eitaa logo
عطر ناب خدا 🕊
1.1هزار دنبال‌کننده
33.2هزار عکس
11.1هزار ویدیو
134 فایل
#تــــــــــــــــوجه👇👇👇 📚 کتاب هایی که قبل ازمرگ باید بخوانیم...👇✅ https://eitaa.com/joinchat/2373517458Cb099503ae7 . @Hossein_Hajivand
مشاهده در ایتا
دانلود
💠ﺟﺎﻟﯿﻨﻮﺱ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﺭﺍﻫﯽ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺖ، ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻪ ﺭﺧﺴﺎﺭﺵ ﻧﮕﺮﯾﺴﺖ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭼﺸﻤﮏ ﺯﺩ ﻭ ﺁﺳﺘﯿﻨﺶ ﺭﺍ ﮐﺸﯿﺪ. ﺟﺎﻟﯿﻨﻮﺱ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﭘﯿﺶ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺁﻣﺪ ﮔﻔﺖ : «ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺩﺍﺭﻭﯼ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﻫﺪ.» ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﮔﻔﺖ : «ﺍﯼ ﺩﺍﻧﺎﯼ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪ ﺩﺍﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﺑﻪ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﺕ ﺁﯾﺪﺕ ؟» ﺟﺎﻟﯿﻨﻮﺱ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : «ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﻣﺪﻩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺭﺧﺴﺎﺭﻡ ﻧﮕﺮﯾﺴﺖ ﻭ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﺁﺳﺘﯿﻨﻢ ﺭﺍ ﮐﺸﯿﺪ. ﺍﻭ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺷﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ.» ﺷﺎﮔﺮﺩ ﮔﻔﺖ : «ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺭﺑﻄﯽ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﺩ ؟» 💠ﺟﺎﻟﯿﻨﻮﺱ ﮔﻔﺖ : گر ندیدی جنس خود کی آمدی کی به غیر جنس، خود را بر زدی چون دوکس باهم زید بی هیچ شک در میانشان هست قدر مشترک •┈••✾🍃🍂🍃✾••┈• 📿↶【 】↷❣👇 🌷 @Atre_Naab_Khoda 🌷
🌷🍃• 🍃• 🤔از خدا چه مقدار حاجت بطلبیم⁉️ 🌠در حدیث قدسی آمده است که خداوند به موسی(علیه السلام) فرمود: " هر چه را که احتیاج داری از من بخواه حتی علف گوسفند و نمک طعامت را 1⃣". 🌺پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: " از خداوند بخواهید؛ و زیاد بخواهید، زیرا هیچ چیز برای او زیاد و بزرگ نیست2⃣". 🌻امام باقر(علیه السلام) نیز می‌فرمایند: "هیچ خواسته‏‌ای را زیاد مشمارید؛ زیرا آنچه نزد خداست بیش از آن است که می‏‌پندارید4⃣". 🌸پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) نیز می‌فرمایند: "برای هر حاجتی که دارید، حتّی اگر بند کفش باشد، دست خواهش به سوی خداوند عز وجل دراز کنید؛ زیرا تا او آن را آسان نگرداند آسان (و برآورده) نشود...3⃣ 📚منابع: ۱- شیخ حر عاملی، وسایل الشیعه، ج ۷، ص ۳۲ ۲- بحار الأنوار: ۹۳ / ۳۰۲ / ۳۹ منتخب میزان الحکمة: ۱۹۸ ۳- مکارم الأخلاق: ۲ / ۹۷ / ۲۲۷۵ منتخب میزان الحکمة: ۱۹۸ بحار الأنوار : ۹۳ / ۲۹۵ / ۲۳ منتخب میزان الحکمة: ۱۹۶
✨﷽✨ 🌼تشرف به صلوات الهی ✍چون پیامبر (ص) یاد شود بسیار صلوات بر او فرستید . زیرا هرکس بر پیامبر (ص) یک صلوات فرستد، خدای بر او هزار صلوات فرستد به همراه هزار صف از فرشتگان، وهیچ آفریده ی خدا باقی نمی ماند مگر آنکه بر آن بنده صلوات می فرستد، برای این که خدا و فرشتگانش بر او صلوات فرستاده اند . پس هر که در این کار رغبت نکند، جاهل مغرور است و خدا و رسول و اهل بیتش از او بیزارند . حضرت صادق (ع) فرماید : هر که ده مرتبه بر محمد و آل محمد صلوات فرستد , خدای و فرشتگانش بر او صد مرتبه صلوات فرستند . و هر که بر محمد و آل محمد صد مرتبه صلوات فرستد، خدای و فرشتگانش هزار مرتبه بر او صلوات فرستند مگر نشنیده ای قول خداوند عزوجل را که فرماید : اوست کسی که خود و فرشتگانش بر شما صلوات می فرستند تا شما را از تاریکی ها به سوی روشنایی بیرون آورد، و به مومنان همواره مهربان و رحیم است 📚منابع : ۱- الکافی ج۲ ص ۴۹۲-۴۹۳-۴۹۵ ۲- جمال الاسبوع ص۱۵۶ ۳- مکارم الاخلاق ج ۲ص۸۷
✨﷽✨ 🌟اربابی یکی را کشت و زندانی شد. و حکم بر مرگ و قصاص او قاضی صادر کرد. شب قبل از اعدامش، غلامش از بیرون زندان، تونلی به داخل زندان زد و نیمه شب او را از زندان فراری داد. 🐎اسبی برایش مهیا کرد و اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند، غلام به ارباب گفت: ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را برای نوشتن وصیتت در زندان آماده می‌کردند. ارباب گفت: 👈سپاسگزارم بدان جبران می‌کنم. نزدیک طلوع شد، غلام گفت: ارباب تصور کن چه حالی داشتی الان من نبودم، داشتی با خانواده‌ات و فرزندانت وداع می‌کردی؟ ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران می کنم. 👥اندکی رفتند تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند، ارباب گفت تو برو. من می‌روم خود را تسلیم کنم. من اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که تو خواهی کرد، هر روز پیش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد 💐قرآن کریم: لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الذی هرگز نیکی‌های خود را با منت باطل نکنید ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 📿↶【 】↷❣👇 🌷 @Atre_Naab_Khoda 🌷
🔅﷽🔅 نجاری بود که زن زیبایی داشت که پادشاه را مجذوب خود کرده بود پادشاه بهانه ای از نجار گرفت و حکم اعدام او را صادر کرد و گفت نجار را فردا اعدام کنید نجار آن شب نتوانست بخوابد ... همسر نجار گفت : مانند هر شب بخواب ... پروردگارت يگانه است و درهای گشايش بسيار کلام همسرش آرامشی بر دلش ايجاد کرد و چشمانش سنگين شد و خوابيد ... صبح صدای پای سربازان را شنيد... چهره اش دگرگون شد و با نا اميدی، پشيمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که دريغا باورت کردم ... با دست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلو برد تا سربازان زنجير کنند ... دو سرباز با تعجب گفتند : پادشاه مرده و از تو میخواهيم تابوتی برايش بسازی ... چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت ... همسرش لبخندی زد و گفت : مانند هر شب آرام بخواب , زيرا پروردگار يکتا هست و درهای گشايش بسيارند " فکر زيادی انسان را خسته می کند ... درحالی که خداوند تبارک و تعالی مالک و تدبير کننده کارهاست ساعت زندگیت را به افق آدمهای ارزان قیمت کوک نکن یا خواب می مانی...! یا از زندگی عقب در هر شرایطی امیدت را به خدا از دست نده .... 📿↶【 】↷❣👇 🌷 @Atre_Naab_Khoda 🌷
آرزو می‌کنم که در ناباورانه ترین حالت زندگی‌تون، اون اتفاق قشنگه که فکرش رو هم نمی کنید، بیفته
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺مۍنـــویــسم زتـوڪہ 🍃دار و نـدارم شـده اۍ 🌺بـیقرارتـــ شدم و 🍃صبـرو قــرارم شده اۍ 🌺مـن ڪہ بیتاب توأم 🍃اۍ همہ تاب وتبم 🌺 تو همہ دلخوشۍ 🍃لیل ونهارم شده اۍ السلام علیک یا ابا صالح المهدے
امروز ناب ترین دعاهایم را بر تارک خورشید و عرش کبریایی به ودیعه می گذارم تا همای سعادت بر زندگیتان لانه کند روزتون سرشار از خیر و برکت و هزاران سلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرڪَاه بنده بڪَوید بسم اللّہ الرحمڹ الرحیم خداى متعاڸ میڪَوید: بنده مڹ با نام مڹ آغاز ڪرد بر مڹ است ڪہ ڪارهایش را بہ انجام رسانم واورا درهمہ حاڸ،برڪت دهم "روزتون خدایی"
جمعه یازدهم 🍂🍃 آذرماهتون بخیر و نیکی الهى در این آدینہ زیبا اندیشه ای خلاق، دیده ای بینا،گوشی شنوا، "زبانی شاكر، ذهني آرام" ، قلبي متواضع، روحي بيدار، دست هایی بخشنده، پاهایی استوار در راهت، تنی سالم، و سينه اي پر از عشق و دلدادگی، و سبد سبد روزی حلال و بركت و فراوانی به ما عطا فرما... الهی آمین🤲 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
ﺯﻧـــــﺪڪَے ﺭﺍ ﺗڪــﺮﺍﺭ ﻧڪﻨﯿﻢ ﺯﻧــــﺪگے ﺭﺍ ﺯﻧــــﺪﮔﯽ ڪﻨﯿﻢ بی ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﺮ ﺻﺒﺢ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﻮﯾﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻬﺮﺑﺎڹ ﺷﻮﯾﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ ﺩﻭﺭﻩ ﺑﺒﻮﯾﯿﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻟﻤﺲ ﮐﻨﯿﻢ ﺯﻧـــــﺪڪَے ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺳﻤﺎڹ ﺭﺍ ﻭ ﺧﻮﺩِ ﺧﻮﺩﻣﺎڹ ﺭﺍ ...!
‍ 🌴 🌴 ⚫️ عنایت حضرت مهدی عج ⚫️ آقا سید عبدالرحیم خادم مسجد جمکران می گوید: « در سال وبا (سال 1322) بعد از گذشتن مرض، روزی به مسجد جمکران رفتم. دیدم مرد غریبی در آن جا نشسته است. احوال او را پرسیدم. گفت: من ساکن تهران می باشم و اسمم مشهدی علی اکبر است. در تهران کاسبی و خرید و فروش دخانیات داشتم؛ اما پس از مدتی سرمایه ام تمام شد؛ چون به مردم نسیه داده بودم و وقتی وبا آمد آنها از بین رفتند و دست من خالی شد؛ لذا به قم آمدم. در آن جا اوصاف این مسجد را شنیدم. من هم آمدم که این جا بمانم، تا شاید حضرت ولی عصر ارواحنا فداه نظری بفرمایند و حاجتم را عنایت کنند. سید عبدالرحیم می گوید: مشهدی علی اکبر سه ماه در مسجد جمکران ماند و مشغول عبادت شد. ریاضتهای بسیاری کشید، از قبیل: گرسنگی و عبادت و گریه کردن. روزی به من گفت: قدری کارم اصلاح شده؛ اما هنوز به اتمام نرسیده است. به کربلا می روم. یک روز از شهر به طرف مسجد جمکران می رفتم. در بین راه دیدم، او پیاده به کربلا می رود. شش ماه سفر او طول کشید. بعد از شش ماه، باز روزی در بین راه، ایشان را که از کربلا برگشته بود، در همان محلی که قبلاً دیده بودم، مشاهده کردم. با هم تعارف کردیم و سر صحبت باز شد. او گفت: در کربلا برایم این طور معلوم شد که حاجتم در همین مسجد جمکران داده می شود؛ لذا برگشتم. این بار هم مشهدی علی اکبر دو سه ماه ماند و مشغول ریاضت کشیدن و عبادت بود. تا آن که پنجم یا ششم ماه مبارک رمضان شد. دیدم می خواهد به تهران برود. او را به منزل بردم و شب را آن جا ماند. در اثنای صحبت گفت: حاجتم برآورده شد. گفتم: چطور؟ گفت: چون تو خادم مسجدی برایت نقل می کنم و حال آن که برای هیچ کس نقل نکرده ام. من با یکی از اهالی روستای جمکران قرار گذاشته بودم که روزی یک نان جو به من بدهد و وقتی جمع شد پولش را بدهم. روزی برای گرفتن نان رفتم. گفت: دیگر به تو نان نمی دهم. من این مسأله را به کسی نگفتم و تا چهار روز چیزی نداشتم که بخورم مگر آن که از علف کنار جوی می خوردم، به طوری که مبتلا به اسهال شدم. این باعث شد که من بی حال شوم و دیگر قدرت برخاستن را نداشتم، مگر برای عبادت که قدری به حال می آمدم. نصف شبی که وقت عبادتم بود فرا رسید. دیدم سمت کوه « دوبرادران » ( نام دو کوه در اطراف مسجد جمکران ) روشن است و نوری از آن جا ساطع می شود، بحدی که تمام بیابان منور شد. ناگهان کسی را پشت در اتاقم که یکی از حجرات بیرون مسجد بود دیدم، مثل این که در را می کوبید. سیدی را با جلالت و عظمت پشت در دیدم. به ایشان سلام کردم؛ اما هیبت ایشان مرا گرفت و نتوانستم حرفی بزنم. تا آن که آمده و نزد من نشستند و بنای صحبت کردن را گذاشتند، و فرمودند: « جده ام فاطمه علیها السلام نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شفاعت کرده که ایشان حاجتت را برآورند. جدم نیز به من حواله نموده اند. برو به وطن که کار تو خوب می شود. و پیغمبر صلی الله و علیه و آله و سلم فرموده اند: برخیز برو که اهل و عیالت منتظر می باشند و بر آنها سخت می گذرد. » من پیش خود خیال کردم که باید این بزرگوار حضرت حجت علیه السلام باشد؛ لذا عرض کردم: سید عبدالرحیم خادم این مسجد نابینا شده است شفا شفایش بدهید. فرمودند: « صلاح او همان است که نابینا بماند. بعد فرمودند: بیا برویم و در مسجد نماز بخوانیم. » برخاستم و با حضرت بیرون آمدیم، تا به جاهی که نزدیک درب مسجد می باشد، رسیدیم. دیدم شخصی از چاه بیرون آمد و حضرت با او صحبتی کردند که من آن را نفهمیدم. بعد از آن به صحن مسجد رفتیم که دیدم، شخصی از مسجد خارج شد. ظرف آبی در دستش بود که آن را به حضرت داد. ایشان وضو گرفتند و به من هم فرمودند: با این آب وضو بگیر. من از آن آب وضو گرفتم و داخل مسجد شدیم. عرض کردم: یابن رسول الله چه وقت ظهور می کنید؟ حضرت با تندی فرمودند: تو چه کار به این سؤالها داری؟ عرض کردم: می خواهم از یاوران شما باشم. فرمودند: هستی؛ اما تو را نمی رسد که از این مطالب سؤال کنی و ناگهان از نظرم غایب شدند؛ اما صدای حضرت را از میان چاهی که پای قدمگاه در صفه ای که در و پنجره چوبی دارد و داخل مسجد است، شنیدم که فرمودند: برو به وطن که اهل و عیالت منتظر می باشند. در این جا مشهدی علی اکبر اظهار داشت که عیالم علویه (سید) می باشد. »