eitaa logo
عطر ناب خدا 🕊
1.1هزار دنبال‌کننده
33.3هزار عکس
11.2هزار ویدیو
134 فایل
#تــــــــــــــــوجه👇👇👇 📚 کتاب هایی که قبل ازمرگ باید بخوانیم...👇✅ https://eitaa.com/joinchat/2373517458Cb099503ae7 . @Hossein_Hajivand
مشاهده در ایتا
دانلود
روزگار غریبی است... نمڪدان را ڪه پر میڪنی توجهی به ریختن نمڪها نداری ... اما زعفران را ڪه میسابی به دانه دانه اش توجه میڪنی!!! حال آنڪه بدون نمڪ هیچ غذایی خوشمزه نیست... ولی بدون زعفران ماهها و سالها میتوان آشپزی ڪرد و غذا خورد... مراقب نمڪهای زندگیتان باشید ساده و بی ریا و همیشه دم دست ڪه اگر نباشند وای بر سفره زندگی!!! 📿↶【 】↷👇 🍃❣_________📿________❣🍃 http://eitaa.com/joinchat/2851143699C1fbb21ec49
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیامبر اکرم (ص ) : هرکس بعد از نمازها سوره توحید را بخواند پنج چیز نصیبش می شود: ۱-رزقش زیاد ۲-عمرش طولانی ۳-خیر دنیا وآخرت ۴-آرامش ۵-دعایش مستجاب میشود ↶【 #عطر_ناب_خدا】↷❣👇 🌷 @Atre_Naab_Khoda 🌷
🌹 دو روز تا ماه ماه جانان لبیڪ می گوییم با شاه بر سفره عالم قد ڪشیدیم نوکر بہ نرخ صاحب خود میخورد نان ❣ 📿↶【 】↷❣👇 🌷 @Atre_Naab_Khoda 🌷
✨خیلی قشنگه بخون✨ 🏴 #محرم در راه است خوش بحال کسانی که هم زنجیر میزنند !! ⛓و هم زنجیری از پای گرفتاری باز میکنند .. ✋ هم سینه میزنند !! و هم سینه ی دردمندی۶ را از غم و آه نجات میدهند .. 😭 هم اشک میریزند !! و هم اشک از چهره ی انسانی پاک میکنند .. هم سفره می اندازند !! هم نان از سفره کسی نمیبرند .. 💪 آنوقت با افتخار میگویند : " #یاحسین " ↶【 #عطر_ناب_خدا】↷❣👇 🌷 @Atre_Naab_Khoda 🌷
روزی باران شدیدی می بارید. ملانصرالدین پنجره خانه را باز کرده بود و داشت بیرون را نگاه می کرد. در همین حین همسایه اش را دید که داشت به سرعت از کوچه می گذشت. ملا داد زد: آهای فلانی! کجا با این عجله؟ همسایه جواب داد: مگر نمی بینی چه بارانی دارد می بارد؟ ملا گفت: مردک خجالت نمی کشی از رحمت الهی فرار می کنی؟ همسایه خجالت کشید و آرام آرام راه خانه را در پیش گرفت. چند روزی گذشت و بر حسب اتفاق دوباره باران شروع به باریدن کرد و این دفعه همسایه ملا پنجره را باز کرده بود و داشت بیرون را تماشا می کرد که یکدفعه چشمش به ملا افتاد که قبایش را روی سر کشیده است و دارد به سمت خانه می دود. فریاد زد: آهای ملا! مگر حرفت یادت رفته؟ تو چرا از رحمت خداوند فرار می کنی؟ ملانصرالدین گفت: مرد حسابی، من دارم می دوم که کمتر نعمت خدا را زیر پایم لگد کنم. 📿↶【 】↷❣👇 🌷 @Atre_Naab_Khoda 🌷
✨خیلی قشنگه بخون✨ 🏴 #محرم در راه است خوش بحال کسانی که هم زنجیر میزنند !! ⛓و هم زنجیری از پای گرفتاری باز میکنند .. ✋ هم سینه میزنند !! و هم سینه ی دردمندی۶ را از غم و آه نجات میدهند .. 😭 هم اشک میریزند !! و هم اشک از چهره ی انسانی پاک میکنند .. هم سفره می اندازند !! هم نان از سفره کسی نمیبرند .. 💪 آنوقت با افتخار میگویند : " #یاحسین " ↶【 #عطر_ناب_خدا】↷❣👇 🌷 @Atre_Naab_Khoda 🌷
روزی باران شدیدی می بارید. ملانصرالدین پنجره خانه را باز کرده بود و داشت بیرون را نگاه می کرد. در همین حین همسایه اش را دید که داشت به سرعت از کوچه می گذشت. ملا داد زد: آهای فلانی! کجا با این عجله؟ همسایه جواب داد: مگر نمی بینی چه بارانی دارد می بارد؟ ملا گفت: مردک خجالت نمی کشی از رحمت الهی فرار می کنی؟ همسایه خجالت کشید و آرام آرام راه خانه را در پیش گرفت. چند روزی گذشت و بر حسب اتفاق دوباره باران شروع به باریدن کرد و این دفعه همسایه ملا پنجره را باز کرده بود و داشت بیرون را تماشا می کرد که یکدفعه چشمش به ملا افتاد که قبایش را روی سر کشیده است و دارد به سمت خانه می دود. فریاد زد: آهای ملا! مگر حرفت یادت رفته؟ تو چرا از رحمت خداوند فرار می کنی؟ ملانصرالدین گفت: مرد حسابی، من دارم می دوم که کمتر نعمت خدا را زیر پایم لگد کنم. 📿↶【 】↷❣👇 🌷 @Atre_Naab_Khoda 🌷
❖ آدم ها خسته که شدند ؛ بی صدا تر از همیشه می روند ! احساسشان را بر می دارند و پاورچین پاورچین ، دور می شوند ! آدم ها هر چقدر هم که صبور باشند ؛ یک روز صبرشان لبریز می شود ، کم می آورند ، همه چیز را به حالِ خود می گذارند و می روند ... همان هایی که تا دیروز ، دیوانه وار ، برایِ ماندن می جنگیدند ، همان هایی که سرشان برایِ مهربانی و هم صحبتی درد می کرد ؛ سکوت می کنند ، بی تفاوت می شوند ، و جوری می روند ؛ که هیچ پلی برایِ بازگشتشان ، نمانده باشد ... آدم ها به مرزِ هشدار که رسیدند ؛ آدمِ دیگری می شوند !!! ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌📿↶【 】↷❣👇 🌷 @Atre_Naab_Khoda 🌷 فرواردیادتون نره🙏
🕯درسی از مکتب حضرت اباالفضل العباس(ع) ⭐️ ماجرای داش علی مست و روضه حضرت عباس(ع) .... یکى از جاهل‌هاى محل ما «داش على» بود که چند سال پیش فوت شد، در زمان حیاتش یک روز من از توى بازار رد مى‌شدم، دیدم داش على بازار را قُرقُ کرده و چاقویش را هم دستش گرفته و یک نفس کش جرأت نطق نداشت، آن روزها هنوز ماشین و اتومبیل نبود، من با قاطر به مجالس سوگواری حضرت سیدالشهدا(ع ) مى‌رفتم، از سرگذر که رد شدم متوجه شدم که مرا دید و تا چشمش به من افتاد، گفت: از قاطر پیاده شو، پیاده شدم، گفت: کجا مى‌روى؟ دیدم مست مست است و باید با او راه رفت، گفتم: به مجلس روضه مى‌روم! گفت: یک روضه ابوالفضل همین جا برایم بخوان، چون چاره‌اى نداشتم، یک روضه اباالفضل(ع ) برایش خواندم، داش على بنا کرد گریه کردن، اشک‌ها روى گونه‌اش مى‌غلتید و روى زمین مى‌ریخت، چاقویش را غلاف کرد و قرق تمام شد، بعد فهمیدم همان روضه کارش را درست کرده و باعث توبه‌اش شده بود. چند سال بعد داش على مرد، چند شب بعد از فوتش او را در خواب دیدم، حال او را پرسیدم ، مثل اینکه مى‌دانست مى‌خواهم وضع شب اول قبرش را بپرسم، گفت: راستش این است که تا آمدند از من سؤال‌هایی بکنند، سقائى آمد، مقصودش حضرت ابوالفضل(ع) بود و فرمود: داش على غلام ما است، کارى به کارش نداشته باشید 🌷↶【 】↷🌷 ❣ 💠 @Resule10 ❣ ┈••✾•🌻 🌿🌺🌿 🌻•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا