eitaa logo
آینده سازان ایران
426 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
57 فایل
﷽ راه ارتباطیمون 👇🏼:‌‌‌ @H_dastafkan ناشناسمون😶‍🌫😃👇🏼: https://harfeto.timefriend.net/16935967548360 لینک کانال👇🏼 🍃اسـتیکـرامـونــ🍃: @eshgh_jaan ﴿🦋ڪاࢪی از گࢪۅه دختران گمنام حاج قاسم🦋﴾ « شهرستان آران و بیدگل »
مشاهده در ایتا
دانلود
📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣 توجه توجه به زودی!!!🤩 💡برگزاری اولین دوره کلاس «کنترل ذهن» در شهرستان آران وبیدگل ✅ با حضور استاد ارجمند سرکار خانم ماشاءالهی ✅مکان: حوزه بسیج خواهران کوثر 👌 ✅زمان: روزهای سه‌شنبه، ساعت ۱۶:۳۰ ✅شروع دوره: از تاریخ ۱۲ مهرماه ماه ۱۴۰۱👌 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫 ✳کلاسی مفید و جذاب همراه با آموزش برای آینده🤩 ✳امکان ثبت‌نام برای سنی اعم از نوجوانان،جوانان،بزرگسالان...👌 📍پس از تکمیل ظرفیت ،ثبت‌نام نخواهیم داشت؛ تا دیر نشده به دوستان اطلاع‌رسانی کنید. ☘آینده بسیار روشن است. 😍 ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آینده سازان ایران
🎥 به بچه های دهه نودی میگن همین الان گرونترین و بهترین چیزی که میخوای رو برات میخریم عوضش #امام_حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[] Iپارت²I پدر از کودکش میخواد بگه امام حسین رو دوست نداره تا براش اسباب بازی بخره. تصمیم کودک واقعا دیدنیه😍 اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 دعاهای مهم مرحوم آیت‌الله ناصری 👈 از مقام معظم رهبری جدا نشوید ❣همسفر با شهدا❣ 🌸🌸هدیه ما صلوات🌸🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
✉️ رحلت عالم ربانی و‌ مجاهد مخلص و یار قدرتمند انقلاب که دهها سال سیراب کننده نفوس تشنه معنویت بود، درد جانکاه و خلاء جبران ناپذیری است که جز با پناه بردن به ساحت مقدس حضرت بقیة‌الله علیه‌السلام تسکین پیدا نمی‌کند. ◾️ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_هشتم بخاطر حضور مستأجری که راه پله اتاقش از همانجا شروع می شد، از اتاق بیرون نرفتم و
نگاه متعجب ما به هم گره خورد و مادر با گفتن: _حتماً آقا مجیده! به عبدالله اشاره کرد تا در را باز کند. عبدالله از جا بلند شد و در را باز کرد. صدای آقای عادلی را به درستی نمی‌شنیدم و فقط صدای عبدالله می‌آمد که تشکر می‌کرد. نگاه پرسشگر من و مادر به انتظار آمدن عبدالله به سمت در مانده بود تا چند لحظه بعد که عبدالله با یک ظرف کوچک شیرینی در دست و صورتی گشاده بازگشت. دیدن چهره خندان عبدالله، زبان مادر را گشود: _چه خبره؟ عبدالله ظرف بلورین شیرینی را مقابل ما روی فرش گذاشت و با خنده پاسخ داد: _هیچی، سلام علیک کرد و اینو داد دستم و گفت عیدتون مبارک! که همزمان من و مادر پرسیدیم: _چه عیدی؟!!! و او ادامه داد: _منم همینو ازش پرسیدم. بنده خدا خیلی جا خورد. نمی‌دونست ما سُنی هستیم.گفت تولد امام رضا (علیه‌السلام)!منم دیدم خیلی تعجب کرده، گفتم ببخشید، ما اهل سنت هستیم، اطلاع نداشتم. تشکر کردم و اونم رفت.» مادر لبخندی زد و همچنانکه دستش را به سمت ظرف شیرینی می‌بُرد، برایش دعای خیر کرد: _ان شاء الله همیشه به شادی! و با صلواتی که فرستاد، شیرینی را در دهانش گذاشت. شاید احساس بهجتی که به همراه این ظرف شیرینی به جمع افسرده ما وارد شده بود، طعم تلخ بدخلقی پدر را از مذاق مادر بُرد که بلآخره چیزی به دهان گذاشت و شاید قدری از ضعف بدنش با طعم گرم این شیرینی گرفته شد که لبخندی زد و گفت: _دستش درد نکنه! چه شیرینی خوشمزه‌ایه! ان شاء الله همیشه دلش شاد باشه! کلام مادر که خبر از عبور آرام غم از دلش می‌داد، آنچنان خوشحالم کرد که خنده بر لبانم نشست. با دو انگشت یکی از شیرینی‌ها را برداشته و در دهانم گذاشتم. حق با مادر بود؛ آنچنان حلاوتی داشت که گویی تا عمق جانم نفوذ کرد. عبدالله خندید و با لحنی لبریز شیطنت گفت: _این پسره می‌خواست یه جوری از خجالت غذاهایی که مامان براش میده دربیاد، ولی بدجوری حالش گرفته شد! وقتی گفتم ما سُنی هستیم، خیلی تعجب کرد. ولی من حسابی ازش تشکر کردم که ناراحت نشه. مادر جواب داد: _خوب کاری کردی مادر! دستش درد نکنه! حالا این شیرینی رو به فال نیک بگیرید! و در مقابل نگاه منتظر من و عبدالله، ادامه داد: _دیگه اخم‌هاتون رو باز کنید. هر چی بود تموم شد. منم حالم خوبه. سپس رو به من کرد و گفت: _الهه جان! پاشو سفره رو پهن کن، صبحونه بخوریم! انگار حال و هوای خانه به کلی تغییر کرده بود که حس شیرین تعارفی همسایه، تلخی غم دلمان را شسته و حال خوشی با خودش آورده بود! ظرف کوچکی که نه خودش چندان شیک بود و نه شیرینی‌هایش آنچنان مجلسی، اما باید می‌پذیرفتم که زندگی به ظاهر سرد و بی‌روح این مرد شیعه غریبه توانسته بود امروز خانه ما را بار دیگر زنده کند! ادامه دارد... ✍🏻به قلـــم فاطمه ولی نژاد اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😉 دݪگٻࢪ مباش دݪٺ ڪہ گٻࢪ باشد ࢪها نمےشۅی خداۅند بندگان خۅد ࢪا با آنݘہ بہ آن "دݪ" بسٺہ‌اند مےآزماٻد! اۅ خداٻـے اسٺ ڪہ مےگۅٻد: "با هࢪ سخٺے آسانے اسٺ ݒس‌ اگࢪ دࢪ سخٺے هسٺے بدان ڪہ دسٺ ݐࢪمہࢪ خدا بࢪ شانہ‌هاٻٺ قࢪاࢪ داࢪد" بࢪای غم‌هاٻٺ مࢪهمے سࢪاغ داࢪم دسٺانش ݐࢪ از معجزه مہࢪبانٻش بےاندازه بَخشِشَش ݒاٻانے نداࢪد نزدٻک اسٺ حٺے از ٺۅ بہ خۅدٺ آشناسٺ... اۅ آفࢪٻدگاࢪ من ۅ ٺۅسٺ🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[] [] 🔸حد مجاز استفاده ما از دنیا چیست؟ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
31.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌مرحبا به مردم عراق! 🔹 ملت عراق در اربعین، شایستگی خود را برای مقدمه‌سازی پایتخت حکومت جهانی امام‌زمان(ع) نشان داده‌اند؛ مرحبا به مردم عراق! 🔹 پیش‌بینی امام خمینی(ره) دربارۀ دوستی و اتحاد دو ملت ایران و عراق بر محور عتبات مقدسه و قدرت عظیمی که این اتحاد تولید می‌کند 🔹 اربعین موجب عزت و سرافرازی مردم عراق و حفظ استقلال این کشور شد اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چه کسانی ترجیح می‌دهند امربه‌معروف را در مسئله خلاصه کنند؟ 👤 آیت‌الله خامنه‌ای: 🔺 تا می‌گوییم نهی‌ازمنکر، فوراً در ذهن مجسم می‌شود که اگر یک نفر در خیابان رفتار و لباسش خوب نبود، یکی باید بیاید و او را نهی‌ازمنکر کند. فقط این نیست؛ این جزء دهم است! اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_نهم نگاه متعجب ما به هم گره خورد و مادر با گفتن: _حتماً آقا مجیده! به عبدالله اشاره ک
صبح جمعه پنجم آبان ماه سال 91 در خانه ما و اکثر خانه‌های بندر، با حال و هوای عید قربان، شور و نشاط دیگری بر پا بود.از نماز عید بازگشته و هر کسی مشغول کاری برای برگزاری جشن‌های عید بود. عبدالله مقابل آینه روشویی ایستاده و محاسنش را اصلاح می‌کرد.من مردد در انتخاب رنگ چادر بندری‌ام برای رفتن به خانه مادر بزرگ، بین چوب لباسی‌های کمد همچنان می‌گشتم که قرار بود ابراهیم و محمد و همسرانشان برای نهار میهمان ما باشند تا بعدازظهر به اتفاق هم به خانه مادر بزرگ برویم. مادر چند تراول پنجاه هزار تومانی میان صفحات قرآن قرار داد و رو به پدر خبر داد: _عبدالرحمن! همون قدری که گفتی برای بچه‌ها لای قرآن گذاشتم. پدر همچنانکه تکیه به پشتی، به اخبار جنایات تروریست‌ها در سوریه توجه کرده و چشم از تلویزیون برنمی‌داشت، با تکان سر حرف مادر را تأیید کرد که مادر با نگاهی به ساعت دیواری اتاق، با نگرانی پدر را صدا زد: _عبدالرحمن! دیر شد! پس چرا حاج رسول گوسفند رو نیاورد؟ باید برسم تا ظهر برای بچه‌ها غذا درست کنم. پدر دستی به موهای کوتاهش کشید و گفت: _زنگ زده، تو راهه. که پاسخ پدر با صدای زنگ همراه شد و خبر آمدن گوسفند قربانی را داد.پدر هنوز گوشش به اخبار بود و چاره‌ای جز رفتن نداشت که از جا بلند شد و به حیاط رفت.عبدالله هم سیم ماشین اصلاح را به سرعت پیچید و به دنبال پدر روانه حیاط شد. از چند سال پیش که پدر و مادر مشرف به حج تمتع شده بودند، هر سال در عید قربان، قربانی کردن گوسفند، جزئی جدایی ناپذیر از رسومات این عید در خانه ما شده بود. از آنجایی که به هیچ عنوان دل دیدن صحنه قربانی را نداشتم، حتی از پنجره هم نگاهی به حیاط نیانداختم. گوشت گوسفندِ قربانی شده، در حیاط تقسیم شد و عبدالله مشغول شستن حیاط بود که حاج رسول بهای گوسفند و دستمزدش را گرفت و رفت. با رفتن او، من و مادر برای بسته بندی گوشت‌های نذری به حیاط رفتیم.امسال کار سخت‌تر شده بود که بایستی با چادری که به سر داشتیم، گوشت‌ها را بسته‌بندی می‌کردیم که مردی غریبه در طبقه بالای خانه‌مان حضور داشت. کله پاچه و دل و جگر و قلوه گوسفندِ قربانی، سهم خانواده خودمان برای نهار امروز بود که در چند سینی به یخچال منتقل شد. سهم هر کدام از اقوام و همسایه‌ها هم در بسته‌ای قرار می‌گرفت و برچسب می‌خورد که در حیاط با صدای کوتاهی باز شد.همه‌ی ما با دیدن آقای عادلی در چهارچوب در تعجب کردیم که تا آن لحظه خیال می‌کردیم در طبقه بالا حضور دارد.او هم از منظره‌ای که مقابلش بود، جا خورد و دستپاچه سلام و احوالپرسی کرد و عید را تبریک گفت و از آنجایی که احساس کرد مزاحم کار ماست، خواست به سرعت از کنارمان عبور کند که سؤال عبدالله او را سر جایش نگه داشت: _آقا مجید! ما فکر کردیم شما خونه‌اید، می‌خواستیم براتون گوشت بیاریم. لبخندی زد و پاسخ داد: _یکی از همکارام دیشب براش مشکلی پیش اومده بود، مجبور شدم شیفت دیشب رو به جاش بمونم. که مادر به آرامی خندید و گفت: _ما دیشب سرمون به کارای عید گرم بود، متوجه نشدیم شما نیومدید. در جواب مادر تنها لبخندی زد و مادر با خوش زبانی ادامه داد: _پسرم! امروز نهار بچه‌ها میان اینجا. شما هم که غریبه نیستید، تشریف بیارید!» ادامه دارد... ✍🏻به قلـــم فاطمه ولی نژاد اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آینده سازان ایران
‹🖤🏴› - - حسین جان ‏از خون بشود نماز باطل از خون تو شد نماز احیا - - 📓⃟🍂⸾⇜ #تلنگر ⁦📓⁩⁩⃟🍂⸾⇜ #پروفایل
‹🖤🏴› - - همیشھ آیہ‌ی [ وَ جَعَلْنا ] را زمزمھ می‌کرد . گفتم : آقا ابراهیم ، این آیھ برایِ محافظت در مقابل دشمن است اینجا کھ دشمن نیست! نگاه معنا داری کرد و گفت : دشمنی‌بزرگتر از شیطان هم وجود داره؟ - - 📓⃟🍂⸾⇜ ⁦📓⁩⁩⃟🍂⸾⇜ ⁦📓⁩⁩⃟🍂⸾⇜ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌━━ .•🌷•.━━━━━━━━