#یلدامبارک آفرین برخدمتگزاران مردم محروم ومستضعف #شب_یلدا #خدمتگزار #محروم_ومستضعف https://eitaa.com/zaerin
امام صادق علیه السلام:
هرگاه عالمى را دوستدار دنیایش دیدید، در دین خود، به او اعتماد مكنید؛ زیرا هر كه دوستدار چیزى باشد، فقط آنچه را كه دوست دارد را حفظ مى كند. نیز[حضرت] فرمود: خداوند به داوود علیه السلام وحى كرد كه میان من و خودت، عالِمى دلباخته دنیا قرار مده، كه تو را از طریق محبّتم باز مى دارد. در حقیقت، اینانْ راهزنان راه بندگانِ خواستارم هستند. كمترین كیفرى كه به آنان مى دهم، آن است كه شیرینىِ مناجات با خودم را از دل هایشان برمى دارم
الكافی جلد1 صفحه46 https://www.cloob.com/c/imamrezafa/127642516
#امام_علی_علیه السلام
هیچ کس
جز با اطاعت از #خدا
#خوشبخت نمى شود
و جز با #معصیت خدا بدبخت نمى گردد.
[غررالحکم، ح ۱۰۸۴۸] #خوشبختی https://eitaa.com/zaerin
چشمان ابری مرا به دل نگیر
باران نمیشوم،
من این بغض نشکستنی را
تا ابد،
نذر با تو بودن کرده ام . . . #گنج_بی_پایان https://eitaa.com/zaerin
پیام مهم و راهبردی امام خمینی (ره) در خصوص اولویت قرار دادن پیشرفت کشاورزی نسبت به صنعت . #پیام_مهم_امام https://eitaa.com/zaerin
❇️سی سال پیش، دخترهای خانه صبح ها زود بیدار می شدند تا قبل از مدرسه رفتن، همه جای خانه را رفت و روب کرده باشد و بعد اجازه داشتند راهی مدرسه شوند. پسرها باید یا صبح زود یا عصر، نان و مایحتاج خانه را خرید می كردند و كارهای مردانه را در كمك پدر خود انجام می دادند.
❇️حالا با نسلی روبرو هستیم که صبح که بیدار می شوند، از هتل خانه شان خارج می شوند. چون که والدینشان به عنوان مستخدمین "هتل خانه " همه جا را رفت وروب خواهند کرد. و با یك تلفن همه چیز درب خانه مهیاست.
❇️نسلی که در برابر اتاقی که در آن می خوابد و خانه ای که در آن زندگی میکند و ظرفی که در آن غذا می خورد احساس مسئولیت ندارد آیا در برابر سرزمینی که از آب وخاک آن بهره مند است حس مسئولیت خواهد داشت!!!
❇️برای این نسل، سرزمین هم چون هتلی است که می توان خورد و خوابید و ریخت و پاشید؛ از مواهب طبیعی آن بهره مند شد و بعد اگر باب میل نبود آن را ترک کرد. سرزمین هم، مثل خانه، برای این نسل، هتل است. با این تفاوت که متأسفانه مستخدم سرجهاز ندارد و همه فقط برای خوردن و خوابیدن و بردن آمده اند.
❇️این نسل را چه کسی وچه کسانی چنین تربیت کردند؟؟؟ کی بود؟ کی بود؟! اتفاقاً این دفعه، من بودم، تو بودی، ما بودیم و...همه بودند.
https://www.cloob.com/name/nadiajun https://eitaa.com/zaerin
تا تو بودی
تا تو بودی هیچوقت تنها نبودم
چون اسیرغصه وغم ها نبودم
تا تو بودی آسمان رنگ دگر
می زدم با عشق آهنگ دگر
تاتو بودی زندگی پرشوربود
روزوشب درخانه مانوربود
تاتو بودی عشق بود وآرزو
جان من برگرد ازشادی بگو
❤️❤️❤️ L I M A N ❤️❤️❤️ #تاتوبودی #تنهائی #لیمان_ثاقب #محمدعلی http://sherenab.com/poem/63440/تا-تو-بودی-
قاب خاطراتم
❤️❤️ . ❤️❤️
ازقاب خاطراتم
کودکی ام را دیدم
کتانی های خاکی
توپ پاره پلاستیکی
شادی های کودکانه
کودکی هایم را
دوست می دارم
صمیمیت وسادگی
کودکی ام را می خواهم
برای سادگی هایش
صداقت های کودکانه
جنجال
هیاهو
مهربانی
ویک دنیا آرامش
عشق ومحبت
کودکانه ام را دوست دارم .
❤️ L I M A N ❤️ https://sherenab.com/poem/65233/قاب-خاطراتم
شخصی برای اولین بار یک کلم دید.
اولین برگش را جدا کرد،
زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و...
با خودش گفت:
حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادوپیچش کردن.
اما وقتی به تهش رسید و برگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده،بلکه کلم مجموعهای از این برگهاست.
داستان زندگی هم مثل همین کلم است. ما روزهای زندگی رو تند تند ورق می زنیم و فکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده، درحالیکه همین روزها آن چیزیست که باید دریابیم و درکش کنیم و چقدر دیر می فهمیم که بیشتر غصههایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود. زندگی، همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم . #کلم_پیچ #روزهای_زندگی #دلنوشت_عشق https://www.cloob.com/c/bache_hay_emrozi/127640427
گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد.
لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد
و طلب پاداش کرد. گرگ به او گفت همین که سرت را سالم
از دهانم بیرون آوردی برات کافی است.
وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد
که گزندی از او نبینی گاهی اشتباهمان در زندگی این است
که به برخی آدم ها جایگاهی می بخشیم که هرگز لیاقت آن را ندارند . #داستان_گرگ_ولک_لک #جایگاه_شخصیتی #دلنوشت_عشق https://www.cloob.com/c/bache_hay_emrozi/127613384
#امام_باقر(ع):
كیست كه از خدا خواسته باشد و خدا به او نداده باشد؟!❤️
یا برخدا توکل كرده باشد و او كفایتش ننموده باشد؟!❤️
یا به او اعتماد كرده باشد و خدا نجاتش نداده باشد؟!❤️
+ بحار:78/183/8 https://eitaa.com/zaerin
آرزو نکن که کارها آسانتر شوند
آرزوکن خودت توانمندتر شوی
یه هیزم شکن
وقتی خسته میشه که تبرش کندبشه،
نه اینکه هیزمش زیادبشه،
تبرماانسانهاباورهامونه
نه آرزوهامون . #آرزو #توانمندی #دلنوشت_عشق https://eitaa.com/zaerin
ما به جایِ آموزش ، تحمیل کردیم و به جای پرورش ، تخریب !
به جایِ مطالعه ، گوش دادیم و بدونِ علت ، هرچه شنیدیم را پذیرفتیم ،
ما به جایِ عمل ، ایستادیم و شعار دادیم و به جایِ درمان ، نشستیم و به دردهایمان عادت کردیم ...
این آشفتگی ، این درجا زدن و این بلاتکلیفی ؛
پیامدِ همان جامعه ای ست که با تکرار و سازگاریِ مداوم ، خرابش کردیم !
جامعه ای که سالهاست همه جایش می لنگد . #جامعه_ما #دلنوشت_عشق https://www.cloob.com/c/especially/127640429
شب سردی بود قسمت اول
زن بیرون میوهفروشی زُل زده بود به مردمی که میوه میخریدند .
شاگرد میوهفروش ، تُند تُند پاکتهای میوه را داخل ماشین مشتریها میگذاشت و انعام میگرفت .
زن با خودش فکر میکرد چه میشد او هم میتوانست میوه بخرد و ببرد خانه رفت نزدیکتر چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوههای خراب و گندیده داخلش بود .
با خودش گفت : «چه خوبه سالمترهاشو ببرم خونه . »
میتوانست قسمتهای خراب میوهها را جدا کند و بقیه را به بچههایش بدهد هم اسراف نمیشد و هم بچههایش شاد میشدند .
برق خوشحالی در چشمانش دوید دیگر سردش نبود زن رفت جلو ، نشست پای جعبه میوه . تا دستش را برد داخل جعبه شاگرد میوهفروش گفت : « دست نزن ننه ! بلند شو و برو دنبال کارت ! »
زن زود بلند شد ، خجالت کشید چند تا از مشتریها نگاهش کردند . صورتش را قرص گرفت دوباره سردش شد . راهش را کشید و رفت چند قدم بیشتر دور نشده بود که خانمی صدایش زد : «مادرجان ، مادرجان ! »
زن ایستاد ، برگشت و به آن زن نگاه کرد . زن لبخندی زد و به او گفت : « اینارو برای شما گرفتم . » #انسانیت #ورزش_قلب #دلنوشت_عشق https://eitaa.com/zaerin
شب سردی بود قسمت دوم سه تا پلاستیک دستش بود ، پُر از میوه ؛ موز ، پرتقال و انار پیرزن گفت : دستت درد نکنه ، اما من مستحق نیستم . زن گفت : « اما من مستحقم مادر . من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به همنوع توجه کردن و دوست داشتن همه انسانها و احترام گذاشتن به همه آنها بیهیچ توقعی . اگه اینارو نگیری ، دلمو شکستی . جون بچههات بگیر . » زن منتظر جواب پیرزن نماند ، میوهها را داد دست زن و سریع دور شد
پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن را نگاه میکرد . قطره اشکی که در چشمش جمع شده بود ، غلتید روی صورتش دوباره گرمش شده بود... با صدایی لرزان گفت : « پیرشی خیر ببینی» هیچ ورزشی برای قلب ، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست . #انسانیت #ورزش_قلب #دلنوشت_عشق https://eitaa.com/zaerin