رسالهای برای جهانمرد اسطورهای تاریخ، سید علی خامنهای•
جمعهی نصر مثل روز کمانکشیدن آرش بود. شبیه همان روزی که ایستاد بر فراز دماوند، تیری در کمان گذاشت و تیرش در بلخ، در کرانهٔ جیحون بر بـُنِ درخت گردویی، نشست و مرز میان ایران و توران را معین کرد. آرش اگرچه افسانه بود، اما تو افسانه نیستی آقا. کاش فردوسی زنده بود و با تو ای دیرینهمرد آشنا میشد. آنگاه در شاهنامه، داستان خون دل لعل شدهی تو را مینوشت، داستان سلحشوری روح قیام کردهی انسان فاتح را. کاش میدید که چگونه به مانند همیشه، بر منبری از نور، بر آن جایگاه رفیع به مثابه قلب ما ایستادهای، اسلحه بدست گرفتهای، خطبه میخوانی و جانپناه مردمانت شدهای. در آغوش أمن تو بودیم همه. عطر عطوفتت بین شاخ و برگ درختان زیتون پیچیده بود. دوستانت برای قامت ایستاده مثل سروت «لاحول» میخواندند و دشمنانت با شگفتی و ترس، به مبارزهات چشم دوخته بودند. ما نیز عشق تو را فریاد میزدیم؛ عشقی که ما را شجاع کرده. چنانکه یک عمر در هنگامهی هر ملاقات با تو، در آن حسینیهی باصفا و صمیمی، کف دستمان با خودکار آبی نوشتیم: «جانم فدای رهبر» و یک قلب کنارش کشیدیم تا شاید وقتی گره از مشتمان باز میکنیم، آن سه کلمه را از آن دور ببینی و در خیل سربازانت ما را بشناسی؛ و در هنگامهی هر حضور ملّی در خیابانهای اصلی شهر فریاد زدیم: «خونی که در رگ ماست...» تا عمق ارادتمان را نشانت بدهیم و یک روز شیشهی سرخ عمرمان را تقدیمت کنیم؛ اما تو با جمعهی نصر و یک تصمیم شجاعانه، ورق را برگرداندی. در هنگامهی جنگ، در هجوم هر احتمالی، به موقع تهدید و خطر، آمدی و در برابر جهانیان جانت را کف دست گرفتی تا پیام چندرسانهای اقتدار و حماسه ایران را از نگاه پرصلابت تو دریافت کنند. مثل تمام این سالها که در وسط میدان نبرد بودی، یکّه و تنها. صندلی گذاشتی زیر همان آفتاب درخشانی که گونههای ما را سرخ کرده بود، قرآن خواندی، تسبیح گفتی، رجز یارانت را شنیدی، اشک ریختی و سپس برخاستی، خیبرشکنی کردی و با آن لحن عربی و لسان مبینات خطبهی غرّائی قرائت کردی. تو باز هم فرماندهی کلمات بودی. وارث جلال و شکوه اعجاز محمد عربی، با همان فصاحت و بلاغت بیان. با کلمات تو، دلهای به تنگ آمدهی احرار، غنچه شد، شکفت. ساقهی نازک سربازان جوانت، آرزو کرد درخت شود؛ سروقامت و رشید. تو برای هزار و چندمین بار التیام بخشیدی و یقین و آرامش به دل سپاهیانت تزریق کردی. قلبت درون سینهی ما میتپید. دستان فاتحات به دفاع از جامعهی اسلامی بر اسلحه قرار گرفته بود و بشارت نصر در کهکشان چشمان پر فروغت مثل ستاره میدرخشید. تو در محراب، ما را به استعانت از صبر و نماز دعوت کردی و در آخر پیروزمندانه و با طمأنینه از میانهی آن خارج شدی و اینبار ایستادی در میان أحبائت، به احوال پرسی و گفت و شنود. تو بگو از تو جگردار تر در این زمانه کیست و سرزمین شریفزادگان نجیب چگونه شکر داشتن یل دلاور و فرماندهای چون تو را به جا بیاورد؟ به شگفت آمدیم همه. سایهی عزتمندت، بلند و مستدام ای از جان عزیزتر. رهبر عزمهای راسخ، پیشوای حلیم امیدواران جهان و والی قلبهای منتظر و مقاوم و لعل شده.
جمعه نصر❤️
Alireza Ghorbani - Ham Ghafas (128).mp3
3.97M
ببند زخم مرا که این پیاله ی خون دخیل بستن توست
ببند زخم مرا که آنچه میکشدم غم شکستن توست
بدوز بال مرا که پر کشیدن من پل پریدن توست
بپرس حال مرا که آخرین نفسم هوای دیدن توست
تویی که هم قفسی ببین که من نفسی
نمیکشم تو اگر به داد من نرسی
دل غریب مرا اگر تو دل ندهی زمانه میشکند
امید روشن ما به دست سنگی غم شبانه میشکند
دریغ اگر من و تو به جای این گله ها پناه هم نشویم
دریغ اگر من و تو به شوق بودن هم حریف غم نشویم
تویی که هم قفسی ببین که من نفسی
نمیکشم تو اگر به داد من نرسی
نوشته بود.....
از خودت میپرسی چگونه شد که فرزند رسول خدا فریاد «هل من ناصر ینصرنی» بلند کرد و پاسخی نشنید؟ به دستهای بلند شده در آتش چادرهای فلسطینی نگاه کن که چطور یاری نشده پایین میافتد.
و شرافت در آتش سوخت•
انسان در قتلگاه است و انسانیّت در مذبح تاریخ دست و پا میزند. فلسطین اما مبارزیست نجیب که زیر لب، مردمان جهان را خطاب قرار میدهد که هان! زنده بمانید و نفس بکشید و آزاده باشید؛ ولی دریغا که عقلها خاموشاند، نفوس در قتلگاه صهیون و شرافتها سوخته در آتش، و سکوت مرگبار جهان از آن زبانه میکشد و دود میشود و سیاهی و ننگش بر جبینها مینشیند. در تاریخ بنویسید: «انسان مدعی حقوق بشر مُرد؛ در آتش سکوت سوخت.» امروز موعد سوگواری برای انسان مقاوم و جاودانهی فلسطینی نیست. موسم سوگواری برای الاقصی و زنده سوختن بیگناهانِ رنجور در آتش نیست. هنگامهی اشک ریختن برای انسانیّت مردهی میلیاردها انسان است؛ زمان سوگواری برای شرافتهای سوخته و دود شده در هوا.
2_5229039966104867837.mp3
2.17M
للهِ درُكَ أيُها السِنوارُ
أنتَ المُسبِبُ للعِدا إسهارُ
طوفانُ أقصى قد تسَايَلَ يومَها
كادَ العدوُ بِسبتِهِ ينهارُ
في سابعِ الأيامِ عاشرِ شهرِهِم
في فجرِ ذاكَ اليومِ خارَ جِدارُ
حققت وعدَكَ يومَ قلت مُهدِدَاً
راعُوا مجَيئَ اليومِ ياكفارُ
واليومَ لاقيتَ الشهادةَ مُقبلاً
لا مُدبراً قد فزتَ ياسِنوارُ
قد فشّلَ الطوفانُ زَعمَ عُلُوجِهم
زَعَمُوا بأن حماسَنا تنهارُ
2_5389017267268756498.mp3
4.21M
میدیدم در روزهای گذشته لبنانیهای عزیز، خیلی فرازهای اولیه این مداحی را منتشر میکنند. ماذا لو عدت لنا؟ شعرش را نشنیده بودم، دلیلش را هم نمیدانستم. مداحی را پیدا کردم و شنیدم. آه که قلبم مچاله شد. شما هم بشنوید و اگر دلیلش را یافتید؛ خوشا اشک، خوشا حزن مقدس!
9.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لو كانَت هَزيمتنا باستشهادِ قادتنا،
لكانَت كربلاء نِهايتنا.
#صالح_بعد_صالح