دیکتاتوره دیگه...!!!
بادلبریاش،آدموبیشتروادارمیکنه عاشقش باشی😍
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
آقای هیچکس، اگه اعتصاب کردی، دیگه بسه! خیلی داره بهت فشار میاره! [🔴#پاورقی] یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همین فردا خرابکاری میکنه، میگن جای نخبه زندان نیست!
[🔴#پاورقی]
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
I💞💍💞I [ #همسرانه ] " تعريف از همسر " 💠 يكى از عواملى كه نشان دهنده توجه به همسر است تعريف كردن از ك
I💞💍💞I
[ #همسرانه ]
{خانوم ها بدانند}
به جای قهر کردن و واکنش های هیجانی،
بهتر است احساسات خود را به صورت شفاف و به دور از طعنه وکنایه و یا شکایت،
در قالب چند جمله کوتاه بیان کنید.
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
تعجیل در فرج آقا #امام_زمان صلوات ...
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Ir
آینده سازان ایران
همین فردا خرابکاری میکنه، میگن جای نخبه زندان نیست! [🔴#پاورقی] یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای 🆔|➣ @Ayande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ۲۲ بهمن، آخرین ۲۲ بهمنیه که جمهوری اسلامی در سال ۱۴۰۱ میبینه!
[🔴#پاورقی]
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت نحوه شهادت شهید «حمید پورنوروز» حین دفاع از پیرزن بیدفاع لاهیجانی
#ایام_فاطمیه
تاپای جان#برای_ایران
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
این ۲۲ بهمن، آخرین ۲۲ بهمنیه که جمهوری اسلامی در سال ۱۴۰۱ میبینه! [🔴#پاورقی] یکصدا#لبیک_یا_خامنه_
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه تو خانواده تون برانداز دارید، خیلی مراقب باشید!
[🔴#پاورقی]
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
«شادمان احمدی» شاکی خصوصی داشته و بازداشتش ربطی به اغتشاشات نداشته است
🔺رسانههای معاند در راستای خبرسازیهای دروغ و کشتهسازی، اینبار اقدام به انتشار خبر کشتهشدن فردی به نام شادمان احمدی ۲۳ساله در شهرستان دهگلان کردستان کردهاند.
🔹این رسانهها مدعی شدهاند شادمان احمدی پس از بازداشت و در بازداشتگاه دهگلان در اثر شکنجه فوت کرده.
🔹پیگیریها نشان میدهد شادمان احمدی دارای سوابق متعدد کیفری از جمله شرکت در نزاع دستهجمعی، ضربوجرح، سرقت، توهین و تمرد بوده و شاکی خصوصی داشته است.
🔹علت دستگیری اخیر شادمان احمدی شکایت شاکی خصوصی از او بوده است.
🔹طبق گزارشها او در روز دستگیری که با شکایت شاکی خصوصی انجام شده بوده، چندین بار اقدام به خودزنی خطرناک مانند کوبیدن سر به دیوار و بریدن گلو با شیشه کرده بود.
🔹همچنین پس از انتقال جسدش به پزشکی قانونی و در معاینات صورتگرفته در بدن متوفی آثار کبودیهای موازی مشاهده شده.
🔹طبق گزارش اولیه پزشکی قانونی، آثار ضربهای که باعث فوت این فرد شده باشد و بتوان فوت را به آن نسبت داد در سر و بدن متوفی مشاهده نشده.
🔹بنابر این گزارش، علت تامه فوت فرد مورد اشاره، بعد از اعلام نتایج آزمایشهای سمشناسی و بررسیهای قضایی مشخص خواهد شد.
🔹طبق بررسیها شادمان احمدی پس از بازداشت و قبل از انتقال به زندان فوت کرده و هنوز به زندان نیز معرفی نشده بود.
🔹بررسیها برای یافتن علت فوت و تحقیقات پیرامون اتفاقات رخ داده، پیش از تحویل او به زندان آغاز شده است.
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
اگه تو خانواده تون برانداز دارید، خیلی مراقب باشید! [🔴#پاورقی] یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای 🆔|➣ @Ayande_
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما برید به کارتون برسید، هر اتفاقی در جهان افتاد، ما پیش فرض میگیم نشونه پیروزی انقلاب شماست!
[🔴#پاورقی]
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
🍂↝ مسئولیت شادےخود رابرعهدهبگیرید،🍁 هرگز آنرا بہ دستِدیگراننسپارید••• #دلیلِحالـہخوبِخودتب
✨↝
"رفاقت تاشهادت"
یعنی همیشه تاآخرین لحظه
پاکارهم بمونیم حتی لحظه شهادت🖤🌿
(این جمله شمارو یاد کدوم دو شهید میندازه؟💔🙂)
.
•
l🗣زهراسادات
ـ----------------------------«🥀»
🖇⃟♥️¦⇜#پروفایل
🖇⃟🖤¦⇜#دخترانه
📓|↬@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
شما برید به کارتون برسید، هر اتفاقی در جهان افتاد، ما پیش فرض میگیم نشونه پیروزی انقلاب شماست! [🔴#پ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الان دقیقا به این گفتن تو چیکار کن که داره این کار رو میکنه؟
[🔴#پاورقی]
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 استاندارد دوگانه غرب در تعریف تروریسم خوب و بد | آیا جنایات و تجاوز افسران آمریکایی به جوانان عراقی تروریسم نیست؟!
👤 «ثریا الفرا» تحلیلگر سیاست خارجی روسیه در گفتوگو با شبکه الجزیره:
🔺اروپا در آستانه فروپاشی اقتصادی قرار دارد، مردم اروپا اعتراضات خیابانی راه انداختهاند. معترضان معتقدند که این دولتها علیه ملتهای اروپایی توطئهچینی میکنند.
تاپای جان#برای_ایران
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب ما صلاحما
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
الان دقیقا به این گفتن تو چیکار کن که داره این کار رو میکنه؟ [🔴#پاورقی] یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای 🆔|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نظر یه هوادار انگلیس، در مورد فرق امنیت زنان در یک کشور اسلامی با اروپا! (#باغ_اروپا)
[🔴#پاورقی]
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
[🔆#پندانه 🔆] غفلت از خود ماست دختری👧🏻 با پدرش🧔🏻 میخواستند از یک پل چوبی رد شوند👣... پدر رو به دخترش
[🔆#پندانه 🔆]
قبل از ورود به رابطه ای،
شوئونات و مقاماتت رو دور بریز💁🏻!
خودِ خودت باش😌!
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
نظر یه هوادار انگلیس، در مورد فرق امنیت زنان در یک کشور اسلامی با اروپا! (#باغ_اروپا) [🔴#پاورقی] یک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نظر یه هوادار انگلیس، در مورد فرق امنیت زنان در یک کشور اسلامی با اروپا! (#باغ_اروپا)
[🔴#پاورقی]
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_صد_و_بیست_و_نهم فرصت صرف شام به سکوت من و شیرین زبانیهای مجید میگذشت. از چشمانش خوب
﷽
#رمان
#پارت_صد_و_سیم
پاسخ دادم: «مجید... من... من حالم دست خودم نیس...» سپس نگاه ناتوانم رنگ تمنا گرفت و با لحنی عاجزانه التماسش کردم: «مجید! به من فرصت بده تا یه کم حالم بهتر شه!» و این آخرین جملهای بود که توانستم در برابر چشمان منتظر محبتش به زبان بیاورم و بعد با قدمهایی که انگار میخواست از معرکه احساسش بگریزد، از اتاق بیرون زدم و باز هم مجیدم را در دنیایِ پُر از تنهاییاش، رها کردم. آیینه و میز مادر را گردگیری کردم و برای چندمین بار قاب شیشهای عکسش را بوسیده و از اتاق بیرون آمدم. هر چه عبدالله اصرار میکرد که خودش کارهای خانه را میکند، باز هم طاقت نمیآوردم و هر از گاهی به بهانه نظافت خانه هم که شده، خودم را با خاطرات مادر سرگرم میکردم. هر چند امروز همه بهانهام دلتنگی مادر نبود و بیشتر میخواستم از جاذبه میدان عشق مجید بگریزم که بخاطر شیفت کاری شب پیش، از صبح در خانه بود و من بیش از این تاب تماشای چشمان تشنه محبتش را نداشتم که در خزانه قلبم هیچ انگیزهای برای ابراز محبت نبود و چه خوب پای گریزم را دید که با نگاه رنجیده و سکوت غمگینش بدرقه ام کرد. کار اتاق که تمام شد، دیگر رمقی برای نظافت آشپزخانه نداشتم که همین مقدار کار هم خستهام کرده و نفسهایم را به شماره انداخته بود. خواستم بروم که عبدالله صدایم کرد: «الهه! یه لحظه صبر کن کارِت دارم.» و همچنانکه گوشی موبایلش را روی میز میگذاشت، خبر داد: «بابا بود الان زنگ زد. تا یه ساعت دیگه میاد خونه. گفت بهت بگم بیای اینجا، مثل اینکه کارِت داره.» و در مقابل نگاه کنجکاوم، ادامه داد: «گفت به ابراهیم و محمد هم خبر بدم.» با دست راستم پشت کمرم را فشار دادم تا قدری دردش قرار بگیرد و پرسیدم: «نمیدونی چه خبره؟» لبی پیچ داد و با گفتن «نمیدونم!» به فکر فرو رفت و بعد مثل اینکه چیزی به خاطرش رسیده باشد، تأکید کرد: «راستی بابا گفت حتماً مجید هم بیاد.» سپس به چشمانم دقیق شد و پرسید: «مجید امروز خونهاس؟» و من جواب دادم: «آره، دیشب شیفت بوده، امروز از صبح خونه اس.» و سر گیجهام به قدری شدت گرفته بود که نتوانستم بیش از این سرِ پا بایستم و از اتاق بیرون آمدم. دستم را به نرده چوبی راه پله گرفته و با قدمهایی کُند بالا میرفتم. سرگیجه و تنگی نفس طوری آزارم میداد که دیگر سردرد و کمردرد را از یاد برده بودم. در اتاق را که باز کردم، رنگم به قدری پریده بود و نفسهایم آنچنان بریده بالا میآمد که مجید از جایش پرید و نگران به سمتم آمد. دستم را گرفت و کمکم کرد تا روی کاناپه دراز بکشم. پای کاناپه روی زمین نشست و با دلشورهای که در صدایش پیدا بود، پرسید: «الهه جان! حالت خوب نیس؟» همچنانکه با سر انگشتانم دو طرف پیشانیام را فشار میدادم، زیر لب گفتم: «سرم... هم خیلی درد میکنه، هم گیج میره!» از شدت سرگیجه، پلکهایم را روی هم گذاشته بودم تا در و دیوار اتاق کمتر دور سرم بچرخد و شنیدم که مجید زیر گوشم گفت: «الان آماده میشم، بریم دکتر.» به سختی چشمانم را گشودم و با صدایی آهسته گفتم: «نه، بابا زنگ زده گفته تا یه ساعت دیگه میاد، گفته ما هم بریم پایین.» چشمانش رنگ تعجب گرفت و پرسید: «خبری شده؟» باز چشمانم را بستم و با کلماتی که از شدت تنگی نفس، به لکنت افتاده بود، جواب دادم: «نمی دونم... فقط گفته بریم...» و از تپش نفسهایش احساس کردم چقدر نگران حالم شده که باز اصرار کرد: «خُب الان میریم دکتر، زود بر میگردیم.» از این همه پریشان خاطریاش که اوج محبتش را نشانم میداد، لبخند کمرنگی بر صورتم نشست و نمیخواستم بیش از این دلش را بلرزانم که چشمانم را گشودم و پاسخ پریشانیاش را به چند کلمه دادم: «حالم خوبه، فقط یه خورده سرم گیج رفت.» ولی دست بردار نبود و با قاطعیت تکلیف را مشخص کرد: «پس وقتی اومدیم بالا، میریم دکتر.» در برابر سخن مردانهاش نتوانستم مقاومت کنم و با تکان سر پیشنهادش را پذیرفتم که سر درد و کمر درد و تنگی نفس امانم را بریده و امروز که سرگیجه هم اضافه شده و حسابی زمین گیرم کرده بود. دقایقی به همان حال بودم تا سرگیجهام فروکش کرد و دردهایم تا حدی آرام گرفت. کمی میان چشمانم را گشودم و دیدم هنوز چشمان مهربان مجید به تماشای صورتم نشسته است. نگاهش که به چشمان نیمه بازم افتاد، لبخندی زد و با لحنی لبریز محبت پرسید...
✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_صد_و_سیم پاسخ دادم: «مجید... من... من حالم دست خودم نیس...» سپس نگاه ناتوانم رنگ تمنا
﷽
#رمان
#پارت_صد_و_سی_و_یکم
«بهتری؟» و آهنگ کلامش به قدری گرم و با احساس بود که دریغم آمد باز هم با سردی جوابش را بدهم و با لبخندی خیالش را راحت کردم که تازه متوجه شدم پیراهن سیاه پوشیده و صورتش را اصلاح نکرده است. نیازی نبود دلیلش را بپرسم که امشب، شب اول محرم بود و او آنقدر دلبسته امام حسین (علیهالسلام) بود که از همین امشب به استقبال عزایش برود. هر چند دیگر پیش من از احساسات مذهبیاش چیزی نمیگفت و خوب میدانست که پس از مصیبت مادر، چقدر نسبت به عقاید و باورهایش بدبین شدهام، ولی دیدن همین پیراهن سیاه هم کافی بود تا کابوس روزهایی برایم زنده شود که دست به دامان امام حسین (علیهالسلام) شب تا سحر برای شفای مادرم گریه کردم و چه ساده مادرم از دستم رفت و همین خاطرات تلخ بود که روی آتش عشقم به مجید خاکستر میپاشید و مشعل محبتش را در دلم خاموش میکرد. عقربههای ساعت دیواری اتاق به عدد چهار بعد از ظهر نزدیک میشد که بلاخره خودم را از جا کَندم و خواستم برخیزم که باز سرم گیج رفت و نفسم به شماره افتاد. مجید با عجله دستانم را گرفت تا زمین نخورم و همچنانکه کمکم میکرد تا بلند شوم، گفت: «الهه جان! رنگت خیلی پریده، میخوای یه چیزی برات بیارم بخوری؟» لبهای خشکم را به سختی از هم گشودم و گفتم: «نه، چیزی نمیخوام.» و با نگاهی گذرا به ساعت، ادامه دادم: «فکر کنم دیگه بابا اومده.» از چشمانش میخواندم که بعد از اوقات تلخیهای این مدت، چه احساس ناخوشایندی از حضور در جمع خانواده دارد و از رو به رو شدن با دیگران به خصوص پدر و ابراهیم تا چه اندازه معذب است، ولی به روی خودش نمیآورد و صبورتر از آنی بود که پیش من پرده از ناراحتیهای دلش بردارد. در طول راه پله دستم را گرفته بود تا تعادلم را از دست ندهم، ولی برای کمر دردم نمیتوانست کاری کند که از شدت دردم تنها خودم خبر داشتم. پشت در که رسیدیم، نگاهم کرد و باز پرسید: «خوبی الهه جان؟» سرم را به نشانه تأیید تکان دادم، دستم را از دستش جدا کردم و با هم وارد اتاق شدیم. پدر با پیراهن سفید عربیاش روی مبل بالای اتاق نشسته و بقیه هم دور اتاق نشسته بودند و انگار فقط منتظر من و مجید بودند. سلام کردیم که لعیا پیش از همه متوجه حالم شد و با نگرانی پرسید: «چیه الهه؟!!! چرا انقدر رنگت پریده؟!!!» لبخندی زدم و با گفتن «چیزی نیس!» کنارش نشستم و پدر مثل اینکه بیش از این طاقت صبر کردن نداشته باشد، بیمقدمه شروع کرد: «خدا مادرتون رو بیامرزه! زن خوبی بود!» نمیدانستم با این مقدمهچینی چه میخواهد بگوید که چین به پیشانی انداخت و با لحنی خسته ادامه داد: «ولی خُب ما هم زندگی خودمون رو داریم دیگه...» نگاهم به چشمان منتظر عبدالله افتاد و دیدم او هم مثل من احساس خوبی از این اشارههای مبهم ندارد که سرانجام پدر به سراغ اصل مطلب رفت و قاطعانه اعلام کرد: «منم تصمیمم رو گرفتم و الان میخوام برم نوریه رو عقد کنم.» درد عجیبی در سرم پیچید و برای چند لحظه احساس کردم گوشهایم هیچ صدایی نمیشنود که هنوز باورم نمیشد چه کلامی از دهان پدرم خارج شده و نمیفهمیدم چه میگوید و با زنی ناشناس به نام نوریه چه ارتباطی دارد که همانطور که سرش پایین بود. در برابر چشمان بُهتزده ما، توضیح داد: «خواهر یکی از همین چند تا تاجریه که باهاشون قرارداد دارم. اینا اصالتاً عربستانی هستن، ولی خیلی ساله که اینجا زندگی میکنن...» که ابراهیم به میان حرفش آمد و با صورتی که از عصبانیت کبود شده بود، اعتراض کرد: «لااقل میذاشتی کفن مامان خشک شه، بعد! هنوز سه ماه نشده که مامان مُرده...» و پدر با صدایی بلند جواب داد: «سه ماه نشده که نشده باشه! میخوای منم بمیرم تا خیالت راحت شه؟!!!» چشمان عطیه و لعیا از حیرت گرد شده و محمد در سکوتی سرد و سنگین سر به زیر انداخته بود. ابراهیم همچنان میخروشید، صورت غمزده عبدالله در بغض فرو رفته بود و میدیدم که مجید با چشمانی که به غمخواری و دلداری من به غصه نشسته، تنها نگاهم میکند و سوزش قلبم را به خوبی حس کرده بود که با نگاه مهربانش التماسم میکرد تا آرام باشم، ولی با نمکی که پدر بر زخم دلم پاشیده بود، چطور میتوانستم آرام باشم که چه زود میخواست جای خالی مادرم را با حضور یک زن غریبه پُر کند و...
✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
نظر یه هوادار انگلیس، در مورد فرق امنیت زنان در یک کشور اسلامی با اروپا! (#باغ_اروپا) [🔴#پاورقی] یک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبلا شادترین مردم دنیا بودند، حالا پیاده برن، میشن سالمترین مردم دنیا! (#باغ_اروپا)
[🔴#پاورقی]
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «ابی» که ناراحت و عزاداره همچنان کنسرت برگزار میکنه و پول پارو میکنه، ولی مردم ایران از نظر اینا باید همچنان اعتصاب کنند
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایام_فاطمیه
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
قبلا شادترین مردم دنیا بودند، حالا پیاده برن، میشن سالمترین مردم دنیا! (#باغ_اروپا) [🔴#پاورقی] یک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خجالت بکش!
تو علاوه بر اینکه مرد گندهای، مرد گنده ارتش ابرقدرتی! (#باغ_آمریکا)
[🔴#پاورقی]
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
سلام دوست عزیز. چشم. مطلبی در این باره پیدا کنم حتما
( اونجاییکه شاعر🕯 میگه "هرچه میخاهد دلِتنگت بگو"🤓 دقیقن همینجاس👇🏼
بطورناشناس👤حرفای دلتــــ💓ـــون روبگید💌
https://abzarek.ir/service-p/msg/896185 )
آینده سازان ایران
خجالت بکش! تو علاوه بر اینکه مرد گندهای، مرد گنده ارتش ابرقدرتی! (#باغ_آمریکا) [🔴#پاورقی] یکصدا#ل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علی کریمی بخواد جملاتی که از طرفش توییت میشه رو بگه، زبونش آنفارکتوس میکنه!
[🔴#پاورقی]
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
♨️دختر پایه هشتم میگه من پسری را تو بچگی میشناختم و دیگه هیچ ارتباطی باش نداشتم و حالا یکساله که دوستش دارم و نمیتونم بهش فکر نکنم.♨️
✅پاسخ:
🍀نوجوان به مقتضای تغییرات فیزیکی و روانی جدیدش، به شدت نیاز به جنس مخالف را در خود احساس میکند بخصوص دختران، تا در سایه این ارتباط به آرامش برسد. از این رو مسئله دوستی با جنس مخالف، مشکلی است که بسیاری از نوجوانان و خانوادههای آنان را دچار مشکلاتی کرده است.
💢خانواده ها و نوجوانان زیادی هستند که برای رهایی از این مشکل یا مدیریت منطقی آن، سراغ مربیان و فعالان فرهنگی می آیند و پرسش های زیادی را در ذهن دارند و پاسخ آن را از کارشناسان دینی می جویند.
1️⃣برای حل مسائل و رفتارهای نوجوانان، پیش از هر اقدامی باید به بررسی دلایل احتمالی بروز آن رفتار توجه نمود.
🔻در بررسی علل تمایل نوجوان به جنس مخالف، بیش از هر چیزی باید دلایل را در نیازهای غریزی جستجو کرد و مربی ابتدا باید به خودشناسی دانش آموز کمک کند
♦️بعنوان مثال مربی باید دانش آموز را متوجه کند که طبیعی است اصل گرایش به جنس مخالف و این در همه موجودات از جمله انسانها به عنوان امری سرشتی وجود دارد. آنچه مهم است خویشتنداری افراد، فراگیری روش های مدیریت ارتباط و آگاهی از آسیب هایی است که در این مسیر ممکن است دامن گیر افراد شود.
♦️باید توجه داشت که وجود پاره ای از مشکلات شخصیتی مثل اعتماد به نفس اندک، عزت نفس پایین، نمایشی بودن و خودشیفتگی در کنار داشتن شخصیت وابسته، سبب میشود که نوجوان رفتارهای خودکار و بدون تامل را داشته باشد.
🔻همچنین نداشتن برنامه برای روزهای فراغت و روی آوری به سرگرمیهایی که بیشتر جنبه ذهنی دارند باعث بروز این مشکل می شود
🔥این مشکلات نوجوان را در مهار وسوسه ارتباط و مدیریت خود دچار مشکل نموده و به محض آشنایی با افرادی از جنس مخالف، دل باخته و به سرعت علاقههای شدید بین آنها شکل میگیرد.
🔻به عنوان مثال نوجوانی که درصدد پاسخگویی به نیاز محبت جویی است و دنبال فردی است که بتواند اشتراک عاطفی را با وی داشته باشد، اگر زمینه تامین آن را در گروه همسال و خانواده بیابد، به خوبی از عهده پاسخگویی برآمده وگرنه به دنبال بازار آزاد تامین خواهد رفت و رفتارهای پیش بینی نشدهای از وی نمایان خواهد شد.
🔻باید دانست مشکلی که مربی با آن روبروست این است که نوجوان نگاه رویاپردازانه به رابطه دارد و مصمم به مبارزه با هر فردی است که بخواهد مانع چنین عشقی شود.لذا باید توجه او را به پیامد های این ارتباط نامشروع جلب کرد
2️⃣آشنا کردن نوجوان با خطرات ارتباط با جنس مخالف
♦️بخش زیادی از مشکلات موجود در رابطههای پسران و دختران، به ناآگاهی و کم تجربگی آنها بر میگردد. البته هنوز دنیای روانشناختی نوجوان آن قدر واقع بین نشده است که بیثباتی این ارتباط را بپذیرد.
♦️دانش آموز باید توجه کند که علاقهای شکل گرفته است، از نگاه روانشناسی یک عشق خام پدید آمده است؛ عشقی که از فوران هیجانهای عاطفی شروع شده و بدون توجه به واقعیتها به پیش میرود.
✅آسیب های دیگر را می توان در موارد زیر خلاصه کرد
🔹سلب آرامش
🔹ایجاد استرس
🔹سوء استفاده پسران
🔹بررسیها نشان میدهد که در بسیاری از موارد، هدف پسران از ارتباط رسیدن به خواسته غریزی است و این برای دختران اثرات ناخوشایندی دارد
🔹ایجاد روحیه شکاک
🔹اختلال در زندگی آینده و عدم اعتماد به همسر آینده
🔹بی آبرویی فرد
🔹افتادن در دام شیطان
🔹عدم تمرکز و افت تحصیلی
3️⃣راهکارهای قابل توصیه
1.انجام فعالیت های معنوی
2.یاد معاد
3.مطالعه کتاب بزرگان و شهدا
4.مشغول کردن ذهن مثل حفظ قرآن و بازی های فکری
5.جلوگیری از خیال پردازی و اگر خیال طرف مقابل به ذهن آمد حواس خود را پرت کند
6.دوری از مکان های گناه آلود بخصوص خلوت ها
7.ورزش و فعالیت های اجتماعی
8.انتخاب دوستان مومن و پاک
آینده سازان ایران
علی کریمی بخواد جملاتی که از طرفش توییت میشه رو بگه، زبونش آنفارکتوس میکنه! [🔴#پاورقی] یکصدا#لبیک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در شبکه دو همیشه باز بوده؟
بابای ما رو در میارن، راه میدن تو!
[🔴#پاورقی]
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
مراکش با حذف پرتغال راهی نیمهنهایی شد
⚽️ مراکش ۱ - ۰ پرتغال
📸 خودنمایی پرچم فلسطین در دست بازیکنان و هواداران مراکش
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran