آنکه میگفت آمده تا دردِ زخمهای مرا آرام کند،
حالا خودش زخمِ دردناکتری است.
تو را نِمیدانم، اما بَرای مَن هیچ کَس شبیه تو نیست!
تو چِشم هایت، نِگاه کردنت، حَرف زدنت و از همه مُهم تر آغوشَت، با همه تَفاوت دارَد!
به یاد ِاولین بیت از کتاب ِخواجه افتادم ،
شروع عشق شیرین است و بعدش دردسر دارد .
مدتها بعد در آدمهای دیگری دنبال من میگردی،
و دلت برای یک دوست داشته شدن واقعی تنگ میشود.
و همه فراموش خواهند کرد
که من در تمام عمرم
تنها دو بار شاعر شدهام ؛
یکبار با دیدنِ تو ، بار دیگر با ندیدنت .
این که مینویسم
نامه نیست ، خیال است .
کاش به انتهایِ سطرها که میرسم ؛
تو لااقل خیال نباشی ، بیایی .
-☕️من به میلِ خود به پایت سر نهادم، جان بخواه
جان به قربانت! چرا این پا و آن پا میکنی؟