فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اشکهای رونالدو بعد از حذف از جام جهانی
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شادی فلسطینیها در مناطق اشغالی از برد مراکش
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
قبل ازخواب،حتماصلوات بفرستین
آرامش خاصی داره وقتی به بهترین بندگان خداسلام ودرودبفرستیم😉🌸
آینده سازان ایران
در شبکه دو همیشه باز بوده؟ بابای ما رو در میارن، راه میدن تو! [🔴#پاورقی] یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای 🆔|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انگار رو دیوار صحن داخلی مجلس شعار نوشته!
[🔴#پاورقی]
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
4_5971877452123735127.mp3
11.82M
🎵 آهنگ «صدام کن»
🎤 خواننده و آهنگساز: حسین حقیقی
✍️ شاعر: علی پور زمان، علی فردوسی
🎚 تنظیم، میکس و مسترینگ: مسعود بقایی
🎹 پیانو: رضا تاجبخش
📤 تهیه شده در مأوا
#ایام_فاطمیه #فاطمیه #شهید
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
[🔆#پندانه 🔆] قبل از ورود به رابطه ای، شوئونات و مقاماتت رو دور بریز💁🏻! خودِ خودت باش😌! 🆔|➣@Ayande_S
[🔆#پندانه 🔆]
اما حق کسی که با تو معاشرت دارد آن است که؛
_ ضرری به او وارد نسازی!
_ ازخیانت به وی اجتناب نمائی!
_ او را تکذیب نکنی و اغفالش ننمایی!
_ از خدعه و نیرنگ نسبت به او پرهیز نمائی!
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴راه های جلو گیری از وسوسه های شیطان🔴
(داخل پرانتز بگم😄 که اگه تو هر کاری و تو هر شرایطی یاد خدا باشیم وسوسه شیطان رو دس رد به سینش میزنیم🚫، و یه مورد دیگه که اگه سرمون خلوت باشه🚶🏽♀️ و مغذمون به کاری درگیر نباشه وسوسه شیطان😈راحت تر میاد سراغ ادم👻. برای هر موضوعی که انسان رو به گناه میکشه میشه یه کار دیگه کرد🤷🏽♀️، منظورم همون جایگزین هست😆؛ که حرف برا گفتن زیاد داره🤔 و برا هرکدوم میشه خیلی کارای دیگه کرد✅. هرکی یه مثال وسوسه شیطان با جایگزینش اگه تو ذهنشه بگه برامون تا بزاریم کانال😃👈🏼 https://abzarek.ir/service-p/msg/896185 )
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
انگار رو دیوار صحن داخلی مجلس شعار نوشته! [🔴#پاورقی] یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای 🆔|➣ @Ayande_Sazane_Ira
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پلنگم اینقدر گوشت بخوره، نقرس میگیره! (#جوالدوز)
[🔴#پاورقی]
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 واکنش دو کشتیگیر ایران به سؤال سیاسی VOA؛
نماینده و سرباز ایران هستیم و از جان مایه میگذاریم
🔺در نشست خبری مربوط به مسابقات جامجهانی کشتی آزاد در آمریکا، خبرنگار صدای آمریکا (VOA) در حالی که مطرحکردن هرگونه سوال سیاسی از سوی معاون رسانهای اتحادیه جهانی به او گوشزد شده بود، اقدام به پرسیدن سؤال سیاسی از «کامران قاسمپور» و «رحمان عموزاد» دو ملیپوش ایران کرد.
🔸این اقدام، با واکنش هر دو ملیپوش مواجه شد و آنها با بیان اینکه «نماینده و سرباز ایران هستیم و از جان مایه میگذاریم» پاسخ او را دادند.
تاپای جان#برای_ایران
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب ما صلاحما
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
دُم خروس بیرون زد😐
🔺 «علی کریمی» که اون اوایل با «مریم رجوی» یه دعوای زرگری راه انداخت، حالا بعد سه ماه که مخاطبش رو به دست آورد، با هشتگ «رئیسی جلاد ۶۷» از رجوی حمایت کرد تا برای منافقین نیرو جذب کنه.
💬 میلادَم
تاپای جان#برای_ایران
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب ما صلاحما
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 تیپشناسی شخصیتی الهام علیاف!
🔹آنچه از عملکرد الهام در عرصه زمامداری مشخص است؛ دگماتیسم و سرکوب شدید در داخل قلمرو تصرف شده و آلت دست شدن برای سایر پدرخواندههای بازی است! گویا صحنه زمامداری او هم به مانند سبک زندگی اوست، او تنها یک بازیگر است و بازیگردان دیگران هستند. از اردوغان تا نتانیاهو!
تاپای جان#برای_ایران
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب ما صلاحما
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
l[پارت21]l 🎙 #ارتباط_موفق با همسرتان💞 💠 آنان که اهل تحمیلِ میل خود، به دیگرانند اگر میلشان برآورده
ارتباط موفق_22.mp3
10.95M
l[پارت22]l
🎙 #ارتباط_موفق با همسرتان💞
💠 میزانِ کرامت و بخشندگی شما، ارتباط مستقیم با میزان جذب شما دارد!
💠 آنان که دستان تنگ، و قلب منقبض دارند و نمیتوانند دیگران را به آسانی در داراییهای خود، سهیم کنند؛ هرگز در ارتباطات خود، و جذب قلوب دیگران، موفق نخواهند بود.✘
🔸#استاد_شجاعی 🎤
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
دُم خروس بیرون زد😐 🔺 «علی کریمی» که اون اوایل با «مریم رجوی» یه دعوای زرگری راه انداخت، حالا بعد سه
واقعااین حداز نامردی وپست فطرتی وریاکاری واسه داعش هم قفله،تاکی بایدنون توخون جوانهای بیگناهمون بزنندوبخورندوازقاتلان وحشی،قهرمانان مظلوم بسازن؟!😐🤔
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
حاج آقایی میگفت: یه مدل از کُفر اینه که خدا رو با توانایی خودمون میسنجیم!
مثلا باور نداریم شفای سرطان و سرماخوردگی برای خدا فرقی نداره یا رسوندنِ روزیه ۱۰ میلیاردی با رزقِ ۱۰ میلیونی براش یکیه..
بخاطر همین خواستههای بزرگمون رو از تَه قلبمون به خدا نمیگیم✨
l🗣زهراسادات
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با این ویدیو خودتون رو بشناسید😃
"بچه های نسل z🧐"
تاپای جان#برای_ایران
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنظرم دیدن این کلیپ در #ایام_فاطمیه یه رزقه🙂
(ایام#فاطمیه برا #حضرت_زهرا چیکارا کردی؟)
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
I💞💍💞I [ #همسرانه ] {خانوم ها بدانند} به جای قهر کردن و واکنش های هیجانی، بهتر است احساسات خود را ب
I💞💍💞I
[ #همسرانه ]
{آقایون بدانند🤦🏽♀️لطفا}
بهتر است بدون اطلاع و مشورت با خانم خانه، مهمان دعوت نکنید
(خدایی خیلی نکته مهمیه😂)
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
تعجیل در فرج آقا #امام_زمان صلوات ...
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Ir
آینده سازان ایران
پلنگم اینقدر گوشت بخوره، نقرس میگیره! (#جوالدوز) [🔴#پاورقی] یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای 🆔|➣ @Ayande_Sa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه سگ داره میخوردت، نمیتونی بهش بگی چخه، میشی سگ ستیز! (#جوالدوز)
[🔴#پاورقی]
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_صد_و_سی_و_یکم «بهتری؟» و آهنگ کلامش به قدری گرم و با احساس بود که دریغم آمد باز هم با
﷽
#رمان
#پارت_صد_و_سی_و_دوم
هنوز مات و مبهوت سخنان سرمستانهاش مانده بودم که با شعفی که زیر نگاه حق به جانبش پنهان شده بود، مشتلق داد: «من الان دارم میرم نوریه رو عقد کنم! البته قرارمون امروز نبود، ولی خُب قسمت اینطوری شد. خلاصه من امشب نوریه رو میارم خونه.» پدر همچنان میگفت و من احساس میکردم که با هر کلمه سقف اتاق در سرم کوبیده میشود. از شدت سردرد و سرگیجه، حالت تهوع گرفته و آنچنان رنگ زندگی از چهرهام رفته بود که نگاه مجید لحظهای از چشمانم جدا نمیشد و با دلشورهای که برای حالم به جانش افتاده بود، نمی توانست سر جایش بنشیند که پدر نگاهی گذرا به صورت گرفته عبدالله کرد و ادامه داد: «من میخواستم زودتر بهتون بگم تا عبدالله برای خودش دنبال یه جایی باشه، ولی حالا که اینجوری شد و باید همین امشب یه فکری بکنه. من نظرم این بود که مجید و الهه از اینجا برن و عبدالله بره بالا بشینه، ولی حالا هر جور خودتون میخواید با هم توافق کنید.» از شنیدن جمله آخر پدر، چهارچوب جانم به لرزه افتاد که من تاب دوری از خانه و خاطرات مادرم را نداشتم و عبدالله اضطراب احساسم را فهمید که در برابر نگاه منتظر پدر، زیر لب پاسخ داد: «من میرم یه جایی رو اجاره میکنم.» و مثل اینکه دیگر نتواند فضا را تحمل کند، از جا بلند شد که پدر تشر زد: «هنوز حرفام تموم نشده!» و باز عبدالله را سرِ جایش نشاند و با لحنی گرفته ادامه داد: «اینا وهابی هستن! باید رعایت حالشون رو بکنین، با همه تون هستم!» به مجید نگاه کردم و دیدم همانطور که به پدر خیره شده، خشمی غیرتمندانه در چشمانش شعله کشید و خواست حرفی بزند که پدر پیش دستی کرد و با صدایی سنگین جواب نگاه مجید را داد: «دلم نمیخواد بدونن که دامادم شیعه اس! اینا مثل ما نیستن، شیعه رو قبول ندارن. من بهشون تعهد دادم که با هیچ شیعهای ارتباط نداشته باشم، با هیچ شیعهای معامله نکنم، رفت و آمد نکنم، پس پیش نوریه و خونوادهاش، تو هم مثل الهه و بقیه سُنی هستی. حالا پیش خودت هر جوری میخوای باش، ولی نوریه نباید بفهمه تو شیعهای!» نگاه نجیب مجید از ناراحتی به لرزه افتاده و گونههایش از عصبانیت گل انداخته بود که پدر ابرو در هم کشید و با تندی تذکر داد: «الانم برو این پیرهن مشکی رو در آر! دوست ندارم نوریه که میاد این ریختی باشی!» بیآنکه به چشمان مجید نگاه کنم، احساس کردم نگاهش از داغ غیرت آتش گرفته و دلش از زخم زبانهای پدر به خون نشسته است و شاید مراعات دستهای لرزان و رنگ پریده صورتم را میکرد که چیزی نگفت و پدر که خط و نشان کشیدنهایش تمام شده بود، با شور و شوق عجیبی که برای وصال همسر جدیدش به دلش افتاده بود، از خانه بیرون رفت. با رفتن پدر، اتاق نشیمن در سکوت تلخی فرو رفت و فقط صدای گریههای یوسف و شیطنتهای ساجده شنیده میشد که آن هم با تشر ابراهیم آرام گرفت. مجید از چشمان دل شکستهام دل نمیکَند و با نگاهی که از طعنههای تلخ پدر همچون شمع میسوخت، به پای دردِ دل نگاه مظلومانهام نشسته و از جراحت جان خودش دم نمیزد. ابراهیم سری جنباند و با عصبانیت رو به محمد کرد: «نخلستونهاش کم بود که حالا همه زندگی شو به باد داد! فقط همین ارث خور اضافی رو کم داشتیم!» لعیا با دلسوزی به من نگاه میکرد و از چشمان عطیه پیدا بود چقدر دلش برایم سوخته که محمد در حالی که از جا بلند میشد، با پوزخندی عصبی عقدهاش را خالی کرد: «خُب ما بریم دیگه! امشب میخوان عروس خانم رو بیارن!» و با اشارهای عطیه را هم بلند کرد و پیش از آنکه از خانه خارج شود، دستی سر شانه مجید زد و با لحنی خیرخواهانه نصیحت کرد: «شما هم از اینجا بری بهتره! دست الهه رو بگیر، برو یه جای دیگه رو اجاره کن! میخوای زندگی کنی، باید راحت باشی، اسیر که نیستی داداش من!» مجید نفس عمیقی کشید و دست محمد را که به سمتش دراز شده بود، به گرمی فشرد و با هم خداحافظی کردند. لعیا میخواست پیش من بماند که ابراهیم بلند شد و بیآنکه از ما خداحافظی کند، از خانه بیرون رفت و لعیا هم فقط فرصت کرد به چند کلمه کوتاه دلداریام بدهد و بلافاصله با ساجده به دنبال ابراهیم رفتند. عبدالله مثل اینکه روی مبل چسبیده باشد، تکانی هم نمیخورد و فقط به نقطهای نامعلوم خیره مانده بود. مجید کنارم نشست و آهسته صدایم کرد: «الهه جان...» چشمانم به قدری سیاهی میرفت که حتی...
✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_صد_و_سی_و_دوم هنوز مات و مبهوت سخنان سرمستانهاش مانده بودم که با شعفی که زیر نگاه حق
﷽
#رمان
#پارت_صد_و_سی_و_سوم
حتی صورت مجید را به درستی نمیدیدم، شاید هم فشار سر درد و حالت تهوع، تمرکز ذهنم را از بین برده بود که حتی نمیفهمیدم چه میگوید و فقط چشمان مضطربش را میدیدم که برای حال خرابم بیقراری میکرد. به پیراهن سیاهش نگاه میکردم و مانده بودم با این عشقی که در سینه دارد، چطور میتواند شیعه بودن خود را پنهان کند و چه خوب ردّ نگاهم را خواند که با لبخندی دلنشین زیر گوشم زمزمه کرد: «الهه جان! غصه نخور! من ناراحت نیستم!» و چطور میتوانست ناراحت نباشد که باید همین امشب پیراهن عزایش را عوض میکرد. عبدالله هنوز به دیوار روبرویش خیره مانده بود که مجید نگاهش کرد و پرسید: «امشب کجا میری؟» با این حرف مجید مثل اینکه تازه به خودش آمده باشد، آهی کشید و با گفتن «نمی دونم!» جگرم را آتش زد و دردِ دلم را دو چندان کرد. مجید لحظهای مکث کرد و بعد با لحنی جدی جواب داد: «خُب امشب بیا پیش ما.» در برابر پیشنهاد برادرانه مجید، لبخندی کمرنگ بر صورتش نشست که من هم پشتش را گرفتم: «حالا امشب بیا بالا، تا سرِ فرصت یه جایی رو پیدا کنیم.» نگاه غمگینش را به زمین دوخت و زیر لب جواب داد: «دیگه دلم نمیخواد تو این خونه بمونم. فکر کنم من نباشم بابا هم راحتتره!» سپس از جا بلند شد و با حالتی درمانده ادامه داد: «امشب میرم مدرسه پیش حاج سلیم میخوابم، تا فردا هم خدا بزرگه.» و دیگر منتظر پاسخ ما نشد و با قامتی خمیده از خانه بیرون رفت. دستم را به دسته مبل گرفتم و به سختی بلند شدم که مجید گفت: «الهه جان! همین جا وایسا، برم چادرتو بیارم، بریم دکتر.» همانطور که دستم را به دیوار گرفته بودم تا بتوانم قدمهای سُستم را روی زمین بکشم، با صدایی آهسته پاسخ دادم: «میخوام بخوابم.» دستش را پیش آورد، انگشتان سردم را از دیوار جدا کرد و میان دستان گرمش گرفت. به خوبی حس میکرد که حاضرم دستم را به تن سرد دیوار بکشم، ولی به گرمای محبت او نسپارم و آفتاب عشقش پُر شورتر از آنی بود که به سردی رفتار من، دست از سخاوت بردارد و همچنان به جانم میتابید. قدم به خانه خودمان گذاشتیم و کمک کرد تا روی کاناپه دراز کشیدم و تازه در آن لحظه بود که با قرار گرفتن سرگیجه و سردرد، درد کمرم خودنمایی کرد و زبانم را به ناله گشود. کنارم نشست و مثل اینکه دیگر چشم نامحرمی در میان نباشد، شبنم اشک پای مژگانش نَم زد و با بغضی که راه گلویش را بسته بود، صدایم کرد: «الهه! با من حرف بزن! با من درد دل کن!» و چقدر دلم میخواست نه درد دل، که تمام رنجهایم را در حضورش زار بزنم، ولی دل سنگ و سردم اجازه نمیداد که پیش نگاه عاشقش حتی از دردهای بدنم شکایت کنم چه رسد به اینکه از زخمهای عمیق قلبم چیزی بگویم. از درد کمر و احساس حالت تهوع، صورت در هم کشیده و لبهایم از بغضی که در سینهام سنگینی میکرد، به لرزه افتاده بود که من هنوز مصیبت مادرم را فراموش نکرده و داغش را از یاد نبرده بودم و چه زود باید زنی دیگر را در جای خالیاش میدیدم و شاید خودم نفهمیدم چشمانم هوای باریدن کرده که سرانگشتان مجید به هوای جمع کردن قطرات اشکم، روی گونهام دست کشید و باز با آهنگ آرام صدایش، نجوا کرد: «الهه جان! نمیخوای با من حرف بزنی؟»گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و قلبم دیگر گنجایش حجم سنگین غم را نداشت که شیشه سکوتم را شکستم و با بیقراری ناله زدم: «دلم برای مامانم خیلی تنگ شده...» که هجوم گریه زبانم را بند آورد و بعد از روزها باز نغمه نالههای بیمادریام در خانه پیچید. مجید با هر دو دستش سر و صورتم را نوازش میکرد، عاشقانه دلداریام میداد و باز هم حریف بیقراریهای قلبم نمیشد که صدای اذان مغرب بلند شد؛ گویی حالا خدا میخواست آرامم کند که با نام زیبای خود به یاری دل بیتابم آمده بود تا در آغوش آرامش نماز، دردهایم التیام یابد، هر چند زخم تازهای در راه بود که هنوز نمازم تمام نشده، صدای توقف اتومبیل پدر را شنیدم. سجادهام را پیچیدم و خواستم از جا بلند شوم که احساس حالت تهوع در سینهام چنگ انداخت و وادارم کرد تا همانجا روی زمین بنشینم. دلم از طنین قدمهای زنی که میخواست به خانه مادرم وارد شود، به تب و تاب افتاده و حالم هر لحظه آشفتهتر میشد که صدای پدر تنم را لرزاند: «الهه! کجایی الهه؟» شاید منتظر کمکی از جانب مجید بودم که نگاهی کردم و دیدم تازه نماز عشاء را شروع کرده است...
✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید بسیجی را سنگسار کردند!
🔹جزئیات تکاندهنده از نحوه بهشهادترساندن سید #شهید «روحالله عجمیان»
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب ما صلاحما
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
ما بدون فال نمیتونیم ، رحم کن به ما !! [🔴#پاورقی] یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای 🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کاری کردن که بگن مردم به اعتصابات پیوستن!!
[🔴#پاورقی]
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran