eitaa logo
آینده سازان ایران
425 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
57 فایل
﷽ راه ارتباطیمون 👇🏼:‌‌‌ @H_dastafkan ناشناسمون😶‍🌫😃👇🏼: https://harfeto.timefriend.net/16935967548360 لینک کانال👇🏼 🍃اسـتیکـرامـونــ🍃: @eshgh_jaan ﴿🦋ڪاࢪی از گࢪۅه دختران گمنام حاج قاسم🦋﴾ « شهرستان آران و بیدگل »
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دلایل و عوامل بدحجابی چیست⁉️ ✅ 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 🆔➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
#استوری📲 ویژه #اربعین 🏴 بال وپَــرم باشـ...🥀 بہ‌یادمن‌شباےجمعہ‌توحـرمـ‌باش..😔 🆔@Ayande_Sazane_Ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 ویژه 🏴 مثلا تو قبول‌ کردی کوله‌بارم‌وهَم‌ بستم مثلا من الان تو راهه🚶🏻‍♂ کربُ بلا هستم😭 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 🆔➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
#اربعین #استوری 📲 #گاندو۲ 《شدآقا_روش‌سوارشدیم..🏍 ایول🤩🖐 -😐🤨 ایول🤭✊》 #نه_به_واکسن_اجباری 🆔➣@Aya
تیم ملی سفرای شاشوی انگلیس😂 عاقبت در افتادن با ایران : دستگیری کماندوهای انگلیسی در خلیج فارس: خیس کردن بازداشت سفیرانگلیس در تهران : خیس کردن بازداشت جاسوس انگلیس : خیس کردن لامصبا میاید ایران پوشک ببندید دیگه 😂 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 🆔➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_شصت_نهم یکی از خانم ها گفت: «بیایید برویم بیرون. اینجا امن نیست.» بلند شدیم و از ساخت
پرسیدم: «کجا؟!» گفت: «همدان.» کمک کرد بچه ها سوار ماشین شدند. گفتم: «وسایلمان! کمی صبر کن بروم لباس بچه ها را بیاورم.» نشست پشت فرمان و گفت: «اصلاً وقت نداریم. اوضاع اضطراریه. زود باش. باید شما را برسانم و زود برگردم.» همان طور که سوار ماشین می شدم، گفتم: «اقلاً بگذار لباس های سمیه را بیاورم. چادرم...» معلوم بود کلافه و عصبانی است گفت: «سوار شو. گفتم اوضاع خطرناک است. شاید دوباره پادگان بمباران شود.» در ماشین را بستم و پرسیدم: «چرا نیامدید سراغمان. از صبح تا به حال کجا بودید؟!» همان طور که تندتند دنده ها را عوض می کرد، گاز داد و جلو رفت. گفت: «اگر بدانی چه وضعیتی داشتیم. تقریباً با دومین بمباران فهمیدم عراقی ها قصد دارند پادگان را زیرورو کنند، به همین خاطر تصمیم گرفتم گردانم را از پادگان خارج کنم. یکی یکی بچه ها را از زیر سیم خاردارها عبور دادم و فرستادمشان توی یکی از دره های اطراف. خدا را شکر یک مو از سر هیچ کدامشان کم نشد. هر سیصد نفرشان سالم اند؛ اما گردان های دیگر شهید و زخمی دادند. کاش می توانستم گردان های دیگر را هم نجات بدهم. شب شده بود و ما توی جاده ای خلوت و تاریک جلو می رفتیم. یک دفعه یاد آن پسر نوجوان افتادم که آن شب توی خط دیده بودم. دلم گرفت و پرسیدم: «صمد الان بچه هایت کجا هستند؟ چیزی دارند بخورند. شب کجا می خوابند؟» او داشت به روبه رو، به جاده تاریک نگاه می کرد. سرش را تکان داد و گفت: «توی همان دره هستند. جایشان که امن است، اما خورد و خوراک ندارند. باید تا صبح تحمل کنند.» دلم برایشان سوخت، گفتم: «کاش تو بمانی.» برگشت و با تعجب نگاهم کرد و گفت: «پس شما را کی ببرد؟!» گفتم: «کسی از همکارهایت نیست؟! می شود با خانواده های دیگر برویم؟» توی تاریکی چشم هایش را می دیدم که آب انداخته بود، گفت: «نمی شود، نه. ماشین ها کوچک اند. جا ندارند. همه تا آنجا که می توانستند خانواده های دیگر را هم با خودشان بردند؛ وگرنه من که از خدایم است بمانم. چاره ای نیست، باید خودم ببرمتان.» بغض گلویم را گرفته بود، گفتم: «مجروح ها و شهدا چی؟!» جوابی نداد. گفتم: «کاش رانندگی بلد بودم.» دوباره دنده عوض کرد و بیشتر از قبل گاز داد. گفت: «به امید خدا می رویم. ان شاءالله فردا صبح برمی گردم.» چشم هایم در آن تاریکی دودو می زد. یک لحظه چهره آن نوجوان از ذهنم پاک نمی شد. فکر می کردم الان کجاست؟! چه کار می کند. اصلاً آن سیصد نفر دیگر توی آن دره سرد بدون غذا چطور شب را می گذرانند. گردان های دیگر چه؟! مجروحین، شهدا! فردای آن روز تا به همدان رسیدیم، صمد برگشت پادگان ابوذر و تا عید نیامد. اواخر خردادماه 1364 بود. چند هفته ای می شد حالم خوب نبود. سرم گیج می رفت و احساس خواب آلودگی می کردم. یک روز به سرم زد بروم دکتر. بچه ها را گذاشتم پیش همسایه مان، خانم دارابی، و رفتم درمانگاه. خانم دکتری که آنجا بود بعد از معاینه، آزمایشی داد و گفت: «اول بهتر است این آزمایش ها را انجام بدهی.» آزمایش ها را همان روز دادم و چند روز بعد جوابش را بردم درمانگاه. خانم دکتر تا آزمایش را دید، گفت: «شما که حامله اید!» یک دفعه زمین و زمان دور سرم چرخید. دستم را از گوشه میز دکتر گرفتم که زمین نخورم. دست و پایم بی حس شد و زیر لب گفتم: «یا امام زمان!» خانم دکتر دستم را گرفت و کمک کرد تا بنشینم و با مهربانی گفت: «عزیزم. چی شده؟! مگر چند تا بچه داری.» با ناراحتی گفتم: «بچه چهارمم هنوز شش ماهه است.» ادامه‌دارد...✒️ 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 🆔➣𝙰𝚢𝚊𝚗𝚍𝚎𝚂𝚊𝚣𝚊𝚗𝚎𝙸𝚛𝚊𝚗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 چند جمله و از استاد الهی قمشه ای 🌺 قرار نیست در کاری عالی باشید تا آن را شروع کنید..قرار است آن را شروع کنید تا در آن کار عالی شوید... 🌺 اعتماد ساختنش سالها طول میکشد ، تخریبش چند ثانیه و ترمیمش تا ابد... 🌺 ایستادگی کن تا روشن بمانی ؛شمع های افتاده خاموش می شوند... 🌺 دوست بدار کسی را که دوستت دارد حتی اگر غلام درگاهت باشد؛دوست مدار کسی را که دوستت ندارد حتی اگر سلطان قلبت باشد...  🌺 هیچ کدام از ما با "ای کاش”، به جایی نرسیده‌ایم...  🌺 زمان وفاداریه آدما رو ثابت میکنه نه "زبان” ... 🌺 همیشه یادمون باشه که نگفته هارو میتونیم بگیم اما گفته هارو نمیتونیم پس بگیریم … 🌺 خودبینی، دیدن خود نیست،خودبینی، ندیدن دیگران است... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 🆔➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
[#خنده🤣] ⚠️ لطفا به این متن توجه کنید...👇🏼 متن ممنون که توجه کردید
[🤣] ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﻗﺴﻢ ﻣﯽ ﺩﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺭﯾﻦ ﺑﺎ ﺗﻠﻔﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻦ ﻭ ﯾﻪ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺩﻡ ﺩﺳﺘﺘﻮﻧﻪ، ﺭﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﻏﺬﯼ ﮔﯿﺮ ﻣﯿﺎﺭﯾﻦ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻧﮑﺸﯿﻦ ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺭﮎ ﻟﯿﺴﺎﻧﺴﻢ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺭﻭﺵ ﯾﻪ ﺧﺮ ﮐﺸﯿﺪﻩ روﮐﺠﺎ ﺑﺒﺮﻡ ﺑﻬﻢ ﮐﺎﺭ ﺑﺪﻥ....؟!😐😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 ویژه 🏴 ڇادر،عجیب رۅے سرٺ عݜق میڪند☺️⃟😍 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 🆔➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 ویژه 🏴 سُخن‌ازعشق‌است بـحـث‌سـاده‌ا؎نیسـت...😉 یڪبارفقـط‌تـواورابھ‌سـ🧕🏻ـرڪرد؎ یڪ‌عمرشد؎دلبستھ‌ودلدارش🌻💕 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 🆔➣@Ayande_Sazane_Iran