آینده سازان ایران
فواد ایزدی، کارشناس مسائل بینالملل: اگر محسن شکاری در آمریکا به پلیس با چاقو حمله میکرد، کار به دا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 قمهکش را اعدام نکنید!
🔹بعد از اجرای حکم محاربه، چاقوکشِ خیابان ستارخان خط اصلی رسانههای تجزیهطلب و معاند خارج کشور شد.
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب ما صلاحما
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آرامش خودتونو حفظکنید
و فقط به انقلابتون فکر کنید😂🙄...
l🗣زهراسادات
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
اژهای: اگر اجازه میدادیم دوربینها محاکم و زندانهای ما را ببینند وضعمان امروز بهتر بود
🔹در همه نامههای رییس بازرسی کل کشور نوشته میشود محرمانه. از کجا معلوم که این کار درست است؟
🔹در این دوره با دوربین به چند انبار تملیکی رفتیم. این بازدید صد برابر از گزارشهای سازمان بازرسی موثرتر بود چون به عیان مردم دیدند و کسی نمیتوانست دفاع کند.
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرودزن،زندگی،آگاهی
مادختران انقلابیم💪
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
و به همین راحتی با دروغ جای جلاد و شهید رو عوض می کنه‼️😑
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب ما صلاحما
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قاتل دو بسیجی مشهدی در ملأعام اعدام شد
🔹مجیدرضا رهنورد که طی اقدام تروریستی ۲۶ آبان ۲ نیروی حافظ امنیت، زینالزاده و رضازاده را به شهادت رساند و ۴ نفر دیگر را مجروح کرد، صبح امروز در مشهد و در ملأعام اعدام شد.
#پایان_ممشات
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب ما صلاحما
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتی از چند دقیقه اضطراب در خیابانهای مشهد
🔹اظهارات «مجید رهنورد» در دادگاه: نفهمیدم که کاری دور از انسانیت انجام میدهم؛ برادرکشی کردم.
#پایان_مماشات
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب ما صلاحما
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
خیلی ناراحتی، خیلی سخته، چرا خودکشی نمیکنی!!! (#باغ_اروپا) [🔴#پاورقی] یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای 🆔|➣ @
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ممتنع یعنی چی که تو همه رای گیریها کلی ممتنع هست؟!! (#جوالدوز)
[🔴#پاورقی]
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
روایتی از چند دقیقه اضطراب در خیابانهای مشهد 🔹اظهارات «مجید رهنورد» در دادگاه: نفهمیدم که کاری دور
رسانه های پوشالی اونور میگن نظام داره با اعدام یکی یکی معترضین رو اعدام می کنه
در حالیکه حکم معترض اعدام نیست حکم قاتل و محارب (کسی که ایجاد رعب و وحشت و تهدید می کنه ) اعدام است ،،، و دارن سعی می کنند برچسب معترض خالی رو به قاتل بزنن
⭕️یکی از نزدیکان در دادگستری می گفت: رهنورد قاتل دو بسیجی در مشهد اصرار داشت که سریعتر اعدامش کنن بخاطر عذاب وجدانی که داشت و میگفت نفهمیدم و برادر کشی کردم و دوست دارم سریعتر خلاص شم ....
#برخورد_قاطع #پایان_مماشات
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گناه حسین و دانیال چه بود؟
🔻مادر دانیال رضازاده در جلسه دادگاه به قاتل پسرش گفت: چگونه توانستی پسرم را غریبانه به شهادت برسانی؟ او دشمن تو نبود، او هممحلهای تو بود.
مادر حسین: وقتی به پسرم خنجر میزدی در چشمان بیفروغش قلب شکستهی مرا ندیدی؟ نگفتی حسین مادری دارد؟ 😔
#پایان_مماشات #برخورد_قاطع
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_صد_و_سی_و_سوم حتی صورت مجید را به درستی نمیدیدم، شاید هم فشار سر درد و حالت تهوع، تمر
﷽
#رمان
#پارت_صد_و_سی_و_چهارم
مانده بودم چه کنم که نه سرگیجه و حالت تهوع، توانی برایم باقی گذاشته و نه تحمل دیدن همسر تازه پدر را داشتم که باز صدای بلندش در راه پله پیچید: «پس کجایی الهه؟» با بدنی لرزان از جا بلند شدم و همچنانکه با یک دست سرم را فشار میدادم و با دست دیگرم کمرم را گرفته بودم، از خانه بیرون رفتم. میشنیدم که مجید با صدای بلند «تکبیر» میگفت و لابد میخواست مرا از رفتن منع کند تا نمازش تمام شده و به یاریام بیاید، ولی فریادهای پدر فرصتی برای ماندن نمیگذاشت. نگاه تارم را به راه پله دوخته بودم تا تعادلم را از دست ندهم و پلهها را یکی یکی طی میکردم که در تاریکی پله آخر، هیبت خشمگین پدر مقابلم ظاهر شد: «پس کجایی؟ خودت عقلت نمیرسه بیای خوش آمد بگی؟» سرم به قدری کرخ شده بود که جملاتش را به سختی میفهمیدم که دستم را کشید تا زودتر از پله پایین بیایم و با لحن تندی عتاب کرد: «بیا خوش آمد بگو، ازش پذیرایی کن!» و برای من که تازه مادرم را از دست داده بودم، پذیرایی از این زن غریبه، چه نمایش تلخی بود که پدر همچنانکه دستم را میکشید، در را گشود و مرا به او معرفی کرد. چند بار پلک زدم تا تصویر ماتِ پیش چشمانم واضح شده و سرگیجه بیش از این هوش از سرم نبرد که نگاهم به دختر جوانی افتاد که بالای اتاق روی مبلی نشسته و با لبخندی پُر ناز و کرشمه، به انتظار ادای احترام، به من چشم دوخته بود. باورم نمیشد که این دختر که از من هم کوچکتر بود، همسر پدر شصت سالهام باشد. دختری ریزنقش و سبزه رو که زیبایی چندانی هم نداشت و در عوض، تا میتوانست در برابر پدر پیرم طنازی میکرد. نمیدانم لحظات وحشتناکِ بودن در حضور او چقدر طول کشید و چقدر پیش چشمانم در جای خالی مادرم خوش رقصی کرد و دلم را سوزاند که سرانجام پدر مرخصم کرد و با تنی که دیگر تمام توانش را به یغما برده بودند، از اتاق بیرون آمدم. کارم از سرگیجه گذشته که تمام بدنم به لرزه افتاده و دیگر نفسی برایم نمانده بود و نمیفهمیدم با چه عذابی خودم را از پلهها بالا میکشیدم که دیدم مجید به انتظار بازگشتم، مضطرب و نگران در پاشنه در ایستاده است. با دیدن چهره رنگ و رو رفتهام به سمتم دوید و بدن بیحسم را میان دستانش گرفت. برای یک لحظه احساس کردم زیر پایم خالی شد، چشمانم سیاهی رفت و دیگر جز فریادهای گنگ مجید که مضطرّ صدایم میکرد، چیزی نمیشنیدم که تمام بدنم لمس شده و حس سختی شبیه ملاقات با مرگ را تجربه میکردم. پژواک گوش خراش آژیر آمبولانس، فشردگی نوار فشار سنج روی بازویم و نگاه وحشتزده مجید همه در ذهنم به هم پیچیده و آخرین تصاویری بودند که از محیط اطرافم در ذهنم نقش بست، تا ساعتی بعد که در سالن اورژانس بیمارستان به حال آمدم. بدنم بیحس و سرم به شدت دردناک و سنگین بود. زبانم به سقف دهان خشکم چسبیده و همچنان احساس حالت تهوع دلم را آشوب میکرد. گردنم را که از بیحرکتی خشک شده بود، به سختی تکان داده و به اطرافم نگاهی انداختم. سالن پُر از بیمار بود و همهمه جمعیتی که هر یک از دردی مینالیدند، سردردم را تشدید میکرد. به دستم سِرُم وصل شده و خوب که نگاه کردم چند نقطه روی دستم لک افتاده و کبود شده بود. پرستاری از کنارم عبور کرد و همین که دید به هوش آمدهام، پرسید: «بهتری خانمی؟» سرم را به نشانه تأیید تکان دادم و او همچنانکه با عجله به سراغ بیمار تخت کناری میرفت، خبر داد: «شوهرت رفته دنبال جواب آزمایش خونت، الان میاد.» و من که رمقی برای سخن گفتن نداشتم، باز چشمانم را بستم که ضعف شدیدی تمام بدنم را گرفته بود. چند تخت آنطرفتر کودکی مدام گریه میکرد و تخت کناری هم زنی بود که از درد پایش مینالید و من کلافه از این همه صدا، دلم میخواست زودتر به خانه برگردم و همین که به یاد خانه افتادم، تازه به خاطر آوردم با چه حالی از خانه بیرون آمدم و باز صورت مغرور نوریه در ذهنم جان گرفت که صدای مجید، چشمانم را گشود. بالای تختم ایستاده و همانطور که با مهربانی نگاهم میکرد، با لبخندی شیرین پرسید: «حالت خوبه الهه جان؟» چشمانم به حالت خماری نیمه باز بود و زبانم قدرت تکان خوردن نداشت که به سختی لب از لب باز کردم و پرسیدم: «چی شد یه دفعه؟» روی صندلی کنار تختم نشست و با آرامش جواب داد: «دکتر میگفت فشارت افتاده.» چین به پیشانی انداختم و...
✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_صد_و_سی_و_چهارم مانده بودم چه کنم که نه سرگیجه و حالت تهوع، توانی برایم باقی گذاشته و
﷽
#رمان
#پارت_صد_و_سی_و_پنجم
با صدای ضعیفم گله کردم: «ولی هنوز سرم خیلی درد میکنه.» با متانت به شکایتم گوش کرد و با مهربانی پاسخ داد: «به دکتر گفتم چند روزه سردرد و سرگیجه داری، برای همین ازت آزمایش خون گرفتن.» نگاهی به علامتهای کبودی روی دستم کردم و با لحنی پُرناز پرسیدم: «برای آزمایش خون انقدر دستم رو زخمی کردن؟» و با این سؤال من، مثل اینکه صحنههای سخت آن لحظات پیش چشمانش جان گرفته باشد، سری تکان داد و گفت: «الهه جان! حالت خیلی بد بود! کُلاً از هوش رفته بودی! رنگت مثل گچ سفید شده بود. پرستار هر کاری میکرد نمیتونست رگ رو پیدا کنه. میگفت فشارت خیلی پایینه.» سپس لبخندی روی صورتش نشست و با لحنی لبریز محبت زمزمه کرد: «خیلی منو ترسوندی الهه!» که پرستار همانطور که مشغول پانسمان مچ پای بیمار تخت کناری بود، از مجید پرسید: «چی شد آقا؟ جواب آزمایش رو گرفتی؟» مجید سرش را به سمت پرستار چرخاند و جواب داد: «گفتن هنوز آماده نیس!» و باز روی سخنش را به سمت من بازگرداند و با مهربانی ادامه داد: «دکتر گفته تا وقتی جواب آزمایش مشخص شه، باید اینجا تحت مراقبت باشی.» ناراحت نگاهش کردم و پرسیدم: «مگه نگفتن فقط فشارم پایین بوده، خُب پس چرا مرخصم نمیکنن؟» با نگاه گرمش به چشمان بیقرارم آرامش بخشید و آهسته پاسخ داد: «الهه جان! دکتر گفت بخاطر اینکه سردرد و سر گیجهات چند روز ادامه داشته، باید وضعیتت بررسی بشه! ان شاءالله زودتر جواب آزمایش میاد، میریم خونه.» شنیدن نام خانه، اشک در چشمانم نشست و زیر لب نجوا کردم: «دیگه کدوم خونه؟» قطره اشکی که تا روی گونهام پایین آمده بود، با دستم پاک کردم و با لحنی غرق غم ناله زدم: «مجید... من طاقت ندارم ببینم اون دختره جای مامانم رو گرفته...» نگاهش به غم نشست و با چشمان عاشقش، قفل قلبم را شکست و زبان دردِ دلم را باز کرد: «مجید! دلم خیلی میسوزه! مامانم خیلی راحت از دستم رفت! مجید! دلم خیلی برای مامانم تنگ شده!» و چشمه چشمانم جوشید و دیگر نتوانستم ادامه دهم که گرمای دست مهربانش را روی دستم حس کردم و صدای دلنشینش را شنیدم: «لهه جان! تو رو خدا گریه نکن!آروم باش عزیزم!» و با دست دیگرش، جای پای اشک را از روی صورتم پاک میکرد و همچنان میگفت: «خدا بزرگه الهه جان! بخدا مامان دوست نداره تو اینجوری گریه کنی...» و صدایش از بغض به لرزه افتاد و زیباترین بیت غزل عاشقانهاش را برایم خواند: «الهه! به خدا من طاقت دیدن اشک تو رو ندارم! تو رو خدا گریه نکن!» نمیدانم از وقتی خبر ازدواج پدر را شنیده بودم، بر دلم چه گذشته بود که دیگر نمیتوانستم به گوش شنوا و چشم صبورش دست رد بزنم و از اعماق قلب غمگینم برایش دردِ دل میکردم: «مجید! دلم خیلی گرفته! خیلی زود بود که مامانم بره! خیلی زود بود که بابام زن بگیره و یه دختر غریبه جای مامانم رو بگیره! مجید! دلم میخواد فقط یه بار دیگه مامانو ببینم! فقط یه بار دیگه بغلش کنم! یه بار دیگه باهاش حرف بزنم! مجید! بخدا دلم خیلی هواشو کرده!» مردمک چشمانش زیر بار غصههای دلم میلرزید و همچنان با نگاه عاشقش، صبورانه به پای گریههای بیامانم نشسته بود که نگاهش کردم و عاجزانه ناله زدم: «مجید! من از دیدن این دختره تو خونه مون زجر می کشم!» ردّ اشک را از زیر چشمان زیبایش پاک کرد و صادقانه پرسید: «میخوای از اون خونه بریم؟ میخوای بریم یه جای دیگه...» که دستپاچه میان حرفش آمدم و با گریه گفتم: «نه! من دلم نمیخواد هیچ وقت از خونهمون برم! من از بچگی تو اون خونه بزرگ شدم! مجید! همه جای اون خونه بوی مامانم رو میده!» با نگاه مهربانش به چشمان خیسم لبخندی زد و پرسید: «خُب پس چی کار کنیم؟ هر کاری دوست داری بگو من انجام میدم!» نگاهم را به سقف سالن دوختم و با بغضی که مسیر صدایم را سد کرده بود، پاسخ دادم: «دعا کن من بمیرم! دعا کن منم مثل مامان سرطان گرفته باشم...» که انگشتانم را میان دستانش فشار داد و با خشمی عاشقانه تشر زد: «دیگه هیچ وقت این حرفو نزن! هیچ وقت!» نگاهش کردم و دیدم چشمانش از ناراحتی به صورتم خیره مانده و نفسهایش از اضطراب از دست دادنم، به شماره افتاده است. برای چند لحظه فقط نگاهم کرد و همچنانکه از روی صندلی بلند میشد، با صدایی گرفته زمزمه کرد: «اگه میدونستی با این حرفت با من چی کار میکنی، دیگه هیچ وقت...
✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
این طرح شفافیت چی شد بالاخره؟!! (#جوالدوز) [🔴#پاورقی] یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای 🆔|➣ @Ayande_Sazane_Ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاه انقد شخصیت داشت مردم پول میدادن بلیت میخریدن که برن به دیدنش!
[🔴#پاورقی]
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشی از مناظره دکتر محسن برهانی و حجتالاسلام جلیل محبی با موضوع "محاربه در فقه و قانون"
#پایان_مماشات
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب ما صلاحما
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
26.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر جرات دارین رفراندوم برگزار کنین😎
برای براندازی نظام به چه نکاتی باید دقت کنیم؟؟
چطور مثل امام خمینی انقلاب موفقی داشته باشیم⁉️😊
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب ما صلاحما
#امام_زمان
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
[#سیدکاظم_روحبخش] طرف میگه : اگر کافر مریض بشه میگن عذابه‼ اما اگر مسلمان مریض بشه میگن امتحان الهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[#سیدکاظم_روحبخش]
طرف میگه دلتون نسوخت واسه مادر اون اعدامی ⁉️
چرا مفسد های اقتصادی رو زودی اعدام نمی کنین⁉️
اصن مگه معترض حکمش اعدامه ⁉️
و اما سوال مهم و اساسی ما ⁉️ چرا رسانه ها و جریان های ضد انقلابی با اعدام کردن ها مشکل دارن ؟؟؟ دلسوز مردم هستن واقعا 🤨 یا اینکه ….
#حجاب #امام_زمان
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
بخاطر شرایط کشور تمرکز نداشتی؟؟!! [🔴#پاورقی] یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای 🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رضا پهلوی و علی کریمی همدیگه رو فالو کردن ، دیگه کارمون تمومه!
[🔴#پاورقی]
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
♨️دختر پایه هشتم میگه من پسری را تو بچگی میشناختم و دیگه هیچ ارتباطی باش نداشتم و حالا یکساله که دوس
🔴اگر بین دختر و پسر رابطه صرفا عاطفی باشه در زندگی و رشد هر دو طرف تاثیر منفی میگذارد📛
1. افت تحصیلی یا رکود علمی
2. این گونه روابط باعث می شود که دو طرف تمام فکر توجه به تمرکز خود را صرف دیدارها و ملاقات حضوری و تلفنی خود کنند و این بزرگترین مانع برای رشد و ترقی علمی است زیرا تحصیل دانش نیازمند تقویت تمرکز نیروهای فکری و روحی است مطالعات نشان داده که این نوجوانان و جوانان به علت پریشانی افکار و حواس پرتی سوق درس خواندن و اشتیاق و هر گونه مطالعه را اعم از کتاب درسهای درسی و غیر درسی را به کلی از دست میدهند.
📚کتاب:رازهایارتباطباجنسمخالف
✍🏼نویسنده: مسلم داودی نژاد
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
[🔆#پندانه 🔆] اما حق کسی که با تو معاشرت دارد آن است که؛ _ ضرری به او وارد نسازی! _ ازخیانت به وی اجت
[🔆#پندانه 🔆]
مگس🦟 نباشیم!
چشمانمان👀 را به
دیدن زیبایی🤩 های این و آن عادت دهیم.
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
I💞💍💞I [ #همسرانه ] {آقایون بدانند🤦🏽♀️لطفا} بهتر است بدون اطلاع و مشورت با خانم خانه، مهمان دعوت ن
I💞💍💞I
[ #همسرانه ]
{🎀سیاست های زنانه🎀}
🔹بانوی گل از خودت وخواسته هات نگذر
یکسری از خانم ها وقتی مادر میشن از خیلی از احساس های دیگه مثل:
✅من میخوام
✅من نیاز دارم
✅من دوست دارم
✅من شایستگی این رو دارم و ...
انصراف میدن!!
در حالیکه همین کار در گذر زمان باعث افزایش احساس خشم در وجودشان میشود و همین باعث ایجاد نتایج منفی روی روابطشان با سایر اعضای خانواده و ❌مخصوصا همسرشان❌ میشود.
⛔️پس فداکاری های بی رویه ممنوع⛔️
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
تعجیل در فرج آقا #امام_زمان صلوات ...
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Ir
تو اتوبوس پیرمرد به دختره که کنارش نشسته بود
گفت :
دخترم این چه حجابیه که داری ؟😕
همه ی موهات بیرونه ؟😳
دختره با پررویی گفت : 😶
تو نگاه نکن !😮
بعد از چند دقیقه ⌚️
پیر مرد کفشش را درآورد👞
بوی جوراب در فضا پخش شد !! 😣
دختره در حالی که دماغشو گرفته بود به پیر مرد گفت : اه اه اه این چه کاریه میکنی خفمون کردی ؟😩
پیرمرد باخونسردی گفت :😒
تو بو نکن !😉😂
l🗣زهراسادات
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
#تلنگر✨ بعضی از گناهان😢 یهجوری بینمون عادی شدن که 😔 تا به طرف میگی چرا اینکار رو انجام میدی
#تلنگر✨
اَ اَقطَعُ رَجائی مِنکَ وَ قَد اَولَیتَنی
ما لَم اَسالهُ مِن فضلِکَ ...
آیا امیدم را از تو بِبُرم ؟!
در حالی که از روی احسان آنچه که از
تو نخواستم به من عطا فرمودی ...
{🌱صحیفه سجادیه}
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات ...
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran