eitaa logo
عاشورائیان منتظر
252 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
7.2هزار ویدیو
49 فایل
⬅️صَلَّ اللُه عَلیَکَ یاٰ أباعَبدِالله الحُسَینْ"➡️ 🔷زیر نظر آقای امیر توکلی ارتباط با مدیر کانال⬅️ @M_Namira
مشاهده در ایتا
دانلود
دیشب کمرم ز حرف مسعود خمید برق از سرِ من، به جان مسعود پَرید مُردید ز خنده ناقلاها ! مگه نه؟ وقتی که پزشکیان مرا خوانْد شهید؟😂 https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
دوستان وقتی نوبت صحبتِ زاکانی می‌شه توی خونه شما هم، همه می‌گن هیییس🤫🤫 یا فقط خونه ما اینجوریه؟ 😂😂😂😂 https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷دکتر جلیلی امروز در ساعت ۱۷ میدان امام اصفهان 🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸 https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆مهم/ حتما ببینید. ▪️خانواده هاشمی از پزشکیان حمایت کرده اند. پزشکیان هم که همش می نالد پس داستان چیست!؟ خود محسن هاشمی جواب داده: همه چیز ۳۲سال دست ما بود... 🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
8.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کسی ترجمه این متن عکس را میفهمه؟!؟! 🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
👆👆👆👆👆👆👆👆 الله اکبر👌 برافراشتن تصویر رهبر انقلاب توسط جوانان آمریکایی در یکی از دانشگاههای آمریکا نوشته بالای تصویر سوپرمی لیدر یعنی بالاترین عالی ترین رهبر همون رهبر معظم خودمون پایین تصویر : دختران و پسران آمریکایی به‌خاطرِ حمایتتان از شما تشکر می کنم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۲۰ نمیدید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش قربانی شود.. و به هر قیمتی تنها را میخواست که دیگر از چشمانش . درد از شانه تا ستون فقراتم میدوید، بدنم از گرسنگی ضعف میرفت..و دلم میخواست فقط به خانه برگردم.. که دوباره صورت روشن آن جوان از میان پرده پیدا شد. مشخص بود تمام راه را دویده که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفسهایش به تندی میزد... با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان وارد شود.. و خودش همچنان اطراف را میپائید مبادا کسی سر برسد... زن پیراهنی سرمه‌ای پوشیده و شالی سفید به سرش بود،کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با مهربانی شروع کرد _من سمیه هستم، زنداداش مصطفی. اومدم شما رو ببرم خونه مون. سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید _یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید! من و سعد هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را تا من باشم و او میدید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با _✨بسم الله.. شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند..و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم... از درد و حالت تهوع لحظه ای نمیتوانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر یاالله پیراهن سرمه‌ای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو هم شویم. از پرده که بیرون رفتیم، مصطفی جلو افتاد... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer 💚 🤍❤️ ❤🤍💚