فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری📲 ویژه #محرم
ارسالی از کاربر عزیزمون مائده سادات از مراسمی عزاداری شهرشون آرانوبیدگل🖤
#امام_حسین(ع)
#ملت_حسین_به_رهبری_حسین
@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
ا﷽ا #حدیثآنه🌿 #امام_حسین(ع) فرمودند: لباس کوتاه، لباس خواری است.
حالا شما هی بیاین شلوار ۹۰ بپوشین
لباس کوتاه بپوشین
سلام خوارها(بدبخت)😐✋🏼
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_پنجاهم منی که تا چند روز قبل عاشق خرید وسایل خانه و ظرف و ظروف بودم، یک دفعه از همه
﷽
#رمان
#پارت_پنجاه_یکم
با خودم گفتم: «نخوابیدن بهتر از خوابیدن و دیدن خواب های وحشتناک است.»
این بار سر و صداهای بیرون از خانه مرا ترساند. صدایی از توی راه پله می آمد. انگار کسی روی پله ها بود و داشت از طبقه پایین می آمد بالا؛ اما هیچ وقت به طبقه دوم نمی رسید. در را قفل کرده بودم. از پشت پنجره سایه های مبهمی را می دیدم. آدم هایی با صورت های بزرگ، با دست هایی سیاه. معصومه و خدیجه آرام و بی صدا دوطرفم خوابیده بودند. انگشت ها را توی گوش هایم فرو کردم و زیر پتو خزیدم. هر کاری می کردم، خوابم نمی برد. نمی دانم چقدر گذشت که یک دفعه یک نفر پتو را آرام از رویم کشید. سایه ای بالای سرم ایستاده بود، با ریش و سبیل سیاه. چراغ که روشن شد، دیدم صمد است. دستم را روی قلبم گذاشتم و گفتم: «ترسیدم. چرا در نزدی؟!»
خندید و گفت: «چشمم روشن، حالا از ما می ترسی؟!»
گفتم: «یک اِهِمی، یک اوهومی، چیزی. زهره ترک شدم.»
گفت: «خانم! به در زدم، نشنیدی. قفل در را باز کردم، نشنیدی. آمدم تو صدایت کردم، جواب ندادی. چه کار کنم. خوب برای خودت راحت گرفته ای خوابیده ای.»
رفت سراغ بچه ها. خم شد و تا می توانست بوسشان کرد.
نگفتم از سر شب خواب های بدی دیدم. نگفتم ترس برم داشته بود و از ترس گوش هایم را گرفته بودم، و صدایش را نشنیدم.
پرسید: «آبگرم کن روشن است؟!» بلند شدم و گفتم: «این وقت شب؟!»
گفت: «خیلی خاکی و کثیفم. یک ماه می شود حمام نکرده ام.»
رفتم آشپزخانه، آبگرم کن را روشن کردم. دنبالم آمد و شروع کرد به تعریف کردن که عراقی ها وارد خرمشهر شده اند. خرمشهر سقوط کرده. خیلی شهید داده ایم. آبادان در محاصره عراقی هاست و هر روز زیر توپ و خمپاره است. از بی لیاقتی بنی صدر گفت و نداشتن اسلحه و مهمات.
پرسیدم: «شام خورده ای؟!»
گفت: «نه، ولی اشتها ندارم.»
کمی از غذای ظهر مانده بود. برایش گرم کردم. سفره را انداختم. یک پیاله ماست و ترشی و یک بشقاب سبزی که عصر صاحب خانه آورده بود، گذاشتم توی سفره و غذایش را کشیدم. کمی اشکنه بود. یکی دو قاشق که خورد، چشم هایش قرمز شد. گفتم: «داغ است؟!»
با سر اشاره کرد که نه، و دست از غذا کشید. قاشق را توی کاسه گذاشت و زد زیر گریه. با نگرانی پرسیدم: «چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!»
باورم نمی شد صمد این طور گریه کند. صورتش را گرفته بود توی دست هایش و هق هق گریه می کرد.
ادامه دارد...✒️
@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #حدیثآنه 🌿 #امام_رضا(ع) فرمودند: اگر خواهى در غرفههاى ساخته بهشت با #پیامبر(ص) ساکن شوى بر قاتلا
﷽
#حدیثآنه🌿
#حضرت_علی(ع) به #امام_حسین(ع) فرمود که برادارن و خواهرانت را صدا کن
وقتی همه آمادند؛
حضرت علی(ع) نزد آنان فرمود: تقوا الهی پیشه کنین، برنامهریزی و نظم داشته باشین.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#محرم
#استوری📲 ویژه #روز_نهم_محرم
ماه شبهای حرم عبـاس علیهالسلام
برگرد کهاین قافلهرا بیمعطش نیست
اِی اَهلِ حَرَم میر و عَلَمدار نَیامَد
سَقایِ حُسِین سِید و سالار نَیامَد
#امام_حسین #تاسوعا #علمدار
#ملت_حسین_به_رهبری_حسین
➣𝙰𝚢𝚊𝚗𝚍𝚎𝚂𝚊𝚣𝚊𝚗𝚎𝙸𝚛𝚊𝚗