نسبت عشق به من نسبت جان است به تن
تو بگو من به تو مشتاقترم یا تو به من؟
هدایت شده از گالری پرند
زندهام بے تو همین قدر ڪه دارم نفسی
از جدایے نتوان گفت به جز آه سخن
هدایت شده از ♡zaro zivar♡
بعد از این در دل من، شوق رهایے هم نیست
این هم از عاقبت از قفس آزاد شدن
هدایت شده از Angizeshi,study👩🏻🎓📚
واے بر من ڪه در این بازے بیسود و زیان
پیش پیمانشڪنے چون تو شدم عهدشڪن...
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
به طور ناشناس👥 سوالهای خودتون رو بپرسین
سخن گفتن به طور ناشناس👥 با #مدیر👇🏼
https://harfeto.timefriend.net/16830146656171
اپراتور پاسخگو (پاسخ به شبهات احکام و موارد مذهبی)👇🏼نکته⚠️:
حتما سوالتون در قالب یک پیام باشه و مرجع تقلیدتون رو هم در اخر پیامتون یاداشت فرمایین...
https://harfeto.timefriend.net/16830146656171
اپراتور پاسخگو به شبهات سیاسی 👇🏼☺️
https://harfeto.timefriend.net/16830146656171
صبور باشین، جواب خود را در کانال به انتشار خواهیم گذاشت😊
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_سی_ششم گفت: «با بچه های مسجد قرار گذاشتیم بعد از اذان راه بیفتیم. گفتم که، امام دار
﷽
#رمان
#پارت_سی_هفتم
توی قایش یکی دو نفر بیشتر تلویزیون نداشتند. مردم ریخته بودند جلوی خانه آن ها. حیاط و کوچه از جمعیت سیاهی می زد. می گفتند: «قرار است تلویزیون فیلم ورود امام و سخنرانی ایشان را پخش کند.» خیلی از پسرهای جوان و مردها همان موقع ماشین گرفتند و رفتند تهران.
چند روز بعد، صمد آمد، با خوشحالی تمام. از آن وقتی که وارد خانه شد، شروع کرد به تعریف کردن. می گفت: «از دعای خیر تو بود حتماً. توی آن شلوغی و جمعیت خودم را به امام رساندم. یک پارچه نور است امام. نمی دانی چقدر مهربان است. قدم! باورت می شود امام روی سرم دست کشید. همان وقت با خودم و خدا عهد و پیمان بستم سرباز امام و اسلام شوم. قسم خورده ام گوش به فرمانش باشم. تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خونم سربازش هستم. نمی دانی چه جمعیتی آمده بود بهشت زهرا. قدم! انگار کل جمعیت ایران ریخته بود تهران. مردم از خیلی جاها با پای پیاده خودشان را رسانده بودند بهشت زهرا. از شب قبل خیابان ها را جارو کرده بودند، شسته بودند و وسط خیابان ها را با گلدان و شاخه های گل صفا داده بودند. نمی دانی چه عظمت و شکوهی داشت ورود امام. مرد و زن، پیر و جوان ریخته بودند توی خیابان ها. موتورم را همین طوری گذاشته بودم کنار خیابان. تکیه اش را داده بودم به درخت، بدون قفل و زنجیر. رفته بودم آنجایی که امام قرار بود سخنرانی کند. بعد از سخنرانی امام، موقع برگشتن یک دفعه به یاد موتورم افتادم. تا رسیدم، دیدم یک نفر می خواهد سوارش شود. به موقع رسیده بودم. همان لحظه به دلم افتاد. اگر برای این مرد کاری انجام دهم، بی اجر و مزد نمی ماند. اگر دیرتر رسیده بودم، موتورم را برده بودند.»
بعد زیپ ساکش را باز کرد و عکس بزرگی را که لوله کرده بود، درآورد. عکس امام بود. عکس را زد روی دیوار اتاق و گفت: «این عکس به زندگی مان برکت می دهد.»
از فردای آن روز، کار صمد شروع شد. می رفت رزن فیلم می آورد و توی مسجد برای مردم پخش می کرد. یک بار فیلم ورود امام و فرار شاه را آورده بود. می خندید و تعریف می کرد وقتی مردم عکس شاه را توی تلویزیون دیدند، می خواستند تلویزیون را بشکنند. بعد از عید، صمد رفت همدان. یک روز آمد و گفت: «مژده بده قدم. پاسدار شدم. گفتم که سرباز امام می شوم.»
آن طور که می گفت، کارش افتاده بود توی دادگاه انقلاب. شنبه صبح زود می رفت همدان و پنج شنبه عصر می آمد. برای اینکه بدخلقی نکنم، قبل از اینکه اعتراض کنم، می گفت: «اگر بدانی چقدر کار ریخته توی دادگاه. خدا می داند اگر به خاطر تو و خدیجه نبود، این دو روز هم نمی آمدم.»
ادامه دارد...🖋
@Ayande_Sazane_Iran
کی گفته خارج جاهای دیدنی بهتری داره😠؟ایران رو دیدی🤨؟؟؟
آبشار تمام خزهای کبودوال ، شهرستان علی آباد کتول ، استان گلستان
#ارسالی_کاربران
#ایران_زیبا
#ایران_شناسی
@Ayande_Sazane_Iran
سلامی مجدد به خواهران و برادران عزیزم😃 افرادی که عکس فرستادین به گوش باشین به هوش باشین 🙃😂
ساعت ۱۲:۱۵ قرعه کشی رو میزاریم 😍