آینده سازان ایران
I💞💍💞I #حدیث_همسرداری چشمداشت بجا و منطقی 🦋 پیامبر عزیز خدا صلی الله علیه و آله میفرمایند: برای
I💞💍💞I
#مدیریت_قهر
🦋برای اشتباهات بهانه تراشی نکنید.
وقتی معذرت خواهی میکنید، باید بدون بهانه آوردن برای رفتار غیرقابل قبولتان یا گرفتن انگشت اتهام به طرف همسرتان از صمیم قلب ابراز تاسف کنید. ساده و موثر عذرخواهی کنید، بهتر است از به زبان آوردن جملاتی مانند “متاسفم که ناراحتت کردم، اما …” خودداری کنید
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
تعجیل در فرج آقا #امام_زمان صلوات ...
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
📽 کلیپ استاد #رائفی_پور 📁 «پروژه ایران نا امن» باهم یک صدا #لبیک_یا_خامنه_ای اعتقاد ما #زن_عفت_ا
🔻 توییت «احسان رستگار» خبرنگار و منتقد سینما
✍ یکشنبه ممنوعالتصویری #رائفیپور با حضور در برنامه ثریا تمام شد.
پیرو تنوع مباحث بعضی موارد را با کد مطرح کرد.
آخر برنامه نکته عجیبی گفت:
“امروز به سه هواپیمامون شلیک شد؛ مردم باید بدونن.”
در این صوت که از گروهی که بعضی خواص عضوشند به دستم رسیده ماجراهای هواپیماها را توضیح داده
باهم یک صدا #لبیک_یا_خامنه_ای
اعتقاد ما #زن_عفت_افتخار
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
👤 توییت استاد #رائفی_پور
البته بنده هیچگاه در رسانه ملی ممنوع التصویر نبودهام.
بلکه برخی امنیتیهای نام #آشنا! بشدت از دعوت بنده نگران بوده و کار شکنی میکردند.
مدیران محافظه کار سازمان هم خلاف درخواستهای مکرر مردم، تمایلی به سرشاخ شدن با امنیتیها نداشتند!
باهم یک صدا #لبیک_یا_خامنه_ای
اعتقاد ما #زن_عفت_افتخار
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
😍ارسالیازدوستعزیزمون "کـــــربلایــــےامــ✋" میون این سختـے ها! دلم به بودن شما گرمه ، آقــــا ج
⭕️پویش جانمفدای#ایران ⭕️
از "⚘بهار عالمیان⚘"
ابراز ارادت دانش آموزان دبستان فاضل اردکانی به رهبریِ عزیز❤️ و کشور عزیزمون ایران🇮🇷
#لبیک_یا_خامنه_ای
آینده سازان ایران
#بدل_رهبرى حتما مشاهده كنيد👀 (بازنشر مجدد ویدئو) 🔽 براى دانلود كليپ هاى بيشتر به كانالمـــون يه ســر
7.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفقا این کلیپ توسط اینستا حذف شده!
نشر بدید ببینم چه میکنیداا😎✌️🏼
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ولایت_فقیه
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
#انگیزشی🦋✨ رفیق مراقب ریشه هایت باش👌🏻 اعتقاداتت رو قوی کن که با هر زلزله و پس لرزه ای نلرزه!✋ اللّ
#انگیزشی🦋✨
A great future doesn't require a great past.
یه اینده ی خوب، به یه گذشته ی خوب، نیازی نداره
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
•♡#حدیث_روز♡• 💠پیامبر رحمت (صل الله علیه و آله و سلم) : بهدنبال گناه، کار نیک انجام بده تا آنرا
•♡#حدیث_روز♡•
امام صادق ( ع) :
ثواب گفتن یک یا علی برابر است با شانزده هزار بار ختم قرآن که من امام بخوانم!!!!
🌹یا علی🌹
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
#تلنگر اومد بهم گفت: میشه ساعت ۴صبح بیدارم کنی تا داروهامو بخورم.. ساعت ۴صبح بیدارش کردم تشکر کرد:
#تلنگر
خواهرم
﴿ اگـہ فڪر میڪنے
خودت چادࢪۍ شدے،
اشتباه میڪنے❌
بدون ڪہ انتخابت ڪردن!
بدون ڪہ یہ جایے خودتو نشون دادۍ!
بدون حتما
یه یا زهـرا گفتے..
ڪہ بی بی خریدتت
⇜اࢪزون نفروشـے خودتو..!﴾
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
اگر تا دیروز می گفتیم حفظ حجاب و عفاف جزء اصول انقلاب نیست، امروز این هجمه دَد منشانه گرگان خارجی و
🔸️پرتگاه
اثر خانم تیموری نژاد
#حجاب
#زن_عفت_افتخار
همه باهم یکصدا #لبیک_یا_خامنه_ای
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
[ #احکام😇] ❓سوال: سلام نماز خواندن با لباسهایی که عکس حیوانات داره چه حکمی داره؟ 💭پاسخ: سلام نماز
[ #احکام😇]
❓سوال:
سلام برای فردی که تازه به سن تکلیف رسیده کدام مرجع تقلید ارجح تر است؟؟
💭پاسخ:
سلام علیکم
لازم است تحقیق صورت بپذیرد و برخی مراجع عظام اشاره دارند که والدین در انتخاب مرجع، وظیفه دارند راهنمایی اش کنند.
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_پنجاه_و_هفتم سؤالم آنقدر بیمقدمه و غیر منتظره بود که برای چند لحظه فقط نگاهم کرد. ا
﷽
#رمان
#پارت_پنجاه_و_هشتم
باز شبی طولانی از راه رسیده و باید دوری مجید را تا صبح تحمل میکردم که البته این بار سختتر از دفعه قبل بر قلبم میگذشت که بیشتر به حضورش عادت کرده و به آهنگ صدایش خو گرفته بودم. نماز مغرب را خواندم و به بهانه خرید چند قلم جنس هم که شده از خانه بیرون زدم تا برای چند قدمی که تا مغازه سرِ خیابان راه بود، از خانه بدون مجید فاصله گرفته باشم. شهر، خلوت و ساکت، زیر نور زرد چراغهای حاشیه خیابان، نشسته و خستگی یک روز گرم و پُر هیاهوی نیمه خرداد را دَر میکرد.
به خانههایی که همگی چراغهایشان روشن بود و بوی غذایشان در کوچه پیچیده، نگاه میکردم و میتوانستم تصور کنم که در هر یک از آنها چه جمع پُر شوری دور یک سفره نشستهاند و من باید به تنهایی، بارِ این شب طولانی بهاری را به دوش میکشیدم و به یاد شبهای حضور مجید، دلم را به امید آمدنش خوش میکردم. چند قدمی تا سر کوچه مانده بود که صورت عبدالله را در نور چراغ دیدم و پیش از آنکه متوجه حضور من شود، سلام کردم. با دیدن من با تعجب سلام کرد و پرسید:
_کجا الهه جان؟
کیف پول دستیام را نشانش دادم و گفتم:
_دارم میرم سوپر خرید کنم.
خندید و گفت:
_آهان! امشب آقاتون خونه نیس، شما به زحمت افتادین!
و در مقابل خنده کم رنگم ادامه داد:
_خُب منم باهات میام!
از لحن مردانهاش خندهام گرفت و گفتم:
_تا همین سر خیابون میرم! تو برو خونه.
به صورتم لبخند زد و اینبار با لحنی برادرانه جواب داد:
_خیلی وقته با هم حرف نزدیم! لااقل تا سر خیابون یه کم با هم صحبت میکنیم!
پیشنهاد پُر محبتش را پسندیدم و با هم به راه افتادیم که نگاهم کرد و گفت:
_الهه! از وقتی مجید اومده دیگه اصلاً فرصت نمیشه با هم خلوت کنیم!
خندیدم و با شیطنت گفتم:
_خُب این مشکل خودته! باید زودتر زن بگیری تا تو هم با خانمت خلوت کنی!
از حرفم با صدای بلند خندید و گفت:
_تقصیر تو و مامانه که من هنوز تنهام!
که با رسیدن به مقابل مغازه، شیطنت خواهر برادری مان نیمه تمام ماند.
یک بسته ماکارونی و یک شیشه دارچین تمام خریدی بود که به بهانهاش از فضای ساکت و سنگین خانه گریخته بودم. از مغازه که خارج شدیم به جای مسیر منتهی به خانه، عبدالله به آنسوی خیابان اشاره کرد و گفت:
_اگه خسته نیستی یه کم قدم بزنیم!
نمیدانست که حاضرم به هر دلیلی در خیابان پرسه بزنم تا دیرتر به خانه بازگردم که با تکان سر، پیشنهادش را پذیرفتم و راهمان را به سمت انتهای خیابان کج کردیم. از مقابل ردیف مغازهها عبور میکردیم که پرسید:
_الهه! زندگی با مجید چطوره؟
از سؤال بیمقدمهاش جا خوردم و او دوباره پرسید:
_میخوام بدونم از زندگی با مجید راضی هستی؟
و شاید لبخندی که بر صورتم نشست، آنقدر شیرین بود و چشمانم آنچنان خندید که جوابش را گرفت و گفت:
_از چشمات معلومه که حسابی احساس خوشبختی میکنی!
و حقیقتاً به قدری احساس خوشبختی میکردم که فقط خندیدم و نگاهم را به زمین دوختم.
لحظاتی در سکوت گذشت و او باز پرسید:
_الهه! هیچوقت نشده که سر مسائل مذهبی با هم جر و بحث کنید یا با هم حرف بزنید؟
و این همان سؤالی بود که تهِ دلم را خالی کرد. این همان تَرک ظریفی بود که از ابتدا بر شیشه پیوندمان نشسته و من میخواستم با بحث و استدلال منطقی آن را بپوشانم و مجید که انگار اصلاً وجود چنین شکافی را در صفحه صیقل خورده احساسش حس نمیکرد، هر بار با لشگر نامرئی عشق و محبت شکستم میداد که سکوتم طولانی شد و عبدالله را به شک انداخت:
_پس یه وقتایی بحث میکنید!
از هوشمندیاش لبخندی زدم و با تکان سر حرفش را تأیید کردم که پرسید:
_تو شروع میکنی یا مجید؟
نگاهش کردم و با دلخوری پرسیدم:
_داری بازجویی میکنی؟
لبخندی مهربان بر صورتش نشست و گفت:
_نه الهه جان! اینو پرسیدم بخاطر اینکه احتمال میدم تو شروع میکنی!
و در برابر نگاه متعجبم ادامه داد:
_تو قبل از اینکه با مجید عقد کنی به من گفتی که دعا میکنی تا اونم مثل خودت سُنی بشه! من همون روز فهمیدم که این آرزو فقط در حد دعا نمیمونه و بلاخره خودتم یه کاری میکنی!
نگاهم را به مقابل دوختم و با لحنی جدی گفتم:
_من فقط چند بار درمورد عقایدش ازش سؤال کردم، همین!
و عبدالله پرسید:
_خُب اون چی میگه؟
ادامه دارد...
✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran