صبح، یعنی آیه های انتظارخورشید
که اکنون به طلوع درآمده است.
صبح، یعنی سلام به هوایی که
هدیه آسمان به تنفس ماست
یعنی سپاس از این که باز هم
فرصت دیدار با شاخسار درختان
و بال پرندگان، به چشم های ما
ارزانی شده است.
صبح، تجدید عهد قدیمی دل،
با یاد خداست.
صبح، رنگین کمان زندگی است
که از دست های تو، به آیندگان
پیش کش می شود.
روزتون پر از اتفاق های خوب و قشنگ🌺
@Avaye_eshgh_313
🌸پـــروردگـــارا
🍃امروزم را چون هر روز
🌸با نام توآغاز می کنم
🍃روزی چـنـیـن خـنـک
🌸ازچشمه های جان آفرین جبروت!
🍃ای تــنــهــا مــعــبــود!
🌸چشم دلم را بگشامی خواهم
🍃زنسیمِ خنک صبحگاهان
🌸ســبــک تــربــاشــم
🌸بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
الــهـــی بــه امــیــد تـــو
@Avaye_eshgh_313
پادشاهی می خواست نخست وزیرش را انتخاب کند...
چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند.
آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت که: «در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید می توانید در را باز کنید و بیرون بیایید»...
پادشاه بیرون رفت و در را بست...
سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند.
نفر چهارم فقط در گوشه ای نشسته بود!
آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است. او با چشمان بسته در گوشه ای نشسته بود و کاری نمی کرد. پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت، در را هل داد،باز شد و بیرون رفت!!!
و آن سه تن پیوسته مشغول کار بودند. آنان حتی ندیدند که چه اتفاقی افتاد که نفر چهارم از اتاق بیرون رفته!
وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت: «کار را بس کنید. آزمون پایان یافته و من نخست وزیرم را انتخاب کردم».
آنان نتوانستند باور کنند و پرسیدند: «چه اتفاقی افتاد؟ او کاری نمی کرد، او فقط در گوشه ای نشسته بود. او چگونه توانست مسئله را حل کند؟»
مرد گفت: «مسئله ای در کار نبود. من فقط نشستم و نخستین
سؤال و نکته ی اساسی این بود که آیا قفل بسته شده بود یا نه؟ لحظه ای که این احساس را کردم فقط در سکوت مراقبه کردم. کاملأ ساکت شدم و به خودم گفتم که از کجا شروع کنم؟
نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعأ مسأله ای وجود دارد، چگونه می توان آن را حل کرد؟ اگر سعی کنی آن را حل کنی تا بی نهایت به قهقرا خواهی رفت؛
هرگز از آن بیرون نخواهی رفت. پس من فقط رفتم که ببینم آیا در، واقعأ قفل است یا نه و دیدم قفل باز است».
پادشاه گفت: «آری، کلک در همین بود. در قفل نبود. قفل باز بود. من منتظر بودم که یکی از شما پرسش واقعی را بپرسد و شما شروع به حل آن کردید؛ در همین جا نکته را از دست دادید. اگر تمام عمرتان هم روی آن کار می کردید نمی توانستید آن را حل کنید. این مرد، می داند که چگونه در یک موقعیت هشیار باشد. پرسش درست را او مطرح کرد
@Avaye_eshgh_313
#فاطمیه
#تسلیت
#صلی_الله_علیک_یا_فاطمة_الزهرا
حس میکنم قلبم، پر از سنگینی و درد ست
دیدم که در تقویم، رنگ یاسِمان زَرد ست
سنگینی ایام را، این جمله بس باشد
بانوی ما تنها، میانِ قومِ نامرد است
#بانو_نگین_نقیبی
سروده ی ۵ بهمن ۱۳۹۸
"کپی با ذکر نام شاعر"
@Avaye_eshgh_313