1_2022322914-AudioConverter.mp3
2.72M
⁉️پاسخ به شبهاتی پیرامون دعای الهی عظم البلاء :
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲🇮🇷
◍⃟🌴🕊@Avaye_rahmat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای علی دایی!
علی کریمی!
یه نگاه به دستای شهید محمد زارع مویدی بندازید🌹
یه نگاه هم به دستای خودتون...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲🇮🇷
◍⃟🌴🕊@Avaye_rahmat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسانی که از مدارا کردن نظام با بعضی ها ناراحتن تا آخر این کلیپ رو ببینند و ارسال کنند برای مخاطبینشون لطفا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲🇮🇷
◍⃟🌴🕊@Avaye_rahmat
نسخه امام حسنعسکری علیهالسلام برای ایجاد آرامش در جامعه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲🇮🇷
◍⃟🌴🕊@Avaye_rahmat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰روز شنبه روز زیارتی
🌸 حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم
#التماس_دعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲🇮🇷
◍⃟🌴🕊@Avaye_rahmat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر این گفتگوی صمیمانه و بامزه ی مدافع امنیت رو با این اغتشاشگر ترسو نبینید از دستتون رفته😄👌👌
🔻 ببینید چطور داره سکته میکنه و احتمالا خودشم مثل سایر رفقاش خیس کرده🤦♂️!
🛑اینا رو بذارید مقابل سربازان امام خمینی و امام خامنهای که هیچوقت زیر بار سنگینترین شکنجهها کم نیاوردند.
🔥بدونید که جبهه باطل علاوه بر اینکه به شدت احمقه، به شدت ترسو هم هست، چون خدایی نداره که ازش حمایت کنه. از مرگ میترسه، چون برا خودش هیچ آخرتی رو متصور نیست.
🔹اما سربازان خدا به تعبیر معصوم، وقتی به کوهها روی میآورند، کوهها ذوب میشوند؛ یعنی کسی جلودار قدرت ایمانشون نیست❤
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲🇮🇷
◍⃟🌴🕊@Avaye_rahmat
«صفاتشیعه درکلام نورانـی حضرت معصومهسلاماللّهعلیها»
🔻حضرتمعصومهسلاماللّهعلیها با سلسله سند از حضرت زهرایاطهرسلاماللّهعلیها و از رسول خداصلیاللّهعلیهوآله نقل میفرمایند:
🔶«...یُحْشَرُ النَّاسُ کُلُّهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ حُفَاةً عُرَاةً إِلَّا شِیعَةَ عَلِیٍّ وَ یُدْعَی النَّاسُ بِأَسْمَاءِ أُمَّهَاتِهِمْ مَا خَلَا شِیعَةَ عَلِیٍّ علیه السلام فَإِنَّهُمْ یُدْعَوْنَ بِأَسْمَاءِ آبَائِهِمْ فَقُلْتُ حَبِیبِی جَبْرَئِیلُ وَ کَیْفَ ذَاکَ قَالَ لِأَنَّهُمْ أَحَبُّوا عَلِیّاً فَطَابَ مَوْلِدُهُمْ.»
🔸...تمام مردم روز قیامت با پای برهنه و بدن عریان به محشر میآیند، مگر شیعیان علی علیه السلام؛ مردم را آن روز به نام مادرهایشان میخوانند، مگر شیعه علی علیه السلام را که به نام پدرانشان خوانده میشوند. به جبرئیل گفتم این چگونه میشود؟ گفت: چون آنها علی علیه السلام را دوست دارند، ولادتشان پاک است و حلال زاده اند.
📙بحارالانوار،ج۶۸،ص۷۷
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲🇮🇷
✅ کانال آوای رحمت ⬇️⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/1894318298C8d85a28746
📚رمان #نقاب_ابلیس ، داستانی که واقعیت زندگی همه ماست...👌
✅ژانر: اجتماعی، سیاسی_امنیتی
📘خلاصه:
رمان زیاد خواندهایم درباره وقایع دانشگاه و کافی شاپ و...؛ اما این رمان متفاوت است.
بیایید یکبار هم بنشینیم پای حرف مذهبیترها.
پای درد و دلهایشان، دغدغههایشان، شوخیهایشان و حتی عاشق شدنشان...!
داستان، داستان جوانی هم سن و سال توست؛ شاید کمی بزرگتر یا کوچکتر. یکی از همان جوانهای امروزی؛ جوانی که میخواهد مرز بین دوست و دشمن را بشناسد؛ و ناگاه خود را در اردوگاه دشمن مییابد.
در جنگ سخت، ابلیس رو به رویت میایستد و شمشیر میکشد؛ اما در جنگ امروز، ابلیس نقاب فرشته بر چهره میزند و پنجه آهنینش را زیر دستکش مخملی پنهان میکند.
جوانهای این رمان، قرار است نقاب را از چهره ابلیس کنار بزنند...!
✍️نویسنده: #فاطمه_شکیبا
🌿🕊@Avaye_rahmat
💫🌺🍃
🌺
❇️ تعویذ روز چهارشنبه
✍ چون کسی خواهد در روز چهارشنبه امورات بر وفق مراد او باشد و گرهها و گرفتاریها از او رفع گردد، تعویذ امروز را بخواند. انشاءالله امور بر او آسان و گشایش در کار او پدید آید:
﷽ أُعِیذُ نَفْسِی بِالله الاحَدِ الصَّمَدِ
مِنْ شَرِّ النَّفّاثاتِ فِی الْعُقَدِ
وَ مِنْ شَرِّ ابْنِ فترة [أَبِی قِتْرَةٍ] وَ مَا وَلَدَ
أَسْتَعِیذُ بِاللَّهِ الْوَاحِدِ الْأَحَدِ الْأَعْلَی
مِنْ شَرِّ مَا رَأَتْ عَیْنِی وَ مَا لَمْ تَرَهُ
أَسْتَعِیذُ بِاللَّهِ الْوَاحِدِ الْفَرْدِ الْکَبِیرِ الْأَعْلَی
مِنْ شَرِّ مَنْ أَرَادَنِی بِأَمْرٍ عَسِیرٍ
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
وَ اجْعَلْنِی فِی جِوَارِکَ وَ حِصْنِکَ الْحَصِینِ
الْعَزِیزِ الْجَبَّارِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ
الْقَهَّارِ السَّلَامِ الْمُؤْمِنِ الْمُهَیْمِنِ
الْغَفَّارِ عَالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ
الْکَبِیرِ الْمُتَعَالِ
هُوَ اللَّهُ هُوَ اللَّهُ هُوَ اللَّهُ لَاشَرِیکَ لَهُ
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّیاللَّهُعَلَیْهِوَآلِهِ
وَ سَلَّمَ تَسْلِیماً کَثِیراً دَائِما
📚 صحیفه امام جواد علیهالسلام
✅ کانال آوای رحمت ⬇️⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/1894318298C8d85a28746
👹رمان اعتقادی و امنیتی #نقاب_ابلیس👹
🌟قسمت #اول:
به روایت حسن
یکبار دیگر تعداد را میشمارم و کفش میپوشم. نمیدانم چقدر در حسابم هست. تا برسم به مغازه حمیدآقا، به این نتیجه رسیدهام که یک آبمیوه حدودا هزار تومان میشود و برای سی نفر، میشود سی هزار تومان. همین کافی ست! نه آنها هتل آمدهاند نه من سر گنج نشستهام!
آبمیوهها را که میبرم به بچهها تعارف کنم، چهره سیدمصطفی درهم میرود. بچهها انقدر از سر و کول هم بالا رفتهاند که سنگ هم باشد، میخورند.
مصطفی در گوشم میگوید:
-این چیه؟ دوباره گدابازی در آوردی؟ خیلی کالری سوزوندن این بیچارهها یه کیکم میگرفتی که پس نیفتن! تو مسئول تدارکاتی یا ندارکات؟
ابرو بالا میدهم:
-بودجه نداریم اخوی! اگه کلیهت خوب کار میکنه بده بفروشیم، یه سفره رنگین بندازیم!
مصطفی درحالی که بچهها را برای رفتن بدرقه میکند، میگوید:
-حالا اربعین و بیست و هشت صفر رو چکار کنیم؟
درحالی که با کامران دست میدهم رو به مصطفی میکنم:
-صاحب مجلس خودش میرسونه، آنقدر حرص نخور!
صدای احمد، مصطفی را به سمت خودش میکشد. احمد مثل همیشه پر سروصدا و شلوغ است. درحالی که محکم با سیدمصطفی دست میدهد، میگوید:
-آقاسید! یه هیئت دوتا کوچه بالاتر هست هفتگی! پسرعموهاتونن!
مصطفی متعجب به احمد نگاه میکند. احمد میخندد:
-منظورم اینه که سیدند. خیلی آدمای ماهی هستن... بریم یه بار هیئتشون؟
مصطفی می زند پشت احمد:
-فعلا برو خونه، مامانت نگران میشن. بعدا باهم حرف میزنیم.
احمد آخرین کسی است که میرود.
مصطفی تکیه میدهد به دیوار و نفسش را بیرون میدهد:
-اوف... این هفته هم گذشت... از الان باید بریم تو فاز کارای اربعین.
به سمت کمد میروم و پروندهها را بیرون میکشم:
-فعلا بیا این پروندهها رو درست کنیم... اینا مدارک جدیده، بچهها آوردن...
مینشینیم کنار پروندهها. مصطفی چند پرونده را نگاه میکند و میگوید:
-ای بابا، اینا نصفش ناقصه! خب من اینا رو چجوری بفرستم آموزش فعال ببینن؟
سر بلند میکنم:
-چقدر حرص میخوری تو بابا! میارن کم کم... تو براشون کارکرد بزن...
-تو برو پروندههای خواهران رو ببین... همش مرتب، تمیز... اونوقت ما چی؟
-پرونده مهم نیست آقاسید! بسیجی بودن که به کارت نیس! دلت بسیجی باشه!
مصطفی از بی خیال بازیهایم حرص میخورد:
-بسیجی باید منظم باشه!
🇮🇷ادامه دارد...
✍️نویسنده خانم فاطمه شکیبا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#نقاب_ابلیس ، تحلیلی موشکافانه در رابطه با فضای مجازی و فرقه های ضاله به ویژه تشیع انگلیسی...
🌿🕊@Avaye_rahmat
آواۍ رَحمت🕊
👹رمان اعتقادی و امنیتی #نقاب_ابلیس👹 🌟قسمت #اول: به روایت حسن یکبار دیگر تعداد را میشمارم و کف
👹رمان اعتقادی و امنیتی #نقاب_ابلیس👹
🌟قسمت #دوم:
به روایت حسن
-کی گفته لعن نکنیم؟ باید روشنگری بشه! باید همه بدونن این عمر و ابوبکر ملعون چه کردند با دختر پیامبر؟ وحدت کجا بود؟ باید با دشمن امیرالمومنین وحدت داشته باشیم؟ سرتون رو شیره نمالن با این حرفا...
دلم در سالن کنفرانس است ،
و فکرم در روضه دیروز. خیرهام به مصطفیِ بالای سن اما اصلا نمیفهمم چه جوابی به اساتیدش میدهد. صدای سخنران دیروز در ذهنم میپیچد. روحانی سید و مسنی که همه مریدش بودند و التماس دعایش میگفتند. برایشان مثل خود امام بود، انگار! هر بار هم بین حرفهایش صدای لعن بر خلفا بلند میشد.
وقتی همه صلوات میفرستند،
به خودم میآیم و میفهمم جلسه دفاع تمام شده. همه از جا بلند میشوند جز من. سرم هنوز درد میکند. بس که ریتم مداحی دیروز تند بود! انقدر تند که نفهمیدم مداح چه میگوید. اما یک قسمت از شعر را که شنیدم، کلا دست احمد را گرفتم و زدم بیرون. آنجا که مداح خواند:
-خدایی دارم و نامش حسین است. (نعوذ بالله)
از دیروز تا الان، اعصاب برایم نمانده است. قرار بود مصطفی برود ولی درگیر پایان نامه و دفاعش بود. نمیدانم چرا اصلا به این هیئت دل خوشی ندارم.
یک لحظه با خودم میگویم شاید حسادت باشد؛ شاید حسودیام شده که هیئتشان امکانات خوبی دارد!
خداراشکر فعلا کسی با من کاری ندارد و همه دنبال آقای مهندس مصطفی هستند. انقدر در خودم فرو رفتهام که نمیفهمم کی دفاع سیدمصطفی تمام شد و نمره نوزده را گرفت و راه افتادیم که برویم رستوران تا شیرینی بدهد.
انقدر حواسم پرت است که همه میفهمند ذهنم درگیر است و چندبار سربه سرم میگذارند؛ اما باید با مصطفی حرف بزنم تا به نتیجه برسم.
آخر سر موقع ناهار، مصطفی میزند پشتم و میگوید:
-چیه تو انقدر سیب زمینی شدی؟ چته تو؟ شدی عین برجِ...
مریم نمیگذارد ادامه دهد:
-عه! داداش! خب ذهنش درگیره... دیروز رفته بودیم این هیئته که یکی از نوجوونای مسجد گفته بود... سخنرانش کلا وحدت بین مسلمین و اینا رو برد زیر سوال!
خنده بر لبان مصطفی میخشکد و جدی میشود:
-چی؟
فرصت را مناسب میبینم و مهر سکوتم را میشکنم:
-به اسم روشنگری هرچی دلش خواست به خلفا و عایشه گفت! کلا حرفاش بودار بود. مداحشونم که...
چهره مصطفی درهم میرود:
-حسن! نکنه...
به ثانیه نکشیده منظورش را میگیرم.
دلشوره عجیبی به جانم میافتد. مصطفی قاشق را در بشقاب میگذارد و آرنجش را بر میز تکیه میدهد. زمزمهاش را که میشنوم، دلهرهام بیشتر میشود. با خروج کلمه «شیرازیها (منظور پیروان فرقه شیرازی ست)»، نه فقط من، که مریم و الهام هم نگران شدهاند.
🇮🇷ادامه دارد...
✍️نویسنده خانم فاطمه شکیبا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#نقاب_ابلیس ، تحلیلی موشکافانه در رابطه با فضای مجازی و فرقه های ضاله به ویژه تشیع انگلیسی...
🌿🕊@Avaye_rahmat
آواۍ رَحمت🕊
👹رمان اعتقادی و امنیتی #نقاب_ابلیس👹 🌟قسمت #دوم: به روایت حسن -کی گفته لعن نکنیم؟ باید روشنگری ب
👹رمان اعتقادی و امنیتی #نقاب_ابلیس👹
🌟قسمت #سوم
به روایت سیدمصطفی
اینبار قرار شد خودم بروم درباره هیئت تحقیق کنم. هنوز برایمان ثابت نشده که دلیل این حرفها جهل است یا عمد؟
اگر عمد باشد، خدا به دادمان برسد.
اگر کافر و بی دین و لامذهب بودند، راحت میشد حریفشان شد، اما گرگی که لباس گوسفند پوشیده باشد خطرش بیشتر است. اگر هم بخواهیم جلویشان را بگیریم، مردم میگویند چرا با اولاد پیغمبر میجنگید؟ چرا با جلسه اباعبدالله -که قربانش بروم- مخالفید؟
نمیدانم؛ شاید هم به قول حسن، من بیش از حد حرص میخورم و نگرانم. حسن برعکس من، بی خیال و خونسرد است. اما من به پدرم رفتهام. رگ مدیریتم که بجنبد، خدا میداند چه میشوم!
با همین فکرها آدرس را پیدا میکنم.
از اول تا آخر کوچه را پرچم زدهاند و بوی اسفند میآید. ❌هیئت محسن شهید!❌ این رقمهاش را نشنیده بودیم.
از پیرمردی که اسفند دود میکند میپرسم:
-ببخشید، هیئت اینجا برنامهش چجوریه؟
پیرمرد که انگار می خواهد کافری را مسلمان کند، با لحنی پدرانه میگوید:
-هیئت اینجا مال یه سید روحانیه، نسل اندر نسل عالم زاده هستن. از اول محرم تا دهم، صبحها برنامه دارن و از دهم تا اربعین، شبا روضه ست. حاج آقا همه زندگیشو وقف امام حسین(ع) کرده.
سر تکان میدهم:
-خدا خیرشون بده... خدا به شمام خیر بده، ممنون... التماس دعا!
وارد میشوم. حیاط بزرگی است که سایهبان خورده و مثل حسینیه شده. اواخر سخنرانی رسیدهام. برعکس حرفهای حسن، روحانی جوانی -که او هم سید است- با شور و حرارت سخنرانی میکند.
گوشهای مینشینم که به مجلس تا حدودی مشرف باشم. حیاط پر شده و اتاقها را هم خانمها پر کردهاند. با این جمعیتی که آمده، خدا به دادمان برسد!
-وحدتی که شما میگید به ضرر شیعه است! چرا در هفته وحدت باید با کسایی که بدعت به دین پیامبر آوردن نماز بخونیم؟ مگه شما غیرت دینی ندارید که مقابل اهانت به حضرت زهرا(س) حرف از وحدت میزنید؟ اونی که این رفتار رو با اهل بیت پیامبر میکنه، در خانه آل عبا رو آتش میزنه، حق امام علی رو غصب میکنه، اون کافره! هم خودش، هم پیروانش! به آمریکا چکار دارن؟ مرگ بر آمریکا میگید ولی دشمن اهل بیت رو لعن نمیکنید؟
حس میکنم مغزم با این جملات سخنران دارد میسوزد! هرچه فکر میکنم فقط میرسم به لندن! در دلم میگویم:
-آخه غیرت دینی اگه داشتی که الان پا میشدی میرفتی سوریه...
دستهایم مشت میشود و آرام استغفراللهی قورت میدهم تا بلند نشوم برای کتک زدن سخنران! در این فکرهایم که میگوید:
-والسلام علیکم...
مداحی میآید و چندبیتی در مدح حضرت عباس میخواند. دلم آتش میگیرد؛ نه بخاطر شعر، که بخاطر مظلومیت اهل بیت.
سخنران بعدی، پیرمردی است که حسن میگفت. از تقوا میگوید و اینکه امام علی(ع) فرمودهاند:
«گوشه گیری برترین خصلت افراد باهوش و زیرک است.»
این را میگوید و نمیگوید این حدیث درباره شرایطی است که جنگ بین دو گروه باطل برپاست؛ نه نبرد حق و باطل.
-مردم از خدا بترسید. حکومتی که قبل از امام زمان ادعای حکومت شیعه دارد، طاغوت است! طاغوت! بجای آتش ریختن به هیزم جنگ، به جای جنگ در سوریه، دعا کنید خود آقا بیان! چرا خون خود رو در دفاع از سنیهای سوریه هدر میدید؟ یک جنگی بین مردم ناصبی فلسطین و یهودیها هست، چرا شما قاطی میشید؟
میخواهم بلند شوم که بروم؛
چون اگر بیشتر بمانم یک کاری دست خودم یا اینها میدهم. اما حسی میگوید بمان تا حجت برایت تمام شود!
دور تا دور دیوارها چشم میچرخانم. باید عکسی از همان سرکرده لندن نشینشان باشد. چیزی نمیبینم. سخنرانی دوم هم تمام میشود و نوبت به سینه زنی میرسد.
مداح میگوید:
-جوونا بیاید جلو، میوندار بشید!
جوانترها جلو میروند و پیرمردها دور مجلس مینشینند. ناگاه چشمانم با دیدن صحنهای که میبینم هشت تا میشود. پیراهنهایشان را در میآورند و...
ناگهان مردی میزند سر شانهام:
-شما نمیری جوون؟
من ابدا چنین کاری بکنم! به من من میافتم:
-من... من نه! نمیتونم...
چهره مرد برافروخته میشود:
-چی؟ چرا؟
-خب... خب کار خوبی نیست...
-کی گفته عزاداری برای سیدالشهدا کار بدیه؟
-من همچین حرفی نزدم! من فقط نمیخوام لباسم رو دربیارم...
صدایمان توجه چندنفر را جلب میکند و دورمان جمع میشوند. آخر کار هم محترمانه و تکفیر کنان به طرف در خروج راهنماییام میکنند!
خب بحمدالله حجت تمام شد.
نگرانیام ده برابر میشود. با این نفوذ روی مردم، به این راحتی نمیشود جمعشان کرد!
🇮🇷ادامه دارد...
✍️نویسنده خانم فاطمه شکیبا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#نقاب_ابلیس ، تحلیلی موشکافانه در رابطه با فضای مجازی و فرقه های ضاله به ویژه تشیع انگلیسی...
🌿🕊@Avaye_rahmat
آواۍ رَحمت🕊
👹رمان اعتقادی و امنیتی #نقاب_ابلیس👹 🌟قسمت #سوم به روایت سیدمصطفی اینبار قرار شد خودم بروم دربا
👹رمان اعتقادی و امنیتی #نقاب_ابلیس👹
🌟قسمت #چهارم
به روایت الهام
میدانم این روزها کارش زیاد است.
برای همین وقتی دیدم بهم ریخته است، به روی خودم نیاوردم. امشب دعوت داریم خانهشان، ولی خودش نیست. حسن گفت رفته همان هیئت مشکوک را ببیند.
از همین حالا، بوی دردسر میآید.
نمیدانم با این مسائل، اتفاقی که افتاده را بگویم یا نه؟
زودتر از آنچه فکر میکردم رسید.
با اینکه خستگی و ناراحتی از سر و رویش میبارد، بین جمع مینشیند و سعی دارد به زور بخندد.
حسن به شوخی میپرسد:
-خب مهندس، چرا نموندی شام هیئت رو بخوری؟
مصطفی اما انگار اصلا قضیه را نگرفته است. آرام میگوید:
- من ابدا شام اونجا رو بخورم!
حسن میفهمد حال مصطفی خوب نیست و نباید ادامه دهد. خود حسن هم این مدت چندان سرحال نبود. جدی میشود:
-چه خبر بود؟
مصطفی پوزخندی عصبی میزند:
-فکرش رو بکن! من رو انداختن بیرون، فقط برای اینکه لخت نشدم!
مرتضی پابرهنه میدود وسط بحث:
-پس بگو! از این ناراحتی!
مصطفی حتی متوجه طعنه کلام مرتضی هم نمیشود. وقتی دوباره پوزخند میزند، میفهمم که روی مرز انفجار است. بی سر و صدا بلند میشوم و میروم به آشپزخانه. مادرها آنجا را گوشه دنجی یافتهاند برای حرف زدن.
به مادر مصطفی میگویم:
-ببخشید مصطفی یکم ناراحته، میشه براش گل گاو زبون دم کنم؟
چشمان مادر گرد میشود:
-چرا؟ از چی؟
-بخاطر همین کارای مسجدشون!
-بیا مادر آب رو گذاشته بودم برای چایی جوش بیاد، حالا برای همه گل گاو زبون دم کن. اونجاست.
دستانم در آشپزخانه کار میکند و گوشهایم در پذیرایی. مصطفی دارد از #عقایدانحرافی که به خورد مردم محب اهل بیت(ع) میدهند، میگوید و حرص میخورد:
-خیلی قشنگ گفت دین از سیاست جداست و اسم جمهوری اسلامی رو گذاشت طاغوت! خیلی راحت به مدافعان حرم توهین کرد، خیلی قشنگ از اسراییل طرفداری کرد، ما هم که هویجیم این وسط! معلوم نیست ما چه کم کاری کردیم که اینا انقدر علنی میان حرف میزنن! مگه اینجا بسیج نداره که اینا فکر کردن خونه خالهس؟ هرچی دلشون میخواد میگن و در و دیوار رو لعن و تکفیر میکنن و گیر میدن به مرگ بر آمریکای ما!
مصطفی بدجور دور برداشته.حق هم دارد. خطر این انحراف خطر کمی نیست.
حسن حرف من را میزند:
-میگی چه کنیم سیدجان؟ بریم جمعشون کنیمم مردم کفن پوش میان جلومون وایمیستن! اینا دارن از نیروی مردم استفاده میکنن! ندیدی چقدر شیخشون رو احترام میکردن؟ حتم دارم خیلیها به خیال خودشون اینجا شفا هم گرفتن! یه درصد فکر کن تعطیلش کنیم! خر بیار و باقالی بار کن!
مصطفی که تا الان نگاهش روی زمین است، سر بلند میکند:
-همین فردا یه جلسه اندیشه ورز بذار ببینم باید چه گلی به سرمون بگیریم! کاش حداقل سیدحسین بود...
در آستانه در آشپزخانه میایستم و به مریم علامت میدهم. مریم ابرو بالا میاندازد و لب میگزد یعنی حرفش را هم نزن! راست هم میگوید. امشب مصطفی اصلا آمادگی ندارد بگویم خطر بزرگتر هم هست.
کاش گل گاو زبانها زودتر دم بکشد!
🇮🇷ادامه دارد...
✍️نویسنده خانم فاطمه شکیبا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#نقاب_ابلیس ، تحلیلی موشکافانه در رابطه با فضای مجازی و فرقه های ضاله به ویژه تشیع انگلیسی...
🌿🕊@Avaye_rahmat
https://harfeto.timefriend.net/16688858235460
لینک ناشناس
هر سخنی هست بفرمایید😍
به رسم هر روز صبح
🌱السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🤍
🌿🕊@Avaye_rahmat
آواۍ رَحمت🕊
👹رمان اعتقادی و امنیتی #نقاب_ابلیس👹 🌟قسمت #چهارم به روایت الهام میدانم این روزها کارش زیاد است
👹رمان اعتقادی و امنیتی #نقاب_ابلیس👹
🌟قسمت #پنج
به روایت حسن
دلم خوش است که جلسات پرسش و پاسخ به قدرت خودش باقی است. حاج آقا محمدی هم از آن خوبان روزگار است که توانسته در دل بچهها جا باز کند و جواب سوالها را بدهد. این روزها، هرکس حرف از کربلا و اربعین میزند هواییام میکند بدجور.
خیلی از دوستانم عازمند. تلوزیون و رادیو هم انگار بودجه میگیرند که آتش به دل جاماندهها بزنند!
شبهای جمعه، هم من و هم مصطفی کلا ویرانیم. چرا ما نرویم؟ اصلا خودم میروم دنبال کارهایش. با مریم و مصطفی و الهام را هم میبریم.
متین را صدا میزنم که بیاید سینی چای را ببرد. مصطفی نشسته روی چهارپایه و چنگ در تشت پر از کف، لیوان میشوید.
هردو ساکتیم و گوش میدهیم به بحثهای بچهها و سوالاتشان.
مصطفی، بهم ریخته و کمی عصبی با لیوانها کشتی میگیرد. پیداست که اینجا نیست و در حرفهای بچهها سیر میکند. ناگهان سر بلند میکند و کلا دست از کار میکشد.
دست کفیاش را میزند زیر چانهاش و سراپا گوش میشود.
-آخه ببینید، مگه حدیث نداریم که کسی که با امام علی(ع) دشمن باشه، بوی بهشت به مشامش نمیرسه؟ چرا ما باید با دشمن اماممون وحدت داشته باشیم؟ اینکه به ضرر شیعهست!
-کی گفته اهل سنت با اهل بیت دشمنن؟ اونا امام علی(ع) رو به عنوان خلیفه چهارم، داماد پیامبر، صحابی پیامبر و خیلی مقامات دیگه قبول دارن! خیلی هم برای اهل بیت احترام قائلند! خیلی از همین شهدای مدافع حرم سوریه که از حرم حضرت زینب(س) دفاع کردن و شهید شدن از اهل سنت بودن. الان شیعه و سنی دارن کنار هم زندگی میکنن، بله ممکنه یه جاهایی اختلاف فقهی و عقیدتی داشته باشیم ولی دلیل نمیشه با هم دشمن باشیم.
صدایی که سوال میپرسد ناآشناست:
- آخه شما مرگ بر آمریکا میگید، ولی خلفا رو لعن نمیکنید! چرا؟ مگه اونام دشمن اسلام نیستن؟ دشمن همینجاست!
صدای حاج آقا برعکس صدای سوال کننده، آرامش دارد. آرامشی که نشان دهنده استحکام دلیل و عقیده است:
- ما نمیگیم دشمن اهل بیت رو لعن نکنید، میگیم لعن #علنی نکنید! علنی لعن کردن فقط مسلمونا رو به جون هم میندازه! ببینید داعش الان به بهونه این لعناست که سر شیعیان رو میبُره! ما میگیم به همسر پیامبر توهین نکنید! بله معصوم نبوده یه اشتباه بزرگ کرده؛ اما دلیل نمیشه شما به ناموس پیامبرت توهین کنی! بعدهم، ما که میدونیم حقیم! چرا برای اثباتش باید از توهین و لعن استفاده کنیم؟ این همه دلیل و آیه و روایت در اثبات حقانیت شیعه هست؛ حتی توی کتابای اهل سنت. چرا اونا رو مودبانه مطرح نمیکنید که #روشنگری بشه؟ ائمه ما مظهر عقلانیت و علم بودن، کجا دیدی ائمه با فحش و توهین با دشمنانشون صحبت کنن؟ ما باید ازشون الگو بگیریم، نه اینکه چهرهشون رو خراب کنیم.
-من به جوابم نرسیدم. چرا میگید مرگ بر آمریکا؟ اگه اونا کافرن و دشمن اسلامن، دشمن اهل بیتم کافره!
-ببین آقا مسعود، ملاک مسلمون بودن اعتقاد به الله و نبوت حضرت محمد(ص)....
همه صلوات میفرستند. حاج آقا ادامه میدهد:
- و اعتقاد به قرآن و معاد و داشتن قبله واحده. هرکی اینا رو داشته باشه مسلمونه. بله البته اسلام بدون ولایت کامل نمیشه، اما نمیشه اسم اهل سنت رو کافر گذاشت. اونا یه کاستیهایی دارن، ولی دشمن نیستن. دشمن ما وهابیها هستن که توی دامن عربستان و آمریکان و حسابشون کلا از اهل تسنن جداست. پس تا الان این شد که شیعه و سنی دو شاخه از یک ریشه و پیکره واحدن. اما امریکا و اسراییل، کافرن! صهیونیستن، دشمن اسلامن. میخوان کلا ریشه ما رو بخشکونن. معلومه که ما اگه از داخل باهم بجنگیم، نمیتونیم مقابل دشمن اصلی اسلام وایسیم. دشمن اهل بیت که فقط معاویه و یزید نیستن! اهل بیت همیشه دشمن دارن.
-یه چیز دیگه، شما مشکلتون با قمه زنی چیه؟
🇮🇷ادامه دارد...
✍️نویسنده خانم فاطمه شکیبا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#نقاب_ابلیس ، تحلیلی موشکافانه در رابطه با فرقه های ضاله به ویژه تشیع انگلیسی
🌿🕊@Avaye_rahmat
آواۍ رَحمت🕊
👹رمان اعتقادی و امنیتی #نقاب_ابلیس👹 🌟قسمت #پنج به روایت حسن دلم خوش است که جلسات پرسش و پاسخ به
👹رمان اعتقادی و امنیتی #نقاب_ابلیس👹
🌟قسمت #شش
به روایت حسن
همه تعجب میکنند. حاج آقا با حوصله و بدون خستگی جواب میدهد:
-آسیب زدن به بدن طبق فقه شیعه و سنی حرامه، امام حسینم راضی نیست به این کار. بعد هم، شما برین توی گوگل کلمه مسلمان شیعه رو به انگلیسی سرچ کنید، ببینید چه صحنههای دردناکی میاد از قمه زنی و عزاداری خار و غیره. مردم دنیا میبینن شیعهها اینطورن، اونوقت اگه تو مثلا یه اروپایی علاقمند به اسلام بودی و اینا رو میدیدی، چه حسی پیدا میکردی؟ با خودت نمیگفتی اینا عقل ندارن، وحشیاند؟ تو حاضر بودی شیعه بشی و این کارا رو بکنی؟ قمه زنی باعث میشه شیعه چهره احمق و خشن پیدا کنه. این تهمته به اهل بیت و قرآنی که آسیب زدن به نفس رو حرام کردن.
صدای علی میآید که میگوید:
-بچهها برای امشب کافیه، داره دیر میشه! حاج آقا فرار نمیکنن که! بقیش باشه برای بعد.
بچهها با کمی اعتراض تسلیم علی میشوند.
حاج آقا برای حرف آخرش میگوید:
-بچهها به عنوان شیعه واقعی، باید دشمنان الان اهل بیت رو بشناسیم و باهاشون دشمنی کنیم و دوستان رو هم بشناسیم و باهاشون دوستی کنیم. الان ادامه دهنده راه اهل بیت ولی فقیهه، حضرت آقا میفرمایند ما تشیعی که مرکز تبلیغاتش لندن باشه رو نمیخوایم. باید حواسمون باشه کیا حرف تفرقه و قمه زنی میزنن...
مصطفی دستانش را میشوید
و بین بچهها میرود؛ من هم پشت سرش. دعای کمیل میخوانند و زیارت عاشورا.
مصطفی بین زیارت آرام میگوید:
-ببین، لعن قبل سلامه! انگار تا از دشمن فاصله نگیری نمیای توی دامن دوست!
راست میگوید. یک لحظه جرقهای در ذهنم میخورد:
-توی قرآن هم خدا اول فرموده: «اشداء علی الکفار، بعد رحماء بینهم.»
دیگر حرفی نمیزنیم.
شب جمعه است و ویران ویرانیم. علی قشنگ میخواند؛ طوری میخواند که انگار دقیقا در بین الحرمین ایستاده.
مصطفی همراهش دم میگیرد:
-شبهای جمعه میگیرم هواتو/
اشک غریبی میریزم براتو...
بیچاره اون که حرم رو ندیده/
بیچارهتر اون که دید کربلاتو...
بیچاره ما که از او جا ماندهایم!
🇮🇷ادامه دارد...
✍️نویسنده خانم فاطمه شکیبا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#نقاب_ابلیس ، تحلیلی موشکافانه در رابطه با فرقه های ضاله به ویژه تشیع انگلیسی
🌿🕊@Avaye_rahmat
آواۍ رَحمت🕊
👹رمان اعتقادی و امنیتی #نقاب_ابلیس👹 🌟قسمت #شش به روایت حسن همه تعجب میکنند. حاج آقا با حوصله و
👹رمان اعتقادی و امنیتی #نقاب_ابلیس👹
🌟قسمت #هفت
به روایت مریم
-پس شمام متوجهش شدید؟ دارن آروم آروم بچه هیئتیهامون رو جذب میکنن!
به الهام چشم غره میروم که بگوید. الهام اخم میکند
یعنی: «هنوز وقتش نیست.»
حاج آقا دستی به تسبیح عقیق میکشد. دانههای تسبیح بهم میخورند و سکوت چند ثانیهای جلسه را بهم میزنند. نفس عمیقی میکشد و میگوید:
-فعلا نمیخواد تند برخورد کنید. فقط باید جذب مسجد رو بیشتر کنیم و روشنگری اینجا انجام بشه. مردم خودشون میفهمن، به شرطی که ما هم حقیقت رو بگیم.
مصطفی آرام ندارد. حالت نشستنش را تغییر میدهد و میگوید:
-حاجی اینا خیلی مشکوکن! خیلی بی مهابا دارن سم پراکنی میکنن! انگار پشتشون گرمه!
حسن که تا الان با انگشتانش ور میرفت، میگوید:
-شایدم تازه کارن و داغن و نمیدونن چه خبره و نباید انقدر تند برن!
مصطفی کمی به جلو خم میشود:
-مگه اینجا بسیج نداره؟ خب شورای بسیج کارش همینه دیگه! یه گزارش رد میکنیم؛ اگه توجه نکردن خودمون میریم با ضابـ...
حاج آقا دستش را به نشانه ایست جلو نگه میدارد:
-وایسا آقاسید! میدونم نگرانی، ولی نمیشه که چکشی، یهو بری همه رو بریزی توی گونی! بذار اول مردم رو روشن کنیم که اگه کاری کردیم، مردم توجیه شده باشن!
-از اینا بعید نیست، به یه جاهایی وصل باشنا...
-اون دیگه وظیفه بسیج نیست. کار نیروی انتظامی و سپاهه که ته و توی ماجرا رو دربیاره.
علی آقا که تا الان داشت صورت جلسه مینوشت، سر بلند میکند:
-پس تکلیف این هیئت محسن شهید معلوم شد.
حسن رو به مصطفی میکند:
- قرار شد چه کنیم پس؟
مصطفی شمرده میگوید:
-روشنگری میکنیم و گزارش میدیم که مواظبشون باشن.
نفسش را با صدای بلندی بیرون میدهد و رو به ما میکند:
-خانما، شما حواستون به جلسات زنونه باشه، ببینید اگه جلسه زنونه این مدلی هست، حتما گزارش بدید.
الهام آب گلویش را فرو میدهد و میگوید:
- اتفاقا یه مسئله مهمه که میخوایم بگیم.
مصطفی پیداست که پاهایش خواب رفته. چهارزانو مینشیند و میگوید:
- بفرمایین.
الهام نگاهی به فاطمه میکند و از او کمک میخواهد. فاطمه با ابرو اشاره میکند که خودت بگو.
الهام شروع میکند:
-راستش چندروز پیش، فاطمه خانم از طرف یه دوستاشون دعوت میشن به یه مجلس روضه زنونه. گویا بخاطر نذر یه مادر شهید، این مجلس هر هفته روزای صبح جمعه دایره؛ اما فاطمه خانم چیزایی دیدن که قابل تامله.
الهام از این راه ادامه حرف را به فاطمه پاس میدهد. فاطمه صدایی صاف میکند و میگوید:
- درسته. توی نگاه اول یه جلسه روضه زنونه بود، اما رفتار عجیبی داشتن. مثلا به جز قهوه و شیرینی چیزی ندادن و گفتن هزینه صبحانه رو بین فقرا تقسیم میکنن. یا به جای مداحی، چندتا دختر اومدن فلوت زدن و یه خانم یه شعر غمگین خوند و غم نوازی کردن. حالا اینا مهم نیست، اصل مطلب، صحبتای خانمیه که توی مراسم بود. اگه بخوام خلاصه بگم، یکی خیلی تاکید میکرد روی برابری زن و مرد، یکی هم معتقد بود نوجوونها باید آزاد باشند تا خودشون دین و راه زندگیشون رو انتخاب کنن! یعنی یه جورایی میخواست بگه ملاک حقانیت دین، تشخیص خود فرده و مثلا من اگه فکر کنم مسیحیت درسته، پس درسته! و یه جورایی میگفت ایمان آدم به دینش ربطی نداره و همه ادیان میتونن حق باشن، چون اصل ایمان، محبته!
مصطفی طوری اخم کرده که انگار میخواهد خودکار در دستش را با چشمانش ببلعد!
میگویم:
- البته اینایی که فاطمه خانم گفتن، برداشتی بود که ما از حرفای اون خانم داشتیم.
مصطفی زیر لب میپرسد:
-کجا بود این روضه؟
-توی همین محدوده بود، شاید یه چهارراه بالاتر.
حسن دستی بین موهایش میکشد:
-از زمین و زمون میباره!
🇮🇷ادامه دارد...
✍️نویسنده خانم فاطمه شکیبا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#نقاب_ابلیس ، تحلیلی موشکافانه در رابطه با فرقه های ضاله به ویژه تشیع انگلیسی
🌿🕊@Avaye_rahmat
وطن مادر است...
بر چهرهی مادر
پنجه نمیکشد،
جز فرزند ناخلف!
🌿🕊@Avaye_rahmat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تکرار کن😂
"سنگربان"پایگاهی است فرهنگی، در تقابل با تهاجم معاندان داخلی و خارجی.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲🇮🇷
◍⃟🌴🕊@Avaye_rahmat
قطر به هواپیمای #تیم_ملی_آلمان که روش شعار #همجنسگرایانه داشت
اجازه فرود نداد و فرستاد عمان تا هواپیما رو عوض کنن و به قطر برگردن😂👍
آدم رو یاد باباهایی میندازه که میگن این چه لباس جلفیه پوشیدی، برو عوض کن بعد بیا😁👌
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲🇮🇷
◍⃟🌴🕊@Avaye_rahmat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه تو این اوضاع مسیرتو گم کردی
و توانایی تشخیص حق از باطل رو نداری
حتما این کلیپ رو ببین.
🌿🕊@Avaye_rahmat