاج 🏴 بمناسبت شهادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها 🖤عاشورائیان منتظر🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 امام علی علیه السلام: 🔸 «هنگامى كه نزد دانشمندى مى‌نشينى، براى شنيدن حريص‏تر از گفتن باش و خوب گوش دادن را مانند خوب گفتن، ياد بگير و سخن كسى را قطع مكن» ┈••✾•💠🌿💠•✾••┈ 🖤عاشورائیان منتظر🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٢٧ستاره سهیل با تکان شدید ماشین، از خواب پرید. روبرویش پنجره اتاقش را دید. چند لحظه‌ای طول کشید تا فهمید، کجاست. صورتش را به سمت چپ چرخاند. عمو داشت با لبخند صمیمی نگاهش می‌کرد. یک دستش روی فرمان و با دست دیگرش، دستی ماشین را بالا کشیده بود. - خانم خانما! ایستگاه آخره‌ها! بفرمایید، پیاده شین. ستاره خمیازه‌ای کشید و خواب‌آلود از ماشین پیاده شد. از کنار پنجره اتاقش که گذشت، احساس کرد پرده‌های اتاقش، تکان می‌خورد. -عموجون دست‌خالی نرو بابا! یه دستی هم به ما برسون. ثواب داره به‌خدا!. ستاره نگاهش را از پرده‌های صورتی به دستان پر عمویش کشاند. جلوتر رفت و پلاستیک میوه را گرفت. به خواب‌آلودگی‌اش، سنگینی وزن پلاستیک‌ها هم اضافه شده بود. تلوتلوخوران پله‌ها را بالا رفت. در ورودی خانه باز شد. صورت تپل عفت با موهای وزِ سیاهش از پشت در ظاهر شد. -دانشگاه خوش گذشت؟ پلاستیک‌ها را به دست عفت داد. اخمی کرد و جواب داد: « چه خوشی داره مثلا این موقع ظهر تو گرما! حالا ناهار چی داریم؟» عفت نگاهش را به شوهرش داد که وارد خانه شد. -همون غذایی که عموجونت خیلی دوست داره! عمو چشمانش را بست و بود کشید. -به‌به! از بوش معلومه، قرمه‌سبزیه جا افتاده. دست‌مریزاد خانم! چشمان عفت برقی زد. -برین دست و روتونو بشورین، من الان سفره می‌ندازم. ستاره به اتاقش رفت. کوله‌اش را کنار در اتاق انداخت. لباس‌هایش را درآورد و روی صندلی انداخت. خواست از اتاق خارج شود، در را باز کرد، اما با صدای زنگ گوشی متوقف شد. مینو بود، اما برای جواب دادن کمی تردید داشت. انگار هنوز ته دلش از او دلخور بود. چند لحظه به صفحه‌ی گوشی خیره ماند. بالاخره انگشتش روی دکمه سبز رفت. درِ تا نیمه باز شده را، بست و کنار پنجره اتاقش رفت تا صدایش بیرون نرود. -الو! سلام، ستاره جون! -سلام. ستاره سرد و رسمی حرف زد. -ستاره عصری بیکاری بریم دور دور؟ -عصری؟ چه ساعتی مثلا؟ از طرفی دلش می‌خواست مدت بیشتری از خانه بیرون بماند، از طرف دیگر راضی کردن عمو، گذشتن از هفت‌خان رستم بود. -هروقت خودت بیکاری، جایی نباید بری؟ -چرا، کلاس زبان دارم. اگه بعد از کلاس بریم. -پس من میام همون‌جا دنبالت، چطوره؟ -باشه عزیز، بهت خبر می‌دم. با قطع شدن تلفن، صدای بلند عمو را شنید. -ستاره بیا دیگه، مردیم از گرسنگی. او هم صدایش را بلندتر کرد. -چشم عمو! اومدم. با وارد شدن به هال، صدای پچ‌پچ عمو و عفت را شنید. اما تا متوجه حضور او شدند، صحبتشان را قطع کردند. 🌸💐عاشوراییان منتظر🌸💐
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٢٨ ستاره سهیل عمو کنار خودش جایی باز کرد. -بیا عمو جون! بشین کنار خودم، برات غذا بکشم. عفت کمی جابه‌جا شد. بشقابی را جلوی ستاره گذاشت. چین دامنش را مرتب کرد. -ای بابا، احمد آقا! مگه بچه است؟ بیا عزیزم، هر چقدر دلت می‌خواد بکش. عمو که گرسنگی امانش را بریده بود، تکه نانی را برداشت و داخل خورشت زد و همان‌طور داغ داغ داخل دهانش گذاشت. بعد، همان‌طور که دستش را جلوی دهانش تکان می‌داد، تا شاید بتواند جلوی سوختن زبانش را بگیرد، بریده‌بریده گفت: «به‌به! به این می‌گن قرمه‌سبزی.» ستاره خنده‌اش گرفت. -عمو، خب یکم طاقت بیارین. عفت جون اول برا عمو بکش. عفت، پشت چشمی نازک کرد و برای شوهرش برنج کشید. -دیگه زن خوب، همینه! اگه شوهرش این‌جوری غذا رو نبلعه که حقش ادا نمی‌شه. هر سه خندیدند، اما خنده‌های ستاره انگار روکشی توخالی روی قلب تب‌دار و نگرانش بود. غذایش را که می‌خورد، تمام فکرش این بود که چطوری اجازه بیرون رفتن را بگیرد. انگار درونش آتشی به پا شده بود و سرخی‌اش به صورتش هم سرایت کرده بود. حواسش نبود که در حال بازی با تربچه‌ سرخی است و باقی‌مانده غذایش را رها کرده. -عمو! ستاره خوبی؟ ستاره سرش را بالاتر آورد. حس کرد مغزش سوراخ شده و تمام افکارش وسط سفره ریخته است. نگاه عفت و عمو، خیره به او بود. -خوبم عمو! عفت جون، دستت طلا. حسابی سیر شدم. از کنار سفره بلند شد. هنوز تربچه قرمز را مثل توپی در دستانش جا‌به‌جا می‌کرد. چند قدمی رفت و دوباره برگشت. نمی‌دانست چگونه، اما بدون فکر کردن برگشت و گفت: «راستی عمو، بعد از کلاس زبان با دوستم قرار دارم. اگه یه‌کم دیر شد، نگران نشین.» عمو لیوان دوغ نصفه‌اش را روی سفره گذاشت و به ستاره نگاه کرد. تسبیح سبزش را که کنار سفره افتاده بود، برداشت و زیر لب، شروع به ذکر گفتن کرد. خبری از نشاط چند دقیقه قبل در صورتش نبود. نگاه ستاره به چرخش تند تسبیح در دستان عمویش، ثابت مانده بود. قلبش محکم به سینه‌اش می‌کوبید. بعد از چند لحظه سکوت، صدای عمو را شنید. بدون این‌که سرش را بالا بیاورد گفت: «کدوم دوستت؟» ستاره دست‌پاچه جواب داد: «مینو.. همون که اومد.. رسوندم خونه.. بچه خوبیه به خدا!» عفت گوش‌هایش را به حرف‌های آن‌ها سپرد، اما خودش را مشغول جمع کردن سفره کرد. عمو سرش را خیلی کوتاه تکان داد. سرد و رسمی، فقط گفت: «باشه» ستاره لبخند پیروزی بر لبانش نقش بست. -ممنون عمو جون. داشت به سمت اتاقش برمی‌گشت که با سوال عمو ایستاد: «چقدر طول می‌کشه؟» لبخند روی لبش ماسید، برگشت. -نمی‌دونم شاید یه ساعت، شاید دو ساعت... - قبل‌از تاریکی هوا خونه باش! هم‌زمان با بالا آوردن سرش، خیره به چشمان ستاره این جمله را بر زبان آورد. لرزه‌ای بر اندامش افتاد و غیر از چشم چیز دیگری بر زبانش نچرخید. به اتاقش برگشت. خودش را روی تخت رها کرد. هندزفری را داخل گوشش گذاشت و چشمانش را بست. صدای آهنگِ درحال پخش آن‌قدر بلند بود که اگر کسی کنارش نشسته بود، متوجه می‌شد که آهنگ غمگینی نیست، اما اشک‌های ستاره یکی پس‌از دیگری روی بالشش می‌غلتید. وارد قسمت جستجوی واتساپ شد. اسم مینو را پیدا کرد. 🌸💐عاشوراییان منتظر💐🌸