eitaa logo
عاشورائیان منتظر
257 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
6.9هزار ویدیو
49 فایل
⬅️صَلَّ اللُه عَلیَکَ یاٰ أباعَبدِالله الحُسَینْ"➡️ 🔷زیر نظر آقای امیر توکلی ارتباط با مدیر کانال⬅️ @M_Namira
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴عکس قابل تأمل... 🔺️این عکس برای ۱۹۴۷ در بندر حیفا‌ است. ۴۵۰۰ پناه‌جوی یهودی در خاکِ فلسطین (تحت قیمومیت انگلیس) با پارچه‌نوشتی که روی آن نوشته: آلمان‌ خانه و خانواده ما را نابود کرد، شما امید ما را نابود نکنید. 🔺️اما امروز همین‌ها، منکر وجودِ فلسطین هستند و با تجاوز و اشغال و آدم‌کشی، محبت فلسطینی ها را جبران می‌کنند... 🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇵🇸
بدانیم....... وقتی با یک نفر ازدواج می‌کنین در واقع با تمام این‌ها ازدواج میکنین: - با آسیب‌های اون آدم در گذشته - با خانواده‌اش - با عادت‌هاش - با ترس‌هاش - با فرهنگی که توش بزرگ شده - با عقاید، باورها و جهان‌بینیش... 🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇵🇸
برای کودک، پدر و مادر دو نیمه بدنش هستند، پس با گله از همسرتان آرامش و شادی او را نگیرید. این بابات همیشه جورابهاش اینجا ریخته! این مامانت همیشه دیر می‌کنه! مسائلتان را، بدون حضور کودک حل کنید 💫💥مهارت های زناشویی💥 🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸 💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
🏴سیاه‌پوشی حرم‌های امام رضا(علیه‌السلام) و حضرت معصومه(سلام. الله علیها) ♦️در آستانه سالروز شهادت حضرت معصومه(س)، حرم مطهر رضوی سیاه پوش شد. ♦️همچنین با حضور خادمان حرم امام رضا(ع)، آیین معنوی خطبه‌خوانی و سیاه‌ پوشی ضریح مطهر کریمه اهل بیت برگزار شد. 🖤عاشورائیان منتظر🖤
🖤شهادت یا وفات حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها) ◾️قبل از آن خوب است اجمالی بر حیات حضرت معصومه (سلام الله علیها) داشته باشیم. 🌹نام شريف آن بزرگوار فاطمه پدرش حضرت موسي بن جعفر (علیه‌السلام) و مادرش نجمه خاتون است. آن حضرت اوّل ذي القعده سال 173هـ . ق در مدينه منوّره به دنيا آمد. و در سنّ28 سالگي در روز دهم يا دوازدهم ربيع الثاني سال 201هـ . ق در شهر قم از دنيا رفت[1] سپس به سوي قبرستان " بابلان" تشييع شدند و همان جا مدفون گشتند. 🔲 آهنگ سفر از مدینه به خراسان در سال 201 هـ . ق ، همراه عدّه اي از برادران خود براي ديدار برادر و تجديد عهد با امام زمان خويش راهي ديار غربت شد. در طول راه به شهر ساوه رسيدند، ولي در آنجا عده اي از مخالفين اهل بيت(علیهم السلام) با مأموران حكومتي همراهي نموده و با همراهان حضرت به نبرد و جنگ پرداختند كه عدّه اي از همراهان حضرت در اين حادثه غم انگيز به شهادت رسيدند.[2] ◾️روشن است که علل مرگ می تواند گوناگون باشد اما نزد خداوند راه شهادت بهترین وپسندیده ترین راه است. و معلوم است که برای شهادت لازم نیست که حتما فردی با شمشیر در راه خداوند کشته شود بلکه حصول شهادت راه های گوناگون دارد که بنا به علل ذیل شهادت ظاهری این بانوی مطهره بعید نمیباشد. 🌹البته قبل از آن خوب است مستحضر باشیم که طبق حدیثی هر کس بر محبت آل محمد(ص) بمیرد شهید وار مرده است و ایشان که در ملا اعلی نشاندار این محبت راستین هستند از قرب بالائی در وادی شهادت برخوردار هستند. 🔲علل اثبات شهادت ایشان ۱. غم و حزن بسيار ◾️حضرت معصومه (س) از بچگی با برادر خودش امام رضا (ع) بسیار مانوس بود و پس از آنکه پدر بزرگوار آن بانوی گرامی به شهادت رسید، فرزند ارجمند آن امام، یعنی حضرت رضا علیه السلام عهده دار امر تعلیم و  تربیت خواهراش شد و از طرفی این انس ایمانی از آن جهت بود که معرفت حضرتش به امام زمانش یک معرفت نورانی و کامل بود، لذا وقتی امام هشتم علیه السلام از مدینه به طرف خراسان بالاجبار کشانده شدند این فراق بر  حضرت معصومه (س)  خیلی سنگین گذشت. و هنگامی که در ساوه تمام برادران به شهادت رسیدند این داغ به اوج خود رسید و بر اثر شدّت تألمات بیمار گشت[4]  🌹حضرت در حالي كه از غم وحزن بسيار مريضه بود با احساس نا امني در شهر ساوه فرمود: مرا به شهر قم ببريد ، زيرا از پدرم شنيدم كه فرمود:" شهر قم مركز شيعيان ما مي باشد"[5] ۲. مظالم حکومت ◾️از صفحات تاریخ روشن است که خلیفه عباسی مامون دشمن سرسخت اهلبیت(علیهم السلام) بودو به بهانه گوناگون بر دوستان اهلبیت(علیهم السلام) ظلم روا می داشت و امام رضا (ع) را به شهادت رساندبر طبق این شواهد و بنا بر سیاست حاکم بر آن زمان امکان قوی هست که مامون  می خواست حضرت معصومه (س) را از بین ببرد چون او از مقامات علمی و تبلیغی حضرت معصومه (س) آگاه بود و می دانست که همراهی حضرت معصومه (س) با امام رضا (ع) دولت او را نابود خواهد کرد بخاطر همین آمدن  حضرت معصومه (س) با همراهانش؛ مامون را سخت در اضطراب فرو برد او نمی خواست این کاروان به امام رضا (ع) ملحق بشود به علت همین دستور داد تا در مسیر، مامورانش به کاروان حضرت حمله کنند. نتیجه: لذا بر مبنای این شواهد دست یافته و جریان ظلم بنی عباس که بسیاری از سادات را احاطه کرده بود و نوعا به کشتار آنها می انجامید شایسته است رفتن از دنیا را برای ایشان به شهادت تعبیر کنیم و بگوییم که ایشان شهیده شدند. 📚منابع: [1]  وسيله المعصوميّه, ص 65 به نقل از نزهه الابرار. [2]زندگاني حضرت معصومه , مهدي منصوري , ص 14 [3] درياي سخن , سقازاده تبريزي [4] ودیعه آل محمد صلی الله علیه و آله، ص 12 🖤عاشورائیان منتظر🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بر هم گروهی های عزیز😍 از اینکه وقفه ای در بارگزاری رمان و ادامه «رمان ستاره سهیل» پیش اومد معذرت میخوایم😌😔😔😔 تا قسمت ۱۳۰ را قبلا بارگذاشته بودیم از این به بعد از قسمت ۱۲۹ به بعد و ادامه داستان در خدمت شما عزیزان هستیم💕💕
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 📚 ستاره سهیل (نجات از دایره) قسمت ۱۲۹ آرش دستش را در هوا تکانی داد و درحالی‌که می‌رفت گفت: «تازه‌واردین دیگه، چه کار میشه کرد؟» مینو خنده‌کنان خودش را به ستاره رساند. پایین لباس نقره‌ای‌اش را کمی صاف کرد و موهایش را از روی شانه، به پشت سرش هدایت کرد، انگار تنها کسی که مینو را ندیده بود، سعید بود. -اِ. سعید! تو هم اومدی که! جمعمون جمعه، ایول! خب پس، بیاین معرفیتون کنم. امشب چه شبی بشه، ای جانم! درحالی‌که جلوجلو می‌رفت، سعید و ستاره را هم دعوت کرد که دنبالش بروند. فضای سفید و خالی سالن، کم‌کم داشت پر می‌شد از جوان‌هایی که با هیجان به محیط اطرافشان نگاه می‌کردند. مینو، سعید و ستاره را به چندنفری معرفی کرد و بعد اینطور ادامه داد. -بچه‌ها وقت کمه، تندتند معرفی کنم. این امیده... -آزاده جان از بچه‌های مجاهدینه... مینا و رضا از بچه‌های فعال گروهن... بازم بگم دوستان، ما امشب مهمون ویژه داریم و به قول گیلاد، خاص‌ترینش، ستاره بانو! تمام نگاه‌ها به سمت ستاره برگشت،ولی او تنها سری تکان داد و ابراز خوشحالی کرد که در جمع آن‌ها حضور دارد. نگاهش را دور تا دور سالن چرخاند و از مینو که در حال بررسی آرایشش بود، پرسید: «مینو! دلسا نیست؟ الان باید میومد حداقل یکم قر می‌داد.» مینو به سرفه افتاد. -آخ این گلوم... دوباره شروع کرد... نمیدونم، خیلی خوشم میاد ازش، خبرم داشته باشم؟ شاید یه مجلس خصوصی‌تر پیدا کرده با اون سام مو طلایی مسخره‌اش...من برم یه لیوان آب بخورم. نگاهی به پشت سرش انداخت، محراب روی مبل نشسته بود، با همان گردنبند زیبایش، که چشمان ستاره را حسابی گرفته بود. خواست برود کنار محراب بنشیند که صدای گیلاد را شنید. -ستاره، ستاره باتوام. مینو کنارته؟ ستاره کمی سرش را به دو طرفش گرداند، تا متوجه شد صدا از داخل حیاط می‌آید. پنجره کشویی را بیشتر باز کرد. -بامنی؟ صورت کشیده گیلاد، را تا به حال چنین عصبانی ندیده بود. -مینو... میگم کجاس؟ بگو بیاد، سریع‌تر. وحشت، ساده‌ترین توصیف برای صورت زیبا و معصوم ستاره در آن لحظه بود. -با... با... باشه الان. موضوع را با مینو در میان گذاشت و بعد خودش را دوباره کنار پنجره رساند. محراب ایستاده و به جایی خیره شده بود. -رفتن؟ کجا رفتن؟ محراب با سر اشاره کرد. -اون طرفن. ستاره رد نگاه محراب را دنبال کرد. گیلاد چرا عصبانیه اینقدر، حتما اتفاقی افتاده. محراب در آرامش کامل جواب داد. -نمیدونم. انگار در حال دیدن فیلم سینمایی رمانتیکی بود. ستاره دوباره نگاهش را به بیرون پنجره داد. -دلسا؟ اون اونجا چه‌کار می‌کنه؟ اصلا کی اومد. محراب پنجره را آرام بست و در جواب ستاره یک شانه‌اش را بالا انداخت و با بی‌تفاوتی گفت: «فکر کنم به ما مربوط نمیشه، انگار وارد منطقه خطر شدیم؛ پس فرار بهترین گزینه است.» ستاره از حرف‌های محراب حسابی احساس خطر کرد و بی‌تفاوتی را به توصیه او، انتخاب کرد. بابرگشتن مینو و حال خوشش انگار خیال ستاره هم آرام‌تر شد، چرا که در جست‌وجوی صورتش، ردی از نگرانی یا وجود اتفاق بد را پیدا نکرد. روشنایی سالن درجه به درجه درحال کم شدن بود و ریتم آهنگ هم متناسب با کم شدن نور، بالا و پایین می‌رفت و هیجانی بین جوان‌ها افتاد که زودتر خودشان را برای مراسم آماده کنند و بازهم، همان دَوَرانی که ستاره را دچار سرگیجه می‌کرد، نه تنها دور سر او بلکه دور سر تمام دوستانش می‌چرخید و قهقهه میزد. رقص نور همراه با موسیقی تند، می‌چرخید و می‌چرخید و طعمه‌هایش را روی صورت و اندام جوان‌ها می‌انداخت و بدون آنکه آن‌ها بدانند که شکار شده‌اند، در منجلاب تورشان به شادی می‌پرداختند. ستاره انگار قلبش و مغزش، لحظه‌ای توسط بوسه شیطان هک شده بود، چیزی قلبش را چنگ می‌زد؛ " قرار است اتفاق بدی بیفتد". اما مدام خودش را توجیه می‌کرد که فقط یک دلشوره کوچک، برای حضور در مهمانی بزرگ و پرشور است. 💐🌸عاشوراییان منتظر🌸💐
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 📚 ستاره سهیل ۱۳۰ (نجات از دایره) صداهای مختلف، میان ترانه کوبنده درحال پخش، گم و گم‌تر میشد. دختری را که مینو، پریسا معرفی کرد، در حال پذیرایی نوشیدنی بود. نزدیکش که رسید، ستاره خودش را به سمت مخالف کشاند و مشغول مرتب کردن شالش شد. ضربان قلبش مانند گنجشکی وحشت زده، بالا رفته بود. از دور نگاهش به محراب افتاد که لیوان نوشیدنی را برداشت. صورتش را برگرداند و خودش را مشغول صاف کردن بلندی لباسش کرد. بیشتر می‌خواست نظاره‌گر اوضاع باشد، تا شرکت کننده در مراسمی که از خط قرمزهایش ساعت‌ها بود، گذر می‌کرد. جوان‌ها با حالی که دست خودشان نبود، در رفت و آمد بودند و ابراز خوشحالی می‌کردند، غافل از اینکه در آن هیاهو، بوسه شیطان بر پیشانی‌شان را حس نمی‌کردند. ستاره انگار آن وسط، مانند ماهی که فریب طعمه قلاب را خورده باشد، گیر افتاده بود و داشت تقلا می‌کرد از میان جمعیت خودش را بیرون بکشد. سرانجام موفق شد از میان دستان شیطان که به سویش دراز شده بود، سُر بخورد و خودش را به اتاقِ گوشه سالن برساند؛ ستاره متوجه نشد، دستان پاکی که قرآن را لمس کرده، او را از میان دریای طوفانی گناه بیرون کشید. صدای ضربان قلبش گوشش را کر کرده بود. با پشت دست عرق روی پیشانی‌اش را گرفت. به‌طرف پنجره‌ی اتاق رفت و آن را به سمت خودش کشید و باز کرد. صدای نفس‌های تندش را بیشتر از ترانه بیرون اتاق دوست‌داشت. نفسش که آرام گرفت، دستش را روی قلبش گذاشت. نگاهی به دستانش انداخت. احساس می‌کرد مرتکب گناه بزرگی شده باشد. دو قطره اشکی را که روی گونه‌هایش بود به سرعت پاک کرد و تلاش می‌کرد خودش را آرام کند. دوباره سرش را به بیرون پنجره هدایت کرد و چند نفس عمیق کشید. جریان نفس کشیدنش که طبیعی شد، انگار چشمانش هم به کار افتاده باشند‌؛ پنجره رو به پشت باغ باز می‌شد. فضای نسبتاً وسیعی، بدون هیچ درختی. انگار که هنوز آن قسمت نوسازی نشده و مصالح ساختمانی روی زمین ریخته بود. صدای خش‌خشی دوباره ضربان قلبش را هوشیار کرد. خوب که دقت کرد چهار نفر را دید که در تاریکی به‌آرامی راه می‌روند. ناخودآگاه دستش را روی قلبش گذاشت، تا مبادا کسی صدای تپشش را بشنود. رگی از پشت گردنش تیر کشید و عرق سردی که دوباره روی پیشانی‌اش نشست، بدنش را به لرزه انداخت. چهار مرد با فاصله نسبتاً کمی از هم، در حال عبور کردن از پشت باغ بودند و چیزی شبیه به فرش لوله شده را به‌آرامی حمل می‌کردند. زمانی که به‌نزدیک پنجره رسیدند، ستاره خودش را کمی عقب کشید و آرام پنجره کشویی را کشید تا بسته شود. طوری نفس می‌کشید که شانه‌هایش هم تکان می‌خورد، قلبش داشت بر سینه‌اش می‌کوبید و احساس می‌کرد هرلحظه ممکنه است سکته کند. وحشت تمام سلول‌های وجودش را پر کرده بود که مینو وارد اتاق شد. -خاک تو سرت! ستاره فرار کردی؟ جیغ کوتاهی از ترس کشید. -وای... تویی...فرار نکردم...حالم بد شد.. نمی‌تونستم تو اون جمعیت نفس بکشم، داشتم خفه می‌شدم. دلش می‌خواست به مینو ثابت کند که اُمل نیست، ولی حقیقت این بود که ستاره اُمل نبود، بلکه اصیل بود و اصالتش اجازه نمی‌داد که مانند بقیه، به رفتارهای خودش بی‌تفاوت باشد. 💐🌸عاشوراییان منتظر🌸💐
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ستاره سهیل ۱۳۱ مینو قهقهه‌ای سر داد که باعث شد تعادلش را از دست بدهد، دستش را به دیوار تکیه داد. - پاشو بیا بیرون. اومده کز کرده اینجا! اینقدر امل بازی در نیار، اینا همه مثل بردارایه نداشتتن. سرش روی گردنش نمی‌ایستاد و مدام این طرف و آن طرف می‌رفت، خواست از اتاق خارج شود که ستاره با لحن پریشانی صدایش کرد. - مینو!... من... یه حال بدی‌ام... -خوب می‌شی، یه تکون به خودت بده، بیا بیرون. -مینو... من یه چیزی دیدم، قلبم داره میاد تو دهنم. چشمان چرخان مینو روی ستاره ثابت و ترسناک شد. -چی دیدی؟ هان! -چند نفر بیرون...پشت باغ... داشتند سر یه چیزیو می‌گرفتن... خیلی به‌نظر مشکوک بودن... مینو وسط حرفش پرید. -توهم زدی، بابا! حتماً زباله‌ای چیزی بوده...آهان! کارگرای ساختمونی دارن اون پشتو بازسازی می‌کنن... ببین واسه چه مزخرفاتی منو حیرون کردی من عقب افتادم از بقیه.. بیا... آ.. مجلس تموم شد... اَه. خودش را به سمت ستاره کشاند و دستش را محکم گرفت، دستان ستاره مثل یخ سرد بودند و دستان مینو مانند آتش گداخته. فضای سالن، آرام‌آرام رو به روشنایی رفت و موسیقی بی‌کلام و ملایمی جایگزین موسیقی تند چند لحظه قبل شد، که در کم شدن سردرد ستاره بی‌تاثیر نبود. فضای سالن به‌کلی تغییر کرده بود و آرام‌تر به‌نظر می‌رسید. غذای سلف‌سرویس روی چند میز به زیبایی طراحی‌شده بود. شاید اگر همان لحظه ورود، پذیرایی انجام میشد، ستاره اشتهای بیشتری برای غذا خوردن داشت. سرش را نزدیک گوش مینو برد تا در آن همهمه گفت‌و‌گوها و خنده‌ها، صدایش را بشنود. -من می‌خوام برم، مینو! دیرم شده! مینو انگار در حال‌وهوای دیگری باشد؛ آرایش صورتش پاک‌شده بود و موهای بازش به بازوی خیسش چسبیده بود. یاد حرف گیلاد افتاد که با دیدن مینو گفته بود، "این چیه پوشیدی! شبیه ارواح شدی!" ولی حتی با این حرف هم، چیزی از اعتمادبه‌نفس مینو کم نمی‌کرد. -چی می‌گی؟ بلندتر بگو، نمی‌شنوم! -می‌گم، می‌خوام برم. دیرم میشه تا برسم خونه. - ای بابا! می‌ذاری یه چیزی کوفت کنیم یا نه!.. وقتی نگاه دلخور ستاره را دید لحنش را عوض کرد. -چشم گلم! می‌ریم. .. یچیزی بخور جون بگیری. سعید روی زمین نشسته بود و با ژستی خاص درحال قلیان کشیدن بود. مینو همیشه از غرور سعید تعریف می‌کرد و ستاره دلش برای چنین تکبری ضعف می‌رفت. مینو را به حال خودش رها کرد و کنار سعید نشست و بدون مقدمه گفت: «سعید! مینو خیلی ازت تعریف می‌کنه. می‌گه مایکی هم انگار خیلی بهت وابسته شده» سعید دود قلیان را از دهانش بیرون داد و بالا رفتنش را نگاه کرد. - محراب صدام کن... مایکی موجود دوست داشتنیه... البته خب مراقبت ویژه نیاز دارن چون بدنشون استعداد رشد انواع باکتری‌ها رو داره، ولی در کل سگو بیشتر از گربه دوست دارم.» ستاره انگار برگ برنده‌ای به دستش افتاده باشد، بیشتر به‌طرف محراب چرخید. -مایکی که ماهه! ولی من از این نره غولی که تو حیاطه خونه است زیاد خوشم نمیاد، ترسناکن واقعا! انتظار داشت، محراب با این حرف از خنده ریسه برود، اما بجایش گفت: «میدونی چیه! بنظرم سگام مثل آدمان... گنده لاتاشون ممکنه یه قلب کوچیک و مهربون‌ داشته باشن ولی اون خوشکل مامانیا... حتما پشت اون صورت نایسشون یه قلب پلاستیکیه... کی میدونه! ستاره بدون هیچ واکنشی به محراب خیره شده بود، هم می‌ترسید هم دلش می‌خواست محراب بیشتر حرف بزند، چقدر طرز حرف زدنش را دوست داشت. -میگم این گردن‌بندت خیلی خوشگله، اینو بخاطر گروه انداختی گردنت؟ محراب انگار دلش نمی‌خواست زیاد درباره گردنبند توضیح بدهد با همان غروری که مینو از آن تعریف می‌کرد، یقه لباسش را مرتب کرد و گفت : «هدیه مادربزرگمه!» و بعد دوباره مشغول قلیان کشیدن شد. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد 🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇵🇸
🌹شهید حاج قاسم سلیمانی: توصیه ام به شما این است که هرکدام، یک شهید را برای خودتان انتخاب کنید. حتما هم نباید معروف باشد. در گمنام ها، انسان های فوق العاده ای وجود دارد، آنها را هم در نظر بگیرید. دعا کنید خدا به حق حضرت زهرا سلام الله علیها ما را به شهادت برساند و این شهادت را منشا رحمت و آمرزش ما قرار دهد. و ان شاءالله شرمنده دوستان شهیدمان نشویم. هیچ چیز بالاتر از شهادت نیست. شما خواهران هم که جهاد از شما گرفته شده، می توانید شهید شوید. شما جهاد مهمتری دارید که الان به آن مشغول هستید. ♦️"آقا" را دعا کنید برای مسئولیت سنگینی که به عهده اش است. در این دنیای پر تلاطم و سختی که امروز ایشان با آن مواجه هستند، در داخل و خارج؛ دوستان نادان و دشمنان قسم خورده مجهز و مسلح و نفاق، ان شاءالله خدا ایشان را کمک کند. عمر طولانی و نفوذ کلام بیشتری به ایشان بدهد و قلب ها را در تسخیرش قرار دهد. 🌹عاشورائیان منتظر🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️پرتاپ تخم مرغ به صورت مکرون در سفر وی به مصر اینم سزای رئیس جمهور خائن به بشریت😁 عجب صدای خوشکلی داد😁 🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خلاقانه ترین تبلیغی که علیه رژیم صهیونیستی دیدم واقعا احسنت باید گفت به سازندش 👌 روی کاغذی که جدا می کنه نوشته من از اسرائیل حمایت می کنم و ... ‌🎯 @Farajaleb
هنگامی‎ که لقمان پسرش را اندرز می‎داد، به او گفت پسرم، هرآینه دنیا دریای عمیقی است که گروه بسیاری در آن هلاک و غرق شدند. پس در آن دریا کشتی خود را ایمان و بادبانش را توکّل قرار بده، پس اگر نجات یافتی به سبب رحمت الهی است و اگر هلاک شدی، به خاطر گناهان خودت می‎باشد. آسمان آب است و زمین آب است، همه آب است؛ ایمان به خدا کشتی است. ناخدای کشتی عالَم که الآن در آن نشسته‎ایم، علی علیه السّلام است. شخصی که در کشتی است، از همه‎ی اضطرابات راحت است مگر اینکه نداند که در کشتی است. اگر مسافر کشتی خواب باشد یا سرش گرم کار خودش باشد، ناخدا مواظب است و یک لحظه هم غافل نیست. پس اگر کشتی تکانی خورد، توکّل کن. 📚مصباح الهدی 🖤عاشورائیان منتظر🖤
زشت ترين جاي بدن ! زشت ترین قسمت بدن تان کدام قسمت آن است؟ لطفا قبل از مطالعه ادامه مطلب به اين سوال پاسخ دهید . . . خيليها فكر مي كنند، زشت ترين بخش بدن شان بيني شان است! بعضيها هم با دهانشان مشكل دارند، فكر مي كنند دهانشان خيلي زشت است! و ديگران زيادي هم شكم بزرگشان، مشكلشان است و زشت شان كرده؛ همه اينها شايد زشت و زيبا باشد، اما من مي گويم: زشت ترين بخش بدن آدم ها، "ذهن شان" است؛ ذهن آدم ها، مثل يك حفره عميق، پر مي شود از خيلي چيزهاي زشت؛ از شك، از بدبيني، از برداشتهاي بد، از نگاه پر غرور به ديگران، از توقع زياد، از خودبيني زياد؛ ذهن آدم ها گاهي تبديل مي شود به عضو زشت بدن؛ آنقدر بدن را زشت مي كند كه صدتا جراحي زيبايي هم كاري از پيش نمي برد؛ كاش مي شد، جاي بيني، جاي شكم و پا، آدم *"ذهنش" را جراحي مي كرد؛ هرچه كلمات بد بود، هرچه افكار ناچسب و بدبينانه بود، هرچه نادوستي و پر توقعي بود، مي آورد بيرون جايش، كلمات خوب تزريق مي كرد؛ ذهن اش را پر مي كرد از چيزهايي كه مردم، وقتي مي ديدنش، ازش حس قشنگي بگيرند، حس نرمي...حس مهرباني... كاش آدم ها را مي شد اينجور عمل زيبايي كرد... با ذهن زيبا ذهن زیبا، زندگی را زیبا می کند... 🖤عاشورائیان منتظر🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوش صورت و درمان صحیح آن؟ 👤 استاد حسین خیراندیش 🖤عاشورائیان منتظر🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شفاعت عالَم با چه کسی است؟ 🔶 شیخ عباس قمی (رحمت‌الله علیه) که به محدث قمی نیز معروف است، می‌گوید: در عالم رؤیا مرحوم میرزای قمی اعلی الله مقامه الشریف را دیدم، از ایشان سؤال کردم: آیا اهل قم را حضرت فاطمه معصومه (سلام‌الله علیها) شفاعت خواهند کرد؟ ♨️ میرزا چون این سخن را شنید ناراحت شد و نگاه تندی به من کرد و فرمود: چه گفتی؟ 🔸 من دوباره سؤالم را تکرار کردم، باز با تندی به من فرمود: شیخ، تو چرا چنین سؤالی می‌کنی؟! شفاعت اهل قم با من است، حضرت فاطمه معصومه (سلام‌الله علیها) تمام شیعیان جهان را شفاعت خواهند کرد... 📚 منبع: [مردان علم در میدان عمل جلد ۳ صفحه ۳۶] 🖤عاشورائیان منتظر🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو مهد آزادی بیان هم نباید ناخودآگاه از فلسطین حمایت کنی!!!😮 📝 پاورقی 📌 شنبه تا چهارشنبه 🕗 ساعت ۱۹:۴۵ 📺 شبکه دو سیما 🔴 پاورقی | @pavaraghi_tv2 🖤عاشورائیان منتظر🖤
Javad Moghadam - Ham Dokhtare Moosa (128).mp3
5.61M
به مناسبت شهادت حضرت معصومه (سلام الله علیها) 🖤عاشورائیان منتظر🖤