آینده سازان ایران
#خنده🤣 سوالاتی که حرص آدمو درمیاره😤👇🏼 از حموم اومدی حوله دورته - حموم بودی ؟ + نه حوله پیچیدم دو
#خنده🤣
سوالاتی که حرص آدمو درمیاره2😤👇🏼
صبح که از خواب بیدار شدی
- بیدار شدی ؟!
+ نه مشکل روحی دارم توخواب راه میرم 😐😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
به وقت🕟 #چهارشنبههای_امامرضایی☀️
آقا خیلی دلم این روزا هواتو کرده😔😭💔
زیبا ترین پستی که از نظر خودم، با موضوع #امام_رضا داخل کانال گذاشتیم این خواهد بود😟🥀 #پیشنهاد_دانلود✅
#ضامن_آهو
#مشهد
#پست
#استوری
👉🏼@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_دوازدهم همان شب فکر کردم هیچ مردی در این روستا مثل صمد نیست. هیچ کس را سراغ نداشتم به
﷽
#رمان
#پارت_سیزدهم
همدان، میدانِ بزرگ و قشنگی داشت که بسیار زیبا و دیدنی بود. توی این میدان، پر از باغچه و سبزه و گل بود. وسط میدان حوض بزرگ و پرآبی قرار داشت. وسط این حوض هم روی پایه ای سنگی، مجسمه شاه، سوار بر اسب، ایستاده بود. عکاس دوره گردی توی میدان عکس می گرفت. پدر صمد گفت: «بهتر است همین جا عکس بگیریم.» بعد رفت و با عکاس صحبت کرد. عکاس به من اشاره کرد تا روی پیت هفده کیلویی روغنی، که کنار شمشادها بود، بنشینم. عکاس رفت پشت دوربین پایه دارش ایستاد. پارچه سیاهی را که به دوربین وصل بود، روی سرش انداخت و دستش را توی هوا نگه داشت و گفت: « اینجا را نگاه کن.» من نشستم و صاف و بی حرکت به دست عکاس خیره شدم. کمی بعد، عکاس از زیر پارچه سیاه بیرون آمد و گفت: «نیم ساعت دیگر عکس حاضر می شود.» کمی توی میدان گشتیم تا عکس ها آماده شد. پدر صمد عکس ها را گرفت و به من داد. خیلی زشت و بد افتاده بودم. به پدرم نگاه کردم و گفتم: «حاج آقا! یعنی من این شکلی ام؟!»
پدرم اخم کرد و گفت: «آقا چرا این طوری عکس گرفتی. دختر من که این شکلی نیست.»
عکاس چیزی نگفت. او داشت پولش را می شمرد؛ اما پدر صمد گفت: «خیلی هم قشنگ و خوب است عروس من، هیچ عیبی ندارد.»
عکس ها را توی کیفم گذاشتم و راه افتادیم طرف خانه دوست پدر صمد. شب را آنجا خوابیدیم.
صبح زود پدرم رفت و شناسنامه ام را عکس دار کرد و آمد دنبال ما تا برویم محضر. عاقد شناسنامه هایمان را گرفت و مبلغ مهریه را از پدرم پرسید و بعد گفت: «خانم قدم خیر محمدی کنعان! وکیلم شما را با یک جلد کلام الله مجید و مبلغ ده هزار تومان پول به عقد آقای...» بقیه جمله عاقد را نشنیدم. دلم شور می زد. به پدرم نگاه کردم. لبخندی روی لب هایش نشسته بود. سرش را چند بار به علامت تأیید تکان داد.گفتم: «با اجازه پدرم، بله.»
محضردار دفتر بزرگی را جلوی من و صمد گذاشت تا امضا کنیم. من که مدرسه نرفته بودم و سواد نداشتم، به جای امضا جاهایی را که محضردار نشانم می داد، انگشت می زدم. اما صمد امضا می کرد.
از محضر که بیرون آمدیم، حال دیگری داشتم. حس می کردم چیزی و کسی دارد من را از پدرم جدا می کند. به همین خاطر تمام مدت بغض کرده بودم و کنار پدرم ایستاده بودم و یک لحظه از او جدا نمی شدم.
ظهر بود و موقع ناهار. به قهوه خانه ای رفتیم و پدر صمد سفارش دیزی داد. من و پدرم کنار هم نشستیم. صمد طوری که کسی متوجه نشود، اشاره کرد بروم پیش او بنشینم. خودم را به آن راه زدم که یعنی نفهمیدم. صمد روی پایش بند نبود. مدام از این طرف به آن طرف می رفت و می آمد کنار میز می ایستاد و می گفت: «چیزی کم و کسر ندارید.»
ادامه دارد...✒️
👉🏼@Ayande_Sazane_Iran
هدایت شده از ”دختࢪان نوࢪ.. 🌿‟
چند وقتی است دلم میل پریدن دارد
شده مجنون و همش میل دویدن دارد
﷽
#حدیثآنه🌼
#امام_حسین(ع) می فرماید:
😱عاقبت نافرمانی از خدا...
📚
تحفالعقول، ص۲۴۸👉🏼@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
#خنده🤣 سوالاتی که حرص آدمو درمیاره2😤👇🏼 صبح که از خواب بیدار شدی - بیدار شدی ؟! + نه مشکل روحی دار
#خنده🤣
سوالاتی که حرص آدمو در میاره3😤👇🏼
دارم تاریخ انقضای روی تن ماهی رونگاه میکنم
- داری تاریخ انقضاشو میبینی؟!
+ گفتم نه میخوام ببینم تولد ماهیه کیه واسش اکواریوم بخرم😂😐
12.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
#پنجشنبههای_امامحسینی🖤
خاطره #مادر_شهید از معجزه ی #امام_حسین(ع)...
#قطعی_برق
👉🏼@Ayande_Sazane_Iran