➖قصاص ابنملجم ملعون
👈نقل است که امام علی(علیه السلام) چنین وصیت فرمود :
📋《أَلَا! لَا يُقْتَلَنَّ بِي إِلَّا قَاتِلِي! انْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ》
♦️بدانید که غیر از قاتلم، کسی را نکشید! بنگرید که اگر من از این ضربت او مُردم، او را تنها یک ضربت بزنید.[ضربتی در مقابل ضربتی!](۱)
وقتی فرزندان امام علی(ع) از دفن ایشان فارغ شدند، امام حسن(ع) دستور داد ابن ملجم را بياورند، زمانی که او را آوردند، خطاب به آن ملعون فرمود :
📋《قَتَلْتَ أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ(ع) وَ أَعْظَمْتَ الْفَسَادَ فِي الدِّينِ!》
♦️اى دشمن خدا! اميرمؤمنان(علیه السلام) را كُشتى و تباهى بزرگی، در دين کردی!
📋《ثُمَّ أَمَرَ بِهِ فَضُرِبَتْ عُنُقُهُ》
♦️سپس امام حسن(علیه السلام) دستور داد گردنش را زدند.(۲)
📚منابع :
۱)بحارالانوار ج۴۲، ص۲۵۶
۲)الارشاد ج۱، ص۲۲
https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
🟢 #دقت_بینایی
یه پرنده اینجا پنهان شده. میتونید پیداش کنید؟!
🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حفظ قرآن از یک سالگی!
🔹ثنا نظری، دختری که ۳ سالگی حافظ کل قرآن کریم شد.
🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من اگه بودم که سکته رو زده بودم😜😍
🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴حدیث خانم تو سن ۱۴ سالگی داره کارشناسی ارشد می خونه، خواهرشم نابغه هست. اما خب چون با حجابن باید بایکوت بشن.
ظاهرا زن زندگی ازادیشون برای موضوعات زیر شکم کاربرد داره فقط
🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
65 ستاره سهیل
خط چشمی که کشیده بود، از زیر پلکش پایین ریخته بود. رد سیاهی از اشک و تهماندههای خط چشم، روی صورتش خودنمایی میکرد. رژ لبش ماسیده بود.
شاخههای نامنظم موهایش در هوا آویزان بود. از دیدن خودش با آن حالت، از خودش منزجر شد.
خیلی سریع لوازم آرایشش را بیرون آورد تا اثرات برجامانده از دعوایش با دلسا را سر و سامان دهد.
از سرویس بهداشتی خارج شد، در حالیکه داشت زیپ کیفش را میبست، صدای آشنایی به گوشش خورد.
-خانم شکیبا؟
تعجب در تمام اجزای صورتش جا گرفت.
لحظهای فراموش کرد کجا ایستاده. سرش را بالاتر گرفت. .
فرشته خندهرو همراه با دختری که بنظرش آشنا میرسید اما نمیدانست کجا او را دیده، جلویش ایستاده بودند.
انگار آثار بغض، هنوز در چهرهاش پیدا بود.
-ستاره حالت خوبه؟ اینجا چکار میکنی؟ یادمه گفتی حقوق میخونی.
عضلات صورتش طوری از دیدن فرشته وا رفته بود که حتی نمیتوانست درست صحبت کند، انگار با تکان خوردن فکش، اشکش هم در میآمد. تلاش کرد چیزی بگوید.
-خب! اتفاقی..
فرشته جلوتر آمد، نگران پرسید:
« اتفاقی افتاده؟»
فکش میلرزید.
-نه! چیزی نشده!
و تلاشش برای پنهان کردن حالش بیهوده بود، چرا که اشکهای بیوقفهاش بر طبل رسواییاش میکوبید.
دوباره تمام زحمتی را که چند دقیقه پیش، جلوی آینه کشیده بود، به هدر رفته دید. آبی به صورتش زد و هرچه را که طرح ریخته بود، پاک کرد.
فرشته، ستاره را به طرف نماز خانه هدایت کرد و قول داد که بعد از تمام شدن کلاسش به او سر بزند.
ستاره با چهرهای پرغم، زانوهایش را بغل کرده بود و سرش را بر چادرنماز روی پایش، تکیه داد.
حدود چهل دقیقه بعد، فرشته کلاسور به دست وارد نمازخانه شد و کنار فرشته نشست. دستش را به آرامی روی بازوهای ستاره کشید.
لبخند محزونی روی لبهایش نقش بست.
-کی دوست منو به این روز انداخته، خودم برم پدرشو در بیارم؟ هان!
بینیاش را بالا کشید.
-چیز مهمی نیست، با یکی از دوستام بحثم شده. دلم خیلی گرفته.
جمله آخری را با بغض، به زبان آورد و نم اشک دوباره در چشمانش ظاهر شد.
تلفنش مدام زنگ میخورد و ستاره رد تماس میداد؛ مینو بود.
فرشته لبخند امیدوارکنندهای به لب داشت.
- برای دعوات که نمیتونم کاری بکنم، ولی برای دل خوشکلت چرا، همچین دل گرفتتو وا کنم که دو متر گشاد بشه.
ستاره طوری زد زیر خنده که اشک آماده لبهی پلکش، همراه با پخِ خندهاش پایین جهید.
-بیا! دیدی! دلتم وا شد.
ستاره با صدایی که از داخل بینیاش بیرون میآمد گفت:
«آخه فکر میکردم الان میگی، چی شدی عزیزم نگران نباش، حل میشه! درکت میکنم، جوابت خیلی دور از انتظارم بود. خوش به حالت چقدر شادی! کاش منم مثل تو بودم.»
-خب، جدیدا از ما دوری میگزینی! میای تو سرویس دانشکده ما و در میری، هان؟
دیگه گیرت انداختم، بیا عکسهای دخترخالمو نشونت بدم، روحت تازه بشه.
نیم ساعتی بود که صدای خندهشان کمی بلند شده بود. ستاره حالش عوض شد و دوست داشت مدت بیشتری را کنار فرشته باشد، اما فرشته وقتی با خبر شد که استادش از او خواسته فورا به اتاقش برود، گونه ستاره را بوسید و رفت.
با رفتن فرشته، دوباره تمام غمهای عالم روی دلش آمد.
سرش را روی زمین گذاشت و چادر نماز را رویش کشید. چشمانش را بست، اما تصویر دعوایش با دلسا، لحظهای از جلو چشمش کنار نمیرفت.
قطرات اشک از گوشه چشمان بستهاش، روی چادر نماز ریخت و در حافظهاش ثبت شد.
صدای گوشی چنان او را از جا بلند کرد، که قلبش به شدت تیر کشید؛ خواست رد تماس بدهد که اسم عمو را روی صفحه گوشی دید.
-سلام، ستاره بعد کلاس میایم دنبالت. باید بریم شهرستان،مراسم ختم.
صدای گرفته و خش دارش، انگار از ته چاه بیرون میآمد. چند سرفه کوتاه کرد، تا صدایش کمی صاف شود.
-عمو، شما برین. من درس دارم نمیتونم بیام آخه.
و چند سرفه کوتاه دیگر.
نگرانی در لحن صدای عمو آمیخته شد.
-چرا صدات گرفته، عمو؟ گریه کردی؟
-نه عمو! یکم گلوم گرفته، بیحالم. اومدم تو نمازخونه دراز کشیدم.
احساس کرد سرماخوردگی، بهانه خوبی است تا از شرّ یک مسافرت کسلکننده خلاص شود.
بهانهاش انگار قابل قبول بود؛ عمو توصیههایی را بابت خانه کرد و تلفن را قطع کرد.
در دلش خطاب به خدا تشکر کرد.
"گرچه روز گندی بود ولی دمت گرم، خوشحال کننده ترین خبری بود که میتونستم، بشنوم"
🌸💐عاشوراییان منتظر💐🌸
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
66 ستاره سهیل
ستاره با اینکه در دنیای غمش فرو رفته بود، اما از اینکه چند شب میتوانست نگران اتفاقات خانه و زنعمویش نباشد و راحت سرش را روی بالش بگذارد، آسودگی کوچکی را گوشه قلبش احساس میکرد.
مینو پیام داده بود:
«کجا غیبت زده؟ کیان میتونه آرومت کنه، بگو کجایی بیاد همونجا»
با تردید نوشت.
-خودم میام، کجایین؟
بعد از چند دقیقه که از نظر ستاره طولانی بود، جواب رسید.
-بیا پشت ساختمون کلاس، تو چمنا نشستیم.
بعد از اینکه آبی به صورتش زد وچشمهای پف کردهاش را ترمیم کرد، رنگ و لعابی هم روی صورتش پاشید.
از دور مینو و آرش و کیان را دید که در حال جر و بحث بودند. کمی آنطرفتر دلسا ایستاده بود.
نمیدانست آنجا چه میکند. "یعنی مینو میخواست آنها را با هم آشتی دهد."
نزدیکتر رفت و بدون هیچ سلامی، کنار مینو نشست.
کیان کمی خودش را به ستاره نزدیک کرد.
-خوبی؟ چرا گوشیتو جواب نمیدی؟
بدون درنظر گرفتن کیان و سوالهایش پرسید:
-این دختره اینجا چکار میکنه؟
مینو با بالا دادن ابروهایش به دلسا چیزی را فهماند. دلسا جلو آمد.
انگشتانش را در هم فرو برده بود، گاه جدایشان میکرد و با بند کیفش مشغول میشد. چیزی که دلسا سعی در پنهان کردنش داشت، از چشمان ستاره هم مخفی نماند؛ لرزش دستانش.
" دوباره چه نقشهای تو کله پوکشه؟ "
دلسا حرفش را اینطور شروع کرد.
-خب.. راستش.. یعنی.. میتونم برات یه آینه خیلی قشنگتر بخرم.
جمله آخر را در حالی گفت که یک ابرویش را بالا داده بود.
ستاره در دلش احساس پیروزی کرد، میتوانست همین را یک عذرخواهی تمام عیار حساب کند، اما انگار طمع کرده بود.
- شایدم، نیاز نباشه خرج کنی. یعنی، من اصلا دوست ندارم دوست عزیزم تو زحمت بیفته. میتونی به جاش بگی؛ ببخشید و دیگه تکرار نمیشه.
مینو، بازوی ستاره را فشار داد، به این معنا که؛ تند نرود.
ستاره، دست مینو را پس زد.
-چی شد؟منتظرم!
نگاه دلسا، به مینو بود. انگار منتظر چیزی بود. این نگاهها برای ستاره بیمفهوم بود.
-ببین ستاره... میتونم واقعا از آینه قشنگترشو بخرم؟ هان؟ نظرت چیه؟
وقتی با نگاه خیره ستاره مواجه شد، حرفش را ادامه نداد.
سرانجام بعد از سکوتی نفس گیر تصمیمش را گرفت. سرش را پایین انداخت، همراه با بغضی آشکار.
دلش نمیخواست غروری که با هر قطره اشکش پایین میریخت، جلوی ستاره له شود.
-باشه... باشه... میگم! ببخشید... دیگه... تکرار نمیشه.
بعد خیلی سریع پشتش را به همکلاسیهایش کرد و طوری از آنها دور شد، که ستاره آن را در ذهنش یک پیروزی تمام عیار معنا کرد.
🌸💐عاشوراییان منتظر💐🌸
46.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قصه شیرین حیدرقلی که از
امام رضا امان نامه گرفت😳
پیرمردی که دیگرانم مسخرش
میکردند 😢
حتما این کلیپ ببین و به دیگرانم
هدیه بده💐
🌸🍃 دکتر مسلم داودی نژاد
https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
🔅 #پندانه
✍ با منطق مورچه زندگی کن
🔹منطق مورچهای دارای چهار قسمت است.
🔸اولین بخش آن این است:
«یک مورچه هرگز تسلیم نمیشود.»
🔹اگر آنها بهسمتی پیش بروند و شما سعی کنید متوقفشان کنید، بهدنبال راه دیگری میگردند.
🔸بالا میروند، پایین میروند، دور میزنند. آنها به جستوجوی خود برای یافتن راه دیگر ادامه میدهند.
🔹بخش دوم این است:
«مورچهها کل تابستان را زمستانی میاندیشند.»
🔸این نگرش مهمی است. نمیتوان اینقدر سادهلوح بود که گمان کرد تابستان برای همیشه ماندگار است!
🔹پس مورچهها وسط تابستان در حال جمعآوری غذای زمستانشان هستند. باید همچنان که از آفتاب و شن لذت میبرید، به فکر سنگ و صخره هم باشید.
🔸سومین بخش از منطق مورچه این است:
«مورچهها کل زمستان را مثبت میاندیشند.»
🔹این هم مهم است. در طول زمستان مورچهها به خود یادآور میشوند که این دوران زیاد طول نمیکشد، بهزودی از اینجا بیرون خواهیم رفت و در اولین روز گرم، مورچهها بیرون میآیند.
🔸اگر دوباره سرد شد، آنها برمیگردند به لانه. ولی باز در اولین روز گرم بیرون میآیند. آنها برای بیرونآمدن نمیتوانند زیاد منتظر بمانند.
🔹چهارمین و آخرین منطق مورچهها:
«یک مورچه در تابستان چهقدر برای زمستان خود جمع میکند؟»
🔸هرچهقدر که در توانش باشد.
🔹پس:
هرگز تسلیم نشو؛
آینده را ببین (زمستانی بیندیش)؛
مثبت بمان (تابستان را بهخاطر بسپار)؛
همه تلاشت را بکن.
🆔 https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ضد خش
فیلم کوتاه ۱۳۰ ثانیهای درباره حجاب🌹
✍️اگر دیده اید ارزش دوباره دیدن را دارد
https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
⭕️دوستانش گفتن:شب قدرسال قبل توهیئت گفتن:به یکی نیازه که بچه های کوچیک رواز دم درببره تامهدکودک هیئت.همه گفتیم ما میخوایم قرآن سربگیریم وقبول نکردیم.
اما آرمان قبول کرد وکل شب احیا فقط دم در وایساده بود وبچه هارو تامهدکودک میبرد!
🔻راه های عاقبت بخیری فقط اونایی نیست که مافکرمیکنیم!
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شب_قدر
🔰 بپیوندید
https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
🔴ارسال ۳۵۰۰ پیامک کشف حجاب به واحدهای صنفی/ پلمب ۱۵۶ مغازه و تالار باغ
♦️سخنگوی فراجا:از زمان اجرای طرح مقابله با بیحجابی در طی ۲۴ ساعت گذشته، چند صد مورد کشف حجاب در خودرو توسط ناظرین پلیس ثبت و از طریق پیامک به اطلاع صاحبان خودرو رسیده است؛ که بالغ بر ۸۴ درصد تمکین و صرفا پیامک دوم برای تعداد انگشت شماری که رعایت نکردهاند ارسال شده است.
♦️در تداوم اجرای این طرح، ۳ هزار و ۵۰۰ پیامک در راستای رعایت قوانین و ضوابط اجتماعی و نظارت بر پوشش متصدیان به واحدهای صنفی ارسال که ۵۳۲ تعهد الکترونیکی اخذ شد و متاسفانه همکاران ما مجبور شدند ۱۳۷ مغازه و فروشگاه و ۱۸ رستوران و باغ تالار را به علت عدم توجه به تذکرات قبلی، پلمپ و پرونده قضائی تشکیل دهند.
♦️در حوزه معابر و اماکن عمومی نیز تعداد قلیلی از هنجارگریزان به مراجع قضائی ارجاع شدند.
🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 فیض پرپر گشتن گل داشتیم
کاش درجـام بلا مُل داشتیم
🔹 زخم دیدیم وپی مرهم شدیم
مابه بزم عشق نامحرم شدیم
🔹 تا به دشت و کوه، رُسته شالی است
تـا ابـــد جـای شهیـدان خـالی است
۳۰ روز ، ۳۰ نماز قضا ، از فرش تا عرش بر بال افلاکیان ، در ماه میهمانی خدا میزبان آلاله ها باشیم.🌹
شهید مدافع حرم سجاد مرادی
هر کس توانست برایم یک روز نماز قضا بخواند در آن دنیا برایش جبران میکنم
🌹
🌹عاشورائیان منتظر🌹
زمانی که نان هم کوپنی بود!
کوپن نان در هنگام قحطی و جیره بندی
سال ۱۳۲۲ هجری شمس
🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
آدمیزاد موجود عجیبی است برای هدایتش ۱۲۴۰۰۰ پیامبر کفایت نکرد اما برای گمراه کردنش یک #شیطان کافی بود!!
🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
40.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#معرفی_مستند
🔰مستند بهائیت
قسمت اول
✅ نقشه ایران در زمان هخامنشیان ، ساسانی ، صفویان ، افشاریه ، تا قاجار
✅ علما و مجتهدین بزرگ شیعه تنها مانع در برابر استعمارگران هستند.
✅ اما عدم پشتیبانی فتحعلی شاه و سستی اوست که نهایتأ منجر به سرد شدن علما و مردم میشوند.
✅ و نتیجه عقب نشینی = پیشروی روس ها تا قزوین...
🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇮🇷
🔴 پیشرفتهائی که ۴۰۰ سال زمان نیاز داشت، طی ۴۴ سال اتفاق افتاد و این ادامه دارد..
🥇اولین جایگاه جهان در:
۱- تولید داروی گیاهی مقابله با ایدز
۲- داروی گیاهی درمان روماتیسم
۳- داروی گیاهی زخم پای دیابتی
۴- ساخت پروتز عصبی
۵- پیوند نای و زیست مصنوعی تکمرحلهای
۶- تولید پودر استخوان
۷- تولید ایمپلنت چشمی
۸- تولید قطعه تلسکوپ رصدخانه
۹- تولیدکننده میتونین
۱۰- حوزه فناوری نانو
۱۱- راهانداز شیرِ چهارراه نفت..
🥇اولین جایگاه منطقه در:
۱- در ساخت تانک
۲- ساخت استارتر هواپیما
۳- پژوهشهای هستهای
۴- تولید پرینتر سهبُعدی میکروسکوپی (مقام اول خاورمیانه)
۵- رتبه علمی و پژوهشی و ثبت اختراع در میان کشورهای اسلامی
۶- تولید افشانه پاک در آسیا
۷- لولههای چدنی ۲ هزار میلیمتری در آسیا..
🥈دومین جایگاه جهان در:
۱- تولید هواپیماهای استراتژیک خورشیدی
۲- تکنولوژی بیودیزل
۳- پهپاد رادارگریز
۴- فناوری تشخیص هویت از روی چشم
۵- ساخت دریچه قلب
۶- درمان تالاسمی با پیوند مغز استخوان
۷- تولید کارتریجهای نامرئی
۸- تولید نانودارو در جهان
۹- تولید داروی تزریقی ضدسرطان
۱۰- ساخت کیت ارزان و سریع برای درمان بیماریهای لثه
🥉سومین جایگاه جهان در:
۱- تولید دکل انتقال برق
۲- دانش تبدیل گاز به بنزین
۳- فناوری ساخت نیروگاه خورشیدی
۴- استخراج سلولهای بنیادی از دندان شیری
۵- درمان نازایی
۶- تولیدکننده داروی بیماری اماس
🏅 چهارمین جایگاه جهان در:
۱- تولید و ساخت موشکهای دوربرد
۲- فناوری نوین درمان ناشنوایی
۳- تولیدکننده بیو اتانول
۴- داروهای بیو تکنولوژیک
۵- تولید علم در رشته نانو و نانوتکنولوژی
🎖پنجمین جایگاه دنیا در:
۱- المپیادهای جهانی
۲- تولید داروی انعقاد خون
۳- سازنده ربات انساننما
۴- ارتش سایبری
۵- در مسابقات علمی
۶- دستیابی به فناوری و دانش کامل چرخهی سوخت هستهای
۷- تعمیر کابلهای فیبر نوری در اعماق دریا
🎖ششمین جایگاه جهان در تولید زیردریایی
🎖هفتمین جایگاه جهان در:
۱- حوزه نانو تکنولوژی
۲- منعقدکنندههای موضعی خون برای متوقفکردن خونریزی در کوتاهترین زمان ممکن
🎖هشتمین جایگاه جهان در:
۱- قدرتهای فضایی دنیا
۲- تولیدکننده اورانیوم ۲۰ درصد
🎖نهمین جایگاه جهان در چرخهی کامل فضایی
🎖دهمین جایگاه جهان در:
۱- صاحب بزرگترین تلسکوپهای جهان
۲- در انجماد و نگهداری سلولهای بنیادی جنسی
۳- فناوری لیزر
۴- ساخت توربین
۵- پیوند ریه
۶- تولیدکننده دستگاه پیشرفتهی تصویربرداری دیجیتال اشعهی ایکس
🎖یازدهمین رتبه جهانی تولید علم در:
۱- رشته مهندسى هوا فضا
۲- رشته انرژى اتمى
۳- رشته شیمى
🎖چهاردهمین رتبه جهانی تولید علم در رشته بیوتکنولوژى
🎖شانزدهمین رتبه جهانی در:
۱- ثبت مقاله علمی
🎖نوزدهمین رتبه جهانی تولید علم در:
۱- رشته پزشکى
۲- رشته فیزیک و نجوم
✍🏻 بهعنوان یک ایرانی به خودم میبالم که کشورم یکی از:
۱- کشورهای سازندهی کشتی اقیانوسپیما
۲- طراح و تولیدکننده ماهوارهبر
۳- طراح و تولیدکننده توپ دریایی
۴- توانمند در تولید رادیودارو
۵- طراح و تولیدکننده موشک دوشپرتاب
۶- طراح و تولیدکننده خودروی تاکتیکی در حوزه نظامی
۷- طراح و تولیدکننده سلاح ملی خیبر
۸- طراح و تولیدکننده مسلسل، خمپارهانداز، تیربار، نفربر و تانک
۹- پیشگام مهندسی ژنتیک
۱۰- مجهز به آزمایشگاه جنگنده
۱۱- متخصص در پیچیدهترین جراحیهای مغز
۱۲- متخصص در سختترین عملهای جراحی و اورولوژی
۱۳- متخصص در سختترین عمل جراحی رفع نقص مادرزادی
۱۴- متخصص در اجرای پیوند سلولهای بنیادی قرنیه چشم
۱۵- تولیدکننده خودروی بدون سرنشین
۱۶- تولیدکننده موشک بالستیک
۱۷- تولیدکننده ناوشکن
۱۸- تولیدکننده جنگنده
۱۹- تولیدکننده بالگرد شکاری
۲۰- تولیدکننده زیردریایی
۲۱- متخصص در کشف ژن نابینایی
۲۲- تولیدکننده ربات هوشمند دستیار جراح
۲۳- تولید دستگاه حفاری نفت و گاز
۲۴- سازنده توربین نیروگاه برقآبی
۲۵- خودکفا در تولید کیک زرد
۲۶- تولیدکننده سریعترین اژدر رادارگریز
۲۷- بزرگترین حوضچه تعمیر و ساخت کشتی در خاورمیانه
۲۸- توانمند در ارسال موجود زنده به فضا
۲۹- تولید لباسهای فضانوردی
۳۰- مجهز به تکنولوژی انحراف موشک کروز
۳۱- تولید قایق پرنده رادارگریز با سرعت ۸۵۱ کیلومتر
۳۲- جزو ۱۴ سازنده توربینهای بادی بزرگ در دنیا هستیم
🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما در فضای مجازی هستید زودباور نباشید👌👌👌
https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
🔴در جلسه کمیته تخلفات باشگاههای ورزشی گیلان مصوب شد؛
♦️7 باشگاه متخلف برای پلمپ به اماکن انتظامی معرفی می شوند
♦️باشگاهها ازا نعکاس عکس و فیلم تمرینات بدون حجاب و خلاف عفت عمومی جامعه در فضای مجازی خودداری کنند.
♦️مردم و علاقمندان به ورزش، شکایت خود در حوزه های تعرفه، عفاف و حجاب ، مکمل ها، تمدید پروانه، داروهای نیروزا و بهداشت باشگاهها را به سامانه سامد، رسیدگی به شکایات ، سایت www.111.ir و یا با شماره تماس بازرسی یا امور باشگاههای اداره کل ورزش و جوانان گیلان اعلام کنند.
🔰پلیس نظارت بر اماکن عمومی فراجا
🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆نحوه ارسال پیامک درصورت کشف حجاب در خودرو
♦️ پیامک فقط از طریق سرشمارهای باعنوان police به شماره همراه صاحب خودرو ارسال میشود.
🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ هروقت دیدی مردان به مردان و زنان به زنان اکتفا می کنند٫ منتظر #ظهور آن امام باشید.
🆔 https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
67 ستاره سهیل
رفتنِ تحقیر آمیز دلسا را که تماشا کرد، رویش را به طرف مینو برگرداند. کمی احساس قدرت میکرد.
-مینو، ماشین داری؟ میتونی منو برسونی؟
مینو نگاهی به کیان انداخت، به معنای اینکه "چیزی بگوید."
کیان دستی به موهای ژل زدهاش کشید. امید داشت حداقل ستاره نگاهی به او بیندازد.
-خب... آره. ولی گفتم... شاید بخوای...
-ستاره از من دلخوری؟
کیان این را در حالی گفت که گردنش را ملتمسانه کج کرده بود.
" یعنی داره معذرتخواهی میکنه؟"
وقتی جوابی نداد، کیان نتیجهگیری کرد.
-پس حتما دلخوری.
آرش میان بحث پرید.
-ای بابا هندیش نکنین، حالا. بعدا برین سنگاتونو وا بکنین.
-خب من که نمیدونستم، من تا حالا با هر دختری بودم...
ستاره چپچپ نگاهش کرد.
-منظورم اینه که هیچ دختری مثل تو، ندیدم که... ببین نمیدونستم، ناراحت میشی.
آرش سری به دو طرف تکان داد.
-اوه... اوه... کار به غلط کردن کشیده، حالا چی ازش خواستی، کلک؟
ستاره حرفی نزد. نمیدانست چه بگوید. حالا احساس میکرد، تمام تقصیرها به گردن خودش افتاده. انگار جای شاکی و متشاکی عوض شده باشد. باید چه میکرد، اگر او را "هو" میکردند، اگر او را اُمل خطاب میکردند چه؟ از اینکه نتوانسته بود حرفش را درست بزند و شکایتش را بگوید، عصبانی بود. تلاش کرد کلمهای بگوید، اما نتوانست زبانش را حرکت دهد.
مینو دستی به شانهاش کشید.
-حالا اگه دوست دارین ما کمکتون کنیم، بگین چی شده؟
آرش اضافه کرد:
-اگرم نه ، برین تو درخت مرختا یه جایی بشینین، حرف بزنین.
کیان منتظر، به ستاره چشم دوخته بود و در حالیکه آرش مخاطبش بود گفت:
«برو بابا. خودم میگم.»
ابتدا چند لحظهای سکوت کرد تا واکنش ستاره را ببیند، اما فقط دید که او رویش را به طرف ساختمان ادبیات برگرداند.
-خب،من دیشب اشتباه کردم، گفتم یه عکس سر لخت از خودت برام بگیر. خب دوست داشتم بدونم واقعا چه شکلی هستی، توقع زیادیه آدم از دوست صمیمیش اینو بخواد! این فقط اسمش کنجکاویه، باور کن منظوری نداشتم.
آرش با تشر رو به کیان کرد.
-کیان، تو ستاره رو نشناختی هنوز؟ مگه نگفتم ستاره، قوانین خودشو داره، والا تا حالا هم خیلی باهات راه اومده.
ناخن اشارهاش را در هوا بالا برد.
-ستاره هر دختری نیست! وقتی داری با یه ملکه رفت و آمد میکنی، همین که اجازه رفت و آمد بهت داده خیلیم هنر کرده، ولی حق نداری هر چی خواستی بگی.
ستاره نمیدانست آرش جدی است یا او را مسخره میکند. مینو شکلکی برای آرش درآورد، انگار از حرف او خوشش نیامده بود، بعد با لحنی که ظاهرا شوخی باشد، گفت: «کیان! حالا فکر کن! اگه اینو از دلسا میخواستی»
ستاره نقطه ضعفش را آشکار کرد
-مینو! الان چه وقته شوخیه؟
احساس کرد با همین یک جمله چقدر بهم ریخت دوباره. "اگر دلسا میفهمید، برای به دست آوردن کیان، مطمئنا بدترش را هم انجام میداد. شاید هم، جای او ادمین کانال میشد و قاه قاه به او میخندید."
-باشه بابا تو خوبی. امروز با این اخلاق گندت، از اول صبح، همه رو به غلط کردن انداختی. منم مثل کیان غلط کردم. آرش تو هم بگو غلط کردی.
-من چرا؟
-همه آتیشا از گور تو بلند شده دیگه. کیانو انداختی به جون ستاره.
مینو در عوض کردن بحث، حرف اول را میزد.
-آقا منم غلط کردم.
-اِ.. بس کنین دیگه حالمو به هم زدین. مثلا من عزادارم!
مینو که شوکه شده بود، به طرف ستاره برگشت.
-ای وای عزیزم، چی شده. نکنه عموت؟
ستاره، با مشت ضربهای به بازوی مینو زد، مینو که زانوهایش را بغل کرده بود، کمی تعادلش را از دست داد.
-زبونتو گاز بگیر. نه بابا! دایی عفت فوت شده، رفتن شهرستان، مراسم ختم.
درخشش چشمان مینو با حرفی که از دهانش خارج شد، در تناقض بود.
-آخی، طفلکی، جَوون بوده؟
-آره بنده خدا. مریض بود.
-الان، تنها تو خونه نمیترسی؟
-نه بابا! از خدامه، بدون مزاحم.
-میخوای بیام تنها نباشی؟
ستاره کمی از این پیشنهاد فوری جا خورد، اما خیلی زود بنظرش آمد چه فکر بکری! منمن کنان گفت:
-بیا، خب!.. ولی مامانت حرفی نداره؟
-من ده شبم خونه نرم، کسی نمیگه کجا بودی.
-خوشبه حالت.
ستاره با اینکه از کیان عصبانی بود، اما ترجیح داد بقیه فکر کنند با بذلهگوییهای آرش قضیه حل و فصل شده.
نزدیک غروب که میشد انگار دل ستاره هم غروب میکرد. دلش میخواست آزادی مینو را داشت. از اینکه نمیتوانست هر جا که دلش میخواهد، آزادانه برود ناراحت بود.
مینو صدای موزیک ماشین را بالا برد.
-بشین گوش بده، من برم یه عالمه خوراکی بخرم، تا صبح بترکونیم. راستی لباس مباس هیچی ندارم، این دیگه با خودتهها! ولی یه عالمه فیلم دارم ازون خفنا.. بشین تا بیام.
🌸💐عاشوراییان منتظر💐🌸
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐
68 ستاره سهیل
مینو با دو تا پلاستیک پر از خوراکی سوار ماشین شد. قیافه غمگینی به خود گرفته بود.
-کاش مایکی رو هم بیارم. نظرت چیه؟
ستاره وحشت زده گفت:
-وای نه تو رو خدا، همسایهها میرن به عفت میگن. خیلی وسواسیه. بخاطر تمیز نکردن اتاقم کلی حرفم میشه باهاش.
-باشه بابا! نزنمون حالا!
بعد پایش را چنان روی گاز گذاشت و بین ماشینها ویراژ داد که ستاره هرازگاهی جیغی میکشید و با گفتن"وای خدا، الان سکته میکنم" هیجانش را کنترل میکرد.
مینو صدای ضبط ماشین را بلند کرد و قهقهه میزد.
-های دختره؟ چی زدی؟
مینو شکلکی برای پسری که در پژوی 206 در حال رانندگی بود، در آورد و سبقت گرفت.
ستاره دستش را روی قلبش گذاشت.
-مینو یهکم یواشتر.
مینو زمانی که نزدیک خانه ستاره شد، به حرفش را گوش کرد و صدای ضبط ماشین را پایینتر آورد.
مقنعهاش را که باد از سرش کنده بود، با یک دستش بالا کشید.
-بفرمایید، اینم آروم و بیصدا که به گوش همسایتون، چیز ناجور نرسه.
ستاره نفس راحتی کشید و از ماشین پیاده شد. با اینکه میدانست کسی در خانه نیست، اما برای باز کردن این در انگار همیشه باید دلش شور بزند و این یک قانون نانوشته بود.
جلوتر از مینو وارد خانه شد. خورشید تازه غروب کرده بود و فضای خانه با هالهای سیاه عجین شده بود. یاد خواب دیشبش که میافتاد، تپش قلب میگرفت و نفس کم میآورد.
چراغها را یکییکی روشن کرد. پنجرهها را باز کرد. با اینکه هوای خنک پاییز تنش را میلرزاند، اما در آن لحظه حس کرد، اکسیژن هوای بیرون، مهمترین نیازش باشد.
-بهبه! چه خوش سلیقه و سنتی. فکر کنم عفت ازون کدبانوهاست.
ستاره وسایلش را روی مبل گذاشت.
-ازونا که اگر الان بود، اجازه گذاشتن وسایل کثیفی مثل کوله و خوراکی روی مبل رو نداشتیم.
-اوهو! چه با کلاسن این زنعموی شما.
من برم تو حیاط؟ خیلی از تابتون خوشم اومد.
-برو، چراغ تو حیاطو روشن کن. فقط آهنگی چیزی نذاری. این همسایه کناری رفیق جینگ عفته، تو حیاطم گوش وایمیسته. اینقدم آدامس نخور، دندونی برات نمیمونهها!
-اطاعت مامان بزرگی.
ستاره از اینکه مینو را بدون اجازه وارد خانه آورده بود، عذاب وجدان داشت. سعی کرد راهی برای آرام کردن خودش پیدا کند. یک روفرشی بزرگ پایین مبل انداخت و وسایلشان را آنجا گذاشت. کمی خیالش راحت شد. ولی باز چیزی در درونش میجوشید.
وارد اتاق شد و یک دست لباس راحتی برای مینو کنار گذاشت. نگاهش به چادر نمازش روی صندلی افتاد، یادش نبود آخرین بار کی نماز خوانده بود. با خودش فکر کرد تا مینو سرگرم است، نماز مغربش را بخواند. شاید این عذاب وجدان رهایش میکرد.
وضو گرفت. رکعت آخر نمازش را که خواند، احساس کرد کسی از کنار دراتاق نگاهش میکند. بوی بدی به دماغش خورد.
سلام نماز را داد. سرش را برگرداند. نگاه مینو عجیب ومرموز بود. شاید به چیزی فراتر از ستاره نگاه میکرد؛ اما عجیبتر سیگاری بود که میان انگشتانش میغلتید.
-وای مینو، خونه بوی سیگار میگیره. عفت میفهمه.
مینو از فکر بیرون آمد.
-جوش نزن بابا، خودم برات عطرکاریش میکنم. نماز میخوندی؟
-خب آره، راستش باید یه اعترافی بکنم.
مینو کنار ستاره نشست و همچنان به سیگار پک میزد. حلقههای مارپیچ دود، دورشان را احاطه کرده بود.
-میشنوم!
ستاره، سرش را پایین انداخت و تسبیح را در دستانش چرخاند.
-راستش چون دوست خیلی صمیمیم هستی و بهت اعتماد دارم میگم. از اینکه از عموم اجازه نگرفتم خیلی ناراحتم. گفتم حداقل نماز بخونم، میدونم اینو دوست داره.
مینو سرش را بالا داد و بلند بلند خندید. بوی تند سیگارش یکباره وارد ریههای ستاره شد. به طوری که وقتی دهانش را مزمزه کرد، حس کرد خودش سیگار کشیده.
-نه جانم، تو از این دلسای بیشعور ناراحتی که آینهاتو شکسته. ولی ریختی تو خودت.
سرش را پایین انداخت.
-اتفاقا خوب شد شکستش. حس خوبی بهش نداشتم.
مینو ابرویی بالا انداخت.
-وا؟ چرا حس خوبی نداشتی؟ مگه چیشده؟
-کلی میگم بابا. تو نماز نمیخونی؟
مینو پوزخند زد.
معلومه که میخونم، قبلا مثل الان تو میخوندم، اما الان نماز من فرق داره با تو... ما دولا راست نمیشیم... هرروزم مجبور نیستیم بخونیم، وقتایی که خیلی سرخوشیم و دور همیم میخونیم. تازه دختر پسر کنار هم میخونیم. کلی با اون حال معنویمون، اوج میگیریم. میفهمی چی میگم؟
ستاره نیمتنهاش را به طرف مینو چرخاند.
-چجور نمازیه؟ منم میتونم بخونم؟
-خیلی راحته. شمع داری تو خونه؟
آره چه ربطی داره؟
-برو بیار، یه جا سیگاری هم... شما که سیگار نمیدونین چیه... اوم..
یه ظرف هم بیار برای سیگارم.
به دنبال خواسته مینو، چادر نمازش را روی مهر تربتش رها کرد، از رویش رد شد تا بهدنبال شمع برود.
🌸💐عاشوراییان منتظر💐🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ نامه دوست پسر حاج خانم😳
دوربین مخفی متفاوت در یزد
🆔 https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer