eitaa logo
آینده سازان ایران
411 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
57 فایل
﷽ راه ارتباطیمون 👇🏼:‌‌‌ @H_dastafkan ناشناسمون😶‍🌫😃👇🏼: https://harfeto.timefriend.net/17372162498571 لینک کانال👇🏼 🍃اسـتیکـرامـونــ🍃: @eshgh_jaan ﴿🦋ڪاࢪی از گࢪۅه دختران گمنام حاج قاسم🦋﴾ « شهرستان آران و بیدگل »
مشاهده در ایتا
دانلود
آینده سازان ایران
♦️‌ خانوم ایرانی که پارسال با حجاب اولین مدال تاریخ سنگ نوردی ایران رو در جهان گرفته بود چون اعتقاد
ممنون خانوم رکابی. آن پرچم مقدس را از روی پیراهن تان بردارید. دختران زیادی توی این سرزمین هستند که پرچم کشورمان را بالا ببرند و افتخار آفرینی کنند تعجیل در فرج آقا صلوات.... اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
👤توییت استاد #رائفی_پور و پاسخ به یکی از کاربران به نظر می‌رسد درگیری و آتش‌سوزی در ‎#زندان_اوین کا
⭕️ فوت ۴ نفر دیگر از مجروحان حادثه حریق زندان اوین 🔹۴ نفر از زندانیان زندان اوین که در پی درگیری بین زندانیان و آتش‌سوزی، آسیب‌دیده بودند و حالشان وخیم بود عصر گذشته علیرغم رسیدگی‌های پزشکی در گذشتند. 🔹تمامی ۸ فرد فوت شده از زندانیان بند جرایم مربوط به سرقت بوده‌اند. ۶ نفر از مجروحین همچنان در بیمارستان هستند و حال عمومی آنها مساعد و رو به بهبود است. 🔹شامگاه شنبه پس از ورود به‌موقع دادستان تهران و رئیس سازمان زندانها به محل زندان اوین و با همکاری مسئولین زندان، نیروهای انتظامی، آتش‌نشانی و اورژانس بیش از ۷۰ زندانی که در معرض خطر آسیب‌دیدگی جدی بودند نجات پیدا کردند. 🔹هویت تمامی فوت‌شدگان به اطلاع خانواده آنها رسیده و متعاقب دستور قضایی، اسامی آنها به صورت عمومی نیز منتشر خواهد شد. باهم‌یک‌صدا جانم‌فدای تعجیل‌در‌فرج‌آقا صلوات اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
⭕️ فوت ۴ نفر دیگر از مجروحان حادثه حریق زندان اوین 🔹۴ نفر از زندانیان زندان اوین که در پی درگیری ب
دستور به سازمان زندان‌ها | به خانواده زندانیان فوتی آتش‌سوزی اوین سر بزنید و کمکشان کنید 👤 اژه‌ای: 🔺 به مصدومان و مجروحان حادثه آتش‌سوزی زندان اوین کمک کنید. 🔸حتی اگر مجرمی که دستش در بروز این حادثه آلوده بوده است و الان جراحت دارد، به وضعیتش رسیدگی کنید. 🔸 عناصر اصلی اغتشاشات اخیر باید هرچه زودتر محاکمه شوند. 🔸 در صورت تشخیص قاضی و رعایت مقررات قانونی، دادگاه‌های آن‌ها علنی برگزار شود تا جنایت‌های این عناصر اغتشاشگر به سمع و نظر مردم برسد. 🔸 در این زمینه نیز مرکز رسانه قوه قضائیه همکاری‌ها و هماهنگی‌های لازم را با دادگستری‌ها و صداوسیما به عمل آورد. باهم‌یک‌صدا جانم‌فدای تعجیل‌در‌فرج‌آقا صلوات اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
هدایت شده از سید کاظم روح بخش
1.1M
945 پشته پرده رفتار سلبریتی ها و بازیگرانی که از نزدیک دیدم رو خواستم باهات به اشتراک بذارم 👇🏻 @seyyed_kazem_roohbakhsh وب‌سایت پشتیبان من 👇🏻 https://poshtybanman.ir
آینده سازان ایران
I💞💍💞I #مدیریت_قهر 🦋برای اشتباهات بهانه تراشی نکنید. وقتی معذرت‌ خواهی می‌کنید، باید بدون بهانه آ
I💞💍💞I [ 💑] ✍️ مطمئن باشید وقتی همسرتان را در اولویت قرار می‌دهید، در واقع بخودتان بها دادید!! چون بازتاب این عمل بخودتان برمی‌گردد و شما تنها کسانی هستید که قرار است تمام لحظات زندگی را در کنار هم باشید.👌 •┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈• تعجیل در فرج آقا صلوات ... اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
l[پارت⁷]l 🎙 #ارتباط_موفق با #همسر تان 💞 💠 باید راهِ دفع افکار منفی، شنیده‌های منفی، قضاوت‌های منفی
ارتباط موفق_8.mp3
11.42M
l[پارت⁸]l 🎙 با تان 💞 💠 جلوی دیگران، همونی باش که در نبودشان هستی! حتی اگر بازیگر موفقی هم باشی؛ و ظاهرت رو هم مدیریت کنی؛ نفوس انسان‌ها هوشمندند! و انرژی دورویی و نفاق تو را جذب کرده و حتماً از تو دور خواهند شد. 🔸 🎤 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_شصت_و_ششم بوی کتلت‌های سرخ شده فضای خانه را پر کرده و نوید یک شام رؤیایی به میزبانی
حرفم که به آخر رسید، لبخندی زد و گفت: _همه مادرا عزیزن، ولی خدایی مامان تو خیلی دوست داشتنیه! با شنیدن این جمله، جرأت کردم و سؤالی که مدت‌ها بود ذهنم را به خود مشغول کرده بود، پرسیدم: _مجید! تو هیچ وقت از پدر و مادرت چیزی برام نگفتی. لبخندی غمگین بر صورتش نشست و با لحنی غرق غم پاسخ داد: _از چیزی که خودم هم نمی‌دونم، چی بگم؟!!! در جواب جمله لبریز از اندوه و افسوسش ماندم چه بگویم که خودش با صدایی که رنگ حسرت گرفته بود، ادامه داد: _من از مادر و پدرم فقط چند تا عکس تو آلبوم عزیز دیدم. عزیز میگفت قیافم بیشتر شبیه مامانمه، ولی اخلاقم مثل بابامه. ترسیم سیمای زنانه مادرش از روی چهره مردانه و آرام او کار ساده‌ای نبود و برای تجسم اخلاق پدرش پرسیدم: _یعنی پدرت مثل تو انقدر صبور و مهربون بوده؟ از حرفم خندید و بی‌آنکه چیزی بگوید سرش را پایین انداخت. خروش غصه و ناراحتی را در دریای وجودش حس کردم و نگران و پشیمان از تازیانه غصه‌ای که ندانسته و ناخواسته به جانش زده بودم، گفتم: _مجید جان ببخشید! نمی‌خواستم ناراحتت کنم... فقط دوست داشتم در مورد پدر و مادرت بیشتر بدونم. جمله‌ام که تمام شد، آهسته سرش را بالا آورد، نگاهم کرد و برای نخستین بار دیدم که قطره اشکی پای مژگانش زانو زده و سفیدی چشمانش به سرخی می‌زند. ولی باز هم دلش نیامد دلم را بشکند و با چشمانی که زیر ستاره‌های اشک می‌درخشید، به رویم خندید و گفت: _نه الهه جان! من روزی نیس که یادشون نکنم. هر وقت هم یادشون می‌افتم، دلم خیلی براشون تنگ میشه! سپس باران بغض روی شیشه صدایش نَم زد و ادامه داد: _آخه اون کسی که پدر و مادرش رو دیده یا مثلاً یه خاطره‌ای ازشون داره، هر وقت دلش می‌گیره یاد اون خاطره می‌افته. ولی من هیچ ذهنیتی از اونا ندارم. وقتی دلم براشون تنگ میشه، هیچ خاطره‌ای برام زنده نمیشه. اصلاً نمی‌دونم صداشون چجوری بوده یا چطوری حرف می‌زدن. برا همین فقط می‌تونم با عکسشون حرف بزنم ... سپس مثل اینکه چیزی به خاطرش رسیده باشد، میان بغض غریبانه‌اش لبخندی زد و همچنانکه موبایلش را از جیش بیرون می‌آورد، گفت: _راستی عکسشون رو تو گوشیم دارم. از روی آلبوم عکس گرفتم. و با گفتن «بیا ببین!» صفحه موبایل مشکی رنگش را مقابل چشمان مشتاقم گرفت. تصویر زن و مرد جوانی که کنار رودخانه روی تخته سنگی نشسته و با لبخندی به یادماندنی به لنز دروبین چشم دوخته بودند. با اینکه تشخیص شباهت او به پدر و مادرش در این عکس کوچک و قدیمی که کیفیت خوبی هم نداشت، چندان ساده نبود، ولی مهربانی چشمان مادر و آرامش صورت پدرش بیشترین چیزهایی بودند که تصویر مجید را مقابل چشمانم زنده می‌کردند. با نگاهی که نغمه دلتنگی‌اش را به خوبی احساس می‌کردم، به تصویر پدر و مادرش خیره شد و گفت: _عزیز می‌گفت این عکس رو یک ماه بعد از ازدواجشون گرفتن. کنار رودخونه جاجرود. سپس آه دردناکی کشید و زیر لب زمزمه کرد: _یعنی دو سال قبل از اینکه اون اتفاق بیفته ... از حال و هوای غمگینی که همه وجودش را گرفته بود، حجم سنگین غصه روی دلم ماند و بغض غریبی گلویم را گرفت. ادامه دارد... ✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد تعجیل در فرج آقا صلوات... اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_شصت_و_هفتم حرفم که به آخر رسید، لبخندی زد و گفت: _همه مادرا عزیزن، ولی خدایی مامان ت
انگار هیچ کدام نمی‌توانستیم کلامی بگوییم که غرق سکوتِ پر از غم و اندوه‌مان، مسیر منتهی به دریا را با قدم‌هایی آهسته طی می‌کردیم که به ساحل گرم و زیبای خلیج فارس رسیدیم. سبد را از این دست به آن دستش داد، با نگاهش روی ساحل چرخی زد و مثل اینکه بوی دلربای دریا حالش را خوش کرده باشد، با مهربانی پرسید: _خُب الهه جان! دوست داری کجا بشینیم؟ در هوای گرم شب‌های پایانی فصل بهار، نفس عمیقی کشیدم و با لبخندی پاسخ دادم: _نمی‌دونم، همه جاش قشنگه! که نگاهم به قسمت خلوتی افتاد و با اشاره دست گفتم: _اونجا خلوته! بریم اونجا. حصیر نارنجی رنگمان را روی ماسه‌هایی که هنوز از تابش تیز آفتابِ روز گرم بودند، پهن کردیم و رو به دریا روی حصیر نشستیم. زیبایی بی‌نظیر خلیج فارس چشمانمان را خیره کرده و جادوی پژواک غلطیدن امواج با ابهتش، گوش‌هایمان را سِحر می‌کرد. شبِ ساحل، آنقدر شورانگیز و رؤیایی بود که حتی با همدیگر هم حرفی نمی‌زدیم و تنها به خط محو پیوند دریا و آسمان نظاره می‌کردیم که مجید سرِ حرف را باز کرد: _الهه جان! دوست دارم برام حرف بزنی! با این کلامش رو گرداندم و به چشمانش نگاه کردم که تلاطم احساسش کم از خروش خلیج فارس نداشت و با لبخندی پرسیدم: _خُب دوست داری از چی حرف بزنم؟ در جواب لبخندم، صورت او هم به خنده‌ای ملیح باز شد و گفت: _از خودت بگو... بگو دوست داری من برات چی کار کنم؟ و شنیدن این جمله سخاوتمندانه همان و بی‌تاب شدن دل من همان! ای کاش می‌شد و زبانم قدرت بیان پیدا می‌کرد و می‌گفتم که دلم می‌خواهد دست از مذهب تشیع بردارد و به مذهب اهل تسنن درآید که مذهب عامه مسلمانان است. اما در همین مدت کوتاه زندگی مشترکمان، دلبستگی عمیقش به تشیع را به خوبی حس کرده و می‌دانستم که طرح چنین درخواستی، دوباره بر بلور زلال عشقمان خَش می‌اندازد که سکوتم طولانی شد و دل مجید را لرزاند: _الهه جان! چی می‌خوای بگی که انقدر فکر می‌کنی؟ به آرامی خندیدم و با گفتن «هیچی!» سرم را پایین انداخته و با این کارم دلش را بی‌تاب تر کردم. از روی حصیر بلند شد، با پای برهنه روی ماسه‌های نرم و نمناک ساحل مقابلم نشست و با صدایی که از بارش احساسش تَر شده بود، پرسید: _الهه جان! نمی‌خوای با من حرف بزنی؟ نمی‌خوای حرف دلت رو به من بگی؟ آهنگ صدایش، ندای نگاهش و حتی نغمه نفس‌هایش، آنقدر عاشقانه بود که باور کردم می‌توانم هر چه در دل دارم به زبان بیاورم و همچنانکه نگاهم به دریا بود، دلم را هم به دریا زدم: _مجید! دلم می‌خواد بهت یه چیزایی بگم، ولی می‌ترسم ناراحتت کنم... بی‌آنکه چیزی بگوید، لبخندی ملیح صورتش را پُر کرد و با نگاه لبریز از آرامشش اجازه داد تا هر چه می‌خواهم بگویم. سرم را پایین انداختم تا هنگام رساندن کلامم به گوشش، نگاهم به چشمانش نیفتد و با صدایی آهسته آغاز کردم: _مجید! به نظر تو سُنی بودن چه اشکالی داره که حاضر نیستی قبولش کنی؟ به قول خودت ما مثل هم نماز می‌خونیم، روزه می‌گیریم، قرآن می‌خونیم، حتی اهل بیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) برای همه ما محترم هستن. پس چرا باید شماها خودتون رو از بقیه مسلمونا جدا کنین؟ حرفم که به اینجا رسید، جرأت کردم تا سرم را بالا بیاورم و نگاهم را به چشمانش بدوزم که دیدم صورت گندمگونش زیر نور زرد چراغ‌های ساحل سرخ شده و نگاهش به جای دلش می‌لرزد. از خطوط صورتش هیچ چیز نمی‌خواندم جز غم غریبی که در چشمانش می‌جوشید و با سکوت نجیبانه‌ای پنهانش می‌کرد که سرانجام با صدایی آهسته پرسید: _کی گفته ما خودمون رو از بقیه مسلمونا جدا می‌کنیم؟ و من با عجله جواب دادم: _خُب شما سه خلیفه اول پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) رو قبول ندارید، در حالیکه ائمه شیعه برای همه مسلمونا محترم هستن. با شنیدن این جمله خودش را خسته روی ماسه‌ها رها کرد و برای چند لحظه فقط نگاهم کرد. ادامه دارد... ✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد تعجیل در فرج آقا صلوات... اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran