آینده سازان ایران
[✨#تلنگر + #همسرانه💞] زندگی مشترک، یک میهمانی است، آن را با زیباترین احساساتتان🥰آذین ببندید! 👈 همس
[✨#تلنگر ]
✍️ قایق زندگیات را به کدام ساحل بستهای؟
🔹نیمهشبی 🌌 چند دوست به قایقسواری🛶 رفتند و مدت زیادی پارو زدند.
وقتی سپیده زد🌅، گفتند:
چقدر رفتهایم؟ تمام شب را پارو زدهایم!
اما دیدند درست در همانجایی هستند که شب پیش بودند!😳
آنان تمام شب را پارو زده بودند🌙، ولی یادشان رفته بود طناب قایق را از ساحل باز کنند!
در اقیانوﺱ🌊بیپایان هستی، انسانی که قایقش را از این ساحل باز نکرده باشد❌، هر چقدر هم که رنج ببرد، به هیچ کجا نخواهد رسید!
قایق تو به کجا بسته شده است؟
آیا به بدنت بسته شده؟
به افکارت؟
به ناامیدیهایت؟
به ترسها و نگرانیهایت؟
به گذشتهات؟
یا به عواطفت؟
اینها ساحلهای🏝 تو هستند.
آینده سازان ایران
🎥 «محمدمهدی کرمی» و «سیدمحمد حسینی» چه جنایتی مرتکب شدند؟ 🔺اعترافات دو نفر از عاملان اصلی شهادت «سی
حکم اعدام دو تن از عوامل شهادت شهید عجمیان اجرا شد
«محمدمهدی کرمی» و «سیدمحمد حسینی» عوامل اصلی جنایتی که منجر به شهادت مظلومانه «سیدروحالله عجمیان» شد، صبح امروز ۱۷دی۱۴۰۱ به دار مجازات آویخته شدند.
احکام اولیه این پرونده در تاریخ ۱۳آذر و پس از برگزاری جلسات دادگاه و ختم رسیدگی از سوی دادگاه، صادر شده بود.
بر اساس احکام صادرشده اولیه، محمدمهدی کرمی و محمد حسینی، به اتهام افساد فیالارض از طریق ارتکاب جرایم علیه امنیت کشور، حمله به مامورین حافظ امنیت و جنایت علیه تمامیت جسمانی افراد که موجب اخلال شدید در نظم عمومی و ناامنی در کشور و منتهی به شهادت سیدروحالله عجمیان شد، به اعدام محکوم شدند.
احکام صادره پس از اعتراض متهمان در دیوان عالی کشور مورد بررسی مجدد قرار گرفت و رای دیوان عالی کشور بعد از بررسی دقیق پرونده درخصوص فرجامخواهی متهمان پرونده شهادت سیدروحالله عجمیان صادر شد.
با توجه به قرائن و مستندات موجود در پرونده، دیوان عالی کشور، فرجامخواهی محکومان محمدمهدی کرمی و محمد حسینی را وارد و موجه تشخیص نداد و حکم صادره از دادگاه را به استناد بند الف ماده ۴۶۹ قانون آیین دادرسی کیفری تایید کرد.
بر همین اساس و پس از طی تمام مراحل قانونی و تایید رای از سوی دیوان عالی کشور، حکم اعدام محکومان محمدمهدی کرمی و سیدمحمد حسینی صبح امروز اجرا شد.
یکصدا#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
عزیزم میدونم دروغ زیاد میگین
ولی خب بازم که هماهنگ نکردین که
اخه چند بار این کارو زشتو میخواین تکرار کنید😐😂🤦🏽♀️
شبکه سعودی اینترنشنال دیشب مدعی شد که پاسدار «قاسم فتحاللهی»، به علت خودداری از سرکوب اغتشاشگران، توسط نیروهای اطلاعات سپاه پاسداران به قتل رسیده است.
اینترنشنال در حالی این دروغ مضحک را مطرح کرد که «علی کریمی» چند روز پیش در یک استوری نوشته بود شهادت پاسدار فتحاللهی برنامه اغتشاشگران برای انتقام بوده است.
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
اقدام نیکوکارانه چشمی، ترابی و قلیزاده😍♥️
در تاریخ دوازدهم دی، روزبه چشمی، #مهدی_ترابی و #علی_قلیزاده سه بازیکن تیم ملی فوتبال ایران، در اقدامی نیکوکارانه ۲۰ نفر از زندانیانی را که به جرایم غیرعمد محکوم بودند، با پرداخت مبلغ ۳میلیارد ریال معادل ۳۰۰میلیون تومان آزاد کردند.
کاش بقیه سلبریتیها که فقط زبان نقزدن و نقدکردن دارند، کمی یاد بگیرند!
#ترابی_تنها_نیست
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
توهین موسوی بازیکن نساجی به ترابی بهدلیل موضع اخیر بازیکن پرسپولیس در دفاع از کشور | عصبانیت ترابی باعث اخراج وی شد
در دقیقه ۵۸ بازی پرسپولیس و نساجی بین «#مهدی_ترابی» و «احمد موسوی» بگومگویی شکل میگیرد که منجر به دادن کارت زرد به هر دو بازیکن شد.
شواهد نشان میدهد موسوی آغازکننده این درگیری بوده و به ترابی بهدلیل اعتقاداتش توهین زشتی انجام میدهد.
در وهله اول انتظار میرفت داور به جای کارت زرد به موسوی کارت قرمز میداد. در هیچجای دنیا با اینگونه رفتارها اینگونه مماشات نمیشود؛ اما این مماشات صورت گرفت و به جای موسوی، ترابی از زمین بازی اخراج شد.
در عصر جوگیری برخی چهرههای مطرح فوتبالی، موسوی هم بهدنبال این است که از این جریان عقب نماند و خودش را مطرح کند.
توهین او به ترابی اتفاقی غیرقابل گذشت است و انتظار میرود فدراسیون فوتبال واکنشی مناسب و در حد این اتفاق داشته باشد. این واکنش میتواند محرومیت سنگین موسوی باشد تا از عادیشدن چنین رفتارهایی در آینده و توسط دیگر بازیکنان جلوگیری شود.
#ترابی_تنها_نیست
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه و رسم امیرالمومنین علیه السلام در انتخاب همسر
فکرکردید همه میشن عباس(علیه السلام)
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
[🔆#پندانه 🔆] ✍️ نگران نقصهایت نباش، شاید به کسی سودی میرساند پیرزنی دو کوزه آب داشت که آنها را آ
[🔆#پندانه 🔆]
✍️ ارزش كارهای خوب به این است كه برای رضای خدا باشد، نه برای معامله با خدا
همسر پادشاهی دیوانهای را دید كه با كودكان بازی میكرد و با انگشت بر زمین خط میكشید.
پرسید:
چه میكنی؟
دیوانه گفت:
خانه میسازم.
پرسید:
این خانه را میفروشی؟
گفت:
میفروشم.
پرسید:
قیمت آن چقدر است؟
دیوانه مبلغی را گفت! همسر پادشاه فرمان داد كه آن مبلغ را به او بدهند، دیوانه پول را گرفت و میان فقیران قسمت كرد.
هنگام شب پادشاه در خواب دید كه وارد بهشت شده، به خانهای رسید، خواست داخل شود اما او را راه ندادند و گفتند: این خانه برای همسر توست.
روز بعد پادشاه ماجرا را از همسرش پرسید و همسرش قصه آن دیوانه را تعریف كرد!
پادشاه نزد دیوانه رفت و او را دید كه با كودكان بازی میكند و خانه میسازد.
گفت:
این خانه را میفروشی؟
دیوانه گفت:
میفروشم.
پادشاه پرسید:
بهایش چه مقدار است؟
دیوانه مبلغی را گفت كه در جهان نبود!
پادشاه گفت:
به همسرم به قیمت ناچیزی فروختهای!
دیوانه خندید و گفت:
همسرت نادیده خرید و تو دیده میخری. میان این دو، فرق بسیار است.
ارزش كارهای خوب به این است كه برای رضای خدا باشد، نه برای معامله با خدا.
تعجیلدرفرجآقا #امام_زمان صلوات
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
دوستان عزیز،هرکدوم ازشماکه توی برنامه اینستاگرام فعالیت داریداحتمالابدونیدکه صفحه قبلی بنده روکه سه چهارسال فعالیت داشتم بخاطزقضایای اخیر،اینستابست و متاسفانه نتونستم برگردونم،لطفاصفحه جدیدمو حمایت کنید،متشکرم🙏آیدی ومشخصات روبراتون میزارم👇
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_صد_و_هفتاد_و_هشتم که چشمانش شبیه لحظات تنگ غروب ساحل، به رنگ غربت در آمد و زیر لب زمزم
﷽
#رمان
#پارت_صد_و_هفتاد_و_نهم
به پیراهنش چنگ انداختم و با بغضی که گلویم را پُر کرده بود، التماسش کردم: «مجید! تو رو خدا...» مچ دستم را گرفت و از پیراهنش جدا کرد و پرخاشگرانه جواب داد: «دیگه انقدر بیغیرت نیستم که ببنیم کسی برای ناموسم تعیین تکلیف میکنه و هیچی نگم!!!» و دستش به سمت دستگیره بلند شد که خودم را مقابل پایش به زمین انداختم و به پای غیرتش زار زدم: «مجید! جون الهه نرو... تو رو به ارواح پدر و مادرت نرو... مجید! من میترسم، تو رو خدا نرو... به خدا دارم از ترس میمیرم، تو رو خدا همینجا بمون...» از شدت گریه نفسم بند آمده و دیگر به حال خودم نبودم که کارم از کمر درد و سرگیجه گذشته و حالا فقط میخواستم همسر و زندگیام را حفظ کنم و شاید باران عشق الههاش، آتش افتاده به جانش را خاموش کرد که اینبار او برابر صورتم به زمین افتاد و بیصبرانه تمنا میکرد: «الهه، قربونت بشم! باشه، من جایی نمیرم، همینجا پیشت میمونم! آروم باش عزیز دلم، نترس عزیزم!»
و هر چه ما به حال هم رحم میکردیم، در عوض کسی در این خانه آنچنان زخم خورده بود که انگار جز به ریختن خون مجید راضی نمیشد که به ضرب لگد سنگینش در را باز کرد و در چوبی خانه با همان سرعت به سر مجید خورد و دیدم که پیشانیاش شکست و خون گرم و تازه روی صورتش خط انداخت که جیغم در گلو خفه شد. همانطور که روی زمین نشسته بودم، خودم را وحشتزده عقب میکشیدم و از پشت پرده تیره و تار چشمانم میدیدم که پدر چطور به جان مجید افتاده که با یک دست، یقه پیراهنش را گرفته بود و با دست دیگر در سر و صورتش میکوبید و مجید فقط با چشمان نگران و نگاه بیقرارش به دنبال من بود که چه حالی دارم و در جواب خشونتهای پدر، تنها یک جمله میگفت: «بابا الهه حالش خوب نیس...» و من دیگر صدای مجیدم را نمیشنیدم که فریادهای پدر گوشم را کر کرده بود. مجید سعی میکرد با هر دو دست مانع هجوم پدر شود و نمیخواست دست روی پدر بلند کند و باز حریف جنون به پا خاسته در جان پدر نمیشد که انگار با رفتن نوریه از خانه، عقل از سر و رحم از دلش فرار کرده بود که به قصد کُشت مجید را کتک میزد و دستِ آخر آنچنان مجید را به دیوار کوبید که گمان کردم استخوانهای کمرش خُرد شد و باز تنها نگاهش به من بود که دیگر نفسی برایم نمانده و احساس میکردم جانم به گلویم رسیده و هیچ کاری از دستم ساخته نبود. نه ضجههای مظلومانهام دل پدر را نرم میکرد و نه فریاد کمک خواهیام به گوش کسی میرسید و نه دیگر رمقی برایم مانده بود که بر خیزم و از شوهرم حمایت کنم و پدر که انگار از کتک زدن مجید خسته شده و هنوز عقده رفتن نوریه از دلش خالی نشده بود، به جان جهیزیهام افتاده و هر چه به دستش میرسید، به کف اتاق میکوبید. سرویس کریستال داخل بوفه، قابهای آویخته به دیوار، گلدانهای کنار اتاق و تلویزیون را در چند لحظه متلاشی کرد و حالا صدای خُرد شدن این همه چینی و شیشه و نعرههای پدر، پرده گوشم را پاره می کرد و دیگر فاصله ای تا بیهوشی نداشتم که مجید به سمتم دوید و شانههایم را در آغوش گرفت تا قدری لرزش بدنم آرام بگیرد و من بیتوجه به حال خودم، نگاهم به صورت مجیدم خیره مانده بود که نیمی از موهای مشکی و صورت گندمگونش از خون پیشانی شکستهاش رنگین شده و لب و دهانش از خونابه پُر شده بود و باز برای من بیقراری میکرد که همین غمخواری عاشقانه هم چند لحظه بیشتر دوام نیاورد. پدر از پشت به پیراهن مجید چنگ انداخت و از جا بلندش کرد و اینبار نه به قصد کتک زدن که به قصد اخراج از خانه، او را به سمت در میکشید و همچنان زبانش به فحاشی میچرخید که مجید با قدرت مقابلش ایستاد و فریاد کشید: «مگه نمیبینی الهه چه وضعی داره؟!!!» و خواست باز به سمت من بیاید که پدر نعره کشید و دیدم با تکه گلدان سفالی شکستهای به سمت مجید حمله ور شده که به التماس افتادم: «مجید، تو رو خدا برو! مجید برو، بابا میکُشتت...» و پیش از آنکه نالههای من به خرج مجید برود، پدر تکه سنگین سفال را بر شانهاش کوبید و دیگر نتوانست خشمش را در غلاف صبر پنهان کند که به سمت پدر برگشت و هر دو دست پدر را میان انگشتان پُر قدرتش قفل کرد. ترسیدم که دستش به روی پدر بلند شود و در این درگیری بلایی سرِ همسر یا پدرم بیاید که نالهام به هق هق گریه بلند شد: «مجید تو رو خدا برو... » میدیدم که چشمان ریز و گود رفته پدر...
✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_صد_و_هفتاد_و_نهم به پیراهنش چنگ انداختم و با بغضی که گلویم را پُر کرده بود، التماسش کر
﷽
#رمان
#پارت_صد_و_هشتادم
از عصبانیت مثل دو کاسه آتش میجوشد و میدانستم تا مجید را از این خانه بیرون نکند، شعله خشمش فروکش نمیکند و نمیخواستم پایان این کابوس، از دست دادن همسر یا پدرم باشد که هر دو دستم را کف زمین گذاشته و همانطور که از سنگینی قفسه سینهام نفسم بند آمده بود، ضجه میزدم: «مجید اگه منو دوست داری، برو... به خاطر من برو... تو رو خدا برو...» که دستانش سُست شد و هنوز پدر را رها نکرده، پدر طوری یقهاش را گرفت و کشید که پیراهنش تا روی شانه پاره شد. شاید سیلاب گریههایم پایش را برای ماندن مردد کرده بود که دیگر در برابر پدر مقاومتی نمیکرد و من هم میخواستم خیالش را راحت کنم که از پشت گریههای عاشقانهام صدایش زدم: «مجید! من خوبم، من آرومم! تو برو...» و دیگر صدایش را نمیشنیدم و فقط چشمان نگرانش را میدیدم که قلب نگاهش پیش من و حوریه جا ماند و با فشار دستهای سنگین پدر از در بیرون رفت. فقط خدا را صدا میزدم که عزیز دلم به سلامت از این خانه خارج شود که آخرین تصویر مانده از صورت زیبایش در ذهنم، چشمان عاشق و سر و صورت غرق به خونش بود. همچنان فریاد ناسزاهای پدر را میشنیدم که مجید را از پلهها پایین میفرستاد و انگار تا از خانه بیرونش نمیکرد، آرام نمیگرفت که تا پشت درِ حیاط هتاکی میکرد و دست آخر کلید خانه را هم از مجید گرفت و میشنیدم مجید مدام سفارش میکرد: «الهه حالش خوب نیس! الهه هیچ کاری نکرده، کاری به الهه نداشته باش! الهه هیچ تقصیری نداره...» و پدر غیر از بت نوریه چیزی در دلش نمانده بود که بخواهد به حال خراب دختر باردارش رحمی کند و همین که در حیاط را پشت سر مجید به هم کوبید، یکسر به سراغ من آمد. شاید اگر مجید میدانست چنین میشود، هرگز تنهایم نمیگذاشت و لابد باورش نمیشد که پدری بخاطر عشق زنی، نسبت به دختر باردارش این همه بیرحم باشد! گوشه اتاق پذیرایی، پشت خرواری از شیشه شکسته و اسباب خُرد شده، تکیه به سینه سرد دیوار پناه گرفته و از وحشت پدر نه فقط قلبم که بند به بند بدنم به رعشه افتاده و دخترم بیهیچ حرکتی، در کنج وجودم از ترس به خودش میلرزید که هیبت هراسناک پدر در چهارچوب در اتاق ظاهر شد. از گدازههای آتشی که همچنان از چاله چشمانش زبانه میکشید، پیدا بود که هنوز داغ از دست دادن نوریه در دلش سرد نشده و حالا میخواهد متهم بعدی را مجازات کند که با قدمهایی که انگار در زمین فرو میرفت، به سمتم میآمد و نعره میکشید: «بهت گفته بودم یه بلایی سرت میارم که تا عمر داری یادت نره! بهت گفته بودم اگه نوریه بفهمه میکُشمت...» و من که دیگر کسی را برای فریاد رسی نداشتم، نفسم از وحشت به شماره افتاده و قلبم داشت از جا کنده میشد. فقط پشتم را به دیوار فشار میدادم که در این گوشه گرفتار شده و راهی برای فرار از دست پدر نداشتم و خدا میداند جز به دخترم به چیز دیگری فکر نمیکردم که هر دو دستم را روی بدنم حائل کرده بودم تا مراقب کودک نازنینم باشم. پدر بالای سرم رسید و همچنان جوش و خروش می کرد و من دیگر جز طنین تپش های قلبم چیزی نمی شنیدم که پایش را بلند کرد تا حالا بعد از مجید مرا زیر لگدهای سنگینش بکوبد و من همانطور که یک دستم را روی بدنم سپر دخترم کرده بودم. دست دیگرم را به نشانه التماس به سمت پدر دراز کردم و میان هق هق گریه امان خواستم: «بابا... بچه ام... بابا تو رو خدا... بابا به خاطر مامان... به بچهام رحم کن...» و شاید به حساب خودش به فرزندم رحم کرد که تنها شانههای لرزانم را با لگد میکوبید تا کودک خوابیده در وجودم آسیبی نبیند و آنچنان محکم زد که به پهلو روی زمین افتادم و نالهام از درد بلند شد و تازه فهمیدم که مجید هنوز پشت درِ حیاط، پریشان حالم مانده که از هیاهوی داد و بیدادهای پدر و گریههای من به وحشت افتاده و آنچنان به در آهنی حیاط میکوبید و به اسم صدایم میزد که جگرم برای اینهمه آشفتگیاش آتش گرفت. پدر که انگار از نالههای من ترسیده بود که بلایی سرِ کودکم آمده باشد، عقب کشید و دست از سرم برداشت که صدای زنگ موبایلم در اتاق پیچید. حالا مجید میخواست به هر قیمتی از حالم باخبر شود و پدر قسم خورده بود هر نشانهای از مجید را از این خانه محو کند که پیش از آنکه دستم به موبایلم برسد و لااقل به نالهای هم که شده خبر سلامتیام را به...
✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره حاج محمود کریمی از حاج قاسم سلیمانی
🔹شخصی آمد و از من درخواست کرد که با زنان بدحجابی که در روضهها شرکت میکنند برخورد کنم، حاج قاسم هم آنجا نشسته بود؛ گفت حاج قاسم شما یک چیزی بگویید.
#حاج_قاسم گفت مگر اینجا خانهی شماست؟
خانهی شما آمدند برخورد کن. در خانهی مادرشان آمدهاند.
#سردار_دلها #جانفدا
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
I💞💍💞I [#حدیث_همسرداری ] پیغمبر اکرم (ص): سه گروه از زنان، عذاب قبر ندارند و در قیامت هم با حضرت زهر
I💞💍💞I
[#حدیث_همسرداری ]
⚠️خانوم ها بدانند❗️
🔴 چه کنم شوهرم از من اطاعت کند؟
💠 خداوند در حدیث قدسی میفرماید:
"اَنا مُطیعُ مَن اَطاعَنی" یعنی منِ خدا مطیع بندهای هستم که مرا اطاعت کند!
❓سوال: مگر نباید بنده مطیع خدا باشد پس چرا خدای متعال میفرماید من مطیع بندهام میشوم.
❇️ جواب: معنای اطاعت خدا از بنده این است که چون بنده، خدا را اطاعت کرده و نسبت به واجبات و محرّمات، رضایت خدا را در نظر گرفته است برای خدا شیرین و محبوب شده است لذا خدا نیز هوای این بندهی حرف گوش کن را دارد. و به نیازها و خواستههایش توجه بسیار ویژه میکند.
💠 قانون بالا، کلی است و عمومیت دارد. یعنی در روابط انسانها مخصوصاً در زندگی مشترک نیز وجود دارد. لذا محبوب شدن زن و درک ویژهی او توسط شوهر تنها زمانی اتفاق میافتد که زن از دایرهی شرعیِ اطاعت از شوهر خارج نشود. و رضایت شوهر را حفظ کند. و با اطاعت از شوهر، دل و قلب مردش را مدیریت کند.
💠 زنان اگر بدانند که مردان از لحاظ روانشناسی چقدر شیفتهی زنِ مطیع هستند این فرمول را ثانیهای رها نمیکردند. اقتدارِ مردان با اطاعت شدن حفظ میشود که البته ثمره و میوهی این اقتدار، محبوبیّت ویژهی زن است.
💠 با چشم گفتن واقعی، خود را روی چشم همسرتان قرار دهید!
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
تعجیل در فرج آقا #امام_زمان صلوات ...
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
[🔆#پندانه 🔆] ✍️ ارزش كارهای خوب به این است كه برای رضای خدا باشد، نه برای معامله با خدا همسر پادشاه
[🔆#پندانه 🔆]
✍️دعوای پیامکی ممنوع
بحث و مجادله به وسیله پیام نوشتاری، بدترین نوع بحث کردن است. زیرا طرفین نمیتوانند لحن و حالت صحبت کردن یکدیگر را ببینند و این مسئله در اکثر موارد باعث سوءتفاهم میشود چرا نمیتوانند مقصود یکدیگر را در فضای پیامکی به طور کامل به یکدیگر منتقل کنند.
اگر گاهی مجبور شدید مطلبی را در مواقع دلخوری، با پیامک انتقال دهید حتما منظور خود و یا حالت درونی خود را بیان کنید مثلا بیان کنید که این پیامم شوخی بود و یا از روی علاقه و یا عصبانیت و ... بود.
اما سعی کنید حضوری و یا تلفنی مسئله را حل کنید.
برکات صحبت کردنِ حضوری، صدها برابر فضای پیامکی است.
تعجیلدرفرجآقا #امام_زمان صلوات
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
هدایت شده از سیدِ خیرالامور | سیدنا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 حتما ببینید
سرنــوشت حـــادثه
هــواپیمای اوکراینی
#داغدار_هموطنیم
کی میرود از یادمان
غمگینی این داستان
🔻@seyyedoona
آینده سازان ایران
[#سیدکاظم_روحبخش]👇🏼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[#سیدکاظم_روحبخش]
آرزو میکنم از این رفیق ها وادم ها تو زندگیتون نباشن❤️
{🍃#مهدیار 2✨}
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
I💞💍💞I [ #همسرانه ] خانوم ها بدانند❗️ جمله هایی که مردان از شنیدنشان بیزارند ⛔️مادرم گفت که این کار
I💞💍💞I
[ #همسرانه ]
🔴 آقایون بدانند❗️
💠زنها دوست دارند مردشون براشون "وقت" بذاره. برای گپ زدن. حالا ممکنه حرفی که میزنن اصلا مهم نباشه؛ مثلا در مورد عروسی که رفتن ، یا لباسی که توی بازار دیده یا ... ؛
💠مرد باید بدونه که گرچه این حرفها ممکنه مهم نباشه ، اما آنچه مهم است "وقت" گذاشتن برای با زن صحبت کردن است.
💠این حرفهای بعضاً نامهم هم بهانه ای است برای همان صرف وقت با همسر. پس اصلا با خودتان فکر نکنید که: من کارهای مهمی دارم و این حرفها هم مهم نیست و بهتر است به کارهای مهمتر برسم.
❗️بدانید: شاید این حرفها مهم نباشه ، اما وقتی که برای همسرتان صرف می کنید مهمه ...
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
تعجیل در فرج آقا #امام_زمان صلوات ...
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴دروغ بودن چهره امامان
⚠️این عکس ها رو داخل خونتون نگه ندارید.
حقیقت شمائل
چهره زن که ب مرد تبدیل میشود
بعضی ها واقعا نمیدونن بهشون بگین
این موضوع به ظهور #امام_زمان هم برمیگرده
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran